رفتن به محتوای اصلی

تولدت مبارک !ای عاشق انسان
24.09.2023 - 22:37

تولدت مبارک !ای عاشق انسان

برای سالروز تولد حسین منزوی نوشتن کار آسانی نیست . بگذار او خود با شعر خود تحریرکند، آنچه که بر او گذشت. در سرزمینی که حدادیان ها بر کرسی استادی دانشگاه تهران تکیه می زنند .جای منزوی ها کجاست؟ شاعری که با عشق زاده شده با عشق بر بالید وبا عشق رفت .اول مهر روز تولد او بود .

عمر من در شب نشست و عشق من در مه شکست

قصه ام این است و جز این نیست

تحریرش کنید !

حسین منزوی

" به شکل کودکی من کسی که با یک برگ

به قدر صد چمن گل صفا می کرد

کسی سبک تر از اندیشه ای که چون می رفت

به جای گام زدن در هوا شنا می کرد ."

حسین منزوی

"نشان عشق در آنان ببین که بر سر دار

دریده جامه خونینشان کفن است."

(حسین منزوی )

بهای چنین عشقی سخت سنگین است وعقوبتی تلخ که سختی آن را باید از مجنون صفتان پرسید، از خدایان عشق، از منزوی؛ زمانی که با ته مانده ایمانش باز به عشق تکیه کرده و از نهایت ویرانی سخن می گفت که عمیق تراز انزواست. از زخم بزرگ روحش که ما قادر به دیدن و فهمیدن آن نیستیم. چرا که:

"حریم عشق را درکه بسی بالاتر از عقل است

کسی آن آستان بوسد که جان در آستین دارد!"

(حافظ)

چنین عشقی در عقل ما نمی گنجد. مائی که در روزمرگی خود غرق گردیده ایم با چرتکه ای بردست که حساب کرده و ناکرده خود می کنیم. هرگز قادربه دیدن روح سرگشته ای نگردیدیم که عاشق بود. عاشق انسان!

"هر کس رسید از عشق ورزیدن به انسان گفت

اما ترا ای عاشق انسان، کسی نشناخت."

(حسین منزوی)

مردی که چون حافظ "دلش از ازل تا به ابد عاشق رفت" و صدای سخن عشق شنید و به ندای آن لبیک گفت و زیباترین غزل های عاشقانه خود را سرود:

"برج ویرانم غبار خویش افشان کرده ام

تا به پرواز آیم از خود جسم را جان کرده ام

غنچه سربسته دارم بهارم در پی است

صد شکفتن گل درون خویش پنهان کرده ام.

(حسین منزوی)

"من عاشق خود توام ای عشق و هر زمان

نامی زنانه بر تو نهادم بهانه را"

(حسین منزوی)

عشقی که حافظ سلطانی عالم را طفیل آن می داند و هر کس را که در حلقه چنین عشقی نیست نمرده براو فتوای نمازش می دهد.

منزوی نیز قرن ها بعد خود را می شکند، در کوچه بازار چونان شوریده یک لا قبائی می چرخد حیران وسرگردان:

"هنگامه حیرانی است خود را به که بسپاریم

تشویش هزار آیا وسواس هزار اما"

(حسین منزوی)

دوران سختی که بعد سال ها افتادن و برخاستن، دل دادن و دل کندن، بر کار بودن و بیکار گشتن دل تنگی نمودن و آواز پریشانی سردادن:

"سند باد سرگشته ام، دوالپاها کشته ام

خرد و خسته برگشته ام از سفرهای طولانی

مرا ببین کوه خستگی و زشکوه شکستگی."

(منزوی)

بر درها می کوبد. افسوس که دری بر او براین سندباد خسته، بر این یهودی سرگردان گشوده نمی شود:

"هلا یهودی سرگردان

عنان قافله برگردان

به جز تو سوده نخواهد شد

دری گشوده نخواهد شد

کسی در آنسوی درها نیست؟

یا برای تو در وا نیست؟

ملال بی پر و بالی را

سوال خانه خالی را

دوباره سوی که خواهی برد؟

بر آستان که خواهی مرد؟

اگر چه خانه ما دیگر

به روی من نگشادید در

......

عنان قافله برگردان

دلا! یهودی سرگردان."

(حسین منزوی)

عاشقانی که تازیانه حکومت ها و جباران تاریخ بر جان های آزادشان می کوبد و به انزوایشان می کشاند. جان های آزادی که روح زیبای زندگیند و منادیان عشق، محبت و دوستی. منادیان بهار و شگفتن. عاشقانی که از سرخ گل سخن می گویند، سرخ گلی که تیغش می تواند تازیانه ستم زمستان بگسلد. از عشق رهاننده ای سخن می گویند که حلاج وشان زمان بر سر دار زمزمه اش می کنند:

"سرما اگر غلاف کند تازیانه را

غرق شکوفه می کنی ای عشق خانه را

با سرخ گل بگو تا تیغی به من دهد

تیغی چنان که بگسلد این تازیانه را."

(حسین منزوی)

"عشق می خواهم از آن سان که رهائی باشد

هم از آن عشق که منصور سر دارش برد"

(منزوی)

" چنین عاشقانی همیشه در میان جمع و در زمانه خود غریبه اند. دیوانگانی عاشق که آسمان بار امانت خود بر دوش آن ها نهاده است.

" آسمان بار امانت نتوانست کشید

قرعه فال به نام من دیوانه زدند"

(حافظ)

میراث دار بزرگ مردی، که با بار دانش خود چرخ نیلوفری را بزیر می کشید .درد تبعید و سال ها رنج تنهائی را بجان می خرید .تاحراست کند از قیمتی دور لفظ دری!در مقابل خوکان .

خوکانی چون حکومتیان امروز که کمر به نابودی این قیمتی دور لفظ دری بسته اند..

"سرگشتگی ام چون دید، چون حوصله ام سنجید

میراث به من بخشید آواره یمگانی"

(حسین منزوی)

مردی که چندین قرن قبل از منزوی درد سرگردانی وعدم درک شدن از جانب مردم را همراه استبداد حکومت با تمام وجود درک کرد و تن به تیعیدی ناگزیر دردره دور افتاده یمگان ایالت بدخشان داد.

زمان و سختی باید بر این جان های عاشق بگذرد تا ارزش کار و هنر آن ها شناخته شود و گنج نهانشان از خرابه های تاریخ بیرون کشیده شود. عاشقانی که در زمانه و دیار خود غریب بودند و غریبانه رفتند. عاشقانی که با عشق زاده شدند، با عشق زیستند و با عشق رفتند. عاشقانی که نه فرشته بودند نه شیطان! نوادگان زمین:

"نه فرشته ام نه شیطان، کیم و چیم همینم

نه ز بادم و نه آتش، که نواده زمینم"

(حسین منزوی)

عاشقانی که بر جنگ هفتاد دو ملت عذر نهادند و حقیقت را در عشق و دوستی جستجو کردند. کسانی که عشق با زبان دوست با آن ها در تکلم بود:

"خاموش می دیدی مرا اما به پنهانی

عشق از زبان دوست با من در تکلم بود"

(حسین منزوی)

"در دیار عشق زبان حکم نمی راند، عاشق بی زبان است." عاشقانی که در سفری عاشقانه وعرفانی به سیر وسلوک "دوست" رفتند:

"چه غم که عشق به جائی رسید یا نرسید

که آنچه زنده و زیباست نفس این سفر است."

(حسین منزوی)

سفری که جاودانه گان عالم در تمامی طول تاریخ راهیان زیبای آن بودند:از سر کشیدن جام شوکران توسط سقراط ، تا سر افشاندن در هوای صحبت دوست سعدی ، زمانی که دلارام شمشیر در میان نهاده بود.دوردی کشان ره میخانه عشق که باکشان نبود که کسی آن ها را بشناسد و یا نه! کسی گنج نهفته در نهان خانه دل آن ها ببیند و یا نه. حدیث شان نفس سفری بود که به نام نامی عشق که خوش تر از آن در جهان نباشد آغاز کرده بودند، یادگاری که در این گنبد دوار بماند.

"شاعر ترا زین خیل بی دردان کسی نشناخت

تو مشکلی و هرگزت آسان کسی نشناخت

کنج خرابت را بسی تسخر زدند اما

گنج ترا ای خانه ویران کسی نشناخت ...

ای لحظه دیدار جسم و جان!

کسی نشناخت با حکم مرگت روی سینه،

سال ها آنجا ترا در گوشه یمگان،

کسی نشناخت فریاد "نای" ات را

و بانگ شکوه هایت را

ای طالع و نام تو نا هم خوان! کسی نشناخت

بی شک ترا در روز قتل عام نیشابور

با آن دریده سینه عرفان کسی نشناخت ...

روزی که می خواندی، مخور می، محتسب تیز است!

لحن و نوایت را در آن سامان کسی نشناخت

وقتی که می کندند از تن پوستت را نیز

بی شک ترا زآن پوستین پوشان کسی نشناخت

چون می شدی مختوق از آن مستان

ترا ای تو، خاتون شعر و بانوی ایمان، کسی نشناخت

آندم که گفتی، بازگرد ای عید، از زندان

خشم و خروشت را در آن زندان، کسی نشناخت

چون راز دل با غار می گفتی

ترا، هم نیز ای شهریار شهر سنگستان، کسی نشناخت

حتی ترا در پیش روی جوخه اعدام

جز صبحگاه خونی میدان، کسی نشناخت

هرکس رسید از عشق ورزیدن به انسان گفت

اما ترا ای عاشق انسان کسی نشناخت ."

(حسین منزوی)

کسی این شاعر را که نامش عشق بود، در زمانه کوتاهی که زیست، نشناخت و قدر ننهاد. حتی جامعه هنری زمان او.

روزگاری تلخ که دل پر آرزویش را از آرزو بیزار کرد. هر چند که در او زهره سقراط نبود که جام شوکران را سر کشد. اما آرزوی مردن کرد تا به افسانه سرگردانی خود پایان دهد ،که ناخوش داشت فسردن از باد زمستانی را .او بشارت گرنسیم بهار بود.اما از جور زمان در سرزمینی ، شهری که قدر او ندانست ودر بر او بست آرزوی نسیم نا بهنگام جوانمرگی کرد .

"کجائی ای نسیم نا بهنگام ای جوانمرگی

که ناخوش دارم از باد زمستانی فسردن را ."

(حسین منزوی )

یک روز بهاری این نسیم بر او گذشت واو در "خوشی مردن از عشق" وتلخی از زمانه چشم بر جهان فرو بست ورفت.

شاعری که با وجود خاطر حزین تا آخرین روز حیات شعر تر انگیخت و از عشق گفت.

"نام من عشق است آیا می شناسیدم ؟"

اما باکی نیست چرا که اگر زمانه بگونه ای آمده که روسپی نامردمان در کارند ودون مایگان تکیه زده بر جایگاه عالمان وهنر مندان .

این زمان خواهد گذشت . جز خاطره ای تلخ از دوره وحشتی همراه با لعنت خلقی بر جای نخواهد ماند.

تاریخ ورق خواهد خورد گرامی نام ها ئی که خود بخشی از تاریخند و شرف آن جایگاه خود را خواهند یافت .

"من با طنین خود بخشی از تاریخم

بگذار تا کند تقویم از یاد فراموشم."

(حسین منزوی)

سال روز تولدت مبارک همشهری عزیز ،ای عاشق انسان ! که از یادت نمی کاهم

ابوالفضل محققی

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

کیانوش توکلی

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

دیدگاه‌ها

نظرات رسیده

Nassrin Adhami

از آنجایی که محل سکونت مان نزدیک بهم بود من از کودکی با چهره و قد و قامت متفاوتی که از اکثر همشهری ها داشت برایم ابهت داشت تا اینکه در دوران دبیرستان با چند تا از خواهر هایشان همدوره که شدم آشنایی با شعرهایش ابهت بیشتری برایم ایجاد کرد . زاد روزش ماندگار و جاودانه 🌷🌷🌷

ی., 24.09.2023 - 22:43 پیوند ثابت
نظرات رسیده

Ozra Mojibi

بادرود وخسته نباشید وتبریک تولد منزوی جناب محققی عزیزیاد آوری کنم حسین باهمه عظمتی که‌نگارش میشه شاگرد رسوله متاسفانه سخت فراموش شده به هرحال سپاس از شما گرامی که مینویسید

ی., 24.09.2023 - 22:42 پیوند ثابت

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.