انقلاب سال 57 در شوق رسیدن به آزادی، علیه استبداد شاهنشاهی شکل گرفت. این انقلاب اما با تمام وجود خلاف میراثِ مدرنیته بود. بزرگترین خطا آن بود که نمی دانست چه می خواهد و همه بحثها را به پس از "مرگ شاه" حواله می داد. و چنین شد که انقلابی که به آینده چشم امید بسته بود، به بزرگترین انقلاب واپسگرای تاریخ جهان بدل شد. انقلابی که از واپسگرایی ابزاری ساخت تا به جنگ جهان مدرن برود و آتشی از خشم و کینه در منطقه بیفروزد و تمامی شور عدالتجویی و آزادیخواهی یک نسل را به بیراهه بکشاند. انقلاب ایران شورش گذشته بود علیه آینده.
اینک پس از سی سال حاکمیت جمهوری اسلامی بر ایران، که جامعه به مرز انفجار رسیده، حکومتیان اعلام داشتهاند که به "نقطه صفر" رسیدهاند. آنان البته هنوز سقوطِ خویش به قهقرا را درنیافتهاند. در بحران حاکم بر کشور است که "جنبش سبز" سر بر می کشد. نسل جوان می خواهد برای خویش هویتی جدا از حاکمان بر کشور بجوید. اعتراض آنان به رفتار حکومت در واقع اعتراض به هویت رژیم است. آنان جمهوری اسلامی را هویت خویش نمی دانند.
در انقلاب سال 57 نسل ما نیز رژیم شاه را هویت خویش نمی دانست. رژیم شاه خود نیز دنبال هویتی دیگر بود و می خواست به "تمدن بزرگ" برسد. مسلمانان طرفدار خمینی در این میان نه هویت ما را می پذیرفتند ونه هویت رژیم شاهنشاهی را به رسمیت می شناختند. آنان هویت خویش را در "صدر اسلام" می جُستند. انقلاب در این بیهویتیها شکل گرفت و سرانجام پس از سه دهه، در بیهویتی خویش به بنبست رسید. اکنون انگار هم اپوزیسیون و هم حکومتیان به همان نقطهای رسیدهاند که انقلابِ سال 57 از آنجا آغاز شده بود.
جامعه ما در پی هویت است. هویت در تقابل گذشته با آینده جان می گیرد. گذشته به عریانی کامل پیش روی ماست. آینده اما نامعلوم است. جامعه می کوشد تا در تضاد بین گذشته و حال، در تضاد بین کهنه و نو، در تضاد بین سنت و مدرنیته، جایگاهی برای خویش بیابد. شرایط موجود ذهنها را به کنکاش واداشته و تفکر بر گذشته و آینده باعث شده بحثهایی نو دامن زده شوند. گذشته یکبار در سال 57 بر آینده پیروز شد و فاجعه اتفاق افتاد. هراس امروز در تکرار آن است.
"فراسوی اشتیاق و بیزاری- نگاهی به میراث خمینی" کتابی تازه از مهدی استعدادی شاد در همین راستا نوشته شده است. نویسنده کوشیده است سی سال گذشته را در فرهنگ و ادبیات، در فکر و رفتار ایرانیان بکاود. می خواهد بر پدیده جمهوری اسلامی تأمل کند؛ از وعدههای خمینی در روزهای آغازین انقلاب تا "بازگشت به دوران طلایی" در حرکتهای اعتراضی "جنبش سبز" که میرحسین موسوی وعده آن را می داد، حوادثی در این کشور اتفاق افتاده که نویسنده در عرصههایی از آن وارد می شود تا به دوران اوج و افول یک انقلاب نظر کند. می کوشد به "فراسوی اشتیاق و بیزاری" جامعه نسبت به حکومت جمهوری اسلامی برود و "از آنجا به موضوع و ماجراهایش نگاه" کند. در همین راستا عملکرد "روشنفکران دینی" را نیز از نظر دور نمی دارد، همکاری دیروزشان را در تحکیم بنیاد رژیم در کنار اعتراضهای امروزشان بررسی می کند، به این امید که از خوانشِ این کتاب، پرسشهایی فراهم آید که در درک موقعیتِ کنونی جامعه روشنگر باشند.
کتاب در دو فصل نوشته شده که هر فصل چندین جستار را شامل می شود. سیوپنج جستار این اثر اگرچه هر یک عنوان و موضوعی مستقل دارند ولی به شکلی باهم در رابطهاند و در کلیت خویش به چیزی می پردازند که نویسنده آن را "میراث روحالله خمینی" می داند.
در "دستکم" نگرفتن ایران و اهمیت جغرافیایی آن است که نویسنده به "عقبماندگی تاریخی و موقعیت پریشانحال" آن توجه می کند و در این میان یادآور می شود که "ما از نیرنگهای خودمان بیشترین ضربهها را خوردهایم."، و به درستی یادآور می شود: "شاه را به تبعید راندیم تا خودمان، تکبهتک، ادای شاه را درآوریم. جالب بود که سنت و محافظهکاری، دست در دست هم، درس عبرتآموزی به ما دادند. خلیفهای را بر کرسی نشاندند که نه تنها اختیارات زمینیاش به مراتب بیشتر از شاه، بلکه همچنین خود را همچون جانشین خدای آسمانی عرضه می کند."
انقلاب در "فهم ناراستیها" ماند و "تسلیم" آیتالله شد. اکنون اما آیا موفق خواهد شد به "انگیزه چالش با ناراستیها" از فضای آن "تاریکخانه" بدر آید و "بحث شناخت و چگونگی و چرایی این نظام منتج از انقلاب اسلامی" را پیش ببرد؟
"تجربه چند دههای نظام مقدس ولی فقیه که ارمغان آقای خمینی بود، جامعه ایرانی بدون پرداخت تاوان بیواکنش نماند. در کنار مبارزات جدی جوانان و دلاوریهای زنانش، هجویات و لطیفههای متفاوتی را جریان بخشید"، شعر اعتراض و داستان مقاومت در ادبیات، به رغم سانسور و خفقان، جان گرفتند. نویسنده می کوشد این روند را در آثار نویسندگان وشاعرانی بازجوید و هرجا که لازم آید به مصداقهای آن در آثار تبعیدیان نیز رجوع می کند. به "رنج و درد" آنان در "گذر از مرز"، و "روزها در راه" می پردازد و در این راه، گاه سرانجام به "نور سیاه" مرگ نیز می رسد. با اینهمه؛ زندگی ادامه دارد.
موارد مورد اشاره استعدادی شاد در این اثر متنوع هستند و در بسیاری از جستارهای آن حضور خمینی در تاریخ معاصر ایران برجسته می شود و نویسنده می کوشد به چگونگی و چرایی آن بپردازد و یا حداقل اینکه پرسشی در برابر این وجود بگذارد.
آیا ما قادر خواهیم بود سنتگرایی را در عقلانیت خویش، از نگاه جامعه دور گردانیم؟ اگر به این کار موفق نگردیم، دگربار آن روزهای سیاهی را که شاملو یکبار پس از انقلاب ما را به آن هشدار داده بود، تکرار خواهد شد. باید هشیار بود. این اثر و آثاری مشابه که این روزها منتشر می شوند، همه در همین راستا هستند، در اینکه هشیار باشیم، جامعه در حال زایش است و این نوزاد برای ما یعنی تاریخی نو. نگذاریم این تاریخ دگربار به آسمان گره خورد و امامان و نمایندگانشان برای مردم تصمیم بگیرند. باید مشوق نسل جوان بود و اینکه آنان به راه ساختن ایران فردا، آگاه به وضع و موقعیت خویش باشند. اگر نتوانیم در آگاهی از"میراث خمینی" بگذریم، "فراسوی" اشتیاق ما به آزادی دگربار به "بیزاری"ی دیگری خواهد انجامید. باید با حساسیت و احساس مسئولیت به آینده نگریست. و این شاید آرزوی نویسنده باشد در تألیف این اثر
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید