پیش از همه باید در نظر داشت که خشونت کلامی مقدمه و بستر خشونت فیزیکی است.
متاسفانه ما به وفور شاهد خشونت کلامی در گفتار و نوشتار در میان ایرانیان هستیم. البته این خشونت، خاص ایرانیان نیست ولی در میان نیروهای سیاسی ایران، درجه بالایی از خشونت کلامی مشاهده میشود.
سؤال این است که ما باید با آنچه که نمیپسندیم و با مخالفان خود و دشمنان خود چه برخوردی داشته باشیم. طبیعی است که ما در برخورد به دوست و دشمن، شیوههای متفاوتی به کار میگیریم ولی آیا تفاوت گذاشتن بین دوست و دشمن باید ما را به خشونت کلامی بکشاند؟
در مورد برخورد با دین و مذهب هم همینطور است. من شخصا به هیچ دینی باور ندارم. با قوانین انسانستیز و ضدبشری ادیانی مانند اسلام نیز سر سازگاری ندارم و به این قوانین هیچ احترامی قائل نیستم. میان مسلمانان عادی و اسلام سیاسی هم تفاوت قائلم. ولی فکر می کنم که مشکل بر سر مخالفت با دین
مشکل بر سر شیوه برخورد و مبارزه است.
برداشت من این است که در این مورد دو شیوه وجود دارد:
1- شیوه نقد و بررسی و نشان دادن جهات غیر انسانی و ضد بشری آن،
2- شیوه ستیز، همراه با خشونت کلامی و توهین و فحاشی.
من شیوه اول را درست میدانم و شیوه دوم را نه تنها در مورد دین، بلکه حتی در مورد خونخوارترین دشمن خودم هم درست نمیدانم و قبول ندارم. به نظر من مدنیت حکم میکند که حتی با بدترین دشمن خودمان نیز باید بدون توهین و تحقیر برخورد کنیم. کسی که فحاشی و توهین میکند، هر زمان که موقعیت عینی برایش جور شود، و با دشمن خود رو در رو قرار گیرد، با مشت و چماق "حرف" خواهد زد و اگر در موقعیت برتر باشد و بر مسند قدرت بنشیند و حاکمیت و دولت و قوه مقننه را در دست داشته باشد، به حذف فیزیکی آنها و زندان و اعدام دست خوهد زد.
کسی که امروز سلاحی جز قلم ندارد و قلم را به فحاشی آلوده میکند، به دشمنش فحش میدهد، توهین میکند، اتهام میزند و... فردا، زمانی که سلاح آتشین در دست داشته باشد، چه خواهد کرد؟
چنین شخصی هر اندازه هم که شعار عدم خشونت بدهد، و در "دفاع از حقوق بشر" فریاد بزند، شعارهایش توخالی هستند. کسی که نتواند از خشونت کلامی پرهیز کند، چگونه خواهد توانست از خشونت فیزیکی پرهیز کند؟