رفتن به محتوای اصلی

بهروز سورن: سی و دو سال پیش در چنین روزهائی ....- بخش سوم
01.10.2012 - 02:34

نزدیک به دو هفته با خود کلنجار میروم که این بحث را ببندم یا ادامه دهم. مباحثه ای بین من و فرخ قهرمانی ( طیف گردهمائی چهارم زندانیان سیاسی و گفتگوهای زندان ) که غالبا از کنار هم میگذریم.

قبل از ادامه مطلب

شکل گیری این رسانه که همراه با سیزده همکار فعال سیاسی بود و نیم بیشتر آنان زندانیان سیاسی سابق بودند خود گویای این مطلب است که نقد ما به گردانندگان این گردهمائی نه از سر مزاح که جدی است. بدرستی گفته اند که نقد سازنده است. هم از اینرو حداقل دستاوردهای این نوشتار این است که گردهمائی پنجم این طیف اگر در راه باشد ؟ نمیتواند به این نگاه رسانه ای ما همانند آثارمان برای گردهمائی چهارم بی توجهی کند. سانسور یک اثر که محصول کاری است جمعی و مفید و به نیت افشای همه جانبه رژیم قطعا بی دلیل نیست. سوال در برابر شما فرخ قهرمانی و گردانندگان این گردهمائی قرار گرفته است؟ این همان انتظار ما از این طیف است تا راه پیموده خود را با دیده نقد بنگرد و راه پیش روی خود را تصحیح نماید.

گردآوری حدودا هشت صد صفحه ای گزارشگران را در این آدرس ببینید.

مجموعه گردآوری های گزارشگران درباره کشتار زندانیان سیاسی در سیاهچالهای جمهوری اسلامی - در 6 قسمت

.......................

و اما برگردیم به سی و چند سال قبل...

سرکوب پلیسی و سیستماتیک رژیم پهلوی و سازمان جهنمی اطلاعات آن ( ساواک ) نه تنها برای مخالفان فعال و سازمانی آنها شرایطی بس مخفی و محتاطانه ایجاد کرده بود که برای تمامی افراد آزاده و آگاه غیر سازمانی نیز خفقان زا بود.

سایه ساواک در تمامی کانون های ادبی آموزشی و اجتماعی  سنگینی میکرد و ضرب المثل ( دیوار موش دارد و موش گوش دارد ) مصداق بارز چگونگی زندگی سیاسی روزمره مردم کشورمان بود. اینکه امروز سر اطلاعاتی این رژیم ثابتی سر از خواب زمستانی اش بر میدارد و در برابر نسل جوان تر ها سیاه بازی میکند, یاوه هائی است که خریداری در میان قدیمی ترها و بویژه زندانیان سیاسی آندوران و اهل قلم ندارد.

ساواک از سوئی تغذیه مالی مکفی از سوی پهلوی چی ها داشت و ارگانی بسیار مهم را در دستگاه دولتی تشکیل میداد و به کسب تجربه از سرکوب دانشجویان و روشنفکران بمدتی طولانی پرداخته بود و از جهتی آموزش های سیا و موساد را بخوبی یاد گرفته بود. هر چه مخفی تر, مخوف تر و هرچه مخوف تر دامنه انتشار رعب و وحشت اجتماعی بیشتر.

طبیعی بود سازمانهای موجود مخالف رژیم و بویژه آنها که کار مسلحانه را در برابر خود قرار داده بودند و سیانور به دندان بر سر قرارها حضور می یافتند و یا درخانه های تیمی خود بودند, میبایستی حداکثر قوائد مخفی کاری را رعایت می کردند. پیشگیری از ضربات دیکتاتوری حاکم خواسته یا ناخواسته این بخش از اپوزیسیون شاه را بدین سو می کشید.

سرنگونی خاندان پهلوی اما این طیف را از محیط زندان ها و مناسبات بشدت مخفی یکباره به محیطی اجتماعی پرتاب کرد که علنیت حرف اول را میزد. شرایطی که دور از خواست و تمایل حکومتگران جدید و نشئه از پیروزی مردم کشورمان  بر دیکتاتوری سابق, علنی و بدون حضور سایه ساواک مخوف رژیم پیشین بود.

تحولی یکباره و در مدت زمانی بسیار کوتاه بوقوع پیوسته بود و مردم کشورمان را با فضائی ناشناخته اما آکنده از آزادی و فضای باز سیاسی روبرو ساخت. این شرایط جدید اما در امتداد خواست و نیات حاکمان پلید نوین نبود. جمهوری اسلامی هنوز پا نگرفته بود و اهرم های سرکوب عمومی را در اختیار نداشت. ناچار بود به آزادی مردم و نهادهای برخاسته از شرایط خودبخودی موجود تن در دهد. گاها پز ازادیخواهی نیز می گرفت تا شرایط موجود را بنام خود ثبت کند.

میزگردهای تلویزیونی با منتقدان خود برگزار میکرد تا نهایت بهره از وضعیت خودبخودی موجود را ببرد. نهادها میتوانستند اعلام موجودیت کنند و روزنامه ها منتشر شوند. فعالین سیاسی با کمترین هزینه میتینگ های خود را برگزار می کردند و نمایش فیلم و اسلاید در دانشگاه ها و سایر مراکز فرهنگی و سیاسی با امواج مشتاقان مواجه می شدند. هر کجا که تجمعی از انسان ها بود, تشکلی ایجاد میشد.

طیف هواداران سازمان ها و تشکل های سیاسی گسترده و گسترده تر می شد. رهبران جریانات سیاسی یا از میان زندانیان سیاسی و دانشجویان سابق بودند و یا تبعیدیانی که فرصت بازگشت را پیدا کرده بودند.مدتی زمانی شاید یک سال و علیرغم حضور هر از گاهی چماقداران رژیم اما میتوانستند آزادیخواهان عطر ازادی  و رهائی از یوغ استبداد پیشین را استنشاق کنند.

انقلاب انفجاری صورت گرفته بود و هنوز مردم کشورمان ناباورانه به شرایط بدون دیکتاتور نگاه می کردند.

مسئله و نکته اصلی این بود که آیا رهبران سازمان ها شرایط نوین را درک کرده بودند و آیا منطبق با وضعیت جدید میتوانستند گام در عرصه علنیت بگذارند؟ از همینجا تناقض شروع می شد. طیفی که رهبران سازمانها و تشکل ها را تشکیل میداد چیزی جز ارتباطات مخفی و فعالیت در شرایط غیرعلنی نیاموخته بود.

فعالیت علنی نه از تجربه عملی این نسل که از لابلای پاراگرافها و مکتوبات خوانده شده دریافت شده بود. از سوئی پاسخ به شرایط موجود هر چند موقت گریزناپذیر بود و از جهت دیگر سیمای رفتاری - اخلاقی این طیف آبدیده دهه ها مبارزه مخفی بود.

این سیمای رفتاری, عادات و اخلاقی اما آمادگی تطبیق با شرایط موجود را نداشت و به سختی خراش می افتاد. این مجموعه حتی در تجمعات و میتینگ های علنی نیز نمایشات مخفی داشتند. در گفتگوها, پچ پچ کردن ها و جدا شدن های دو یا سه نفره از میان جمعیت و حتی نوع انتخاب مخاطب و فرم البسه وکفش و.....

جالب اینجاست که این خصلت تقریبا عمومی در میان رهبران تشکل ها را هنوز میتوان در تجمعات عمومی سیاسی و فرهنگی مشاهده کرد. علت چیست؟ این طیف در آن سالهای دور فرصت آمیزش و تجربه و یادگیری از درون شرایط علنی را نیافت. جمهوری نوپا و وحشی اسلامی بسرعت دستگاه مخفی و علنی خود را سامان داد و جان اندیشه و دگر اندیش افتاد. طیف متفکران سازمانی یا در زندان و سپس اعدام شدند یا در تبعید بسر بردند. متاسفانه بخشی از این طیف هنوز سرسختی میکند و از آموزش های تبعید کمتر بهره میبرد. هم از اینجهت است که چپ در بخش هائی از خود مبارزه دمکراتیک وهرگونه فاصله گیری از نهادهای دمکراتیک تبعیدی را بمنزله پایبندی خود به سوسیالیسم می پندارد.

 

برگردیم به نقد فرخ قهرمانی

نگاه تبعیدیان به مقوله زندانی سیاسی اغلب کانالیزه شده است. در میان سازمانهائی که درباره آنها نوشتم هنوز مرزبندی قاطعی در برابر این مقوله موجود نیست. برخی از آنها هنوز با لغو مجازات اعدام مشکل دارند. برخی دیگر هنوز به زندانی سیاسی مبارز آزاد باید گردد فکر می کنند. تعدادی برگزاری مناسبت اعدام های دسته جمعی را ابزار طرح و تبلیغات سازمانی و قربانیان سازمانی خود می کنند.مبارزه برای آزادی زندانیان سیاسی و عقیدتی با اما و اگر هائی همراه است. طیفی نگری به مقوله زندانی سیاسی هنوز باب روز است.دوستان قدیمی سازمانی یا رفقای هم بند سابق گرداننده این یا آن مناسبت برای محکوم کردن جنایات رژیم هستند.

حال آنکه نه تنها مفهوم زندانی سیاسی مفهومی عام است که قربانیان جنایات رژیم نیز از همه طیفهای نظری موجود در آن دوره و ایندوره سیاه حاکمیت آنهاست.

ارتباط این نکات با سانسور شدن کار گزارشگران در نمایشگاه گردهمائی چه هست؟ این کار بر اساس تعلقات فکری ما به مفهوم عام زندانیان و قربانیان سیاسی تهیه شده بود.از زوایائی خنثی اما گسترده و بر اساس خاطرات ارزشمند سایر زندانیان سیاسی بود.این همان نکته بود که ما را پس از انجام این گردهمائی آگاه کرد. تناقضاتی که فرخ قهرمانی از آن یاد میکند با یک اشتباه همراه است. ایشان به هر دلیلی تاریخ نوشتارهای ما را در نوشته شان اعلام نمیکنند.

مثلا مینویسد:

در سپتامبر سال 2011 چهارمین گردهائی سراسری زندانیان سیاسی در شهر گوتنبرگ سوئد برگزار میشود. پس از پایان برنامه تهمت هائی به برگزارکنندگان توسط چند نفر پخش میشود در آن دوران بهروز سورن طی مقالاتی حمایت کامل خود را از گردهمائی، برگزارکنندگان، و کل برنامه ابراز میدارد

ناگفته روشن است که ما نه تنها از گفتگوهای زندان و این گردهمائی حمایت کرده ایم بلکه از سایر برنامه ها در نقاط دیگر.

گزارش سانسور شدن پیام سایت و مجموعه یادها چندی پس از آن به ما رسید. با این حال به نقد گردهمائی از این زوایا نپرداختیم تا آبی به آسیاب کسی نریخته باشیم. دلسوخته اما سکوت را ترجیح دادیم.تلاش کردیم با پیاز و مویز سردی و گرمی مان نشود.با اینکه در مورد سپردن کلید گردهمائی به یکی از فعالین سبز هشدار قبلی داده بودیم و با اینکه رفیقی از گوتنبرگ خود را به کوچه علی چپ زد و دیگری ار گفتگوهای زندان در آلمان نخواست که بشنود اما بدل نگرفتیم. البته این سوال که علت آن کوچه علی چپ در گوتنبرگ و این اشکال در شنوائی آقای ایوانی از گفتگوها چه بود, هنوز باقی است و شاید در آینده فرصتی شود و بیشتر کتجکاوی کنیم.

 

 

کمی تامل و تعمق در نقد ها گاها ضروریست. جائی که آثار سبز ها به نمایش زندانیان سیاسی گذاشته میشود چگونه است که اهدائی سایت گزارشگران به گردهمائی حذف می شود؟ گردآوری مربوطه بدون جدا سازی زندانیان سیاسی بلحاظ تعلق فکری شان از مجاهد و توده ای تا طیف رادیکال چپ نزدیک به هشتصد صفحه بدون دخالت نظری گزارشگران با ماهها کار شبانه روزی تهیه شد و بعنوان هدیه به تجمع زندانیان سیاسی به اطلاع رسید.

در این آدرس بوضوح دیده می شود:

http://www.gozareshgar.com/fileadmin/gozareshgar/Vapasin_yadha_va_kalamha.pdf

این هدیه پیش از برگزاری گردهمائی تهیه و منتشر شد و در مخیله اش هم نمی گنجید که شقه شود!.

خبر سانسور شدن آنرا پس از گردهمائی دریافت کردیم و واکنش بعدی ما را طبیعتا بدنبال داشت و در آینده نیز این تجربه را حتما بکار خواهیم گرفت.

طبیعی است که تعمق و سپس قضاوت باید کرد. تغییرات نظری بهروز سورن و گزارشگران تابعی از فاکت هائی است که سخن می گویند. پر واضح است که نقد این تجمع خود زنی است همانطور که تجمع تریبونال که بسیاری از خانواده ها و قربانیان دهه شصت را در خود جا داده است اما پذیرش سانسور شدن آنهم در این عرصه برای ما بی اعتقادی به دفاع از آزادی بیان و دفاع عمومی از زندانیان سیاسی و قربانیان آن دهه خونین است..

همینطور پیام همبستگی سایت گزارشگران به گردهمائی ارسال شد. نه این و نه آن مجوز حضور نیافتند.در حالی که حضور این دو کتاب الکترونیکی و مطلب کاملا روشن است که کیفیت آن نمایشگاه را بالا می برد. صداقت و شفافیت کار نمایشگاه بیشتر می شد و از دایره خودی های نمایشگاه ( رفقای دیرینه ) کمی فراتر می رفت. سوال این است که چه کسی مسئولیت آنرا بعهده می گیرد. آیا فرخ قهرمانی, یاهمایون ایوانی که مستقیما مطلع شده بود و گفتگوهای زندان بخود نقد کرده یا می کنند؟

گفتگو از این بود که سابقه پشتیبانی گزارشگران از زندانیان سیاسی و حمایت از گفتمان فراموش نمی کنیم و خاموش نمی نشینیم و نمی بخشیم, بسیار قدیمی تر از شکل گیری طیف گفتگوهای زندان و گردهمائی چهارم زندانیان سیاسی است.

این هم لاف در قربت نیست. نگاه کنید به تصویر و تاریخ آن : همین موضوع نشاندهنده آن است که این سوابق ما گویای صراحت رسانه در حمایت از مفهوم کلی زندانی سیاسی و نه تنها چپ است.

 

خوشرو به چشمهای او نگاه میکرد و در همان لحظات برای له کردنش در سر نقشه می کشید. نسیم اسمش بود. آن دیگری هم نسیم بود و گویا همزاد بودند. از نسلی که سوخت و نسلی که آواره شد و تبعیدی نام گرفتند. هر دو از دم تبغ جستند. از کوه و بیابان و ناکجا آبادهای وحشتزا خود را به وین رساندند و در باتلاق هایش که عمیق تر از توانائی های جسمی و مالی آنها بودند فرو رفتند.

اولی را عشق به شهرت و تمول گرفت و به هر مکان پر سایه و مه آلود و آلوده سر زد. از ارتباطات توده ای و اکثریتی تا کارچاق کنان بی بی سی و رادیو فردا و اسرائیل , دست در قابلمه آبگوشتش بردند و برایش مداحی کردند. شخصیت بی مسمی اش را پرداختند و رنگ زدند تا بخورد خلق اله دهند. منزلش پایگاه خورشت قیمه و گوشت کوبیده شده بود. آبگوشت خوران با هر جمله شان دوبار نسیم می گفتند و صد بار نسیم روی موزائیک کف زمین میریخت.

(دومی اما خجول تر بود و راست تر و در مراسم آبگوشت خوران شرکت نکرد و این چنین از طیف مزبور فاصله گرفت).

 اگر در غربت نبودیم شاید دو صلوات بلند و چسبان هم به آن وصل میکردند. اسپارتاکوس این جماعت حتی نمی فهمید که در اطرافش چه می گذرد. مست مست مست بود. من هم گاها مست میکنم اما مست مست مست نمی شوم. آنقدر مست می شوم که حرمت دیگران را هنوز پاس بدارم. اهمیتی نداشت زیرا که قرار بود اسپارتاکوس این شهر شهرت یابد. یک دوجین رسانه از بی بی سی و فردا و چه میدانم پس فردا حریصانه از دیگ آبگوشتش لقمه بر میداشتند و نمک گیر می شدند. اسپارتاکوس که مست و مست و مست بود به اطراف نگاه میکرد و هر چهره اشنا و ناشناخته ای را یا پناهنده ای را میدید با ترشروئی میگفت:

شما حیوانات و سربازان برای چه به فرنگ!! آمده اید؟؟  و این گفته با لحجه شیرین اش قاطی پاطی می شد. سوابق دیگری هم داشت که گاها به جاهای باریکی کشیده بود. بلوچی که توهین هایش را تاب نیاورده بود و هیجان زده او را تهدید کرده بود. حتما بیاد دارد آن بلوچ دلیر و ناگزیر در تبعید که چگونه از سوی هم دردش! استقبال شده بود.

آن یکی که بماند. همان که شما فرخ قهرمانی و همایون ایوانی و آن دیگری که بدنبال کوچه علی چپ می گردد هنوز, بیش از دو دهه امکانات از دولت بحسابش میرود. بنام اپوزیسیون, بنام نامی رزمندگان ایرانی و بنام پناهجویان در خارج از کشور اما درب جیب هایش را برای حمایت از این جنبش های خیابانی, دانشجوئی و کارگری و زنان, تار عنکبوت گرفته است. اما و اما نان سنگکش را با اصلاح طلبان و رفورمیستهای تبعیدی تقسیم می کند. در هیچیک از آکسیونهای رادیکال شرکت نمیکند اما شمع های طیف راست را می چیند و آتش میزند و گل سرسبد گردهمائی چهارم بوده است.

فرخ قهرمانی عزیز که ما را مشاطه گر میخوانی!! و ما اصلا نفهمیدیم چه ارتباطی با این کلمات پیشرفته! و اتهامات استاندارد چپ سنتی داریم!؟ و یا فتواهای!! خطرناک من دارد؟ نگاهی به کادر مسئولان گردهمائی چهارم بیانداز و اگر بی اطلاع هستی از این آگاهان بپرس. چنانچه پرسیده شود بسیار صادقانه تر و روان تر خواهی یافت و بر واقعه احاطه خواهی یافت اگر در جریان مستقیم آن نبوده ای!. از مجریانی نظیر تو عزیز این حد اقل انتظار است. هشدارهای اولیه مکفی نبودند اما این هشدار از جان برخاسته است. نگاهی کوتاه به در و تخته جور کردن توبرای حمله به من و گزارشگران میتواند روشنگر باشد.

فرخ قهرمانی:

در بخش دوم این نوشته، به دومین فتوای خطرناک بهروز سورن در مورد همتراز قرار دادن همبستگی با جنبشهای کارگری، زنان و دانشجویی با سیاست گذاری مالی وزارتخانه های دولتهای سرمایه داری و مسئله اتکاء به منابع مالی سرمایه جهانی پرداختم.ا

بحث حول گفتگو های زندان و برگزارکنندگان گردهمائی چهارم زندانیان سیاسی با ایران تریبونال بوده است. این دو نهاد را بر اساس تحلیل های فضائی با جنبش های کارگری زنان و دانشجوئی از یکطرف و از سوی دیگر با سیاست گذاری مالی وزارتخانه های دولتهای سرمایه داری و مسئله اتکاء به منابع مالی سرمایه جهانی برابر میکند.

نقد من این است که شما در گردهمائی جهارم از امکانات نهادی وابسته به دولت سوئد استفاده کرده اید. میدان را به وابستگان سبزها واگذار کرده اید. به سانسور دست برده اید و به هشدار پیشین ما توجه نکرده اید. از این منظر نقد ایران تریبونال از جانب افراد و نهادهائی به دل می نشیند که خود در وضعیت مشابه ای همان کار را بنوعی دیگر انجام نداده اند. این نه فتوی بهروز سورن است و نه خطرناک. این نقد من نه تنها دنیا را تکان نمیدهد که حتی یک روستای کوچک را.  که بتواند خطرناک باشد.

اما درباره گزارشگران

شکل گیری این رسانه که همراه با سیزده همکار فعال سیاسی بود و نیم بیشتر آنان زندانیان سیاسی سابق بودند خود گویای این مطلب است که نقد ما به این گردهمائی نه از سر مزاح که جدی است. بدرستی گفته اند که نقد سازنده است. هم از اینرو حداقل دستاوردهای این نوشتار این است که گردهمائی پنجم این طیف اگر در راه باشد ؟ نمیتواند به این نگاه رسانه ای ما همانند آثارمان برای گردهمائی چهارم بی توجهی کند. این همان انتظار ما از این طیف است تا راه پیموده خود را با دیده نقد بنگرد و راه پیش روی خود را تصحیح نماید.

اما آنچه حذف این دو مطلب را موجب شد

اینجا

و

اینجا

همانطور که فرخ قهرمانی نوشته است در ابتدای امر من و گزارشگران بخشی از بار تبلیغاتی این گردهمائی را بر دوش کشیدیم. انتظار ما برگزاری گردهمائی چهارم بدون شیل پیله بود. بلحاظ تهییجی نیز سنگ تمام گذاشتیم و درست هم بود اما پس از برگزاری و مشاهده روند برگزاری آن نومید شدیم که دیگر خالصانه توان و امکاناتمان را در اختیار هیچ نهادی نگذاریم. از ما نیرو می گیرند و خود مان را قربانی اهدافشان می کنند..

 نگاه بی طرفانه و معطوف به مفهوم عام زندانی سیاسی از سوی گزارشگران بود که از نظر مسئولین گردهمائی و نمایشگاه دور نماند. ظاهر قضایا چنین مینماید که گویا این طیف نگاهش تنها به چپ و زندانیان سیاسی اش معطوف است. نکته همینجاست که در موقع مقتضی! از سر سوزن هم داخل میشوند و با افرادی همانند آقای طالبی و برخی نمایشگاه چی ها که اظهاراتشان را در نوشتار قبلی آوردم و افرادی که نمایش آثارشان در نمایشگاه علیرغم تعلقشان به سبزها ( خود اذعان میدارند ) در برنامه قرار میگیرد. آری این طیف زیگزاگ هائی دارد که با پز چپ! از دیدها نهان میماند.

دوستی برایم نوشت که چرا حساسی؟ این طیف مدتهاست که در زمین راست بازی میکند.

فرخ قهرمانی از پاکیزگی نهادی همچون آ ب اف در سوئد میگوید. گویا این نهاد نهادی وابسته به امکانات دولتی سوئد نیست.  ایشان فراموش کرده اند که ما هم در کشورهائی ناچار به زندگی شده ایم که متعلق به اروپای متحد هستند.

ما هم در هر یک از این کشورها با نهادهای زائیده شده از سوسیال دمکراسی آشنائی داریم. ما هم میدانیم و آموخته ایم که وابستگی مالی خواه نا خواه وابستگی سیاسی را بدنبال خواهد داشت. ما هم میدانیم که رنگ اتحادیه های کارگری این کشورها زرد است. ما هم میدانیم که تصمیمات عمومی این اتحادیه ها جز با توافقات احزاب سوسیال دمکرات این کشورها ( غالبا حکومتگر ) صادر نمیشود.

این موسسه تنها در سال 2008 نزدیک به 469 میلیون کرون از دولت سوئد بودجه داشته است. آیا با این وجود دست پول دهندگانشان را گاز می گیرند؟ چگونه میتوان وابستگی این نهاد را به دولت سرمایه داری سوئد و عضو اروپای متحد سرپوش گذاشت؟ دریافت امکانات از این نهاد برای برگزاری گردهمائی چهارم قطعا با ملاحظات و پاراگراف هائی همراه بوده است. به همین علت در نوشتاری پیش از این نوشتم که اگر نقدی به ایران تریبونال برای دریافت امکانات از نهادهای وابسته موجود است قطعا از سوی برگزارکنندگان گردهمائی چهارم موجه نیست. نقد میتوانید بکنید اما بدل نخواهد نشست. این نه فتوی بهروز سورن است و نه خطرناک!!

مرغ خانه همسایه غاز است؟

سایت گزارشگران و من مثل همیشه در گذشته و حال دریافت کمک های امپریالیستی در ارتباط با قربانیان دهه شصت را ناشایسته دانسته ایم و بر این عقیده می مانیم.

اصالت گردهمائی های پیشین بر این بود که هیچ ردی از وابستگی و ملاحظات سیاسی نمی گذاشت و امید که در آینده و در ارتباط با گفتمان قربانیان دهه شصت شاهد این وابستگی ها و الزاما ملاحظات سیاسی ( سخنرانی آقای رضا طالبی و حضور سبزها) نباشیم. فراموش نکرده ایم که موسسه اولاف پالمه چندی پیش میزبان سبزها و آلترناتیو سازها بود.

رضا طالبی تصریح کرداول جنبش سبز مردم ایران مترقی و عدالت خواهانه استدوم نماینده خواست های مردم ایران است، سوم مسالمت آمیز و اصلاح طلبانه است چهارم دارای ساختار شبکه ای و غیر متمرکز است و پنجم جنبش سبز مردم ایران مورد حمایت جامعه جهانی است.

 

حاشیه نرویم!

گردهمائی چهارم زندانیان سیاسی در گوتنبرگ سایه روشن هائی بحث انگیز داشت. این مباحثات نه با گزارشگران آغاز شد و نه با آن خاتمه مییابد. نقد کنندگان از درون خود شما بودند. گزارشگران ناظر بر این رویداد و به عنوان یک مونیتور با توجه به این ابهامات نقد می کند. پیش از این هم مطلبی نوشتیم با عنوان:

قبح امپریالیسم ریخته شده است!! پاسخ به چند نقد بجا و بی جا_مونیتورها کدامند و نقش آنها چیست؟

 

نقد اینگونه رویداد ها از وظایف گزارشگران است. رسانه علت وجودی خود را در انتشار و همچنین نقد حوادث جاری میداند. بویژه اینکه محور مباحثات گفتمان کشتار زندانیان سیاسی در دهه شصت باشد و ما در این بستر هیچگونه مصالحه ای را مجاز نمی دانیم.

 

 بهروز سورن

18.09.2012

 

www.gozareshgar.com

 

 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

کیانوش توکلی

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.