رفتن به محتوای اصلی

از دیدگاه مارکس و نه

از دیدگاه مارکس و نه
آ. ائلیار

از دیدگاه مارکس و نه مارکسیستی، انسان حق انتخاب دارد. نه تنها فرد بل جمع و جمع ملیونی و ملینونها نیز حق انتخاب دارند. مارک معتقد به آزادی بود. آزادی نه تنها از قیود طبقاتی بل از قیود « از خود بیگانگی» نیز. یعنی آزادی مورد نظر مارکس در مورد نکته ی دوم این است که نیاز انسان است که از «هر آنچه» که او را از خود بیگانه میکند رها شود. در چنین صورتی ست که میتواند به آزادی برسد. مارکس موافق این آزادی بود. اینجا « حق انتخاب فرد و جمع» جزء آزادی ست. بدون حق انتخاب انسان در اسارت است. و مارکس مخالف این اسارت بود. بنابرین مسئله از نظر مارکس بسیار ساده است. بدون حق انتخاب نه آزادی از قیود طبقاتی معنی دارد و نه از قیود از خود بیگانگی . اساس حق تعیین سرنوشت رعایت حق انتخاب فردی و جمعی ست. بر این اساس زندگی مشترک فرد یا جمع بر پایه ی حق انتخاب « داوطلبانه» است. و اعمال زور و اجبار خلاف آزادی ست.

و خلاف نظر مارکس.
از نظر مارکس آزادی فرد یا جمع جزیی از آزادی همگان است. اینجا منظور، آن آزادی ست که در خدمت بهزیستی انسان است. که آزادی مثبت نیز نامیده میشود.
لازم است فرد از هر آنچه که بر دست و پای او بند میزند رها شود. ندیده گرفتن « حق انتخاب، لاجرم حق تعیین سرنوشت، برای آزادی کامل ، از همه ی بندها» یعنی عدم درک آزادی از دید مارکس. و متضاد بودن با آزادی.
پلاخانوف و لنین کودک سیاسی بودند که نتوانستند مفهوم آزادی از دید مارکس را درک کنند و آنرا با شونیسم روسی مخلوط کردند.
وگرنه همان در انقلاب 1917 اعلام میکردند که « زندگی مشترک خلقها و ملتها داوطلبانه است» . تا هم آزادی حق انتخاب حفظ میشد و هم آزادی حق تعیین سرنوشت. دهه ها بعد تلاشی ملتهای در اسارت روسیه نشان داد که لنین و پلاخانوف و استالین در مسئله درک آزادی از دید مارکس هنوز براستی کودک بودند.

من به موضوع « عملی شدن یا نشدن -عملی بودن یا نبودن » آزادی از دید مارکس نمی پردازم که مسئله ی دیگریست.
از نظر تئوری مارکس و نه مارکسیستها « آزادی وقتی معنی دارد که انسان با میل آزاذ خود چیزی را انتخاب کند».
اینکه این کار در کدام شرایط امکان دارد یا ندارد مسئله ی دیگری ست.
نبابرین در بند نگهداشتن انسان ، با نام ، چهار چوب ارضی، مرزها، یا غیره... خلاف آزادی مورد نظر مارکس است.
اینکه مارکسیستها چه کرده و گفته اند و خلاف این« آزادی از قید و بندها »رفتار نموده اند ربطی به مارکس اندیشمند ندارد.
از سوی دیگر مارکس مخالف این بود که شخص خرد خود را رها کند و مقلد او باشد. مارکسیست بودن معنی ندارد. و خلاف اندیشه ی مارکس است. یک نوع جزب اللهی گریست. ایجاد قید و بند منفی برپای خود یا دیگران بر اساس اعتقادات شخصی یعنی سلب آزادی خود و دیگران . و متضاد است با اندیشه ی مارکس . مارکس مخالف «آیه»-گرایی بود. چه این آیه از کتاب مقدس باشد و چه از خود مارکس.