ما زمانی میتوانیم با حقیقت روبرو شویم که محتوای ذهن خود(باورها یا ایدئولوژیها حاکم بر ذهن خود) را بشناسیم. وقتی ما کودک هستیم و مغز ما در حال تکامل است بزرگترها (محیط اطراف ما) با تاثیر گذاشتن بر مغز ما ذهن خود(باورها،اعتقادت،سنتها و...) را بما که در حال تجربه و ساختن ذهن هستیم منتقل میکنند. ذهن آنان ذهن ما میشود و ما آنرا در روند رشد حود گسترش میدهیم و با تجربیات زندگی امان می آمیزیم و شخصیت خود را شکل میدهیم. اگر ما در کره ی شمالی یا در یک کشور مسیحی یا هندو بدنیا میامدیم به احتمال بسیار یک کمونیست ویا یک مسیحی و هندو معتقد میشدیم.توجه باید کرد که ما در مورد ذهن اکثر جامعه مینویسیم و به استثناها نمی پردازیم. کالبد انسان توسط مغز هدایت میشود و مغز نیز تحت تسلط ذهن است و باورها،اعتقادات و... قسمت عظیمی از ذهن ما را میسازند. بنابراً انسان ذهن است. و محتوای ذهن حقیقت نیست زیرا که بسته به
ما زمانی میتوانیم با حقیقت
ما زمانی میتوانیم با حقیقت
ناشناس
زمان و مکان است و شکل میگیرد. اما حقیقت بدونارتباط به زمان و مکان است. انسان اسیر ذهن خود است. ذهنی که توسط محیط به او منتقل شده است تا ذهن او شود. توجه عمیق به جریان فکر در ذهنمان برایمان آگاهی میاورد و شاید این آگاهی بتواند ما را از زندان ذهنمان نجاتمان دهد رهایی از ذهن ( که شخصیت ما را شکل داده است) ما را با آن حقیقت بزرگ روبرو خواهد کرد.