رفتن به محتوای اصلی

در آنجا شهری بود .

در آنجا شهری بود .

                                                                    
در آن جا شهری بود با مردمان پاکیزه و راست گوی ! امانت دار! که به قول چنگیز ایتماتوف "هر بار که کودکی به دنیا می آمد گوزن شاخ طلائی  ننوئی برای آن کودک نوزاد می آورد زمانی که راستی از آن شهر رخت بر بست دیگر هرگز آن گوزن ننوئی برای کودکی نیاورد ."
دیر گاهی است که از شهر م بر آمده ام . جسمم ،اما همیشه بخشی از روح من آنجاست ویه همه جا سرک می کشم هر سیمائی که دوست دارم در ذهنم تصویری روشن از او خلق می کنم .تا فراموش نکنم .آن روز های سرشار ومردمانی که غمخوار هم بودند.
از سبزه میدان وارد بازار می شوم .می خواهم یک بار دیگر با پاهای پیری تمامی طول بازار را بگردم .  به  کاروانسرای ها , تیمچه ها , و راسته ها  سرک بکشم .در جستجوی آفتاب ظهر تابستانم که ازدریچه  سقف بازار بر طاق های آجری ،بر دیوار ها ،بر پارچه های رنگارنگ  می افتاد.
در جستجوی صدا های مبهمی  هستم که در طاقی ها انعکاس می یافتند و مانند یک موسیقی در گوشم می پیچیدند  .چه میزان این ترکیب عجیب صدا ها وطنین آن ها را دوست داشتم . ازنیروی پنهان شده در این صداها که حال بخشی بتاریخ پیوسته اند لذت می بردم  ! خنده , گفتگو , ناله حمال پیر , یاهو کشیدن درویشان تبرزین بردوش وکاشکول بر دست ! صدای ندافی که در هشتی خانه می نشست موسثقی عجیب خود را می نواخت ورشته های پنبه که باز می شدند وچون بارش برف همه چیز را سفید می کردند. 
صدای دوغ فروشان ، چانه زدن های بی پایان خریداران ،خنده  دستجمی دختران جوان با چادر های نازک سفید وگلدارشان که  نور بزیبائی از آن عیور می کردد درپیچ تابی زیبا که گاه مانند خرمنی از گل بخشی از بازار را بتصرف در می آوردند! هنوزدر جستجوی چشمان حیران و متعجب آن کودکی هستم که در میان این همه رنگ ، این همه هیاهو, غرق گردیده است . از راسته ای به راسته ای می پیچم .از راسته طلا فروشان عبور می کنم .هرگز این راسته آراسته با طلا چنگی بر دلم نمی زد  . به راسته صندوق سازان می رسم.راسته جادوئی با صندوق های رنگارنگ چیده شده بر روی هم  و روستائیانی که برای خرید صندوق جهازیه دخترانشان آمده اند . یاد 
دختران حاج هدایت کدخدای ده رجعین می افتم.دختر ان شاهسون  با آن گونه های سرخ وشلیته های بلند رنگارنگ که روی هم می پوشیدند وبا هر چرخش شلیته های رنگی احساس دوران می کردم .دورانی.حیرت انگیز .دخترانی که پسرک کوچک را به بازی می گرفتند ومی خندیدند .  بوی سرمست کننده راسته جعغور وبعغور پزان از دور به مشامشمم می رسد . تابه های بزرگ مسی,  مردانی که با کفگیر های بلند در حال بهم زدن و سرخ کردن جعغور وبعغوراند . شقاب های روحی کج وکوله چیده شده روی هم "فقط یک کفگیربده !" مرد پشت اجاق  با تردستی جعغور وبعغور را از تابه برمی دارد , به هوا پرتاب می کند ودر برگشت دوباره با کفگیر آن را می گیرد وتماما  در بشقاب خالی می نماید. با نان لواشی گرم! "گوشت شود ودر جانت بنشینذ. "
داخل کارونسرائی می شوم .  کارونسرائی کوچک  و خودمانی با حجره هائی بر دورتا  دور ایوان.درهای چوبی سبز رنگ ،با پنجره های شیشه ای  رنگی. صورتم را به شیشه نخستین دکان  فرش فروشی می چسبانم .  بدر جستجوی کودکی هستم که دور از گفتگوی پدر با صاحب فرش فروشی روی قالی وسط مغازه نشسته ودر لابلای درختان وپرندگان شکار گاه گم شده است . 
کودکی که هرگز آن آهوی تیر خورده در شکار گاه از یادش نرفته است . از دور صدای موسیقی غریبی را می شنوم .رتمیک ویک نواخت . بازار مسگران و صدها مسگرو شاگرد مسگر که در حال دمیدن بر کوره وکوبیدن پتک بر سندانند . دیگ ها، دیکچه ها  تایه ها وبشقاب های چیده شده مسی بر جلو خوان دکان ها . بازاری که رنگ وبوی مخصوص به خود دارد .بازاری خفته در قرون واعصار. خفته زیر لابه ای از دود .در این بازار خبری از بازی رنگ ها نیست ! یا سیاه ویا خاکستری .حتی سیمای مسگران . 
بیاد نخستین مطلبی می افتم که اولین بار بعد از پیوستن به گروه سیاسی رازلیق از من خواستند که در رابطه با صنعت مسگری ونقش آن در حیات اقتصادی زنجان بنویسم. نوشتم !نوشتم! واز این که این صنعت در مقبل کارخانه های بزرگ تولید وسایل خانگی وصنعت ملامین وپلاستیک روز به روز تحلیل می رود,درد کشیدم.چرا که هنوز به تغیر  , به دیگرگون شدن ویافتن سیمای مدرن کشور باور نداشتم !تحلیل رفتن این صنعت را بر نمی تافتم .چون اصلا تغیرات سریع در کشور را قبول نداشتم . 
بعد ها وقتی به نقد راه رفته به نقد انقلاب اسلامی وهمراهی یک چریک با این انقلاب پرداختم!  به همان نتیجه رسیدم که یک بازاری سنتی و مذهبی خوابیده در هزار وجهار صد سال پیش میرسید ." من قادر به درک وهضم سریع این تحولات نبودم . دیگرگون شدن روابط اقتصادی واجتماعی کشور وافتادن آن در چرخه تحولات نوین  را درک نمی کردم .توان هماهنگ شدن سریع  با این تحولات وکشیده شدن کشور به طرف سیستم سرمایه داری  و نزدیکی با غرب را نداشتم !   ادامه دارد .    ابوالفضل محققی

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

کیانوش توکلی

تصویر

تصویر

تصویر

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

دیدگاه‌ها

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید