رفتن به محتوای اصلی

توضیحی برای بازاندیشی و ژرفاندیشی پیگیر در سایه سار رادمنشی فردی
06.12.2023 - 20:33

 
دروووود بر ابوالفضل عزیز!

توضیحی برای بازاندیشی و ژرفاندیشی پیگیر در سایه سار رادمنشی فردی

من قبلا در یکی از مطالبم اشاره کوتاهی در باره زندگی و آثار «آرتور کوئیستلر» کرده ام که لازم میدانم دوباره اشاره ای مختصر کنم. «کوئیستلر» در کتاب «خدایی که هیچ خدایی نبود» از ماجرای پیوستن و گسستن خودش به حزب کمونیست سخن میگوید. صمیمیّت و صداقتی که وی در دلایل پیوستن و گسستن خودش عبارتبندی میکند، واقعا شایان ستایش و آفرینهاست. اکثریّت قریب به اتّفاق انسانها دارای رویاها و آرزوها و آرمانهای مختلف هستند. اساسا انسانی که آرمان و ایده آلهایی نداشته باشد، انسان نیست؛ بلکه موجودیست همجون دیگر جانداران بر کره زمین. فقط مسئله این است که آرمانخواهی و تلاش برای واقعیّت پذیری آرمانها در واقعیّت زندگی شخصی و اجتماعی به حیث میدانی به شمار میآید که میزان روشها و عملکردها و موضعگیریهای آدمی را به محک میزند؛ نه ماهیّت آرمانها را. یعنی اینکه آرمانها و ایده آلها همواره همچون افق بر فرا راه آدمیان گسترده اند و در معرض دید. فقط نحوه انگیخته شدن از آرمانها و شیوه های واقعیّت گردانی آنهاست که ماهیّت شعور و دانش و فهم و درک کنشگران را به محک میزند. بالطّبع، انسانی که در بطن کنشها و واکنشهایش نتواند تمییز و تشخیص دهد که نه تنها به آرمانها و ایده آلهایش نمیتواند از طُرُق آزموده برسد؛ بلکه عواقب اعمالش میتوانند بدترین آسیبها را به جاذبه ایده آلها و آرمانها نیز بزنند. در نتیجه، انسانی که به اندازه یک ارزن شعور و فهم داشته باشد و بخواهد و بتواند در باره تجربیات بی واسطه خودش، اندکی بیندیشد و پشت سر خودش را نگاه کند و مجموع اعمال و گفتارهایش را در ترازوی سنجشگری بگذارد، خواه ناخواه پی خواهد برد که چه چیزی راه خطا بود و هنوزم میتواند راه خطا باشد.

 اینکه انسان خطا میکند و در تمام فرهنگها و جوامع جهانی به صراحت در مثلها و قصه ها و روایتهای آنها از ابعاد مختلف بر خطاکاری انسان سخنها گفته اند، مطلبیست اظهر من الشّمس. مسئله این است که با تلاش برای اندیشیدن در باره خطاها میتوان به شناخت و دانشی بسیار قویمایه در سمت و سوی نواندیشی و نوکاری و نوکنشگری و گشوده فکری و استقامت و کاری کارستان برای میهن و مردمش همّت کرد. امّا کسانی که در رفتار و گفتار خود به هیچ وجه، خطا و خبطی را تمییز و تشخیص نمیدهند و مدام بر موضع دفاع و توجیه و طفره و شارلاتانبازی و کینه و نفرت حتّا نسبت به سنجشگران عقاید و متدهای آنها تمرکز میکنند؛ انسانهایی هستند که از خویشتن تهی شده و از مبانی عقیدتی تسخیر زنجیری؛ زیرا بر این عقیده اند که «مالک حقیقت هستند» و برای واقعیّت پذیری حقیقت در تمام ابعاد زندگی فردی و اجتماعی، از دیر باز حرکات و گفتارهایشان تا همین امروز، طبق مبانی و اصول «حقیقت» بوده است. خود به خود پیداست که عواقب و نتایج اینگونه خیره سریها به چه فجایعی تا امروز  مختوم شده اند و در آینده نیز مختوم خواهند شد. بنابر این، آنچه خبط و خطا محسوب میشود در نظر اینگونه مومنان دلباخته به حقیقتهای اماله ای و تلقینی، خطا و خبط بودن «حقیقت اماله ای» نیست؛ بلکه انسان است که «خاطی» است و خودش را نتوانسته و نمیخواهد عین «حقیقت اماله ای» استحاله بدهد. (وجود انواع و اقسام گشت ارشاد و حجاب بان و امثالهم، محورشان دقیقا حول و حوش خاطی بودن انسان و هرگز خدشه ناپذیر بودن حقیقت اماله ای میچرخد.)

ابوالفضل عزیز!. اگر اینهمه مدّعو و عربده کش و پر مدّعا و متکبّر به اندازه یک ارزن، شهامت و غیرت و فهم و درک و شعور تو را میداشتند، مطمئن باش که آخوندها در همان سال اول فعّال کردن گیوتین الهی از پا در آمده و خلع ید شده بودند.  مشکل این جماعت بیابان پیما در این است که از همدیگر میترسند مبادا که تک بیفتند و به استقلال فردی و فکر فردی و شخصیّت فردی خود وفادار بمانند. وحشت اینها از تنهایی و تک افتادن است. اینها بی مایگانی هستند که در یک چیز، وحدت دارند؛ آنهم صفر بودنشان. آنها میدانند که صفر به تنهایی، هیچ مقداری در محاسبات نیست. امّا در کنار ارقام به جایی میرسد و نقشی محاسبه ای دارد. اینست که از درد خوارخویشتنی سعی میکنند در کنار رقمی بایستند تا بتوانند احساس قدرت کنند و به سوائق و غرایز خود در کوتاهترین فرصت ممکن دست پیدا کنند. پسزمینه روانشناختی و محرّکه اینهمه «صفرهای» همعقیده و هممرام و هممسلک از مذهبی اش گرفته تا ایدئولوژیکی اش و حتّا آکادمیکی اش بر حول و حوش ترس از صفر بودن و تک افتادن است.

انسانی که خودش می اندیشد و جستجوگر است و به وفور میتوان در تاریخ جوامع مختلف از وجودشان امثله آورد در هر زمینه ای که میخواهد باشد، انسانیست که موثّر است و خویشکاریهایش فرای زمان و مکان همچون مشعلی فروزان بر راه زندگی انسانهای جوینده و پرسنده پرتو افکنی میکنند و آثارشان همیشه کلاسیک میمانند؛ زیرا  بر زمان چیره اند و فرمانفرما. «از لائوتسه و بودا  و  سقراط و افلاطون و ارسطو  و زرتشت و فردوسی و خیّام و حافظ و عبید زاکانی و عطّار و مولوی بگیر و بیا تا توماس اکئویناس و آگوستین و  گالیله و کانت و شوپنهائور و نیچه و همینطور بیا تا  پوپر و غیره و ذالک.  

درد خانمانسوز رفتار و گفتار کنشگران و تحصیل کردگان ایرانی در این است که با خودشان صمیمی نیستند و گرد و غبار دیگ مذاب تشیّع را بر اندام رفتار و گفتار خود همچون خلعت آبا و اجدادی میدانند و آن را در تمام مجالس بر دوش میگیرند. قبلا هم گفته ام و بازم تکرار میکنم که خبرنگار لهستانی «کاپوچینسکی» در کتاب «شاهنشاه» اشاره کرده است که مردم ایران، قربانی تحصیل کردگان و کنشگرانشان شدند؛ زیرا این طیف کسرِ شان خودش میداند که بخواهد در موردی اعتراف کند که «من نمیدانم؛ بلکه فقط ادّعا میکنند که ما همه چیز دانیم».

مسئله گسستن از عقیده و ایدئولوزی و مذهب آکبندی، نیاز به این دارد که انسان در آینه های روبرویش یک بار هم شده است با خودش صداقت داشته باشد و خویشتن را بی واسطه ببیند؛ نه با یال و کوپالهای عقیدتی و ایدئولوژیکی و مذهبی/دینی. مثل آن گربه ای نباشند که خودش را در آیینه، شیر بیشه شکار میبیند. بلکه واقعا خودش را همانطور ببیند که بالذّات هست با تمام خصایلی که دارد از ضعفها گرفته تا توانمندیها و استعدادها و تخصّصها.  طیفهای مختلف کنشگری در طول هشتاد سال اخیر اگر بخواهیم خیلی منصف باشیم و رعایت پرنسیپهایی را بکنیم که در خور انسان به حیث انسان باشد، آنگاه به این نتیجه میرسیم که سهم آسیبهای جبران ناپذیر و ویرانگر فردی و اجتماعی احزاب و سازمانها و گروهها و فرقه های عقیدتی که در ایران به وجود آمدند از میزان خدماتشان دو چندان افزوده تر و چربتر و خانه خرابکن تر بوده است؛ زیرا در باره موضوعات و مسائل میهنی، دقیق و ظریف و عمیق، نیندیشده اند و کنکاوی نکرده اند و عجبا که همچنان در غرقاب پرت و پلاگوییهای خود سرگردانند. به همین دلیل نیز اقدامها و روشهای آنها نه تنها قدمی برای بهبود مناسبات اجتماعی و کشوری نبوده است و همچنان نیست؛ بلکه جامعه و مردم را به خفّت و ذلالت و خوار و زاری نسلها درغلتانیدند و همچنان محکوم گیوتین الهی گذاشته اند.

امروزه روز اگر باشند کسانی که برای ایران و مردمش بخواهند قدمی بردارند، باید در گام نخست، میزان صداقت و صمیمیّت فردی خود را برآورد کنند و دلاورانه حتّا به آنچه بوده اند و اجرا کرده اند در زبان و کلامی گویا و شفّاف به سنجشگری رفتارها و اقدامهای خود و یارانشان همّت کنند. هدف نیز این نباشد که بخواهیم بگوییم چنین اشخاصی خودشان را رسوا میکنند و آبرو و حیثیّت خودشان و سازمان و احزابشان را میبرند. خیر!. چنین برداشتی حماقت است؛ زیرا نگفتن و اعتراف صمیمانه نکردن به معنای فریب دادن خود در تمام عمر است. آنچه بی آبرویی و بی حیثیّتی سازمانها و احزاب و گروهها و فرقه ها را تا امروز رقم زده است، کتمانگری و سکوت و توجیه نبوده است؛ بلکه محصول کنشها و واکنشها و اقدامهای رفتاری و موضعی کنشگران آنها بوده است و هنوزم هست.

ابوالفضل عزیز!. من بارها تاکید کرده ام و همچنان نیز تاکید میکنم که «محکوم کردن» عین آب خوردنه؛ ولی «دادگزار بودن»، عظمت فکری و دریادلی و فهمی و شعوری به گستردگی کائنات میطلبد تا بتوان از میان اینهمه تاریکیهایی که در زبان و قلم انواع و اقسام کنشگران و تحصیل کردگان و مدّعیون خاصم همدیگر و نابود خواهنده ایران و مردمش مدام در حال توسعه است، بتوان راهی یا نقبی یا  تونلی به سوی خویشتن یافت.

بردار یک نگاه سرسری به تمام نوشته جات تحریری و حرفهای شفاهی آنانی بینداز که مثلا در مقابل «اظهارات پرویز ثابتی» موضع گرفته اند. در میان اینهمه لشگر شمشیر به دست، یک نفر را نمیتوانی پیدا کنی که شرافتمندانه به حیث «شاکی و متضرّر» عرض وجود کرده باشد و فقط به آنچه که خودش «بی واسطه» با گوشت و پوست و خون، تجربه کرده است، استناد و دادخواهی کند بدون هیچگونه قضاوت حقوقی یا ابراز نفرت و کینه توزی انتقامگرانه. امکان ندارد پیدا کنی. هر کدام از مدّعیان را که نگاه میکنی، در مقام «دادستان کل و قاضی القضات بی بدیل با گیوتین انتقامگیری» موضع گرفته است. بدا به حال ملّتی که مدّعیان کنشگری و تحصیلاتی اش، دژخیمان قلم به دست باشند.

در خاطراتی که جلّاد پاریس – مانسون -  به همّت دخترش منتشر شد، قید کرده است که من سالیان سال، انسانها را به نام «آزادی» گردن زدم و هنوز تا دم مرگم نفهمیدم که «آزادی» چیست؟.  آنانی که همواره به خودشان اجازه میدهند که در مقام دادستان و قاضی القضات وارد مسائل بشوند و اظهار لحیه کنند، مطمئن باش ابوالفضل عزیز، اگر دژخیمان آینده در سرنوشت نسلهای امروز و فردای ایران نخواهند شد؛ دست کم دژخیمانی را در دیگ نفرتهای انتقامجویانه و کینه های زنگار گرفته خودشان تعلیم خواهند داد.

شاد زی و دیر زی!

فرامرز حیدریان    

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

کیانوش توکلی

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

دیدگاه‌ها

فرامرز حیدریان

عنوان مقاله
بی منشی و اسیر اخلاقیّات تشیّع

مجددا دروود بر ابوالفضل عزیز!

حواشی بر برخی نکات مهم

ابوالفضل عزیز!. مشکل کثیری از انسانهایی که خودشان را کنشگر و فعّال مدنی و نمیدانم دلسوز و حامی و یسل کش فلان طبقه و نحله و فرقه و سازمان و حزب و گروه و دین و مذهب و ایدئولوژی و غیره و ذالک میدانند در این است که با خودشان رو راست نیستند؛ بلکه مدام در حضور دیگران فقط «نقش معلم و ناجی» را ایفا میکنند. بسیاری از جوامع بشری – همچون ایران خودمان - به خاک ذلالت افتادند؛ زیرا مدّعیان نجات و معلّمی در باره تنها چیزی که هیچوقت فکر نکردند، همانا نجات خودشان از شرّ غُل و زنجیرهای عقاید سمنتی و نصوص مذهبی/دینی و مبانی ایدئولوژیکی و امثالهم بوده است. آسیبی که جامعه ایرانی از صدقه خدمات خارق العاده بی همتای حضراتی که به حیث «ناجیان و رهائی بخشان و پیشگامان و مبارزان جان بر کف و معلّمان و روضه خوانان و واعظان بی متّعظ» تا امروز دیده است، فاجعه ایست که قرنهای قرن میتوان در باره آن نوشت و بحث کرد.

اینکه ایرانی امروز بعد از اینهمه ذلالتها بالاخره باید بیاموزد که «خودش» را پیدا کند و راه فردی خویشتن را بیافریند و با رادمنشی به «خویشکاریهای» خودش همّت کند، معضلیست که شاید بتوان گفت تعداد قلیلی تا امروز به فهم و درک و گوارش آن پی برده باشند.

وقتی کسانی به خودشان این اجازه و اختیار را میدهند که بخواهند برای دیگران تعیین کنند، چه چیزهایی نیک است و باعث و مسبّب سعادت آدمی، آنگاه باید آنقدر دلیر و صادق و شرافتمند نیز باشند که اعتقادات خودشان را در واقعیّت زیستی و مرام و مسلکی بدون تظاهر و ریا بزییند تا دیگران در انگیخته شدن از اعتقادات آنها به ارزشمند بودن اعتقادات آنها پی ببرند و در صدد اصلاح رفتار و گفتار و سبک زندگی خودشان بر آیند.

اگر تاریخ سازمانها و احزاب و گروهها و تشکیلات را از مذهبی اش بگیر تا ایدئولوژیکی اش فقط در طول نیم قرن اخیر ایران تا امروز از لحاظ فقط «اخلاق» در نظر بگیریم و بخواهیم کرد و کارها و گفتارهای آنها را در زیر ذرّه بین سنجشگری بگذاریم، سوای تاسف و لعنت، هیچ چیز دندانگیری دستگیرمان نخواهد شد. حضراتی که به دامن ایدئولوژی افتادند، هیچگاه اخلاق فردی نداشتند؛ زیرا «مارکس» بر این عقیده بود که «اخلاق» به دامنه «روبنا» تعلق دارد. به ذهن هیچکس نیز خطور نکرد که از «مارکس» بپرسد، آخه ابله!، اولا اینگونه تقسیم بندی جامعه که وجودی بسیار پیچیده و مملوّ از تار و پودهای ریز و درشت جوروارجور و شدیدا درهمتنیده است، خبطی عظیمه. ثانیا. «روبنا» به کجای «ساختمان» میگویند؟. مگر سوای این است که روبنا از اتاق خواب و اتاق نشیمن و توالت و حمام و اتاق مطالعه و آشپزخانه و فلان و بیسار تشکیل شده است و تو با خیال راحت بر کاناپه لم میدهی و قصه عشق به پرولتاریا را کُرکُری میخونی؟. بنابر این روبنا، همان کجاوه زندگی رفتاری و گفتاری توست. اما هیچکس چنین سئوالی را از مارکس نکرد و حتّا خودش نیز نیروی تمییز و تشخیص نداشت که به خطایش پی ببرد.
طیف ایدئولوژی زده هیچگاه «اخلاق مارکسیستی» نداشت و نمیتوان یک جزوه ده صفحه ای از مارکسیتهای دنیا پیدا کرد که در باره «اخلاق مارکسیستی»، کلامی بر زبان رانده باشند؛ زیرا همانطور که گفتم، اخلاق را روبنا میدانند. بنابر این آنکه در کوره حوادث تاریخ و فرهنگ ایرانی زاییده و بالیده و رشد کرده است، حسب قرنها حضور تبلیغاتی و نفوذی شرایع اسلامیّت به انواع و اقسام منهیات و منکرات اخلاقی آلوده است؛ مخصوصا به زیر و بمهای ایرانیان در مصاف با اخلاقیات امریّه ای اسلامیّت؛ ولئو شبانه روز منکر آن بشود و روضه آته ایست بودن بخواند که تازه چنین روضه ای خودش خبط مضاعف است!. مثلا کسی که در رفتار و گفتارش «رند» است، هرگز مارکسیست یا مسلمان نیست؛ بلکه «رند» است. اینکه حالا «رند زیرک است یا رند زرنگ»، بحث ثانویست. مسئله این است که شخصی که «رند» است به هیچ وجه من الوجوه، مارکسیست یا مسلمان نیست.
یک چند دهه ای برگردیم به عقب. زمانی که زنده یاد «مصطفی شعاعیان» که اگر تمام کرد و کارهای پراکتیکی وتحریری سازمان چرکهای فدائی خلق را از آغاز بنیانگذاری تا لت و پار شدن به دهها شاخه بر روی هم بریزی، خواهی دید که به اندازه یک تار موی سبیل گندیده «شعاعیان» نیز نمیشوند. وی در همان سالهای دهه چهل به حضرات در کتاب «شوروی و جنبش جنگل» بارها هشدار داد که در مبارزات خود مبادا فریب آخوندهای مکّار را بخورید. بسیاری از صفحات کتابش را به هشدار اختصاص داد. ولی کی او را اصلا آدم حساب میکرد؟. گذشت و گذشت تا انقلاب فاجعه بار رخ داد، سپس خانم «اشرف دهقانی» به رفقا گفت که «حضرات! حواستون جمع باشد. ریل همچنان سر جای خودش است. فقط قطار عوض شده است»، بلافاصله بعدش حضرات نوشتند که «اشرف، بازمانده ای از دوران کودکیست». امّا همین حضرات تا امروز نگفته اند و مقرّ نیامده اند و اعتراف نکرده اند که چرا آنانی که «بالغ و کارکشته و مجرّب و همه چیز دان» شده بودند فقط به رکابداری و متعگی و حماقتهای توصیف ناپذیر مبتلا شدند و هرگز نتوانستند حتّا «صداقت و صمیمیت کودکوار اشرف دهقانی» را در واقعیّت زندگی خود بزییند و پاس بدارند؟. چرا؟. او که کودک بود و هنوزم هست، شعورش رسید که تشخیص دهد حضرات اخانید، چه مُجرمانی هستند، ولی شمایانی که ادّعای بلوغ کردید، چرا حتّا نتوانستید جلوی پای خودتان را ببینید؟. چرا؟. و بر شالوده کدام فهم و شعور بلوغ پُر گوهر به رکابداری و متعگی اخانید رفتید تا امروز؟.
بی مسئولیّتی که ناشی از جاه طلبی و قدرتپرستی و خودنمایی و بی کاراکتری و بی شخصیّتی است و در پیکر آدمی مثل «فرّخ نگهدار» تجسّم عینی دارد، باعث شد که سازمانی با آنهمه پتانسیل به قعر باتلاق فلاکتها سقوط کند و شدیدترین آسیبها را در کنار «حزب مزخرف توده» به جامعه ایرانی وارد کند. بردار نگاهی سرسری به کتاب «خانه دائی یوسف» بینداز، بویژه آن قسمتی که در باره «اسناد و مدارک مهم» است و در نزد «آقای فرّخ نگهدار» مثلا تلنبار شده بودند. اسنادی که معلوم نیست چه بلایی بر سر آنها با قصد یا از سر اهمالکاری نابود شدند یا به سرقت و غارت رفتند یا سر به نیست شدند.
نه ابوالفضل عزیز!. در ساحت رفقا و کنشگران مدّعو نمیتوان هیچ ردّ پایی از «اخلاق و منش و کاراکتر فردی» دید؛ زیرا هیچکدامشان در هیچ کجا در باره «اخلاق» نیندیشیده اند و فقط تحت سیطره اخلاقیات رایج تشیّع و گریز راههای فرهنگ ایرانی به نامهای «رندی، عرفان، خوشباشی خیّامی و امثالهم» ویراژهای خودفریبی داده اند تا امروز.
چند روز پیش داشتم کتاب «هماره زندگان تاریخ – اثر فریبرز سنجری» را میخواندم. کلا اینگونه کتابها، غمی سنگین بر دل من باقی میگذارند. کتابی مملوّ از تمام آن هیجانها و شور و حالها و نفرتها و کینه توزیها و کشمکشها و تناقضها و بی شک خاطره هایی بی واسطه از وقایع و انسانها.
میدانی ابوالفضل عزیز!. من هر وقت اینگونه کتابها را میخوانم غمی سنگین، سینه ام را میفشارد؛ زیرا به عیان میبینم که نفرت، خصلتی خاراسنگی به خود گرفته و از میان اینهمه آدمهایی که «متضرّر» نیز هستند، هنوز خردمندی برنخاسته است تا دریابد که «درد» را نباید استمداد ابدی داد؛ بلکه باید با سعه صدر و دریادلی و فهمی فرهیخته در فکر چاره افتاد و از تکرار مصیبت بار و خانمانسوزش برای نسلهای امروز و فردا پیشگیری کرد. روزی که «نلسون ماندلا» به حیث رئیس جمهور آفریقای جنوبی انتخاب شد، کثیری از سفید پوستان به دفتر او رجوع کردند و گفتند حالا که در قدرتی، بیا و مراسم «آپارتاید» را در حقّ ما اجرا کن. «ماندلا» خندید و گفت: « نه! هرگز!. من و شما، هموطنیم و به یک آب و خاک تعلّق داریم و تاریخ و فرهنگمان مشترک است. اگر اشتباهی در این سرزمین رخ داده است، دلیل نمیشود که خطا را تکرار کرد و دور فلاکتها را تمدید.»
نه ابوالفضل عزیز! هنوز خیلی راه مونده تا ما خیلی چیزها را بفهمیم و دریابیم و در عمل، اجرا کنیم. خیلی راه مونده عزیزم. خیلی.
شاد زی و دیر زی!
فرامرز حیدریان.
پ., 07.12.2023 - 19:42 پیوند ثابت
محسن توجیه

عنوان مقاله
.کتاب گوته

شما که خود قربانی دستگاه حاکم بوده اید چرا اکنون علیه مبارزان اجتماعی-فرهنگی و برای خدمت به سیستم شاهی و آخوندی، در این تریبون مجانی اپوزیسیون، قلم فرسایی میکنید؟.
بجای دادخواهی برای ثابتی و نصیری، و هزاران قربانی این دو، چرا به موضوعات حال و آینده ایران نمی پردازید و جنایات شاه و علیه آخوند و دین مبتذلش تلاش نمی کنید؟
به چه جرمی شما را گرفتند و مانند یک چریک بریگاد سرخ ایرلند و یا سرخ آلمان شکنجه دادند؟در حالیکه فقط یک شهروند ادیب اهل مطالعه بودیدکه ماشین و زن داشت ؟
اگر این بلاها بسرت آمده چرا اکنون علیه کمونیستها و روشنفکران و جمهوری خواهان و سکولارها و اپوزیسیون، فیلسوفان و دوستداران غرب (میزبان شما!)فعالیت میکنی؟
چرا با ادبیات ضد مردمی و ضد خلقی ات ؛تمام واژههای اجتماعی فرهنگی مانند؟ سکولار و سوسیال و دمکرات و فدرال و گلوبال و مفهوم و مقوله و اتوپی و طبقات و فمنیسم و سکسیسم و ...... را مسخره میکنید و به روشنگران آنان توهین می نمایی؛ همچون آخوند و مانند فرهگسازان رژیم سلطنتی پیشین؟
شما اینجا تنها نیستید. اینجا کسانی هست که از میان آتش و دود و خون و باروت و جنگل و کوه شخم وجنگ شهری گذر کرده اند!، و اجازه نمیدهند شما مانند یک مامور اطاق فکر دشمن ،زباله بلندگوهای امپریالیستی دوران جنگ سرد،و تهمت های 80 سال بلندگوهای شاه و شیخ را به اطراف پرتاپ کنید؛ حتی اگر نوشته جات تان برای شما نقش روان درمانی داشته باشند.
در زمان شاه به زندان افتادید یا در زمان شیخ؟، لابد حداقل هوادار یک جریان سیاسی یا فرقه های مذهبی یا فرقه های ذاله ! بوده اید، یا اینکه شما یک انسان فضایی هستید که حتی بیوگرافی اش هم عجیب و غیر"دیالکتیکی" و باورنکردنی است با این آب و تاپ و اغراق ها.

الله اکبر!
-- از جهان کافکایی ایرانزمین، به جهان مجازی اینترنتی گلوبال !
پ., 07.12.2023 - 11:30 پیوند ثابت
فرامرز حیدریان

عنوان مقاله
جهالتی که از محصولات دیگ مذاب ایدئولوژیست

دروووود بر ابوالفضل عزیز!

موجز و مختصر.

تحصیلات آکادمیکی، هیچ چیزی را ثابت نمیکند، سوای کسب معلوماتی در خصوص رشته تحصیلی. مسئله «فهم و شعور»، موضوعیست که به نیروی تمییز و تشخیص آدمی منوط است حتّا اگر سواد خواندن و نوشتن نیز نداشته باشد. بنابر این، صرف تحصیلات آکادمیکی داشتن به هیچ وجه دلیل بر این نیست که آدمی بی برو برگرد حتما فهیم و با شعور نیز هست. هر انسانی هر چقدر نیز از دنیای دانش، فاصله داشته باشد، باز بر شالوده نیروی تمیز و تشخیص فردی و فهم و احساس و درک و تجربه بی واسطه داشتن میتواند «فهیم و با شعور» باشد.

فرض را بر این بگذاریم که دادگاهی صالح تشکیل شده باشد که صلاحیت آن برای همگان از دوست و دشمن  تا غریبه و بیگانه محرّز باشد. فرض را نیز بر این بگذاریم که مُتّهم، دستگیر شده است و محاکمه قضایی در تاریخ مقرّری برگزار میشود. بگوییم همین امروز..  آنگاه دادگاه با ارسال «احضاریّه ای» از شخص «شاکی/متضرّر» در خواست کرده است که در تاریخ اعلام شده به دادگاه مراجعه کند.

کسانی که به هر دلیلی تا کنون در دادگاهها حضور داشته اند، نیک میدانند که امور قضایی به چه نحوی برگزار میشوند. بعد از اینکه شخص شاکی با وکیل خودش در دادگاه حضور داشته باشد و متُهم نیز با وکیل خودش و همچنین قاضی و دادستانی و هیئت منصفه و کارشناسان امور و منشیان و خبرنگاران و شاهدان و تماشگران در سالن دادگاه نیز حضور داشته باشند، آنگاه قاضی، رسمیّت جلسه را اعلام میکند و قبل از اینکه از شاکی بخواهد که صحبتهای خودش را بر زبان براند، به او در خصوص امور قانونی تذکّر لازم را میدهد و تفهیمش میکند که اگر بر خلاف آنچه که خودش به شخصه با گوشت و پوست و خون تجربه کرده است، حرفی بی ربط، قصّه سازی و اتّهام الکی و غیره و ذالک بزند، به عنوان سند علیه خودش به کار برده خواهند شد و از جریمه نقدی تا چند سال حبس محکوم خواهد شد. بنابر این، شاکی/متضرّر باید فقط در باره آنچه که بر سر خودش رفته است، صحبت کند. نه یک کلمه زیاد نه یک کلمه کم.
آنگاه قاضی از شاکی، مشخّصات فردی اش را سئوال میکند و سپس میخواهد که آنچه را بر سرش رفته است ذکر کند. شاکی نیز حقّ ندارد در باره متّهم، قضاوتهای اخلاقی کند یا حتّا در باره وضعیّت کشوری و میهنی، لام تا کام حرفی بزند؛ بلکه فقط در باره بلایی که به سر خودش رفته است، سخن بگوید. آنگاه شاکی/متضرّر شروع میکند به گفتن تجربه خودش به این شرح:
«من الان دقیقا یادم نیست که چه روزی از هفته بود. امّا آن روز رفتم به کتابفروشی معروف «امیرکبیر» برای خریدن چند تا از کتابهایی که جهت دروس دانشگاهی ام به آنها احتیاج داشتم. بعد از اینکه خریدهایم را کردم و به طرف منزل خودمان میآمدم، در سر کوچه که میخواستم به طرف منزلمان بپیچم، یک دفعه ماشینی ترمز کرد و دو نفر از آن پیاده شدن و به من گفتند که لطفا با ما بیایید. من به آنها گفتم. شما کی هستید و من چرا باید با شما بیام؟. آنها به من گفتند حرف نزن. فقط کاری را که میگوییم بکن. بعد زیر بغل مرا گرفتند و سوار ماشین کردند. به محض اینکه سوار ماشین شدم به من دستبند زدند و چشم بند گذاشتن. من در حالیکه تمام تنم از ترس میلرزید و نگران این بودم که به چه دلیل مرا گرفته اند و اینها چه کسانی هستند و همینطور دلواپس خانواده ام بودم، چونکه نمیدانستند، من کجا هستم از آن دو نفر خواستم که بگویند مرا کجا میبرند و به چه دلیل دستگیرم کرده اند. آنها جوابم دادن، ساکت شو و گر نه دهانت را نیز میبندیم. بعد از تقریبا یک ساعتی که به مقصد رسیدیم زیر بغل مرا گرفته بودند و از مسیرها عبور دادند. بعد از تقریبا یکی دو ساعتی در حالیکه بر روی صندلی مرا نشانیده بودند، دیدم صدای یک نفری آمد و به من گفت. اعتراف کن و گر نه بد خواهی دید. من هر چقدر گفتم که چه چیزی را اعتراف کنم. گناه من چیست. من چکار کرده ام مگر؟. دیدم یک دفعه سیلی محکمی به گوشم زده شد؛ طوری که پرده گوشم پاره شد و باران دشنام بود که بر سرم آوار شد. به من گفتن یا میگویی رفقات چه کسانی هستند و وظایف سازمانی ات چیه؟. یا اینکه بلایی به سرت می آوریم که حتّا اسم خودت را از یاد ببری. من هر چقدر سوگند خوردم که رفقا دیگه کی هستند؟ سازمان یعنی چه؟. اصلا حرفم به کت آنها نرفت. چند لحظه بعد دیدم آمدند و شلوار مرا از پایم در آوردند و بیضه هایم را میان دو ابزار گذاشتند و گفتند یا اعتراف میکنی یا همین آلان بیضه هایت را میترکانیم. من از وحشت و ترس در حالی که عین ابر بهاری میگریستم، میگفتم به پیر به پیغمبر به مرگ مادرم، پدرم به خدا من هیچی نمیدانم. من یک دانشجوی رشته ماشین سازی هستم. درسهاما میخونم. روحم و جسمم فقط در فکر درسهایم است. امّا آنها به حرف من اهمیت ندادند و بیضه های مرا چلاندند و من از درد بیهوش شدم. وقتی که به خود آمدم، دیدم در یک سلول کاملا تاریک هستم و درد داشت مغز استخوانم را میترکاند. تمام وجودم درد و عذاب بود. نمیدانم چه وقتی از روز یا شب بود. یک ساعتی عین مار به خودم میپیچیدم که دیدم درب سلول باز شد و دو نفر آمدند داخل. چهره هاشون پوشیده بود. به من گفتند اعتراف میکنی یا درس دیگری به تو بدهیم. من حرفهایم را تکرار کردم که هیچی نمیدانم. دوباره آنها با سیگار شعله وری که در دست داشتن بر پیشانی و لپهای من، داغ گذاشتند و........
ریاست محترم دادگاه! اینجانب در طول سه سالی که در زندان بودم، سوای آسیبهای روحی و روانی که دیدم از لحاظ جسمی نیز آسیب دیدم. ثمره فشار دادن بیضه های من باعث شد که وقتی با همسری که دوستش میداشتم، نتوانم بچّه دار شوم و همسرم را که خیلی دوستش میداشتم، از دست دادم؛ زیرا گفت من دلم بچه میخواهد و نمیتوانم اینطور تا آخر عمرم در کنارت باشم. متاسفم. زندگی من، اینگونه از هم پاشید ریاست محترم دادگاه. از طرف دیگر، وقتی که مادرم خبر زندانی شدن مرا شنیده بود، سکته کرده و از یک دست و یک پا نیز فلج شد. الان سالهاست که خواهرانم و پرستارانی از او مراقبت میکنند. من سالهایی در زندان بودم که آقای «پرویز ثابتی» از مسئولین سازمان امنیّت کشور محسوب میشدند. به همین دلیل از ایشان شاکی هستم».
ابوالفضل عزیز!. این حکایت شاکی را میتوانی خودت بدانسان که دوست میداری، پر شاخ و برگتر ادامه بدهی. اما فرض را بر این میگذاریم که شاکی تمام لب مطلب را گفته است. در خاتمه صحبتهای شاکی، قاضی اگر سئوالاتی داشته باشد، میپرسد و بعد رو میکند به دادستانی و همچنین وکیل مُتّهم که اگر سئوالاتی دارند، لطفا طرح کنند و شاکی باید به سئوالات پاسخ بدهد. بعد از اینکه صحبتهای شاکی تمام شدند، آنگاه نوبت «متّهم» است که سخن بگوید. همان تذکرات قانونی را که قاضی به شاکی داده بود به شخص متّهم نیز تذکر میدهد. در ابتدا باید مشخّصات خودش را بیان کند و سپس برود سر اصل مطلب.
سپس متّهم نیز صحبتهای خودش را اینگونه بر زبان میراند:
«من به حیث کارمند یکی از ارگانهای کشوری به انجام وظایف محوّله ام تا زمانی که استخدام ارگان ذیربط بودم، با مسئولیّت شخصی و رعایت اوامر ابلاغی همت میکردم. وظایف من، عین وظایف دیگر ارگانها و سازمانها و موسسات دولتی بر حسب مقرّرات و لوایح و قوانین و دستورات اجرا میشدند. بالطّبع مثل تمام کارمندان دولت که از گام نخست به سوی کاریر شغلی و ارتقا به پستهای بالاتر اقدام میکنند، من نیز حسب تجربیات و ابتکارات و مسئولیّتهای شخصی و اداری که بر عهده داشتم در جهت ارتقای خودم کوشش میکردم؛ آنهم با وفادار ماندن به قوانین و مقرّرات و دستوراتی که ابلاغ میشد. در فاصله دوران خدمت من، اگر تعرّضی به اشخاص شده باشد، من شخصا با هیچکس نه کینه پدر کشتگی داشته ام نه جنگ ارث و میراث پدری. در ارگانی که من کار میکردم مثل تمام ارگانهای دولتی، انواع و اقسام انسانها در رده های متفاوت به انجام وظایف و تکالیف خودشان مشغول بودند. اینکه ممکن است کارمندانی در رفتار نسبت به زندانیان به اعمال فردی توسّل جسته باشند، دلیل بر این نیست که من به اشخاص معلوم و مشخصی امر کرده ام که چنان و چنین کنند. اساس ارگانی که من در آن شاغل بودنم، بسیاری از مناسباتش از طریق کدها و رمزها بود و معمولا مامورهای ارگان ذیربط، مشخّصاتشان کاملا سرّی بود. سوای چهره های معلوم و مسئول، بسیاری از اشخاص شاغل در ارگان دولتی، فقط وظایف محدود و مشخّصی داشتند. من به حیث مسئول بخشی از یک ارگان دولتی نمیتوانستم سر خود و اختیاری به اوامر و دستوراتی بپردازم که خلاف قوانین و مقرّرات و لوایح ابلاغی بوده باشند. من هر اقدامی و روشی را که اجرا کردم به دلیل وظایف ارگانی بود که هدف آن تامین امنیّت کشور محسوب میشد. ........»

ابوالفضل عزیز! میتوانی این دفاعیه را نیز هر طور که دلت میخواهد شاخ و برگ بدهی.
منظور من از این تفصیل مختصّر!! تاکید بر یک نکته کلیدیست. آنهم اینکه هیچکس حقّ ندارد در مقام «دادستان کلّ و قاضی القضات» در باره دیگران قضاوت کند؛ ولو آن دیگران، اشخاصی به نام «اسدالله لاجوردی»، «سیّد علی خامنه ای»، «حجت الاسلام اژه ای» در رژیم فعلی باشند، خواه اشخاصی به نام «پرویز ثابتی»، خسرو داد»، «سپهبد مقدّم» «پاکروان» و امثالهم در رژیم سابق باشد.
من میپرسم آنانی که آمده اند و اینهمه قنطور نویسی در باره اظهارات آقای «پرویز ثابتی» کرده اند، آیا حقوقدانند؟. آیا قاضی در دادگاه صالحه هستند؟. آیا دادستان کلّ هستند؟. آیا وکیل قانونی هستند؟. آیا «شاکی و متضرّر» واقعی هستند؟.

اینان چه کسانی هستند که به خودشان حقّ میدهند در باره دیگران قضاوت کنند؛ ولی هیچگاه و هرگز قضاوت نشوند؟. اینانی که اینقدر گیوتین خود را تند و تیز کرده اند برای گردن زدن دیگرانی که هنوز هیچ دادگاه صالحه ای و قوانین حقوقی در مملکت ایران برپا نشده اند و وجود ندارد؟. میپرسم چرا اینهایی که اینقدر ادّعای دادخواهی میکنند و خودشان را همه فن حریف و متخصّص عالی «امور حقوقی و قضاوت» میدانند، چرا آن دلاوری را ندارند که بیایند بگویند، قتلهای سازمانی و حزبی را چه کسانی باید دادگزاری کنند؟. «آنانی که برادران لنکرانی و محمّد مسعود و دهها نفر دیگر را ترور و سر به نیست کردند» یا همچنین آنانی که «بسیاری از رفقای خود را مقتول کردند و همچنین شهریاری را به مسلسل بستند و تیر خلاص زدند»، این حضرات بر شالوده کدام قوانین حقوقی به اقدامهای تروریستی و جنایتکارانه اقدام کردند؟.
از قدیم الایّام گفتند که یه سوزن به خودت بزن، یه جوالدوز به مردم. شما اول بیایید محصول اقدامات خودتان را در ترازوی داوری بگذارید و قبل از اینکه دیگران بخواهند در باره شما قضاوت کنند، خودتان رادمنشانه به اقدامها و اهدافتان اعتراف کنید؛ بعد ادّعای دادخواهی از دیگران داشته باشید.
نه ابوالفضل عزیز!. سالها و شاید قررنها باید بگذرند تا مدّعیان کنشگری و تحصیل کردگان حفظیّاتی بفهمند و دریابند که «حقوق و کرامت بشری» یعنی چه؟.
شاد زی و دیر زی!
فرامرز حیدریان
پ., 07.12.2023 - 10:01 پیوند ثابت
محسن توجیه

منابع مطالعات شما، آثاری است که در کلاسهای آموزشی سازمانهای امنیتی به داوطلبان آموزش میدهند.
ساواک، ساواما، سازمان سیا ،و موساد در کلاسهای آموزشی، کتابهایی را به نیروهایشان می آموزند که غالبا در خدمت کمونیسم ستیزی بود.(مثلا کتابهای جرج آورل) ،که حالا افشا شده وی مامور جاسوس انگلیس در آسیای شرقی و در شوروی بوده.
سازمان سیا بعد از روی کارآمدن آخوندها اعلان کرد که نخستین بار نام فرقه شیعه شهیدپرور را شنیده . در دانشگاههای غربی مذهب شیعه را حتی طرح نمی کردند. ولی تبلیغات چپ ستیزی با بوجه های هنگفت حمایت میشد.
مهمترین مجله ادبی در کشور اتریش با نام "فروم" را سازمان سیا و انگلیس اداره میکردند. بعد از سقوط شوروی ، مسئول آن مجله در رسانه ظاهر شد و آنرا اعتراف نمود.!
به این دلیل دوستان کاربر در این سایت، 3 ....................پرسیدند؛ ولی کیانوش آنرا شخصی اعلان نمود و سانسور کرد.
شما با این قلم نخبه ادبی؛ ولی ب..........از نظر مبارزات اجتماعی انسانی، احتمالا در ایران دارای شغل های فرهنگی یا ممیزی یا ..... باید بوده باشید که حلا با این لجاجت، علیه فرهنگ مترقی و فرهنگ چپ و فرهنگ سکولار و دمکرات ، این چنین آتشین فعال هستید ،و به دگراندیشان مدام توهین میکنید و اتهام میزنید.
-- داستان: آی دزد ، آی دزد، در فرهنگ ایرانی،زبانزد حتی عوام است.

چ., 06.12.2023 - 21:12 پیوند ثابت

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.