انسان فارس، انسان ترک ! تعبیری بغایت مادون تاریخی- ارتجاعی متعلق به پیش ازعصر رنسانس,از«انسان» که پیش از آنکه آنرا را در دستگاه فکری ناسیونالیسم قومی به تحقیر بکشاند میبایستی آنرا اول در وادی تاریک,به مسلخ تقسیم بندی «اندوه ها، رویاها و اولویت های» نژادی کشاند و بعد فهمید تا چه حد این ادعا ی "رهایی" صحت میتواند داشته باشد؟ از این جمله رنه دکارت که «میاندیشم، پس هستم »یعنی اصالت انسان«هستی = بودن» متعلق به اندیشیدن(عالیترین هستنی که خاص انسان میباشد،فارغ از مذهب و نژاد) اوست،بیش از ۴۰۰ سال میگذرد.اما در این تعبیر بغایت مادون تاریخی از«انسان » که نگارنده از آن صحبت می کند و جهت کار«انسان »را در روابط اجتماعی تعیین میکند,چگونگی«هستی = بودن» وسرشت رابطه این «انسان به خود واگذاشته شده» با جهان,به میزانی که طبیعت نژادی که بر او حاکم است معنا و آگاهی پیدا میکند. بقول حافظ : چو..
انسان فارس، انسان ترک !
انسان فارس، انسان ترک !
ناشناس
...قسمت ازلی بیحضور ما کردند.!!