رفتن به محتوای اصلی

● گوناگون

اگر شما پول بیشتری در بیاورید باید مالیات بیشتری هم بدهید، بنابراین در این نظام فاصله طبقاتی ایجاد نمی‌شود و اگر امشب شام مرغ دارید، خیال‌تان راحت است که بقیه هموطنان‌تان مثل گربه تا کمر در سطل آشغال فرو نرفته‌اند. فقر که نباشد و هر کسی دستش در جیب خودش باشد، بخش بسیار زیادی از جرم و جنایت هم خود به خود محو می‌شود و جامعه به امنیت می‌رسد و مردم فرصت می‌کنند وقت‌شان را صرف کارهای مهم‌تری کنند
ابوالفضل محققی
اندیشه هایم پلی می کشند از رشته های خیال. از اطاقم که به اندازه تنهائی من است به سلول های تنگ ،به مردان وزنانی که تنگی زندان را ،شکنجه را طاقت می آورند! تا از زندگی آزاد،شرافت انسانی ،حق پایمال شده من وتودفاع کنند.
ابوالفضل محققی
برف سنگین، سرما، تنهائی غربت !غم سرزمینی که در آن جز فریاد دژخیم و فریاد قربانی نمی شنوی . 
هر بار که چشم می بندم تصویر زیبای دختری جوان، پسری در اوج شادابی راه برمن می بندد.غمی سنگین بر دلم می نشیند. .امشب نیز از آن شب های بی تابیست .شعری از رضا مقصدی رادر خاطره فیسبوکم می خوانم .
محسن کردی
آقای نگهدار! جوانانی که شما به فداییان جلب کردید توسط این رژیم اعدام شده اند. چرا این سالها با مماشات کردن با این رژیم خون آنها را پایمال کردید؟ یک کسی مانند شما در بهترین شرایط باید همان 30 سال پیش بازنشسته میشد و به گل و باغچه اش میرسید. برای اصلاح طلبی قحطی آدم نبود که شما یک کاره خودتان را وسط انداختید و به خون آن بردار شدگان خیانت کردید. امروز هم به خون بیش از 500 برانداز خیانت می کنید که برانداز نیستید. به 80 میلیون ایرانی خیانت می کنید که برانداز نیستید!
هادی خرسندی
اذیتم نکن مش محمود قدرمو بدون. من خر بدی برای تو نبودم. ببین در عمرم یکبار پیش یک دامپزشک منو نبردی. همه جورم برات فداکاری کردم. با یک مختصر غذائی که بمن می‌دادی بیشترین پشگل رو برات تولید می‌کردم که به کمپانی «عنبرنسا» می‌دادی و اونها هم بسته بندی می‌کردن به عنوان طب اسلامی میفروختن به مردمی که پول آسپیرین هم نداشتن.
حسین باقرزاده
بنیانگذار و مدیر «جامعه دفاع از حقوق بشر در ایران - برلن» (Liga Iran) بود.  «جامعه» را با کمک و شرکت چندین شخسیت مدنی، سیاسی، رسانه‌‌ای و دانشگاهی آلمانی در سال ۱۳۵۹ بلافاصله پس از خروج از ایران به راه انداخته بود و خودش همراه باهمسر بردبار و نازنیننش «پری» آن را اداره می کردند.
دکتر خلیفه موسوی
پدر بزرگ غریب، قاسم از اولاد ویسی ها تک فرزند آقا شاویس فرزند آقاویس جد همه ی ویسی ها بود . اولادهای چندگانه ی پراشکفت ، قدیم ترین آنها اخلاف شاه نادر : مامتی ها و کاملی ها و اولاد داریوش که بنا به تاریخ دهان به دهان واز نثل به نثل تنها باقی مانده های تاباسی ها بودند و مهاجرین یا ترفقه های بعدی :جومکانی ها و و چند خانواده ی ترک بودند.
کیوان حسینی
دستگیری نواب ابراهیمی، آشپزی که نزدیک به سه میلیون نفر او را در اینستاگرام دنبال می‌کردند، نه تنها بازتاب بین‌المللی پیدا کرده، بلکه به این پرسش دامن زده که دلیل بازداشت او و حساسیت حکومت جمهوری اسلامی نسبت به پخت «کتلت» چیست؟
محسن کردی
در سوی مقابل ما آخوند قرار دارد. این انسان که از نوجوانی مورد سوء استفاده قرار گرفته و از کودکی این پرده ها را دیده و در دوره طلبگی این مفاهیم در ناخودآگاه او عمیق شده تبدیل به رئیسی و غفاری و خلخالی و خامنه ای میشود. برای کسانی که بشارت دهنده مفاهیم موجود در این پرده نقاشی وحشتناک هستند، آدم کشی و با وانت از روی مردمان رد شدن کار راحتی است و زشتی در آن نمی بینند. 
اژدر بهنام
فایل‌های صوتی دادگاه حمید نوری، با استفاده از کانال یوتیوب "دیده‌بان ایران، بنیاد ایران تریبونال" )Iran Watch) تهیه و یکجا، در سایت "آرشیو اسناد اپوزیسیون ایران" در دسترس همگان قرار گرفت.
در این فایل‌ها تا حد ممکن، تبلیغات، سکوت‌ها و زواید آن حذف شده‌اند.
دکتر خلیفه موسوی
تا قبل از آن سالی یکبار یا دوسالی یکبار از دوطرف رودخانه تعدادی از کسانی که چیزی برای فروش داشتند برای سفری که گاهی تا یک ماه طول می کشید خر و بار خود را برای آن سفر طولانی آماده می کردند .سالها بعد که از سفر قمشه یاد می شد و از حسرت سالها ی قبل که از وفور رزق و روزی که محصول دسترنج ماه ها کار بود خوشنود بوده ، آه می کشید ند و تاریخ ختم سفر به قمشه را با واکسن آبله گره می زدند .
ابوالفضل محققی
تفاوت نسلی که سال پنجاه وهفت در میدان بود با نسلی که بعد چهل چهار سال در میدان است.
مقایسه ای تاریخی که پرداختن تئوریک آن  نه در قدرت من ونه در حوصله من نیست.
اما شایدبتوانم تصویری حداقل از مبارزه وروزهای انقلاب در تبریز بدهم که متاسفانه در روز روز آن حضور داشتم. مقایسه دو نسل در فاصله بین دوانقلاب .
تفاوت نسلی که سال پنجاه وهفت در میدان بود با نسلی که بعد چهل چهار سال در میدان است.
مقایسه ای تاریخی که پرداختن تئوریک آن  نه در قدرت من ونه در حوصله من نیست.
اما شایدبتوانم تصویری حداقل از مبارزه
ابوالفضل محققی
به خانه آمده‌ام. می‌دانم دوست نداری که به خاطر تو خانه رنگ ماتم بگیرد. همیشه می‌خندیدی. هنوز صدای خنده تو و دوستانت را از اتاقت می‌شنوم. صدای صحبت‌های بی‌پایانتان. نمی‌دانم بعدازاین همه خواهم توانست استانبولی‌پلو که تو دوست داشتی درست کنم ؟ آیا از گلویمان پائین خواهد رفت ؟ داخل اتاقت نشسته‌ام. از پنجره آفتاب کم‌رمقی به داخل اتاق می‌تابد. به ‌ردیف کتاب‌های چیده شده داخل کتابخانه‌ات نگاه می‌کنم. به‌عکس‌ها؛ به عکس دسته‌جمعی که نمی‌دانم در کدام کوه ‌گرفته‌ای؟ چند نفر از این دوستانت باقی‌مانده‌اند؟ چ
دکتر خلیفه موسوی
شرع برای‌ شعور ،رفاه و آبادانی احکام نداشت اما سید های دعا کن سیار و ساکن ، برای کشتن مرغ و جوجه، سربریدن گاو و گوسفند، حلال و حرام بودن کلاغ و کبوتر و فضله موش با احکام رسالات ، روایت و نقل قول از این امام و آن امامزاده مخ دهاتی ها را می‌زدند. همان سال‌های اول تفنگ های سرپر تولید محلی و تفنگهای غنیمتی از جنگ سمیرم گرفته تا تنگ گجستان، نسل کبک و تیهو ،بز کوهی و کَل در کوه های اطراف محو شد . از این سر کوه نرماب تا آنطرف که به سر چنار می رسید ، به شمال تا پادنا و از کوه زَر آوُرد تا گرمسیر نه صدای
دکتر خلیفه موسوی
چشمانم را که باز می‌کردم مثل این بود که یک وزنه سنگین را بلند کرده‌ام. همچون یک فیلم که خیلی وقت پیش دیده باشم وقایع دیروز و ديشب یادم می آمد و به هم وصل می‌شدند. خانه‌ ارمنيان، شعار دادن در خیابان،آمدن پلیس و اینکه قربان در آخر ساکت و ناراحت بود. مشکل بزرگی پیش نیامد ولی فکر کردم اگر پلیس مرا دست بند می‌زد و به اداره پلیس می برد به کجا می کشید
هوش سیستمی، انسان را به‌عنوان یک عامل فعال می‌نگرد، موجب بهبود زندگی می‌شود و به رفتار هوشمندانه انسان در محیط و زمینه‌های تعاملی، هم‌‌آفرینی جمعی و بازخورد تعاملات چندوجهی می‌پرازد. یک فرد فعال با بهره‌مندی از هوش سیستمی، جنبه‌های گوناگون سیستمیک را به‌گونه‌ای موفقیت‌آمیز و سازنده‌ای در زندگی خود به‌کار می‌گیرد. از بسیاری جهات می‌توان گفت هوش سیستمی، یک معجزه در زندگی و همان مفهوم «زندگی بهتر با تفکر بهتر» است. به بیان دیگر هوش سیستمی، مهارت رشد در جهت موفقیت بیشتر است.
دکتر خلیفه موسوی
به بطری ها نگاهی کردم و بادیدن بطری ودکا ی استالینچایا یاد دو روز پيش افتادم ،انگار لرزیدم و موهای بدنم سیخ شد .ودکا با اسمی شبیه استالین .از یاد و خاطره ی استالین تاکنون فقط یک اسم ودکا دیده بودم. اما رنگ کنیاک ارغوانی تیره ،رنگی قوی با بطری خوش شکل بود
بازی ایران-آمریکا یکی از حساس‌ترین بازی‌های جام جهانی قطر است؛ مسابقه‌ای که برای دومین بار در تاریخ جام جهانی برگزار می‌شود و می‌توان گفت که به اندازه یکی از بازی‌های حذفی مهم جام جهانی، حساس و دیدنی است
دکتر خلیفه موسوی
از چند تا چهار راه که رد شدیم، رسیدیم به یک خیابان عریض و تا چشم کار می‌کرد از هر دو طرف امتداد داشت . قربان گاهی به مناسبتی در باره اسامی خیابان ها توضیح میداد ولی چون برایم اهمیتی نداشت دقت نمی کردم و به فکر های خودم ادامه میدادم ولی برای رعایت ادب و احترام قربان، گاهی به تایید سرم را تکان می دادم .
گلناز غبرایی
در میان همه‌ی اتفاقات معمولاً ناخوش این روزها آنچه بیش از همه عذابم می‌دهد، بچه‌های زندانی هستند. این تازه نوجوانان ۱۵ـ۱۶ ساله که برای چند روزی به زندان می‌روند و وقتی برمی‌گردند دیگر آن آدم قبلی نیستند. به راستی چه بر سرشان می‌آید که دست به خودکشی می‌زنند. آدم در آن سن بسیار حساس است. هنوز سیلی‌های سخت زندگی بر چهره‌اش ننشسته، هنوز یاد نگرفته گاهی با اینکه از خود و اعمالش متنفر است، لبخند بزند و ادامه بدهد. هنوز برای افتادن زیر دست جلادا
دکتر خلیفه موسوی
آنروز قبل از اینکه تاریک شود از خانه بیرون زدیم . خوابیده بودم و دوش گرفته بودم .لباس‌ها یم ،همان شلوار برزنتی که برای دوام بیشتر خریده بودم و یکی از دوتا پیراهنی را که داشتم ،دیشب شسته بودم . تو حمام یک صابون بزرگ و روشن بود که به راحتی کف می‌کرد و عطر ملایمی مثل صابون گلنار داشت .
دکتر خلیفه موسوی
از روی صندلی بلند شدم ، قربان یکی از لیوان‌ها را به دست من داد . بوی آبجو در فضای اتاق پخش شد ، مزه آبجو ملایم تر از ماءالشعیر بود که به راحتی از گلو پایین می رفت . هنوز به نصف لیوان نرسیده بودم که هم احساس گرسنگی کردم و هم سبکی جسم ،اما در مقایسه با ودکا زمین تا آسمان فرق داشت و تا زمانیکه اختیار دست و پا را داشتم ، هر جرعه ای گوارا و جرعه ی بعد گوارا تر بود . قربان لیوان خودش را دوباره پر کرد و با لبخند و شادی مثل فیلم های ايران گفت: آقا بره جایی که غم نباشه . الکساندر لیوانش را در دست راستش ن
حبیب حسینی فرد
اولی: تازگی که نه، ولی اذعان خودشون جالب بود که از بخشی از روندها و گرایش‌ها و اتفاقاتی که رو و زیر پوست جامعه می‌گذره بی‌خبرند. طرف می‌‌گوید که در جریان بازجویی‌ها به نکات و شناختی از این روندها و گرایش‌ها و اتفاقات در جامعه رسیده‌اند که اصلا خبر نداشته‌اند و کاملا حیرت کرده‌اند.
دکتر خلیفه موسوی
-پس چطور با حکومت مخالفت می کنید؟ -خیلی از مردم با حکومت مخالفند و لی عضو حزب یا گروه خاصی نیستند. ولی منظور من این است که من عضو نیستم ولی از یک سازمان سیاسی هواداری میکنم، آنچیزی که ما در ایران به آن هوادار میگوییم ،هوادار یک سازمان سیاسی. الکساندر شاید متوجه نشد و مشکل کلمه هوادار به نظر می رسید ،قلمش روی کاغذ مکث کرد و به من نگاه‌ کرد
امیر ممبینی
اساس این رژیم بر تبعیض است. یک کاست مبتنی بر فرقه مذهبی با شماری شریک و کارگذار بر سرنوشت کشور مسلط شده است. این کاست با تبعیض و ستم زندگی میکند. تبعیض بر پایه دین و مذهب و عقیده و قومیت و ملیت و حتی رفتار و منش آدمی. فاسد ترین رژیمی است که در طول تاریخ ایران روی کار آمده است. اصلاح آن مثل بوتوکس و حنا بندی دراکولا است. این رژیم چون همه چیزش عوضی است اصلاحات هم گویی روی آن تأثیر عوضی دارد و تنها بر عمرش می افزاید.
دکتر خلیفه موسوی
الکساندر چند دقیقه ای به نوشته های قبلی نگاه کرد ، بعد سرش را بلند کرد و گفت: -شما گفتید که با این شناسنامه زندگی می‌کردید واز طرفی اسم واقعی تان نیست ،پس چرا نگران بودید که برای شما مشکلی پیش آید؟ -تا آنجا که من اطلاع دارم و شنيده ام خیلی از مخالفین حکومت تصادفی در راهبندانهایی که توسط ماموران حکومت در خیابان‌ها و جاده ها ایجاد شده دستگیر شده‌اند.
دکتر خلیفه موسوی
شاید برای الکساندر نیز مشکل بود که از مقطع زمانی و مکانی مشخصی شروع کند .خود من هم وقتی فکر میکردم که از جایی شر ع کنم و آن را با نظم زمانی ادامه دهم دچار مشکل می شدم .
ابوالفضل محققی
اقای تاج زاده متاسفانه نه درنگاه شما و نه در فرهنگتان ،والخصوص نوشته اخیرتان "راه برد بر اندازان"  نه اعتقادی بمردم می بینم ، نه به کشور و نه به میلیون ها جوانی که مشتاق یک زندگی آزاد وسرشار از شادی ،امید، نوآوری وظاهر شدن در سیمای مدرن جوان امروزی در قرن بیست ویکم هستند ! نگاهی عبوس وخشمگین , با ته ریشی که به هر حال نزدیکی شما را به قشری خاص ونه به نسل جدید ومیلیونی کشور نشان می دهد.
دکتر خلیفه موسوی
شب به راحتی خوابیدم . در ارتباط با رویا یی بیدار نشدم ولی وقتی بیدار شدم کمی طول کشید تا هشیار به مکان و زمان واقعی شوم. از صدای شر شر آب در آشپزخانه متوجه شدم که نظر بیدار شده است‌. عجله ای در کار نبود ،روی تخت دراز کشیده بودم و دیروز را در ذهنم مرور می‌کردم. آرامش و صلح و صفای پارک ،آنجا را به وعده گاه عشاق تبدیل کرده بود
رامین احمدی
من متهم می کنم که به دستور علی خامنه ای ، محمد باقری، حسین سلامی، اسماعیل خطیب و رستم قاسمی برنامه ریزی این طرح را در شامگاه هشتم اکتبر در تهران آغاز کردند و روز دهم اکتبر عملیات و کادرهای عملیاتی را نهایی کرده و به تایید خامنه ای و رییسی رساندند.
ابوالفضل محققی
 ابوالفضل" باور نمی کنی کاش این جا بودی! میدیدی .نمی توانم برایت توضیح بدهم .نوه بزرگم از اطاقش خارج نمی شد .خودش بود ودنیای خودش .سلامی کوتاه و رفتن در خود. باور کن یکشبه عوض شده. دیروز آمده می گوید:" پدر بزرگ انقلاب چطوری بود ؟ چقدر طول کشید ؟شما انقلابی ها چگونه بودید ؟ "
هرگز چنی
:

با غمی عظیم و با دردی بی نهایت و با قلبی پر از غم به اطلاع همگان می رسانیم که برادر و پدر عزیزمان محمد امین امینی در روز ۱۶ اکتبر در ساعت ۱ بعد از ظهر در خانه دخترش رکسانا ما را ترک کرد. محمد امینی انسانی برجسته پژوهشگری بی نظیر وطن پرستی بدوه ادعا و عاشق ایران و ارادی همواره در تلاش برای مبارزه برای دموکراسی اجرای قانون و حقوق بشر مبارزه
ابوالفضل محققی
نرون بر بالای شهر رم ایستاده است با چنگی بردست فریاد می زند "رم را به آتش بکشید .بسوزانید شهر را طوری که من صدای شیون مادران را بشنوم .صدای فریاد کودکانی که در آتش می سوزند. شهر توسط ماموران مخفی نرون به آتش کشیده می شود.نرون زخمه بر چنگ می زند. "اشگ دانم را بیاورید .میخواهم چند قطره اشگ بریزم . "
ابوالفضل محققی
سال هاست که می نویسم از سرنوشت تلخ مردمان این سرزمین. درزمانه تلخی که بر آن ها رقم زده شده است.اما نیک می دانم!که هرگز این پایان کار نیست .چراکه با تمام فراز وفرود ها، مستبدان و ایدولوژی هامی آیند بیداد می کنند .سخت جانی نشان می دهند تخم نفاق ،می افشانند جان های آزاد را به بند می کشند!اما سر انجام می روند. اما ملت این اقیانوس همیشه در تب وتاب، این موجودیت عظیم وسیال مرتب در تغیر! از درون خود قهرمانان خویش را بیرون می دهدو پایدار می ماند.
دکتر خلیفه موسوی
 از وقتی که بعد از تولد چشم باز میکردیم دور و برمان پرنده بود. مرغ و خروس ها از بس تو دست و پا می چرخیدند به فکرمان هم نمی رسید که آنها را پرنده حساب کنیم. تازه قبل از سن تنبون ،زمانی که کن لخت تو کوچه ها پلاس بودیم ،مثل سگها دنبال ما راه می افتادند.