رفتن به محتوای اصلی

آقازاده‌ای به‌ نام مجتبی خامنه‌ای
06.10.2012 - 10:28

 رها بودن آقا مجتبای شما باعث شده روضه خوانان و ابن الوقت های ديگر نيز به آقازادگان و عشيرگان خود جولان بدهند. مثل آقازاده ی نفرت انگيز واعظ طبسيِ آستان قدس که ميزان دارايی اش از اندازه بدررفته، مثل آقازاده ی نفرت انگيز خزعلی که هم سر در سفره ی سرداران سپاه دارد و هم بضرب نام پدر چند شبکه ی تلويزيونی به راه انداخته، مثل آقازاده ی دری نجف آبادي، مثل آقازاده ی مقتدايي، مثل داماد و بستگان مهدوی کنی در بساطی که به اسم امام صادق علم کرده اند، مثل برادران عسگراولادی که در بستری از مناسبات نفرت انگيز، سالانه ميليارد ميليارد به حساب بانکی خود پول پمپاژ می کنند. و ديگرانی از اين دست، که با نگاه به اطوار آقا مجتبای شما صاحب نفوذ و تريلياردر شده اند. با اين ادله که: وقتی “او” می کند چرا ما نکنيم؟

 
متن کامل نامه به نقل از وبسايت نوری زاد به شرح زير است:
 
سلام به رهبر گرامی جمهوری اسلامی ايران
 
حضرت آية الله سيد علی خامنه ای
 
اين نامه برخلاف طعم تلخی که اختيار کرده، به گمان خودم، منصفانه ترين و خيرخواهانه ترين نامه ای است که تاکنون برای شما نگاشته ام. صبوری کنيد و به سخن مشفقانه ی من دل بسپريد. احتمالاً جماعتی از هواداران هماره ی جناب شما با مطالعه ی اين نامه هياهو سرمی دهند و عرصه را بيش از پيش بر من تنگ می گيرند. باکی نيست. مهم اين است که من سخن خود را در اين تنگنای بيچارگی به شما رسانده باشم. سخنی که با همه ی استعداد انسانی و ايمانی خود فرياد برمی آورد: آهای سيد علی عزيز، اين صدای طبلی که می شنوي، صدای آخرين تپش های برقراری ماست. بيا و دست به دست مردم بده و خود را از حصار آنانی که ما و شما را به اين فلاکت عظما فروفشرده اند بيرون بکش!
 
و اما اصل سخن من:
 
شايد باور جناب شما بر اين باشد که قدرت نخست کشور شماييد. که در اين بيست و سه سال گذشته هر تصميم کلانی را که اراده فرموده ايد همان شده است. و شايد آن سردارانی که برای بعد شما کمين کرده اند و از همين اکنون کليات کشور را به زير بغل زده اند، خود را قدرت نخست کشور بدانند. با اطمينان می گويم: نه آن درست است و نه اين. نه شما قدرت نخست کشوريد، و نه سرداران فربه ای که به هر موقف اين کشور بلازده چنگ برده اند.
 
اراده ی سخن من در اين مقال بر: واگشايی دری است که قدرت نخست در پشت آن لميده است. و از همانجا زيرکانه خواسته های خود را توسط آنانی که خواهم گفت چه کسانی هستند، به سمت ذهن و زبان مبارک شما گسيل می کند، و از همانجا ميزان چربی سفره ی سرداران شما را می سنجد تا فربگی اين نوکيسه های سيری ناپذير فراگير شود.
 
حتی من به طرح کودتای نظامی ای که اين سرداران فربه برای بعد شما روی ميز خود نهاده اند، از همين زاويه می نگرم. آنان به انجام کاری که مأموريتش را يافته اند دست خواهند برد. بی آنکه بدانند همه ی اطوارشان توسط همان قدرت نخست طراحی شده و ولع شان در بلعيدن ايران نيز ناشی از تربيتی است که همان قدرت نخست در کامشان افشانده:
 
۱ � سينماگران واژه ای دارند به اسم ” قاب”. اين قاب، انجماد هر آن چيزی است که در يک صحنه جا می گيرد. عکسی از صحنه ای است که يا بايد فيلمبرداری شود يا آنکه فيلمبرداری شده. بهتر بگويم: چارچوبی از ذهن کارگردان است که دوربين فيلمبردار به آن عينيت می دهد.
 
با همين قاب سينماگران، به نيمه ی بهمن ماه سال پنجاه و هفت می رويم. هنوز يک هفته ای نيز از ورود باشکوه امام خمينی به ايران سپری نشده است. آری يک هفته ای نيز سپری نشده. امام خمينی را موقتاً در مدرسه ی دخترانه ی “رفاه” اسکان داده اند. حالا قابی را ترسيم می کنيم از مدرسه ی رفاه که در تاريکی شب فرو رفته است. ساعت سه و نيم صبح است. زمين را برف پوشانده. هوا سرد است.
 
دو لکه ی نور، يکی در طبقه ی اول، و يکی در بام مدرسه، تاريکی را پس رانده است. در زير لکه ی نور طبقه ی اول، امام خمينی وضو ساخته و به نماز شب ايستاده است. نمازی که با او مستی است. مستی از پيروزی ای که عنقريب خدای متعال با تجلی اش نصيب مردم می فرمايد. امام اما در تلاش است که نمازش خالص برای خدا باشد. و هياهوی مردمی را که عطش او را دارند و فدايی و سينه چاک اويند از دوردست های ذهن خود نيز بتاراند. و يک نماز ناب اقامه کند. بهره مند از “اسرارالصلوة” ی که خود مرقوم فرموده اند. اين از طبقه ی اول در قسمت پايينی قاب.
 
اما در قسمت فوقانی قاب و در زير نوری که به بام مدرسه تابيده، جناب آيت الله خلخالي، فعال و پرانرژی و تام الاختيار، پای بر برف های بام می نهد و دستور می دهد چهار امير ارتش شاه را به بام مدرسه بياورند. می آورند. و با چشمان بسته سينه ی ديوار رديف می کنند. ساعت چهار صبح است. خلخالی “بسم الله القاصم الجبارين”ی می گويد و فرمان آتش سرمی دهد. به همين راحتی. جسم بی جان اين چهار نفر بر روی برفی که برکف بام نشسته فرو می افتد.
 
اين قاب تمثيلی ای که من از مدرسه ی رفاه نشان شما می دهم � که در طبقه ی نخستش رهبری چون امام خمينی عاشقانه و اشک در چشم به نماز شب ايستاده، و بر بامش خلخالی سراسيمه مشغول اعدام است � تفسيری از فرايند نظام نوپای جمهوری اسلامی ايران است. مردمان دنيا کاری به غلظت خلوص نمازی که در طبقه ی اول اقامه می شود ندارند. آنان می گويند: آنچه که در بام مدرسه ی رفاه رخ می دهد، صورت بيرونی همان نماز خالصانه است.
 
۲ � شايد بر اين قاب نمادين من خط بکشيد. که نخير، اين قاب، يک سياهنمايی محض است. و بفرماييد: نماز امام، که خالص و ناب و با حضور قلب است، هيچ ربطی به اعدام های خلخالی ندارد. و باز بفرماييد: نماز به جای خود، اعدام به جای خود. و يا قاطعانه تر بفرماييد: سياست ما عين ديانت ماست. نماز امام خمينی ديانت ماست و اعدام های خلخالی سياست ما. هردوی اينها لازم و ملزوم همند و انفکاک ناپذير.
 
من می گويم: دنيا به اينجور خلوص نيت ها حضور قلب های فردی و درونی ما کاری ندارد. مهم نمايشی است که ما با برآوردن انقلاب اسلامی نشان مردم دنيا داده ايم. خلاصه ی برداشت همگان از نمايش ما همان قاب مدرسه ی رفاه است: نمازی با خلوص در اندرون، و کم خردی ها و تندی ها و عصبيت ها و مصادره ها و غارت ها و اعدام ها در بيرون. و نيز قبول می فرماييد که هر چه زمان گذشت، از ميزان همان خلوص اوليه نيز کاسته شد، و به فربگی خصلت های سراسيمگی ما در روبيدن حقوق مردم افزوده گشت.
 
۳ � قابی که من از مدرسه ی رفاه تقديم شما کردم، همان معنای ظاهر و باطن جمهوری اسلامی ايران است. که در دو وجه اساسی رخ می نمايد: يکی: صورتی از مسلماني، و ديگری: شقاوت. با اين اشاره که نه مسلمانی اش به خدا و پيغمبر و اسلام و قرآن ربط دارد و نه شقاوتش. چرا که در هيچ کجای آداب انسانی مقوله ای به اسم شقاوت جای ندارد. چه برسد به اديان آسمانی که روحشان جلابخشودن به همان آداب انسانی است.
 
۴ � اخيراً پيشنهاد فرموده ايد: “سازمان های جهانی تحريم های وضع شده عليه ايران را لغو کنند تا ما غنی سازی اورانيوم را متوقف کنيم.” اين سخنی است که همين چند روز پيش از دهان آقای علی اصغرسلطانيه � نماينده ی ايران در آژانس بين المللی انرژی اتمی � بيرون خزيد. همه می دانيم که او و صد پشت هسته ای اش بدون کسب اجازه از محضر مبارک شما آب نمی خورند.
 
اين پيشنهاد ديرهنگام و البته خنده دار آقای سلطانيه، يعنی اين که: همه ی شعارها و سرمايه ها و گريبان دريدن های اين چند ساله ی ما باد هوا. و يعنی: ای ابرقدرت ها و سازمان های جهاني، شما را به همه ی مقدسات قسم، بياييد و ما را از دل اين سرگشتگی و مخمصه ی پيچ در پيچی که خود ما با بدفهمی هايمان برسر خود و نسل های برنيامده ی خود آوار فرموده ايم، بيرونمان بکشيد! و يعنی: آی هوار، “غلط” کرديم. و اين غلط کرديم، دگرگونی همان شعاری است که ما سال های سال سرداديم و مردم بی نوا را به جهالت تکرار آن ترغيب فرموديم. که: آمريکا هيچ غلطی نمی تواند بکند.
 
۵ � اگر ايرانيان بهت زده از شما بپرسند: راز سرگشتگی امروز ما و اين “کاسه ی چه کنم”ی که پيش روی شما نهاده شده در چيست، چه پاسخ می دهيد؟ می فرماييد: دشمنان در کار ما درپيچيدند و ما را در برآوردن آرمان های انقلاب ناکام گذاردند؟ يا همانگونه که بارها فرموده ايد: اين راز را در توطئه ی دشمنان از يک سوی و کوتاهی خود ما از ديگر سوی بايد جست؟ و يا: در دشمنان خارجی و عمله های داخلی شان؟ يا: در دشمن دانا و دوست نادان؟
 
تأکيد مکرر شما بر اين “دشمن” نه چيزی است که بشود پنهانش کرد. در همه ی گزينه های شما پای ثابت “دشمن” � در برآوردن فلاکت هايی که ما بدان دچار شده ايم � حتمی است. من برخلاف همه ی آنانی که به شما ايراد گرفته و می گيرند، می خواهم بگويم: اتفاقاً حضرتعالی درست تشخيص داده ايد که يکی از رازهای ورشکستگی ما را در دسيسه های دشمن بايد جست.
 
من با اين ترجيع بند دشمن دشمن شما موافقم. بسيار بسيار. که شما از همان ابتدا با هوشمندی ما را از دشمنِ در کمين پرهيز می داديد. با اين تفاوت که خصوصيت روحی شما آنگونه است که دوست می داريد با اَبَردشمنانی در اندازه ی آمريکا و اسراييل پنجه در پنجه بياندازيد، و به دشمنان خرده پا و چهره پوشانده و دم دست التفاتی نداريد. من اگر ناگهان بگويم: همين آقای حسين شريعتمداريِ کيهان، با همه ی ارادتی که به جناب شما دارد، مستقيماً از صهيونيست ها خط می گيرد و کارهای بايسته ی آنان را به بيت مکرم شما تزريق می کند، بر من می آشوبيد آيا؟ صبور باشيد. من به چونيِ اين مهم خواهم پرداخت.
 
۶ � من حتی نمی خواهم بگويم: يکی از رازهای ورشکستگی امروز ما در اين است که ما بلافاصله پس از پيروزی انقلاب اسلامي، روضه خوانان را بر دانشمندان خود برتری داديم و رشته های امور کشور را به دست اين بی عرضگان سپرديم. روحانی روضه خوانی که تا ديروز مختصری پول می گرفت و روضه ای سوزناک برمی کشيد، ناگهان به ضرب انقلاب برکشيده شد و بر گرده ی قافله ای نشست که با انقلاب سال پنجاه و هفت روی به آزادی و انديشمندی و برآمدن و نيکبختی داشت.
 
مگر ما چند روحانيِ دنياديده مثل شهيد بهشتی و شهيد مطهری و سيد محمد خاتمی داشته ايم که درحوزه ی تخصصی و علمی و کاريِ خود موفق بوده باشند؟ مابقی روحانيان همان روضه خوانان بودند. که هنوز نيز هستند و رشته ها و اراده ها را در دست دارند. يک نگاهی به قد و بالای امام جمعگان و دوست داران خود آقايان سيد احمد خاتمی و علم الهدی و صديقی و امامی کاشانی و جنتی و مجتهد شبستری و نعيم آبادی و دری نجف آبادی و سعيدی و حسنی و شيخ محمد يزدی بياندازيد. با اطمينان می گويم: اينان اگر انقلاب نمی شد، در همان روضه خوانی خود نيز توفيق چندانی نداشتند.
 
خدای گواه است که مرا از اين مثل، قصد مناقشه و تخفيفِ بايستگيِ روحانيان نيست. زبانم لال اگر که شأن علمی و تخصصی يک روحانی را بخاطر لباسی که به تن دارد ناديده بگيرم. من همه ی دار و ندار خود را زير پای آن روحانی ای که می فهمد و ادب دارد و عالم و متخصص است و در جايگاه بايسته اش قرار گرفته است و درستی برمی آورد، فرش می کنم.
 
۷ � قدرت نخست ايران اگر با شما نباشد، و با پاسداران شما نيز نباشد، پس با کيست؟ عده ای می گويند: با آقا زاده ی شما جناب مجتبی خامنه ای است. که يک روز از شهرام جزايری هشتصد ميليون تومان پول می گيرد و روزی ديگر، برآشفتنِ انتخابات سال هشتاد و هشت و تبعات بعديِ آن را مهندسی می کند، و امروز نيز به يُمنِ آقازادگی اش، و به برکت دستی که به گردن حضرت حجة الاسلام والمسلمين آشيخ حسين طائب � رييس سازمان اطلاعات سپاه و مسئول سابق هماهنگی های بيت مکرم � انداخته، در پس پرده ی اقتدار شما، به رتق و فتق امور می پردازد و برای خود در فردای پس از شما خواب هايی می بيند.
 
همين آقا مجتبای شما حتی آنقدر نفوذ دارد که در دفتر همه ی وزرا و خود رييس جمهور که هيچ، در دفتر رييس مجمع تشخيص مصلحت که هيچ، در دفتر رييس قوه قضاييه و رييس مجلس که هيچ، حتی در دفتر آقای مصلحی وزير اطلاعات نيز شنود کار می گذارد! خلاصه آقازاده ی شما با هر زنگی که به هر وزير و وکيل و صاحب نفوذی می زند، رعشه بر تن آنان می اندازد و کارها و نقشه های خود را پيش می برد.
 
چرا نگويم: برخلاف آقا مسعود و آقا ميثمِ شما که خوب و شايسته و دوست داشتنی اند و تلاش کرده اند دست های خود را به غبار قدرت نيالايند، يکی از بزرگترين ايرادهای آقا مجتبای شما اين بود و هست که لباس آقازادگی اش را به کارهای نابهنجار اطلاعاتی و امنيتی و خاصه گرايی آلود. بله، شايد عده ای بگويند اين آقازاده ی مبسوط اليد، قدرتِ پس پرده ی ايران است. همو که دستش به دلارهای نفتی و همه جوره ی سرداران فربه واگشوده است. همو که تغييرات جوّی را نيز با دستگاه های مخوف مهره ی امنيتی اش آقای طائب رصد می کند، مدير اجرايی اش سردار پاسدار قاليباف است و عامل سياسی اش زاکانی.
 
رها بودن آقا مجتبای شما باعث شده روضه خوانان و ابن الوقت های ديگر نيز به آقازادگان و عشيرگان خود جولان بدهند. مثل آقازاده ی نفرت انگيز واعظ طبسيِ آستان قدس که ميزان دارايی اش از اندازه بدررفته، مثل آقازاده ی نفرت انگيز خزعلی که هم سر در سفره ی سرداران سپاه دارد و هم بضرب نام پدر چند شبکه ی تلويزيونی به راه انداخته، مثل آقازاده ی دری نجف آبادي، مثل آقازاده ی مقتدايي، مثل داماد و بستگان مهدوی کنی در بساطی که به اسم امام صادق علم کرده اند، مثل برادران عسگراولادی که در بستری از مناسبات نفرت انگيز، سالانه ميليارد ميليارد به حساب بانکی خود پول پمپاژ می کنند. و ديگرانی از اين دست، که با نگاه به اطوار آقا مجتبای شما صاحب نفوذ و تريلياردر شده اند. با اين ادله که: وقتی “او” می کند چرا ما نکنيم؟
 
صميمانه می گويم که ظهور اينچنينی آقا مجتبای شما در کانون قدرت، تراشه ی مختصری است از خروج خود شما از آن جايگاهی که بايد می بوديد. معروفست که خدم و حشم و اعضای بيت امام خمينی از “دوازده” نفر بيشتر نبودند. و خدم و حشم و اعضای بيت جناب شما: “يک هزار و دويست نفر”. يعنی درست يکصد برابر. هزينه ی سالانه ی بيت امام خمينی به يک ميليون تومان هم نمی رسيد. اما سالانه حداقل يکصد ميليارد تومان صرف امور جاری و تشريفاتی بيت مکرم شما می شود. امام خمينی يک بار سفره نينداخت اما بيت شما در ايام محرم و رمضان و فاطميه هر شب برای بيست هزار نفر سفره می اندازد.
 
البته من با اين نظر که آقا مجتبی را قدرت نخست کشور می داند موافق نيستم. علتش را می گويم. آقا مجتبای شما زياد زياد که بُرد و نفوذ داشته باشد، در راستای همان هيبتی است که آقای حسين شريعتمداری برای خود پرداخته است. شايد خود آقا مجتبی به اين سخن من اعتراض کند که نخير، من صاحب نفوذم و ميلياردها پول به اشاره ی من جابجا می شود. و بگويد: به اشاره ی من يکی برکشيده می شود و ديگری فرومی افتد. به اشاره ی من پروژه های ميلياردی بی توجه به آه و فغانِ “چيزکی” به اسم قانون، به کام سردارانِ خودی فروتپانده می شود. اين منم که مشخص می کنم چه کسی زندانی شود و چه کسی آزاد. اين منم که غيرمستقيم رشته های امور کشور را در دست دارم. به اين می بخشم و از دهان ديگری بيرون می کشم. من کجا و حسين شريعتمداری کجا؟ که تنها قلمی دارد و همان قلم نيز شيدای خود ماست!
 
من در اين نوشته بنا ندارم به هياهوهای اينچنينيِ آدم هايی چون شريعتمداری و طائب و سرداران سپاه و آقا مجتبای شما اعتنا بکنم. اما معتقدم وظيفه ی آقا مجتبای شما و امثال او همان است که گفتم: انتقال خبرهای گزينش شده به شما و نگرانی هايی که توسط جناب شما “بايد” مرتفع شوند. مهم اين است که اين خبرها و اين نگرانی ها را چه کسی در کام اينان می افشاند؟ مهم اين است. قدرت پشت پرده ی ايران را از همين مسير بايد دنبال کرد.
 
شايد حاج آقا طائب از اين کنايه ی من بربيفروزد و بگويد: اگر من دم گوش آقا مجتبی چيزهايی می گويم، اين من، خودم هستم و خودم. نه از کسی خط می گيرم و نه اجازه می دهم کسی به بيت مکرم چپ نگاه کند. و فلان سردار فربه نيز بگويد: اين منم که به ديگران دستور می دهم. اين من، مگر می شود از جای ديگر خط بگيرد؟
 
اجازه بدهيد اينها هرچه می خواهند بگويند. من با اطمينان به جناب شما تقديم می دارم که هم طائب و صد سردار فربه ی پشت در پشت او، و هم جناب شريعتمداري، و هم آقازاده ی محترم شما “خيال” می کنند که مستقل و منفرد و صاحب رأی اند. خصلت مشترک اين جماعت، اطلاعاتی و امنيتی بودن آنان است. و حرص و ولعی که برای تماميت خواهی دارند. قدرت پشت پرده ای که من بدان اشاره خواهم کرد، از همين منفذ است که پيچ اقتدار اينها را شل و سفت می کند.
 
۸ � شما در اين سه سال، دو واژه ی جديد به واژگان انقلاب افزوديد. يکی “فتنه” است و ديگری “بصيرت”. من شخصاً درهدايت اين دو واژه به جان جامعه، به شما آفرين می گويم. جامعه ی شعارخوار ما که ناگهان با اطلاق يک “ضدانقلاب” طومار منتقد خيرخواهی را برمی چيد و او را در همان خيابانی که راه می رفت به گردونه ی نفرت های تلنبار می راند، گويا گرسنه ی اين دو واژه بود. و اين دو واژه به برکت هوشمندی شما به کام جامعه درانداخته شد تا سفره ی شعارخواری ما کاستی ای نداشته باشد.
 
شوربختانه اما شما درست در شرايطی سخن از فتنه رانديد که خود در ميان فتنه ی آن جماعتی که از پس پرده برای شما خبر می آوردند گرفتار بوديد. و درست زمانی ديگران را به بصيرت و درست ديدن فرا خوانديد که ديگران شما را از فرد نامتعادلی چون احمدی نژاد پرهيز می دادند و شما اعتنايی به درست ديدن آنان نداشتيد. حتی نگاهی ساده و سطحی به قد و بالای احمدی نژاد مفهوم بصيرت را در گزينش و برآوردن اين ماليخوليا معنا می کرد. پس چگونه است که خالق واژه ی بصيرت سياسي، از شناسايی او عاجز ماند؟ و همچنان بر واژه ی بی نوای بصيرت پای فشرد؟
 
۹ � يک پرسش! احمدی نژاد چقدر به کشور ما و به نسل های بعدی ما خسارت وارد آورده باشد خوب است؟ با تحقيرها و تحريم ها و توهين ها و عقب ماندگی هايی که نصيب کشور ما کرده و می کند؟ پاسخ بدهيد! صد ميليارد دلار؟ هزار ميليارد دلار؟ چقدر؟ مگر شلتاق های اين نامتعادل نبود که ذبح سرمايه های انسانی و پولی ما را سرعت بخشود؟ من با همان اطمينانی که از آقازاده ی شما و شريعتمداری گفتم، اين نيز می گويم که احمدی نژاد در تمام سال های مسئوليتش، مستقيماً از صهيونيست ها و آمريکايی ها خط می گرفته است. و هنوز نيز در رکاب آنان است. چگونه؟ خواهم گفت.
 
۱۰ � اين داستان را ما و شما از زبان امام خمينی شنيديم که گفت: چند نفر به باغ يک کشاورز رفته بودند و بی اجازه از ميوه های او می خوردند. مثلاً يکی چوپان بود و يکی دوره گرد و يکی روحانی. کشاورز که ديد زورش به همه نمی رسد، روحانی و دوره گرد را به کناری کشيد و گفت: شما اگر می خوريد نوش جانتان. اين جوانک چوپان در ميان شما چه می کند؟ او کجا و شما کجا؟ هر سه متحد شدند و آن جوانک چوپان را زدند و از باغ بيرون انداختند.
 
کمی که گذشت، مرد کشاورز روحانی را به کناری کشيد و گفت: حاج آقا ما هرچه داريم مال شماست. من مانده ام که شما را چه قرابتی است با اين دوره گرد پارچه فروش؟ نيز متحد شدند و مرد دوره گرد را زدند و از باغ بيرون انداختند. حالا ديگر زور کشاورز به روحانی خاطی می چربيد. يقه ی او را گرفت و بر سرش فرياد کشيد: بی حيا در باغ من چه می کني؟ زد و او را از باغ خود بيرون انداخت.
 
اين داستان، داستان خود ماست. داستان کسانی که با انقلاب اسلامی شان به باغ همان “دشمن” داخل شدند و از ميوه های او خوردند. دشمن زيرک دانست که يک تنه از پس اين جماعت مفت خور برنمی آيد. به دم گوش يک يک آنان خزيد و اظهار رفاقت کرد و به يُمنِ صبوريِ سی و سه ساله اش، همه را از اطراف آن روحانی � که روح انقلاب باشد � پراند. هر يک را به شيوه ای و طريقی. اکنون همان انقلاب با شکوه، با لباسی مندرس، و با ضعفی که او را به سمت التماسی مکرر و بی پاسخ می راند، تک و تنها در ميانه وامانده.
 
يک نگاهی به عکس های قديم خود که در ميان دوستان انقلاب ايستاده ايد بيندازيد. کجا رفتند ياران ديروز انقلاب؟ همه را يا با اعدام ها و مرگ های مشکوک کشتيم، يا با زندان های بی دليل سوزانديم و به حاشيه رانديم، يا با ايجاد تنگنا مجبور به مهاجرتشان کرديم، يا با انگ ها و برچسب های درآستين، مفتضح و خانه نشينشان کرديم. جمعی نيز به مرگ طبيعی مردند و خيال ما را راحت کردند.
 
۱۱ � چندی پيش به آقای هاشمی رفسنجانی سخنانی گفتم که اگر با شما نيز مواجه شوم خواهم گفت. به ايشان گفتم: شما سه سال است که به جمع معترضان پيوسته ايد. درست مثل خود من. اما جايگاه شما کجا و موقعيت فرديِ من کجا؟ کدام حادثه و محکمه و سنگ بر سنگ نهادن و اخم و لبخند و زدن و کشتن و برکشيدن و فروکوفتن و کدام معامله با داخل و خارج بوده که شما يکی از مطلعين و باعثان و بانيان آن نبوده باشيد؟
 
و گفتم: راز در هم پيچيدگيِ اوضاع امروز ما آيا می دانيد در چيست؟ در اين که ما حقوق مردمان خود را بصورت عام، و جمع فراوانی از آنان را بصورت خاص تباه کرده ايم. اين حقوق تباه شده � حتی اگر شامل مرور زمان شده باشند � حيّ و حاضرند و چشم به راه اعاده و مطالبه ی حق خويشند. ما و شما را چاره ای جز توبه نيست. توبه هم به قول حضرت امير(ع) اين نيست که گوشه ی انزوا اختيار کنيم و دانه ی تسبيح بچرخانيم و استغفروالله بگوييم. حداقلِ توبه ی مطلوب اين است که حقوق تباه شده ی مردم را اعاده کنيم.
 
و گفتم: من به غربی ها و ژاپنی ها آفرين می گويم که به پوزشخواهی از مردم وجهه ی قانونی داده اند. در اين کشورها به محض برآمدن يک ضايعه، مسئولان و حتی دولتِ خاطی فرو می افتند. برای ژاپنی ها اين فروافتادن از مسئوليت، به فروافتادن از چشم مردم نيز راه يافته. به گونه ای که شخص خاطی به خاطر شرم از نگاه شماتت گرِ مردم، دست به خودکشی نيز می زند.
 
به آقای هاشمی گفتم: من يک هديه برای شما دارم. اين هديه ظاهرش تلخ اما باطنش شيرين است. نمی خواهم بگويم خروج کنيد و همه ی فتنه ها و دسيسه ها را افشا کنيد. بل بياييد و در يکصد نوشته يا پنجاه نوشته يا سی نوشته، يک به يک حادثه ها و معامله ها و زدن ها و کشتن ها و ضايعه هايی را که خود در برآمدن آن ها سهيم بوده ايد يا ناظرِ بی طرف آن فاجعه ها و تعدّی ها و ظلم ها بوده ايد، بربشمريد و از آسيب ديدگان يا از کليت مردم پوزشخواهی کنيد و هفته به هفته نيز اين نوشته ها را نشر دهيد. همان کاری که همه ی ما بايد از سی و سه سال پيش بدان دست می برديم اما از رواج آن بخاطر ضعيف نشدن نظام پرهيز کرديم.
 
و گفتم: اگر به اين مهم، که يک حداقل در جهت احقاق حقوق معوقه ی مردم است مبادرت ورزيد، هم خدا به شما عزت خواهد بخشود و هم با انتشار اين پوزشخواهی ها ساير مسئولان را در معرض اين حق فراموش شده ی مردم قرار خواهيد داد. و گفتم: گرچه زمان از دست ما بدر رفته و ما در آستانه ی دگرگونی دردناکی قرار گرفته ايم اما اين حرکت، می تواند آغازی خوب برای برون رفت از اين فلاکتی که دچارش شده ايم به شمار آيد.
 
آقای هاشمی کمی به فکر فرو رفت و گفت: من امروز حالم خوب نيست. راست می گفت. آن روز يکی از دخترانش را بازداشت کرده بودند و پسرش مهدی نيز در راه بود. از هديه ی من تشکر کرد و ادامه داد: برداشت من از وضع کلی کشور اين است که نبايد کاری کرد که وزنِ آقای خامنه ای پايين بيايد. اگر وزن آقای خامنه ای پايين بيايد معلوم نيست بعدش چه می شود. من هيچ گزينه ای بهتر از آقای خامنه ای برای وضعيت فعلی کشور سراغ ندارم. با همه ی تجربه و سن و سالی که دارم نمی توانم فردای بعد از آقای خامنه ای را پيش بينی کنم. کشور افتاده دست طائب ها و نقدی ها. هيچ بعيد نيست اينها فردا حتی به کودتای نظامی دست ببرند.
 
قصد من از بيان سخنانی که بين من و آقای هاشمی رد و بدل شد اين است که بگويم: ما آنچنان به فرسودگی مديريتی مبتلا شده ايم که حتی فردی مثل ايشان برای بعد شما هيچ گزينه ی مناسبی سراغ ندارد. و مهم تر: نگران برآمدن نظاميان و ميراث خواران سال های دفاع مقدس است. اين به معنی اين است که آن قدرت پس پرده کارش را خيلی درست و بجا پيش برده است. از نگاه آن قدرت پس پرده، قرار نيست بعد شما کسی بر سرير قدرت جلوس کند. مگر سرداران نفتی و قاچاقچی ما مرده اند؟
 
باز باورم بر اين است که عصر کودتاهای خونين و ناگهانی سپری شده و به جای آن، کودتاهای خزنده به جان کشورهای نگون بخت دست برده است. مثل آنچه که در ايران جاری است. که سرداران و پاسداران گرسنه و سيری ناپذير همه ی منصب های حساس کشور را قبضه کرده اند. پس ما همين اکنون در عرصه ای از کودتای نظامی سرداران سيری ناپذير سپاه غلت می خوريم. به ما بفرماييد: کدام منصب حساس کشوری است که در چنگ اينان نبوده نباشد؟ يا اگر نيست، مطيع و رام و ذليلش نکرده باشند؟
 
۱۲ � آقايان هاشمی و خاتمی و موسوی و کروبی و جمعی ديگر از اين دست، تازه ترين همراهانی هستند که آن “دشمن” با آستينی که شخص شما بالا زديد، از باغ انقلاب بيرون انداخت. زمزمه ی باغبان شايد اين بوده باشد: جناب آية الله سيد علی خامنه اي، حضرت ولی امر مسلمين جهان، ما هرچه داريم متعلق به شماست. ما حساب شما را از حساب رقيبانی که در جلد دوست فرو شده اند جدا می دانيم. بياييد دست به دست هم بدهيم و اين مزاحم های دلخراش را بيرون بياندازيم تا باغ و هرچه که در اوست دربست در اختيار شما باشد. ما کی هستيم در اين ميان؟ شما باشيد و باغ و هرچه که با اوست.
 
و شما در حالی که دست به گزينش و ترويج واژگان فتنه و بصيرت برده بوديد، و دايره ی خودی ها را تنگ و غيرخودی ها را وسيع کرده بوديد، دست به همو داديد و کاری کرديد که او برای شما تدارک ديده بود. در حالی که خود خيال می کرديد هرچه می کنيد مستقلاً برآمده از فکر و هوشمندی و تيزبينی شخص خودتان است. و حال آنکه نقش احمدی نژادها و شريعتمداری ها و آقازاده ها و طائب ها و سرداران مکرم در همين انتقال پيام آن باغبان زيرک به شما بوده است. همان کسانی که “خيال” کرده و می کنند مستقل اند و يافته های اطلاعاتی و امنيتی شان برآمده از ذکاوت شخصی و تشکيلاتی خودشان است.
 
اکنون تنها مانده ايد آقا. با التماس به جامعه ی جهانی که: ما اشتباه کرديم. و آنان وقعی به التماس های ما و شما نمی کنند. دوستی ميگفت: به يکی از اطرافيان رهبر گفتم آيا خبر داريد آقای جليلی در نشست هسته ای استانبول پانزده بار جمله ی “تحريم ها را برداريد” را تکرار کرده است؟ که او گفت: شانزده بار!
 
۱۳ � روزی که ما سرنوشت مردم ايران را به سرنوشت مردم فلسطين گره زديم و از عواقب اين قلندری آشکار نهراسيديم، روزی که ما درخشيدن و برآمدن ايرانيان را در شعار و رَجَز محدود کرديم، روزی که فروغ آزادی را دراين مُلک فروکشيديم و به مشعل ترس و لکنت کبريت زديم، روزی که فرد بی کفايتی چون شيخ محمد يزدی را بر سر دستگاه قضا گمارديم و او در يک قلم و باشاره ی شخص شما قاتلی چون جلال الدين فارسی را از قصاص و مرگ وارهاند، روزی که ما از تماشای فيلم بازجويی از همسر سعيد امامی قالب تهی نکرديم و همچنان به حيات خود ادامه داديم و حتی بارها به سفرهای تفريحی رفتيم و در آن سفرهای تفريحی غش غش خنديديم، روزی که آيت الله های نفرت انگيزی چون شيخ علی فلاحيان، کشتن منتقدان را به چاشنيِ ترانزيت مواد مخدر آميختند و همچنان آيت الله باقی ماندند، روزی که ما جسم عليل خود را ديديم و مرتب آن را به رخ کشيديم اما کشته های بی دليل فرزندان مردم را و حقارت ايرانيان و درماندگی نسل های برنيامده ی آنان را نديديم،
 
روزی که ميلياردها پول بی زبان مردم را بدون اجازه ی مردم به کيسه ی اين و آن ريختيم، روزی که نهضتی از رياکاری و چاپلوسی را در اطراف خود رواج داديم تا امام جمعه ها حتی از راز ياعلی گفتن ما به هنگام تولد پرده بردارند و همچنان به امام جمعگيِ خويش ادامه دهند، روزی که امام جمعه ها از پشت تريبون نماز جمعه دروغ گفتند و همچنان عادل باقی ماندند، روزی که از خدا پيش افتاديم و مردم را به خودی و غيرخودی تقسيم بستيم، آری از زمانی که ما دانستيم می شود با اسلام به اسم اسلام مزاح فرمود، آن جماعت پشت پرده باد در آستين ما و شما کردند که: خوش باشيد. اگر از همه ی دنيا طالب همين ايد، دنيا از آنِ شما. ما خود مقدماتش را فراهم می کنيم. و درست اينجا بود که زيرکانه بشقاب مطلايی را پيش شما آوردند و با رعايت غليظ ترين آداب ادب ورزی به شما گفتند: حضرت آقا آيا يک حبه اورانيوم غنی شده ميل دارند؟
 
و وقتی از خاصيت های آن برای شما گفتند، هيجان زده شديد و به ريسمانی دست برديد که آن باغبان زيرک به سمت شما دراز کرده بود. بصورت ظاهر شما پروژه ی ورود به قمار هسته ای را از زبان سرداران و معتمدين خود شنيديد و باور کرديد و داخل آن شديد اما من می گويم: آنان کاره ای نبودند. بل پيام آوری بودند از جانب آن باغبان زيرک. جوری که شما در همان يک نشست نخست، با تبسمی بر لب، صحنه ی ذلت اسراييل را به چشم خود تجسم کرديد و بلافاصله دستور اقدامِ ورودِ همه جانبه به قمار هسته ای را صادر فرموديد.
 
خلاصه سرداران و معتمدان و کارشناسانِ آن باغبان زيرک، سرِ شما را با اموری مختصر گرم کردند. و شما را از کلان کارهای مفيد و شايسته برحذر داشتند. دم گوش شما نجوا کردند که ميشود نرم نرم � مثل پاکستان � به سلاح هسته ای دست يافت و ناگهان با همان سلاح هسته ای در جهان اعلام موجوديت کرد. و قدرت های برتر را مجبور به تمکين فرمود. و شما که جز پنجه در پنجه شدن با اسراييل به چيز ديگری نمی انديشيديد، با شنيدن اين طرحِ طراحی شده، تبسم فرموديد. راستی چرا از ميان هزار هزار پيشنهاد علمی و توليدی و فرهنگي، دست بردن به خريد دانش هسته ای با اقبال همه جانبه ی شما مواجه شد؟ به اين دليل که درون هر يک از ما به مقوله ای متمايل است و با آن “حال” می کند.
 
اينگونه بود که آن قدرت پس پرده، ريسمان اراده ی ما را به روسها سپرد. تا يک چند وقتی با ما “حال” کنند. روسها تا توانستند از ما مکيدند و بردند و سرآخر هم چيزی در کاسه ی ما نيانداختند. حلقه ی تحريم های بين المللی تنگ تر و تنگ تر شد. و اسم حواريون شما در فهرست آدمهای خطرناک جهان جا گرفت. قدرت پس پرده می خواست از تماشای تحقير جهانی ما لذت ببرد. و ما مثل ابلهانِ بی چاک و دهان نعره می زديم: ما را از اين ورق پاره ها باکی نيست.
 
۱۴ � تجسم کنيد عده ای از دخترکان موبور و چشم آبی در بلاد کفر اسلام آورده اند. و سفارت ايران در فلان کشور غربی بر ايشان کلاس اسلام شناسی داير کرده است. حضرت حجة الاسلام والمسلمين به سفر خارج تشريف می برند. حتماً برای گسترش بنيه و صلابت اسلام. جناب سفير دستهايش را بهم می مالد و سر به زير می گويد: حاج آقا يک تعدادی از دختر خانم های اينجا به دين مبين اسلام و تشيع مشرف شده اند و حاضرند به ايران بروند و با هرکسی که صلاح باشد وصلت کنند. شما چه می فرماييد؟
 
حاج آقا گل از گلش می شکفد و می پرسد کجا هستند اين اسلام آورندگان؟ همينجا، دراتاق مجاور. حاج آقا که اتفاقاً خيلی هم پت و پهن است و اشتهای سيری ناپذيرشان شهره ی خاص و عام، به اتاق مجاور تشريف می برند. جل الخالق، حضرت پروردگار مگر زيباتر از اينها هم می تواند خلق کند؟ عجالتاً همانجا يکی از بهترين ها را برای خود نشان می کند و همانجا صيغه ی محرميت را با رعايت حروف حلقی اش جاری می کند. وکيلم؟ چرا که نه؟ شما سرور من هستيد.
 
من مؤدب تر از آن هستم که به اندرونی کسی متعرض شوم. اما شما هم بايد مثل آن باغبان زيرک باشيد و اين احتمال را بدهيد که دخترکان موبور و چشم آبيِ بلاد کفر، که امنای شما را نشانه رفته اند، ای بسا گماردگانِ همان باغبان باشند. چرا؟ چون خبربرندگان و خبرآورندگانِ آن باغبان زيرک، بايد متنوع باشند. جوری که اگر يکی از آنها لو رفت، ديگری باشد. و اگر ديگری ورپريد، آن که در اندرونی است و از هر گمانِ بد مبرّا، بکار بايسته ی خويش ادامه دهد.
 
از باب مثال، هيچ آيا به آقای شريعتمداری کيهان گمانِ بد برده ايد؟ نه، چرا؟ چون او نقش خود را به شايستگی ايفا کرده است و آنقدر در جانبداری از شما سنگ تمام گذارده که از خود شما در گسترانيدنِ دين بهيِ مطلقه پيش افتاده. برای آزمودنِ خدمت و خيانت امثال آقای شريعتمداری شما بايد ميزان سود و زيان آنان را حداقل در نسبت با خود رصد کنيد. ببينيد اينان چه جمعيتی را به رکاب شما فراخوانده اند و چه جمعيتی را از اطراف شما تارانده اند. مأموريت اينان، تنها گذاردن شما در معرکه ی هجوم بلاهای در کمين بوده است. و انصافاً نيز در انجام اين مأموريت موفق بوده اند.
 
۱۵ � در زندان که بودم، کمی آنسوتر از سلول من، يکی از سرداران و پاسداران سپاه بجرم جاسوسی برای اسراييل زندانی بود. سردار باشی و جاسوس اسراييل باشي؟ پاسدار باشی و جاسوسی کني؟ چه عيب دارد؟ جاسوسان بجايی نفوذ می کنند که کمترين گمانِ بد با آن باشد. چه جايی بهتر از سپاه و وزارت اطلاعات و کيهان و اطراف بيت مکرم؟
 
آن باغبان زيرکِ داستان ما می دانست که جمعيتی از اطرافيان شما به فعاليت های غليظ امنيتی مشتاقند. همانهايی که دعواهای داخل زندان خود را در سالهای قبل از انقلاب، به جان جامعه ی بعدِ انقلاب سرازير کردند. اين خصلت روانی ای که امثال آقای شريعتمداری با اکسيژن آن نفس می کشند مگر کم روزنه ايست برای ورود به کانون رهبری کشور؟ شما يک نگاهی به اطراف خود بيندازيد و به اين پرسش ساده ی من پاسخ بگوييد: کجای کشور را می توان يافت که در سيطره ی سرداران شما نباشد؟ می بينيد چگونه محاصره شده ايد آقا؟
 
سرتان را که زمين بگذاريد، صدا و سيمای سردار پاسدار عزت الله ضرغامی خبر کودتا را منتشر می کند و سردار پاسدار علی لاريجانی مجلس را با بسيجيان آموزش ديده قبضه می کند و سردار پاسدار محمد باقر قاليباف با هواپيمای ايرباس خود بر فراز کشور چرخ می خورد و سرداران ديگر را بر سر حساسيت ها فرو می بارد. کارِ باغبان به اينجا که برسد، دست به دست می سايد. چرا که با برآمدن سرداران، کار انقلاب تمام است. اينجاست که باغبان زيرک، همه را با همراهی و همکاری خود ما از اطراف انقلاب تارانده و سرنخ های کشور را بدست خود گرفته است. با اطمينان می گويم: در همان فردای برآمدنِ سرداران، روحانيانِ پرطمطراق و روضه خوانانِ پُرادعا را در سوراخ های اختفا بايد جست.
 
۱۶ � احمد آمويی اکنون سه سال است که زندانيِ آقا مجتبای شماست. آمويي، يک نويسنده و روزنامه نگار است. مثل همسرش خانم ژيلابنی يعقوب. که او نيز نويسنده و روزنامه نگار است و اخيراً به زندان فراخوانده شده تا اين زوج روزنامه نگار بعدها قصه ی قساوت های ما را بنگارند. احمد آمويی در کتابی که برآمده از چند مصاحبه با مسئولان اصلاح طلب است، به روند انقلاب و اوضاع کشور پرداخته است. در پشت جلد اين کتاب، يک جمله از قول يکی از وزرای سابق آورده که همين يک جمله برای کشف آن قدرت پس پرده بسيار راهگشاست. آن وزير می گويد: کشور بعد از انقلاب بدست کسانی افتاد که معنی “کارتابل” و “پاراف” را نمی دانستند!
 
پس، انقلاب کردگانی که بايد از هزارتوی تخصص ها و شايستگی ها عبور می کردند و قد و قواره ای برتر از قامت رژيم پهلوی ابراز می کردند، کسانی بودند که معنای کارتابل و پاراف را نمی دانستند. اداره ی اين کشور نه چيزی بود که از روحانيان و حاميانی چون منِ نوری زاد برآيد. ما کجا و سردرآوردن از آزمون های داخلی و بين المللی و اداره ی سرزمين پهناوری چون ايران با اينهمه پراکندگی قومي؟
 
بايد صورت مسئله را بهم می زديم تا دنيا متوجه ی دستِ تهيِ ما از توانمنديِ اداره ی کشور نشود. چه کرديم؟ در اولين قدم يک موی کوخ نشينان را به کاخ نشينان برتری داديم تا سطح بلندمرتبگی کشور را نه به سوی رفاه و ثروت و بهره مندی سوق دهيم، که هرچه را که نيز بلندی گرفته بود به زيرکشيم و در حد و اندازه ی کوخ نشينان جا به او بدهيم. خب، اين مشکل بشکر خدا با همان يک شعار حل شد. حالا بعدش چه کنيم؟ با مسائل بين المللی و امنيتی چه کنيم؟ با جای خالی تخصص های گريخته و کارها و کارخانه های لنگ و چرخ های بازايستاده چه بکنيم؟
 
اينجا بود که باغبان زيرک به مدد آمد و مشاوره داد. خبر به خلخالی بردند که دست نگهدار و همه را نکش. دير گفتيد آقا. نه، همان ها را که کشته ای فعلاً کافی است. حداقل شتاب کشتن ها را کم کن تا ببنيم اوضاع کشور به کدام سو خيز برمی دارد. ای بچشم. اينجا بود که فرصتِ مغتنم پديد آمد. و باغبان زيرک، آدم های متخصص پيش از انقلاب و مأموران بعد انقلابش را به هرکجا نفوذ داد. برعکسِ ما که عجول و سطحی و بی دانش بوديم، او صبور و عميق و اهل خرد بود. می دانست ازکجا شروع کند و بکجا ختم.
 
باغبان زيرک، ازخوی و خصلت ما نيک خبر داشت. که سراسيمه و تماميت خواهيم. پس نرم نرم به رواج انگ ها و برچسب ها دست برد. که بشود به ضرب يک “طاغوتی” هيمنه ی يک فرد يا يک جمعيت را به زيرکشيد. همين هم شد. جمع کثيری از خيرخواهان و همراهان انقلاب با همين انگ ها از کار برکنار يا خانه نشين يا زندانی يا فراری يا اعدام شدند. قلم و زبان و کُلتِ کمرِ آدم هايی چون شريعتمداری در همين راستا بکار آمد. خبرهايی محرمانه به آنها داده می شد و آنها حريصانه به گروکشی و قلع و قمع مخالفان می پرداختند و هيچگاه نيز به اين نمی انديشيدند که اطلاعات محرمانه ای که با مُهر بکلی سرّيِ سپاه و کميته و فلان دستگاه بر ميز آنها نهاده می شود، از کجا می آيد و توسط چه کسانی سامان داده می شود.
 
۱۷ � باغبان زيرک دانسته بود که با چه کسانی رفاقت کند و جای پای خود را در کجاها محکم سازد. او بايد از اين فرصت طلايی و سرويس دادن به کسانی که معنای کارتابل و پاراف را نمی دانستند و نيامده وعده ی آب و برق و زمين مجانی داده بودند، سود می برد. او تخصص داشت و انقلاب کرده ها هيچ نداشتند جز ولع! تخصص باغبان چه بود؟ سيراب کردن ولعِ بی تخصصانِ بر سرِ کارآمده. با ارائه ی چند خبر و تحليل دسته بندی شده، اعتماد نابخردان را جلب می کرد و آدمهايش را بهرکجا نفوذ می داد.
 
همين يکی دو ماه پيش مگر يک سردار و پاسدار ديگر به جرم جاسوسی برای اسراييل دستگير و زندانی نشد؟ باغبان زيرک، اين جاسوسان پلاسيده را که فصل و کارکردشان تمام شده، رها می کند و دستگاه های اطلاعاتی ما با ذوق زدگی دستگيرشان می کنند و کلی هياهو سرمی دهند که بياييد و ببينيد ما چه کرده ايم!
 
۱۸ � اکنون شما تنها مانده ايد آقا. مجتبای شما “خيال” می کند که رشته های کار در دست اوست. و طائب و سرداران فربه و شريعتمداری نيز خيال می کنند که دستشان به اطلاعات دست اول کشور گشوده است. اين باغبان زيرک است که همه ی اين ها را بدون آنکه خودشان متوجه باشند، تغذيه می کند. او خوب می داند که وقتی شريعتمداری با خبری تغذيه شد، اصلاً تحمل تجزيه و تحليل دو روز بعدِ آن خبر را ندارد. فوراً به مصرف آن هجوم می برد. اينگونه است که شما از دست اين “دشمن” ی که اطوارش توسط طائب ها و شريعتمداری ها و مجتباها توصيف می شود رهايی نداريد.
 
شايد پخمه ترين و البته پرفايده ترين کارگزاری که اين باغبان زيرک به استخدام خود درآورده همين احمدی نژاد خودمان باشد. که با چند خبر بکرِ طراحی شده، تعادلش بهم می ريزد. او با هياهوهای نامتعادلانه ی خود، هم آدم های بسياری را از اطراف شما فراری داده و هم سرمايه های پولی بسياری را از کشور. باغبان زيرک مگر چه می خواست و چه می خواهد؟ او در طول اين سال ها ذره ذره اطلاعاتی می داده و مابقی کارها را به خود اين فلک زده های متوهم می سپرده است.
 
۱۹ � اگر تا ديروز افرادی مثل آقايان هاشمی و خاتمی و موسوی و کروبی و همراهانشان می توانستند تعادل کشتيِ کشور را که در تلاطم توفان های جهانی به چپ و راست می غلتد متعادل کنند، امروز ديگر فرصت سرآمده و عقل جمعی مردم از اميدواری به کارسازيِ اين افراد نيز عبور کرده است.
 
۲۰ � شما را بخدا زنده بمانيد. تا هر زمان که می توانيد. ما با همه ی انتقادی که به شما داريم، از تجسم فردای بعد از شما می هراسيم. مباد اين آرامش نيم بند نيز با رفتن شما بهم بريزد و سرداران فربه ناگهان دست به اسلحه ببرند و خدا را نيز به بندگی خود تحکم کنند. زنده بمانيد تا جنازه ی آرزوهای اين مردم بلازده را خود به گورستان آرزوها ببريد.
 
شما را بخدا در همين چند سالی که زنده ايد، اعتنايی به خبرها و تحليل های فريبنده ی خاصّان خود نکنيد. همان خبرها و تحليل هايی که ما و شما را به خاک مذلت نشانده اند. خاصّان شما، دانسته يا ندانسته با دستخطی که از باغبان زيرک می گيرند، نرم نرم ما و شما را به سمت يک جنگ ويرانگر می رانند. چيزی بگويم وبگذرم: باغبان زيرک توسط کارگزاران خود چنان بر زبان شما الفاظ می نشاند که ناگزير می شويد در اوج عصبيت، اشتباه ترين سخن هوشمندانه ی يک رهبر که نه، حتی يک مسئول دون پايه را در حمايت همه جانبه از حزب الله لبنان و جنگ رخ به رخ با اسراييل به زبان آوريد و اصلاً نيز نگران تبعات اين سخن نابجا نباشيد.
 
اسراييلی که شما مشتاق حذف همه جانبه ی او هستيد، بسيار زيرک تر از آن است که در چهار ديواری مرزهای خود متوقف بماند تا شما به او ضربه بزنيد و کارش را بسازيد. او آنچنان زيرک است که هفت پشت طائب و شريعتمداری و سرداران فربه و آقا مجتبای شما را درس می دهد. در زيرکيِ او همين بس که در اين سی و سه سال، روزی و ساعتی نبوده که ما و شما بدون خبرها و تحليل ها و اشارات و بايدها و نبايدهای او سرکرده باشيم. باغبان زيرک اين سال های ما هموست. و البته استاد و حامی هميشگی اش. همانانی که کارگزارانی در سپاه و اطلاعات و بيت مکرم و مجلس و دولت دارند. شما آشکارا با آنها پنجه در پنجه انداخته ايد و آنها پنهانی. شما با هزار زحمت و صرف ميلياردها پول بی زبانِ مردم تا لب مرزهای خاکی آنان لشکر می کشيد و عراق و لبنان را درمی نورديد اما آنها در همينجا و حتی در اطراف بيت مکرم، به کارهای بايسته ی خود مشغول اند.
 
علت پروارشدن جماعتی از خاصگان، و علت درهم پيچيدن بسياری از امور داخلی کشور، و علت خوار و خفيف شدن قانون، ربطی به دشمنی اسراييل و آمريکا ندارد. همه ی اين فلاکت ها ناشی از قرارگرفتن بی خردان در مناصبی است که آن منصب ها به خردِ مديران محتاج اند. بل تلاش آن باغبان زيرک در اين بوده است که ما را به جاده ای يک طرفه دراندازد. جاده ای که دورزدن در آن ناممکن باشد. و جاده ای که حتماً به واژگونی و سقوط مرکب انقلاب منجر می شود.
 
من اما در همين جاده ی يک طرفه برای شما هديه ای دارم. که هم از سقوطمان برهاند و هم سلامتی ما را از دسيسه های آن باغبان زيرک تضمين کند. و آن همان است که به آقای هاشمی و چندی پيش تر به آقای خاتمی گفتم. بياييد و به حقوق تباه شده ی مردم بها بدهيد و ادب پوزش خواهی را باب کنيد. همان حقوقی که ما بنا نداريم نيم نگاهی نيز بدان بيفکنيم. نفسِ متمايل شدنِ ما به اعاده ی اين حقوق تضييع شده نيز ارزشمند است.
 
اجازه ندهيد با شتابی که در همان جاده ی يک طرفه برای شما تدارک ديده اند، بر انباشت اين حقوق معوقه افزوده شود. از همين اکنون به اعاده ی آنها همت کنيد. ذات هديه ی من اين است: شما را بخدا به سمت مردم بازگرديد. اگرچه مردم بگويند: تشکر از اين بازگشت ديرهنگام، اما ما شما را نمی خواهيم.
 
می دانم که روزهای بسيار سختی را گذران می کنيد. تار و پود قمار هسته ای دست و پای فکر شما را از کار انداخته. پس پيشنهاد هماره ی خود را مجدداً تکرار می کنم: اگر نوشيدنِ جام زهرِ همقدم شدن با خواست های جهانی کام شما را برمی آشوبد، بياييد و بخشی از اختيارات تمام نشدنی خود را به مجلس تفويض فرماييد. بگذاريد اگر جام زهری بايد نوشيده شود، اجازه بدهيد مجلسيان مطيع و بی اراده و مرعوب و حرف گوش کن به نيابت از شما بنوشند. تکليف رهايی از بن بست هسته ای را به همين مجلس محتضر واگذاريد. اين بهترين هديه ای است که من به شما تقديم می دارم. قدرش را بدانيد. اگر دلتان نمی آيد که همه ی اختيارات گسترده ی رهبری را به مجلس واگذاريد، لااقل برون رفت از بن بست هسته ای را به اختيار مجلس مطيع خود موکول فرماييد.
 
اين قدم خير شما، تبعات مبارکی خواهد داشت. يک اين که رشته ی کار را از دست سرداران سپاه که برای روزهای پرآشوب دورخيز کرده اند بيرون ميبرد، دو اين که سرنوشت اين روزهای سوريه ی شخم خورده را از سر کشور ما می تاراند. و سه اين که نقشه های آن قدرت پس پرده را برمی آشوبد. لااقل برای مدتی که ما با عقل آشتی کنيم. والسلام
 
با احترام وادب: محمد نوری زاد
 چهاردهم مهرماه سال نود و يک

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

کیانوش توکلی
سایت کلمه

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.