رفتن به محتوای اصلی

از مقتدر خلیفه عباسی، تا خمینی، خامنه ای، جمهوری اسلامی
22.11.2012 - 19:38

چرا حسین منصور حلاج ایرانی را سلاخی کردند؟ از مقتدر خلیفه عباسی، تا خمینی، خامنه اي، جمهوری اسلامی بدون شک حسین حلاج معروف به منصور حلاج ( منصور نام پدرش بوده است که حلاج نسبت داده اند) یکی از اولین پیشگامان عصر روشنگری برعیله خرافات اسلامی بوده است. این شاعر بزرگ قرن سوم هـ. ق. بخاطر عقایدش ( کفر گو ي) موجب خشم خلیفه عباسی قرار گرفت و تا آنجا که او را پس از شکنجه و تازیانه زدن به دار آویختند، و بعد از آن نیز گماشتگان حاکم جنازه اش را سلاخی کردند! دست و پا و سرش را از تنش جدا کردند و پیکرش را سوزاندند و به رود دجله ریختند. واقعیت این است که سران حکام اسلامی در هیچ یک از دوران تاریخ تحمل شنیدن اظهارات مخالفین را نداشته اند. منصور حلاج یکی از آن صد ها هزار نفری است که بدلیل اظهار عقیده شخصی بر علیه قوانین و سنت های ضد انسانی حاکم در جامعه به وحشیانه ترین شکل ممکن اعدام و بعد از سلاخی شد. در دین اسلام حقوقی به نام آزادی بیان بشدت مورد حمله قرار می گیرد. آزادی انسان در تناقض کامل با قوانین شرعیست. و سنت بی حقوقی مسلمانان همچنان از هزار و چهارصد سال گذشته تا به عصر تمدن و پیشرفت بشر امروز ادامه دارد. تا آنجا که به ما ایرانی ها بر می گردد، بیشتر از سی و چهار سال است که نظام استبداد جمهوری اسلامی هر صدای مخالفی را با روش های سرکوبگرانه پاسخ داده است. از تهدید گرفته، تا زندان، شکنجه، شلاق، اعدام... در باورهای این آئین رافت و مهربانی انسان دوستی، و احترام به حقوق فرد و یا حقوق غیر مسلمانان هیچگونه احترامی ندارد. و در صورتی معنا دارد که شما نیز موافق سنت ها و قوانین تحمیلی باشید. کمترین نقد به ظلم در شرعیات ونابرابری های اجتماعی برابر با بر انگیختن خشم روحانیون خواهد شد. و گاهاً نیز فتوای قتلتان صادر می شود. ( شاهین نجفی ). هر مسلمانی اگر می خواهد که به مجازات نرسد باید که اطاعت نماید و بله قربان گو باشد و اگر کمترین نقدی به قوانین اسلامی داشته باشید مورد خشم و غضب حاکمین و قضات شرع و گماشتگان حکومتی قرار خواهید گرفت. همانطوری که منصور حلاج مورد غضب ابوالفضل جعفر مقتدر، خلیفه عباسی قرار گرفت و نوکرانش حکم اعدام او را صادر کردند. تنها راه ممکن برای ادامه زندگی در کشورهای اسلامی نیز ادامه چنین شکلی از زندگی است. و در صورت مخالفت با قوانین اسلامی، و از آن تاریخ به بعد به عنوان دشمن، کافر، و با ده ها روایت شرعی دیگر برایتان پرونده سازی می کنند و به اشد مجازاتتان خواهند رساند. حضرت محمد، سنت هائی را از خودشان به یادگار نهادند که بعد از دنیا رفتنشان تمام امکان داشتن حقوق انسانی افراد در زمدگی روی بسته شد. و از آن تاریخ به بعد حقوق فرد در اسلام بی معنا گردید. مسلمانان در این قوانین تنها مجری اند و نه اینکه خودشان بخواهند تصمیم بگیرند که چگونه می توانندجامعه شان را اداره نمایند. عقل انسان مورد سوآل قرار دارد. به عوض عقل و تفکر ایمان و باور به الله است که تعئین کننده حقوق اجتماعی می گردد. و هر مسلمانی که غیر از این رفتار نمایند به مجازات خواهد رسید. همه داستان زندگی در قوانین اسلامی ساختن دنیاي بعد از مرگ است! حق انتخاب در زندگی مادی روی زمین را نخواهید داشت. روحانیون و حکام اسلامی تشخیص می دهند که چه چیزی مناسب حال زندگی مردم است. مردم قدرت تشخیص خوب و بد دنیا را ندارند و از این رو مذهبیون اسلامی به خودشان اجازه می دهند که تا شخصی ترین امور افراد دخالتگری کنند! حتی اجازه دارند که همسرتان را بر شما حرام اعلام نمایند! دلایل پیشرفت در کشور های غربی رجوع آنان به عقل و دانش انسان بوده است. آنها خواستند که زندگی این دنیا ي شان مرفه باشد. و در راه زندگی بهتر اجازه دخالت از پدر روحانی ها و کلیسا ها را در کارهای مربوط به سیاست، فرهنگ، قوانین، اقتصاد، باور های شخصی را مسدود کردند. کار پدران روحانی دروس اخلاقی تبلیغات برای زندگی بعد از مرگ انسان است. ( عین کاری که امروز توسط اخوند های ایران در حال انجام است ) و این مسئله در تناقض با زندگی زمینی انسان قرار دارد. وقتی دین در حاکمیت مرکزی نقش داشته باشد مردم بی حقوق هستند استبداد مرکزی قدرت پیدا می کند و مانع بزرگی برای پسزفت در جامعه است.. خوشبختی در زندگی مردم معنای واقعی خود را از دست می دهد. دوست داشتن و عشق باید الهی باشد و نه زمینی. از طرف دیگر مذهبیون اجازه هر گونه پیشرفت های تکنولوژی آزاد اندیشی، آزادی بیان، علوم انسانی را می گیرند. درست همان روندی که در ایران کنونی در جریان است. آخوندی به نام "خامنه اي" به روشنی دشمنی خود و هم فکرانش را در ارتباط با دروس علوم دانشگاهی بیان کرده است. زندگی مردم در کشور های عربی و اسلامی، و "اسلام زده" همچون ایران، در وضعیت استبدادی است. و ساکنین این کشور ها به کل از زندگی آزاد انسانی و داشتن یک دنیای بهتر محروم هستند. ایرانی ها و دیگر کشور های مسلمان از تاریخ پیشرفت و داشتن زندگی انسانی عقب ماندند. محروم هستند. در این دین هیچ گونه معیار های حقوق بشری رعایت نمی شود. قضات و مدافعین اسلام ناب محمدی تعریف شرعی شان را از تفسیر حقوق بشر دارند. و از طرفی قوانین حقوق بشر مورد تمسخر و انتقاد حکام اسلامی است. تفسیر حقوق بشر به کل رعایت قوانینی است که توسط علمای اسلامی حکم داده شده است. مردم نیز باید اطاعت کنند و حیوان مانند بله قربان گو باشن!. مثلن در این قوانین کشتن متهم از طریق سنگسار عملی پسندیده است! همین طور شلاق، تجاوز جنسی به زندانیان، شکنجه کردن زندانی بمنظور اعتراف، اعدام، تیرباران، بریدن انگشتان مجرمین، چند همسری، صیغه ( فحشای شرعی )، نابرابری میان زن و مرد. و بسیاری دیگر از اینگونه موارد مورد تائید است. زندگی اکثریت ایرانی ها اسیر و دربند کسانی شده است که باورهای انسانی را قبول ندارند. برای ایرانی ها زندگی جهنمی دنیا را حکم می دهند، و وعده سر خرمن برای داشتن زندگی بهشتی با حوری های خوشگل فراوان! که در واقعیت چیزی به غیر از خرافات و فریب افکار عمومی نیست. و اما در پس پرده چنین شعار هاي مبلغین مذهبی از بهترین امکانت مادی این دنیا برخور دارند! رسم کشتن مخالفین از صدر اسلام توسط حضرت محمد نهاده شده است. هم او بود که صدای هر شاعر منتقد و مخالف با عقایدش را به ضرب شمشیر و جدا کردن سر از بدن پاسخ داد. در تفکر حضرت محمد هر کسی که موافق عقایدش نباشد کافر به حساب می آید و قتلش نیز بر هر مسلمانی واجب است. ضمن اینکه هیچ مسلمانی حق تغیر دین اسلام را ندارد و در این صورت نیز به عنوان ملحد فتوای مرگ می گیرد. حالا به چند نمونه از این دست جنایات در تاریخ صدر اسلام توجه نمائید: گردن زدن اسرای بنی قریضه: نقد روایات ابن اسحاق و واقدی از سرانجام بنی‌قریظه به انتقاداتی می‌پردازد که بصورت تاریخی به گزارش‌های سیره‌های ابن اسحاق و واقدی از سرانجام قبیله بنی قریظه وارد شده‌است. ابن اسحاق قدیمی‌ترین منبعی است که با جزئیات به شرح ماجرای بنی قریظه پرداخته‌است و تاریخنگاران بعدی عموماً از او به عنوان منبع استفاده کرده‌اند. ابن اسحاق نوشت که بنی قریظه با قریش و متحدانش در برجسته‌ترین تلاش آنها جهت نابودی مسلمانان همراه شدند. زمانی که این تلاش شکست خورد، محمد بنی قریظه را محاصره کرد. بنی قریظه نهایتاً تسلیم شدند و سعد بن معاذ، از سران قبیله اوس، حکم داد که مردان بالغ بنی قریظه کشته و زنان و کودکان به بردگی گرفته شوند. متعاقب آن خندق‌هایی در بازار مدینه کنده شده و سر مردان بنی قریظه از تنشان جدا شد.[۱] تخمین میزان کشته‌ها در منابع مختلف بین ۴۰۰ تا ۹۰۰ می‌باشد. (ابن اسحاق آن را بین ۶۰۰ تا ۹۰۰ می‌نویسد.) سوزاندن مشرکین عرب توسط علی! ( همای رحمت، یا همای جنایت...!) اکرمه روایت میکند، گروهی از مشرکین را نزد علی آوردند و او دستور داد آنها را بسوزانند. خبر این عمل به ابن عباس رسید و او با شنیدن این خبر اظهار داشت، هرگاه من بجای علی میبودم دست به چنین کاری نمیزدم، زیرا پیامبر الله سوزانیدن افراد را منع کرده و در این راستا گفته است: «سوزانیدن کار الله است، شما هیچکس را با مجازات الله که آتش زدن آنهاست کیفر ندهید.» بنابر این هرگاه من بجای علی می بودم، دستور میدادم آنها را بوسیله ای بغیر از سوزانیدن به قتل برسانند. از این پس هر مسلمانی که از اسلام بازگشت کرد، او را بکشید. نگاهی نو به اسلام، دکتر مسعود انصاری، برگ 246 صحیح بخاری 9:57 برگ قرآن دستور به کشتن کفار می دهد پس هنگامیکه ماه‏هاى حرام سپرى شد مشركان را هر كجا يافتيد بكشيد و آنان را دستگير كنيد و محاصره کنید و به كمين آنان بنشينيد در هر مکانی که قابل کمین کردن است پس اگر توبه كردند و نماز خواندند و زكات پرداختند راه را بر آنها رها کنید، زيرا الله آمرزنده مهربان است. (توبه /5 ) ***************** از مقتدر خلیفه عباسی، تا خمینی، خامنه اي، جمهوری اسلامی در ایران سال 1357 روحانی شیعه به اسم "خمینی" که افکاری عقب مانده تاریک اندیشانه داشت به قدرت سیاسی دست پیدا می یابد. حکایت چگونگی انتخاب یک آخوند دینی و آن هم در راس قدرت و اعتماد مردمی که برای استقلال و آزادی قیام انقلابی کرده بودند نیازمند نوشته هاي دیگر است. نوشته هائی که در آن باید به بررسی بیشتر مبنی بر اینکه چگونه می شود که به تفکرات روحانی دینی اعتماد سیاسی کرد. در این ارتباط مقالات وبحث های بسیاری به بیرون ارائه داده شده است اما وظیفه داریم که مرتباً این تاریخ ننگین جنایت های خمینی و گماشتگانش را باز گو نمائیم. استبداد اسلامی که خمینی باعث تشکیل ان در ایران شد جان ده ها هزار معترض و آزادیخواه و برابری طلبان را گرفته است. گورستان خاوران یکی از صد ها نمونه مکان ها ئیست که این عزیزان به صورت دسته جمعی مدفون شده اند. ما در تاریخ پیشرفت کشورهای غربی جا مانده ایم، عقب ماندیم! به این معنی که ایران و مشخصاً کشورهای شرقی روند رو به رشد توسعه را طی نکرده اند. غربی ها به پیشرفت های فراوانی رسیدند. با تغیر در نگرش اجتماعی، و رفتن به طرف خود کفاي اقتصادی و توجه به زندگی زمینی توانستند پیشرفت کنند. آنها خود را از قید و بند دخالت های دینی کلیسا ها و هر مرجع دیگر آزاد کردند. کار کلیسا دادن موعظه و زندگی مربوط به آخرت است. نتوانستیم دوره تاریخی فتودالی را پشت سر بگذرانیم. البته دلایل تاریخی خودش را هم دارد. مسئله قحطی، بی آبی، عدم استقلال کشاورزان، وابستگی آنان به ارباب، کدخدا، و در راس اینها دولت مرکزی باعث شده است که کشورهای شرقی درجا بزنند و عقب مانده شوند. نقش دین در همراهی با استبداد مرکزی نیز در عقب ماندگی مان تاثیر گذار بود. اما نه به معنای کامل، و بلکه دلایل اقتصادی عامل مهمتری از نقش دین در عدم پیشرفت و عقب ماندگی مان بود. هرکجا که فقر در زندگی ها باشد، مردمش به استقلال و آزادی دست نمی یابند. توجه اولشان در زندگی پیدا کردن لقمه نانی برای گذران شب وزنده ماند است. آزادی بیان و دیگر مسائل حاشیه اي می شود. و در این میان فرصتی پیش می آید که مبلغین مذهبی برای خودشان دکان پر رونقی از ناآگاهی طبقه بی چیز درست کنند و اموال ناچیزشان را هم ببلعند. برای مردم روضه بخوانند، خرافات را گسترش دهند، و وعده یک زندگی بعد از مرگ را به آنان بدهند. مذهبی ها برای زندگی انسان روی زمین برنامه اقتصادی ندارند. چنین مسئله اي در تناقض با زندگی زمینی مردم است. وقتی که مذهب در جامعه دخالت کند جامعه چاره ائی به غیر از اطاعت کردن نخواهد داشت. در غیر این صورت به مجازات می رسند. کار مذهبیون ساختن زندگی و دنیائی بعد از مرگ انسان است. آنها بردگی مطلق انسان را می خواهند. انسان روی زمین باید از یک رابط نامرئی ( الله) راهنمائی بگیرد. به مردم توصیه می کنند که برای برطرف کردن مشکلات زمینی به نذر و نیاز، دعا، برگزاری مراسم های دینی، و در کل از این قبیل خرافات متوسل شوند. اما واقعیت زندگی ما در روی زمین با رجوع به چنین مواردی قابل حل نیست. وقت تلف کردن و ریختن پول به جیب کسانیست که رابط میان خود و خدایشان هستند. دنیای کنونی سخت تر از وعده های دروغین برای زندگی پس از مرگ است. برای داشتن آرامش و زندگی مرفه تر باید متکی به عقل و دانش وخرد جمعی باشیم. چاره کار این است که متخصصین امور بیایند و کارها را بدست بگیرند و شرایط را برای همگان آماده سازند، و نه اینکه به کمک تعدادی روضه خوان، مداح، خمس و زکات بگیر، دعا خوان ها، و منتظرالمهدی ها! و عقب ماندگی های تاریخی ما ایرانی ها باعث آن شد که به یک آخوند مرتجع چون خمینی دلخوش نمائیم. لقب رهبر به او بدهیم. که او بیاید و تحولی اساسی در زندگی مادی مان ایجاد نماید. و این در حالی بو که کشورهای پیشرفته دنیا چند صد سال است که تجربه تلخ دخالت کلیسا و قانون را پشت سر گذاشته بودند. البته خمینی نیز به انقلابیون ایرانی وعده های فریبنده زیادی داده بود. ادعا های خمینی: "ما علاوه بر این‌که زندگی مادی شما را می‌خواهیم مرفه بشد، زندگی معنوی شما را هم می‌خواهیم مرفه باشد. شما به معنویجات احتیاج دارید. معنویات ما را بردند این‌ها. دلخوش به این مقدار نباشید که فقط مسکن می‌سازیم، آب و برق را مجانی می‌کنیم، اتوبوس را مجانی می‌کنیم.دلخوش به این مقدار نباشید. معنویات شما را، روحیات شما را عظمت می‌دیم. شما را به مقام انسانیت می‌رسانیم. این‌ها شما را منحط کردند. این‌قدر دنیا را پیش شما جلوه دادند که خیال کردید همه چیز این است. ما هم دنیا را می آباد می‌کنیم و هم آخرت را. یکی از اموری که باید بشد همین معناست که خواهد شد. این دارایی ها از غنائم ملت است و مال ملت است و مستضعفین. من امر کرده ام که به مستضعفین بدهند و خواهند داد. و پس از این هم تغییراتی دیگر در امور خواهد حاصل شد. لکن قدری باید تحمل کنید.به این حرفهای باطل گوش نکنید. این‌ها حرف می‌زنند. ما عمل می‌کنیم. اینها شما را می‌خواهند دلسرد کنند از اسلام. اسلام پشتیبان شماست." اما با تمام این ادعا های دروغین خمینی، اگر روشنفکران آن دوره شناخت درست تری از دیدگا ه آخوندها داشتند، می بایست که در همان کلام اول به "خمینی" می گفتند که لطفاً شما در امورات سیاسی کشور دخالت نکنید! و پیشنهاد می دادند و به او سفارش می کردند که بهتر این است که همچنان جایگاه معنوی تان را حفظ کنید و بروید در حوزه های دینی تان ادامه حیات دهید. که متاسفانه چنین اتفاقی نیفتاد و طبقه روشنفکر جامعه فریب نیرنگ خمینی را خوردند و به دنبالش به راه افتادند! و رهبر استقلال و آزادی خواهی کردندش! و اما شاهد آن بودیم که اندکی بعد از انقلاب سال 1357 خمینی چهره واقعی جنگ ستیزانه اش را به رخ همگان کشید و شمشیر از نیام بر آورد و فرمان قتل یاران و همکاران سال های مبارزه بر علیه حکومت پادشاهی و دیگر آزادیخواهان معترض را داد. و همچنان سرکوبگری ها و استمرار حکومت استبدادی در ایران تداوم دارد. بعد بیش از هزار سال از مرگ "ابوالفضل جعفر مقتدر، خلیفه عباسی"، روحانیون دیگری در ایران به قدرت سیاسی دست پیدا کردند که ادامه همان بی حقوقی و استبداد است. حکمی را که "ابن داوود اصفهانی" قاضی شرع بغداد در مورد ملحد بودن "حسین منصور حلاج شیرازی" صادر کرد، ده ها هزار مرتبه توسط قظات ایرانی، آیت الله ها برای جوانان آزادیخواه ایران داده شد. و بیش از سی وچهار سال است که خمینی، خامنه اي، در جایگاه ابوالفضل جعفر مقتدر، خلیفه عباسی قرار دارند. هیچ تفاوت اساسی در چگونگی تفکرشان نسبت به مخالفین عقاید اسلامی وجود ندارد. و تنها تاریخ و نام هاست که تغیر کرده اند. و به واقعیت کسانی چون خلخالی، قاضی مرتضوی، قاضی صلواتی ها در نقش "ابن داوود اصفهانی" قاضی شرع بغداد را نمایندگی می کنند. با شدت و دادن به حکم های اعدام بیشتر. و در این میان نیز پاسداران، بسیجی ها، لباس شخصی ها گماشتگان خلیفه عباسی، خلیفه خمینی خامنه اي هستند، که در امر دست و پا بریدن، سنگسار، اعدام، چماق، شکنجه، و ده ها مورد دیگر از حمله به حقوق ابتداي مردم به وظایفشان عمل می نمایند.

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

کیانوش توکلی

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.