در اينکه آقای نگهدار طرفدار حفظ رژيم کنونی هستند شکی نيست. در واقع ايشان از معدود کسانی هستند که موضع سياسی خود در اسم خود حمل میکنند و جزو «نگهداران و حافظان» رژيم محسوب میشوند و همواره نيز نگرانی خود را از اينکه «مبادا اين رژيم سرنگون شود» به صور مختلف نشان داده و نقش «مشاور از راه دور» وزارت [...]* و نهادهای سياستگزار رژيم را بخوبی بازی کردهاند. اما طبيعی هم هست که وقتی با چهرهای سياسی و کهن کار که ظاهراً از تهران گريخته و در لندن پناهنده است اما از «راه دور» به رژيمی که ياران خود او را درو کرده اينگونه عشق میورزد، نمیتوانيم از طرح اين پرسش خودداری کنيم که دستمايه و گوهر اين عشق در چيست؟ و ايشان بر اساس اين عشق چرا اين مقاله را نوشته و اين آدرس عوضی را دادهاند؟
در مقالهء هفتهء پيش خود اشارههائی داشتم به نظريهء جديد آقای دکتر شهريار آهی با عنوان «دوگانهء سترون» که در کنفرانس اخير ِ تشکلی به نام «اتحاد برای دموکراسی در ايران» در شهر پراگ مطرح شد. آن مطلب اما، در عين حال، بازگويندهء برداشت کلی من دربارهء تمايل غالب بر کنفرانسهای اين «اتحاد» نيز بود؛ تمايلی نسبت به همکاری با اصلاحطلبان مذهبی ِ رانده شده از دستگاه حکومت در کشورمان که به احتمال زياد میتواند به ابقای حکومت اسلامی بصورتی «معتدل» و «رحمانی» و ديگر صفاتی از اينگونه بيانجامد. اين نگرانی باعث آن شده است که ما انحلالطلبان، در عين شرکت در کنفرانسهای علنی «اتحاد برای دموکراسی»، بعنوان ناظر، مترصد آنيم که برای پرسشهائی چند پاسخهای دقيقتری به دست آوريم: «آيا نتيجهء مورد نظر از اين سلسله کنفرانسها، يا موتور اصلی اين "اتحاد" هنوز شکل نگرفته، نوعی کمک ِ پنهان نگاه داتشه شده به پيروزی اصلاحطلبی است؟ و آيا نه اينکه چنين کمکی ممکن نيست جز اينکه "اسلاميت حکومت" را در غالبهائی همچون حکومت اسلامی رحمانی حفظ کند؟»
هفتهء گذشته، با کمال حيرت، پاسخ برخی از اين پرسشها را نه از سردمداران «اتحاد» بلکه از آقای فرخ نگهدار گرفتم که طی مقالهای کوشيده بود تا نشان دهد که «اتحاد» حتماً يک تشکل انحلالطلب است و نسبتی با اصلاحطلبی ندارد و با شکل گرفتن آن روند خط کشی بين اصلاحطلبان و انحلالطلبان به غايت خود رسيده است: «جمعآمد خط "اصلاح نظام" با خط "تغيير رژيم" هم ناممکن است و هم به شدت مخرب. تلاشها در پراگ برای نزديک کردن آن به خط و برنامه اعلام شده از طرف آقايان موسوی و کروبی همانقدر خرابکارانه است که تلاشها برای نزديک کردن مواضع آقايان موسوی و کروبی به مواضع آقايان خادم و آهی. تداوم کار "اتحاد برای دموکراسی" به همه فرصت میدهد که بدانند ما در ايران حداقل "دو نوع اپوزيسيون" داريم که هر يک استراتژی سياسی جداگانه دارند. اختلاف نظر آقايان موسوی و کروبی با آقايان آهی و خادم رفع شدنی نيست».
هنگام خواندن اين مطالب میتوانستم تجسم کنم که آقای نگهدار سری به سايت سکولارهای سبز ايران ـ بعنوان يک تشکل انحلالطلب که نظرات خود را با ترتيب و شماره بندی مطرح کرده و اتفاقاً مطالب ۱۵ گانهء مطرح شده از جانب آقای نگهدار اغلب از آن نظرات استخراج شده است ـ زده و عامداً آنچه را ما بعنوان نگاهها و مواضع خود ارائه میدهيم ايشان به آنها نسبت دادهاند. به کلامی ديگر، اگر آقای نگهدار ۱۵ استباط خود از انحلالطلبی را دربارهء شبکهء سکولارهای سبز اعلام داشته بودند ما «شبکهایها» ناچار بوديم که تشخيص درست ايشان ر ا تصديق کنيم. اما، و نکتهء اساسی در اين است، که هرچه بکاوی کمتر موری میيابی که سخنان ايشان را با نظرات سردمداران «اتحاد» نزديک کند. مثلاً، سخنان آقای نگهدار با نظريه پردازیهای آقای دکتر شهريار آهی، به شرحی که میآيد، هيچ جور در نمیآيد: «برجسته کردن انحلال طلبی یا اصلاحطلبی یکی از پارادوکسهای جامعهء سیاسی است. بعضی از دوستان انحلالطلب تلاش میکنند که خطکشی دقیقی با اصلاح طلبان داشته باشند؛ مسالهای که از سوی برخی اصلاح طلبان هم تکرار میشود... ما باید سعی کنیم از پارادوکسها عبور کنیم». و عبور «اتحاد» از پارادوکس، بعنوان يک هدف، يعنی ابطال نظريات آقای نگهدار.
در جوار اين مطلب بايد به واکنش آقای جواد خادم نسبت به سخنان آقای نگهدار نيز پرداخت که میگويند: «برداشت خودم را از "نوشته"ی آقای نگهدار دربارهء کنفرانس پراگ، خلاصه میکنم: تقسيم "اپوزيسيون" به دو بخش "برانداز" و "اصلاحطلب"، تقليل "پيشبرد برای اتحاد" [کذا] به يک حزب جعلی ليبرالی...»
می بينيم که نوعی ابهام آشکار در مورد نيات آقای نگهدار در نوشتن اين مقاله وجود دارد که من هم میخواهم بخت خود را در تعبيريابی برای آن بيازمايم.
****
از نظر من، مقالهء اخير آقای فرخ نگهدار دربارهء «کنفرانس پراگ» حاوی نکات مهمی است که برخی از آنها از نظر انتقاد کنندگان به آن، بقول اصلاحطلبان اسلامی، «مغفول» مانده است! شايد لازم باشد برای بيان مقصودم کمی در مواضع سياسی آقای نگهدار توقف کنيم. آقای خادم ايشان را اينگونه توصيف میکنند: «چريک فدائی اسبق، دبير اول پيشين سازمان فدائيان خلق ايران (اکثريت) و "اصلاح طلب" دوآتشهء کنونی». من فکر میکنم کسانی که با جريانات سياسی چهل سالهء اخير آشنائی داشته باشند میتوانند از دل اين توصيفات داستانها استخراج کنند و لذا نياز بيشتری به اينگونه بسطها نيست. اما فکر میکنم بايد چند نکته را نيز به اين اوصاف افزود.
در اينکه آقای نگهدار طرفدار حفظ رژيم کنونی هستند شکی نيست. در واقع ايشان از معدود کسانی هستند که موضع سياسی خود در اسم خود حمل میکنند و جزو «نگهداران و حافظان» رژيم محسوب میشوند و همواره نيز نگرانی خود را از اينکه «مبادا اين رژيم سرنگون شود» به صور مختلف نشان داده و نقش «مشاور از راه دور» وزارت [...] و نهادهای سياستگزار رژيم را بخوبی بازی کردهاند. اما طبيعی هم هست که وقتی با چهرهای سياسی و کهن کار که ظاهراً از تهران گريخته و در لندن پناهنده است اما از «راه دور» به رژيمی که ياران خود او را درو کرده اينگونه عشق میورزد، نمیتوانيم از طرح اين پرسش خودداری کنيم که دستمايه و گوهر اين عشق در چيست؟ و ايشان بر اساس اين عشق چرا اين مقاله را نوشته و اين آدرس عوضی را دادهاند؟
من، در روند جستجو برای يافتن پاسخی به اين پرسشها، به محرکات مادی و منافع شخصی ايشان کاری ندارم (هرچند که در اين موارد هم حرف و سخن بسيار است) و تنها به محرکات ذهنی و تربيتی تکيه میکنم چرا که ايشان هم ـ مثل همه ـ بههر حال بر متن يک زمينهء ذهنی ـ پرورشی هم هست که مینويسند و اظهار نظر میکنند. برای اين کار هم میکوشم به همين مقالهء اخير ايشان اکتفا کرده و برای اين کار در اينجا به يک اظهار نظر ايشان اشاره کنم؛ ايشان اعتقاد دارد که: «اختلافات میان نیروهای سیاسی ایرانی (به شمول نیروهای حاکم) دنبالهء اختلاف میان غرب و شرق است».
فکر میکنم همين «شاه بيت» کافی باشد برای اينکه بپرسيم منظور آقای نگهدار از اين «غرب» و «شرق» چيست؟ آقای خادم در اين مورد اشاره ای کوتاه اما ناکافی کرده و بی آنکه به آن اهميت خاصی بدهند مختصراً چنين نوشتهاند: «از نگاه ايشان [آقای نگهدار]، هنوز جهان به شرق و غرب تقسيم میشود... منظور آقای نگهدار از غرب روشن است. در شرايط کنونی بايد ديد از شرق چه تعريفی دارند. صحنهء سياسی جهان راهی باقی نمیگذارد که روسيهء پوتين را در "اتحاد جماهير شوروی سوسياليستی" و چين سرمايهدار را نقش "چين کمونيست" ببينيم و رژيم جمهوری اسلامی ايران را در کنار آنها و عليه غرب. جز اين است؟ [آيا] اين دريچه بهسوی انديشهء بنيادينی باز نمیشود که صاحبان آنها به جان برای بقای "نظام" میکوشند و برايشان نه منافع ملی ايران که تقابل غرب و شرق ملاک اصلی است؟ بهتر از اين میتوان رژيم جمهوری اسلامی را به دليل "مبارزه" با آمريکا در پناه "چپ دمکرات" [تعبير آقای نگهدار از تفکر خود] گرفت؟ با حيرت تمام، فقط میپرسم و میگذرم».
از نظر من هيچ نبايد از اين «انديشهء بنيادين» گذشت؛ چرا که گوهر نوشتهء آقای نگهدار را همين انديشه تشکيل میدهد. توضيح میدهم: برای برخی از افراد نسل ما «پا به سن نهاده ها» ـ و حتی نسل پيشينی ما ـ، هم از آغاز جوانی، «غرب» و «شرق» دارای دو معنای ايدئولوژيک بوده اند. شرق اردوگاه نجات يافتگان از ظلم و بی عدالتی بود و غرب اردوگاه امپرياليسم و استعمار و استثمار. حتی وقتی که متفکران دوران اواخر جوانی ما نشان دادند که شرق هم نوعی ديگر از امپرياليسم را، آن هم از نوع نکبت زده اش، به جامعهء بشری هديه کرده، دلبستگیهای آرمانی، سازمانی و ايدئولوژيک به بسياری از عاشقان «اردوگاه سوسياليسم شورويائی» اجازه نداد تا از تعلق خاطر يک طرفه شان به اين «اردوگاه شرقی» دست بردارند. برای اکثر آنها شرق معنائی جغرافيائی ـ ذهنی پيدا کرده بود و پس از فروپاشی شوروی و برآمدن کاپيتاليسم دولتی روسيه و چين نيز اين معنا را حفظ کرد و توانست کار را بجائی برساند که امروز، در سالهای آغازين دومين دههء قرن بيست و يکم، آقای نگهدار، آن هم نشسته در سرزمين اختراع استعمار و امپرياليسم جديد، هنوز نسبت به شرق ذهنی ـ جغرافيائی ِ خود دچار نوستالژی و غربتزدگی شود. يعنی، بقول آقای خادم، امروز، با توجه به وجود دو اردوگاه کاپيتاليستی ـ امپرياليستی (و نه ايدئولوژيک) ما چاره ای نداريم جز اينکه شرق و غرب را در حضور غالب منافع اين دو اردوگاه در منطقه ای که وطن مان در آن قرار دارد معنا کنيم و اين سخن آقای نگهدار را که «اختلافات میان نیروهای سیاسی ایرانی (به شمول نیروهای حاکم) دنبالهء اختلاف میان غرب و شرق است» بر همين زمينه بفهميم. آقای نگهدار صراحتاً طرفدار حضور ایران در اردوگاه کاپيتاليستهای سرکوبگر چين و روسيه و اقمار آنها بوده و نگران است که مبادا اتفاقی بيافتد و ايران به «اردوگاه غرب» بپيوندد.
حال اگر با اين عينک به دنيای آقای نگهدار بنگريم خواهيم ديد که در نزد ايشان همه چيز به دو قسمت تقسيم میشود: يا ريشه در گرايش به شرق (چين و روسيه و اقمارشان) دارد و يا متمايل به غرب (امريکا و اروپا و اقمارشان) است و ايشان هم، طبعاً، پشتيبان و نگهدار «شرق گرايان» و «غرب ستيزان» هستند. برای ايشان حکومت اسلامی و شخص ولی فقيه بدان خاطر ارزشمند و شايستهء هدايت و پندند که ايران را در اردوگاه شرق نگاه داشته و دست اردوگاه غرب را از ايران کوتاه کرده اند.
به همين نسبت، در نظر ايشان جريان اصلاح طلبی و جنبش سبز نيز به دو تمايل شرقی و غربی تقسيم میشوند. ايشان مینويسند: «به نظرم در دورههای آتی به جاست که تفاوت در نگرش سیاسی رهبران جنبش سبز (اصلاح طلب) با نگاههای مسلط بر پراگ با دقت و شفافیت بیشتر مورد موشکافی قرار گیرد.» و «اپوزیسیونِ ایران [يعنی جريان پراگ و غيره] متحدِ نیرومند غرب، و غرب متحد نیرومند اپوزیسیون ایران است».
اين دو سخن را که کنار هم بگذاريم نتيجهء طبيعی آن خواهد بود که، از نظر آقای نگهدار، «رهبران جنبش سبز (اصلاح طلب)» در اردوگاه شرق ايستاده اند. ايشان حتی در عين توصيه به حکومت که با غرب وارد گفتگو شود (و من فکر میکنم منظورشان وقت خريدن از غرب برای دسترسی به ايمنی اتمی باشد و رفتن تا چند قدمی کرهء شمالی شدن، چه از نظر دیکتاتوری و چه از نظر بدبختی و فلاکت مردم و چه از نظر منزوی شدن کامل در جهان) به سردمداران رژيم گوشزد میکنند که:
«محبوبیت اجتماعی دیدگاههای حاکم بر "اتحاد برای دموکراسی" و متحدین بالقوهء آن - علیرغم وزن اجتماعی غیرقابل انکار آن - با محبوبیت اجتماعی دیدگاههای رهبران جنبش سبز قابل مقایسه نیست. چنانکه دیدیم به محض باز شدن فضای سیاسی و رونق گیری مجدد انتخابات در ایران بخش بزرگی از شهروندان به تنگ آمدهء ما رو به سوی صندوقها خواهند رفت و باز از طریق ارایهء رای خود تحول سیاسی و اقتصادی و فرهنگی جامعه خویش را پی خواهند گرفت».
همانگونه که ديده میشود، در پشت ظاهر خونسرد و حتی دوستانهء آقای نگهدار مردی نگران خروج ايران از اردوگاه روسيه و چين ايستاده که همهء مقالهء خود را برای جلوگيری از اين «فاجعه» تنظيم کرده است.
اما نکتهء مهم آن است که ايشان در بيان نگرانی خود، و نيز طرح راه حل برای آن، دو نوع مخاطب را در نظر دارند و به همين دليل نيز مقالهء ايشان به دو پاره تقسيم میشود. پارهء اول در مورد کنفرانس پراگ است و پارهء دوم دربارهء اقدامات لازمی که حکومت بايد برای بقای خود (و صراحتاً در برابر قدرت گرفتن "اتحاد" بدانگونه که ايشان میبيندش) انجام دهد.
****
«اتحاد برای دموکراسی" و کنفرانسهای آن يکی از پديده هائی است که در متن حرکتی کلی برای گردهم آوردن اپوزيسيون حکومت اسلامی، و در پی تبديل شدن تقاضا برای اتحاد نيروها، ايجاد شورا و کنگرهء ملی، برپاداشتن آلترناتيوی در برابر حکومت اسلامی به «گفتمان سياسی روز»، ظهور کرده است، با اين ملاحظه که در جمع اين اپوزيسيون اتفاقاً اختلاف اصلی در مورد "اتحاد" و کنفرانس هايش به مسئلهء امتناع دائم گردانندگان آن از مطرح کردن فکر آلترناتيوسازی بر میگردد، بطوری که در بسياری از موارد امتناع آنان را میتوان به ميل همکاسه کردن اصلاحطلبان و انحلال طلبان، آن هم برای تضعيف اين دومی تعبير کرد. من، همانگونه که گفتم، با اينکه در هفتهء گذشته در مورد نظر آقای دکتر شهريار آهی و تئوری «دوگانهء سترون» ايشان نوشته ام اما در اينجا لازم میدانم نکته ای را بر آن نوشته بيافزايم.
«سترون بودن ِ» يک دوگانگی، البته، نافی «وجود داشتن ِ» آن دوگانگی نيست بلکه دال بر آن است که دوگانگی مزبور به درد نظريه پردازیهای آقای آهی برای رسيدن به «ديالوگ ملی» و «انتخابات آزاد» نمی خورد. در همين زمينه است که، از نظر آقای آهی بايد راهی را پيدا کرد که دوگانگی واقعاً موجود بين اصلاحطلبان و انحلال طلبان تبديل به «همکاری زاينده» شده و به برقراری ديالوگ ملی بيانجامد. ايشان میگويد: «ما باید سعی کنیم از پارادوکسها عبور کنیم و انتخابات آزاد پلی میان این دو است».
اما آنچه ايشان نمی گويد و کاملاً مشهود است که موجب نگرانی آقای نگهدار شده به اين نکته بر میگردد که يک «پل» معمولاً مسيری دو طرفه را ايجاد میکند که ساکنان دو سوی آن میتوانند به منزلگاههای يکديگر سفر کنند. تا آنجا که من میفهمم کوشش آقای آهی معطوف به کشاندن انحلال طلبان به اردوگاه اصلاحطلبان و برسميت شناختن دومی از جانب اولی است، حال آنکه نگرانی آقای نگهدار آن است که وقتی پل ساخته شد اين اصلاحطلبان باشند که از آن استفاده کرده و در اردوگاه انحلال طلبان جا خوش کنند.
علت اين نگرانی را هم باز بايد در همان دوگانه سازیهای شرقی ـ غربی ايشان جست. ايشان معتقد است که نه تنها رهبر حکومت اسلامی بلکه رهبران جنبش سبز (بخصوص در طيف مربوط به آقای موسوی) نيز علاقمند به نگه داشتن ايران در اردوگاه شرق اند اما، در عين حال، میداند که بسياری از اصلاحطلبان خواهان آنند که «ايران اسلامی» براستی از شر حضور سنگين چين و روسيه خلاص شده و بصورت متحدی برای «غرب» (بدان معنا که ايشان میگويد) در آيد. از نظر ايشان خطر اصلی در جبههء اصلاح طلبی به اين دسته از اصلاحطلبان مربوط میشود که بالقوه توانائی عبور از پل آقای آهی و پيوستن به اردوگاه انحلال طلبان را دارند، بخصوص اگر دست از «اسلاميت» رژيم بردارند. آقای نگهدار میکوشد تا اين نوع اصلاحطلبان را از عاقبت کار خود بترساند.
ايشان در اين مورد در لفافه، و در ظاهر يک دوست، بسيار حساب شده سخن میگويد و میکوشد تا کل جريان استکهلم ـ بروکسل ـ پراگ را يک حرکت انحلال طلبانه معرفی کند که میخواهد با احتساب بر روی «غرب» به قدرت دست بيابد و در اين راستا کاملاً حاضر است تا با (از نظر ايشان) ديگر «دست نشاندگان غرب»، يعنی جريان مجاهدين و شورای ملی رضا پهلوی، همکاری و ائتلاف کند.
ايشان در واقع به اصلاحطلبان مذهبی میگويد که آنچه تحت نام «اتحاد برای دموکراسی» در پراگ شکل گرفته جريانی است انحلال طلب و وابسته به غرب که تنها به نيروی غرب خواهد توانست دست آوردهای شما را در اين انقلاب شکوهمند از ميان برداشته و کشور را از شرق دور و به غرب نزديک کند. ايشان حتی در يکجا اين امر را با «از دست رفتن استقلال کشور» (انگار که هم اکنون حکومت اسلامی از ايران کشوری مستقل و قائم بخويش باقی نهاده است) يکی میکند تا شايد عرق کهن مليون و ملی ـ مذهبیها را هم بجنباند. و اشاره میکند که از اين مکروه تر اينکه عبور از پل و پيوستن به انحلال طلبان موجب میشود که انقلابيون اصلاح طلب شده مجبور میشوند تا با سلطنت طلبها و مجاهدين همپياله شده و تحت فرمان غرب امپرياليست در آيند. ضربهء آخر هم اينکه اصلاحطلبان متمايل به غرب بايد به اين واقعيت توجه داشته باشند که، در اين «همپياله شدن»، بايد تن به هژمونی سلطنت طلبان و مجاهدين هم بدهند. ايشان مینويسند: «گرچه اتحاد برای دموکراسی موفق شده است مجرب ترین کادرهای نومید از جنبشها و روندهای اصلاح طلبانه را در خود گرد آورد اما به لحاظ شمار هواداران در داخل و خارج کشور قادر به رقابت با طرفداران شاهزاده رضا پهلوی و سازمان مجاهدین خلق نیست. [پس] این ارزیابی واقع بینانه است که هرگاه کادرهای سیاسی مجرب و به لحاظ فرهنگی روزآمد مبنا باشد، نه سازمان مجاهدین و نه حامیان شاهزاده قادر به رقابت نیستند؛ و هرگاه زمینه و نیروی اجتماعی مبنای وزن کشی باشد اتحاد برای دموکراسی با فاصله زیاد در آخر صف ایستاده است!»
***
سپس، در پارهء دوم مقاله، ايشان میکوشد تا به حکومت بفهماند که چگونه بايد جلوی قدرت يافتن چنين تشکلی را گرفت. بخشی از آن راهنمائی چنين است:
«میزان قدرت و میدان داری "اتحاد برای دموکراسی" بیش از هر چیز به روند اوضاع سیاسی بستگی دارد. تا زمانی که نیروهای مخالف مذاکرهء مستقیم با امریکا همچنان در حکومت دست بالا را داشته باشند، این اتحاد و جریانهای مشابه، که به امکان توفیق دیپلماسی در عادی سازی روابط ایران و غرب امید یا اعتقاد ندارند، زمینه ای نیرومندتر خواهند یافت. میزان اهمیت این نوع اتحاد با میزان تقابل ایران و غرب مربوط است. چنانچه اوضاع بعد از انتخابات ریاست جمهوری در ایران مناسبات با غرب رو به وخامت رود، بخصوص اگر کار رژیم سوریه تا آن زمان یک سره شده باشد، باید انتظار داشت که، در رابطه با نیروهای ایرانی "جایگزین"، نیز تحرکات و فعل و انفعالاتی از نوع آنچه که در دوحا [پايتخت قطر] در هفتهء گذشته جاری شد، در رابطه با شکل دادن یک "اپوزیسیون گسترده تر" از اتحاد برای دموکراسی آغاز و تلاشها برای پیوند دادن این سه مولفه از هر سو پی گرفته شود. با توجه به خارج شدن مجاهدین از لیست ترور و با توجه به پیوستن برخی کادرهایی که با رضا پهلوی کار میکنند به پراگ، نخستین پیش شرطها در این مسیر زمینی شده است».
ايشان در پيام خود به حاکمان نشسته در قدرت و تحت حفاظت چين و روسيه، میگويد: «یک ارزیابی واقع بینانه هنوز حکم نمی کند که ایران به سمت آینده ای خواهد رفت که بنیان گذاران "اتحاد برای دموکراسی" طراحی میکنند. انتخابات بهار آتی فرصتی بی نظیر برای چرخش اوضاع و باز گشایی فضای سیاسی و نیز باب مذاکره مستقیم با امریکا و برداشتن تحریم هاست. هنوز میتواند وضع چنان شود که جنبش اصلاح طلب و مطالبه محو،ر چه در حکومت است و چه در جامعه، مهم ترین و پر قدرت ترین جناح اپوزیسیون ایران بماند».
****
بيان برداشت من از سخن آقای نگهدار همينجا خاتمه میيابد اما دريغم میآيد که اين نکته بر آنچه نوشته ام بيفزايم که، بنظر من، وظيفهء تک تک ما انحلال طلبان است که نکات مطرح شده از جانب آقای نگهدار را ـ که آگاهانه در نوشتهء خود مواضع ما را به «اتحاد» نسبت میدهد ـ جدی بگيريم و صراحتاً اعلام کنيم که اگر بر ما ثابت شود که «پل» مطلوب آقای دکتر آهی تسهيل کنندهء آمدن اصلاحطلبان به اردوگاه انحلال طلبی است، و اگر انتخابات آزاد مورد علاقهء آقايان شريعتمداری و سازگارا و خاتم و احمدی نوعی از آن «مطالبه محوری ها» نيست که حکومت اسلامی را مخاطب و مجری کند، آنگاه مانعی در خوش آمد گوئی به هر که از طريق "اتحاد" به جمع انحلال طلبان بپيوندد نمی بينيم و لازم است از اينکه "اتحاد برای دموکراسی" هم بخشی از جنبش انحلال طلبان شود سخت استقبال کنيم؛ همانگونه که ضروری است از هر کوششی برای رهائی کشورمان از چنگال پليد روسيه و چين حمايت کنيم.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید