رفتن به محتوای اصلی

در باب « زبان مادری» و « هویت و زبان باز ایرانی»
23.01.2013 - 02:01

داریوش برادری کارشناس ارشد روانشناسی/ روان درمانگر

 

آنچه همه افراطیون و تنگ نظران مذهبی، پارسی گرا یا پان ترک و پان عرب از دست می دهند، ورود به جهانی نو، زبانی و دنیایی نو و چندلایه، شبکه وار، بینامتنی است، با همه امکاناتش، کامجوییها و خلاقیتهای متفاوتش و همزمان با حالات بحرانی و قدرت تحول و مرتب مازادآفرینش. ازینرو نوع  و ساختارِ « نگاه و زبان و عمل» هرگونه انسان افراطی و بنیادگرای مذهبی، پان ایرانیست یا پان ترکی عمدتا به حالت تک ساحتی و کلیشه وار است، سیاه/سفیدی و مالامال از میل و شور خشونت و حس انتقام و کین جویی (رسانتیمو) است. یا کافی است که کمی او را به چالش بکشی تا سریع این لایه های خشونت آمیز و یا سناریوهای ظالم/مظلومی و میل قتل و تحریف و یا حذف دگراندیش و نقاد را ببینی. تا بتوانی سریع ببینی که چگونه رگه های راسیستی و نژادپرستانه نهفته در این حالات پان ترکی یا پان عربی نو و یا شوونیست ایرانی را برملا می سازند. برعکس آنکه پا به این دنیای نو و هویت نو و مدرن گذاشته است، آنکه توانسته است بر بستر زبان مشترک و ملی فارسی و ایرانی همزمان به زبانها و گنجینه های قومی، خانوادگی و مادری دیگر خویش و یا به زبانهای نو و مدرن چون انگلیسی یا آلمانی و غیره دست یابد، به شیوه خویش به حالتی  از «وحدت در کثرتی فردی و متفاوت دست یابد، آنگاه زبان و جهانش خلاق، آفریننده و بحرانهایش زمینه ساز تحول و مازاد نو است. آنها کسانی هستند که قادرند تفاوت در گفتمان بحران زده ایرانی و مشترک و در زمینه های مختلف بیافرینند و تحولاتی عمیق و مدرن ایجاد بکنند، ثروتها و زبانهایی نو و چندرگه یا چندصدایی بیافرنند.

یعنی آنکه توانسته است به عنوان فرد ایرانی، زن و مرد ایرانی، هنرمند یا روشنفکر ایرانی، در عین عشق به زبان و هویت مشترک فارسی یا ایرانی یا به زبانها و سنتهای قومی و خانوادگیش همزمان منتقد و غریبه بماند، بتواند زبانها و گنجینه های دیگر مادری و قومی یا زبانها و تجارب جدیدش به عنوان یک مهاجر نو را وارد این بسترهای مشترک بکند، آنگاه او توانسته است به نگاه و زبانی متفاوت و چندلایه دست یابد و از دام «اجبار به تکرار خطای کهن و بازگشت به خویشتن» واقعا عبور بکند و پوست اندازی بکند.  او حال «فرد مدرن و نگاه مدرنی» است که قادر است به قدرتها و کابوسهای فرهنگ و زبان ملی یا قومی خویش بنگرد و شروع به ایجاد تفاوت سازی و آفرینش نو و مدرن در گفتمانهای کهن ارتباطی، زبانی، جنسی و جنسیتی و غیره بکند و از بحران به تحولی نو دست یابد، بی آنکه این تحول و پوست اندازی یک تحول نهایی باشد. زیرا مدرنیت یک پروسه همیشه ناتمام است، مثل بلوغ فردی و جمعی. با چنین تحول و توانایی نو او توانسته است آنگاه مانند نگاه مهاجر و رند « عارف زمینی» یک زبان و جهان تودرتو و هزارگستره داشته باشد. توانسته است مثل هر هنرمند و اندیشمند خوب ایرانی به زبان و بطن اولیه فارسی یا قومی خویش رگه ها و لایه های نو و معانی مدرن وارد بکند و چیزی متفاوت، امکانی متفاوت از این زبان یا اندیشه را بیافریند و همزمان ناتمام باقی بماند. چه این زبان متفاوت  و قدرت نو برای مثال در شعر و زبان شعری چندلایه یا یا پارادوکس شاعرانی چون علی عبدالرضایی، مهرداد فلاح، مریم هوله، زیبا کرباسی، آزیتا قهرمان و دهها و دهها  شاعر دیگر از نسلهای مختلف و دهه های مختلف و حال باشد. یا در ساختارها و ژانرهای جدید و خلاق زبانی یا شاعرانه چون «خواندیدنی» مهرداد فلاح یا  «شعر سایبری» علی ابدالی و غیره باشد. چه این زبانها وقدرتهای نو رشد هر چه بیشتر نظرات و اشعار یا داستانهای دوزبانه یا چندزبانه، سایتهای چندزبانه و رشد ضرورت دستیابی به این «وحدت در کثرت نو» در همه حوزهها باشد. یا چه مثل امروز در عرصه اندیشه و نقد شاهد ظهور این قدرتهای نو در داخل و خارج از کشور و در نسلهای مختلف  می شویم و با کسانی روبرو می شویم که نه تنها قادرند حال در یک زبان فراخ مدرن بزیند و حتی خواب ببینند و بیاندیشند، بلکه از این منظر به زبان فارسی و مشترک خویش یا زبانهای قومی خویش بنگرند، نقاط ضعف یا پتانسیلهای تحول را کشف یا اختراع بکنند. یا در این بستر ایرانی مشترک، با نگاه یک زن یا مرد، کرد یا بلوچ، همجنس خواه یا دگرجنس خواه، یا  به حالت یک آلمانی یا انگلیسی یا فرانسوی و غیره بیاندیشند و تفاوت بیافرینند.

 قدرتهایی نو و تحولاتی نو  که بایستی همزمان به نقدش بپردازیم تا تواناییهایش هر چه بیشتر رشد بکند و هم از آخرین خطاها و ارثیه های خطرناک فرهنگی و زبانی خویش رهایی یابند و به جای میل «حذف و نفی رقیب» هر چه بیشتر به تبلور و اجزای جهان و نگاه هزارگستره و شبکه وار ایرانی تبدیل شوند. تا بدین وسیله تحول گفتمانی زبان و شعر و اندیشه فارسی یا ایرانی و یا زبانهای قومی آن هر چه بیشتر رخ بدهد. تا ما به نمادهای این تحول گفتمانی و وحدت در کثرت نو هر چه بیشتر دگردیسی یابیم و زبان و جهان و هویت فراخ و باز ایرانی را بیافرینیم و کار را به انجام رسانیم. زیرا بحث و ضرورت امروز و اینده ایران و گفتمان مدرن ایرانی دست یابی به این «هویت باز و چندلایه ایرانی» است، به عنوان ملت واحد و رنگارنگ، به عنوان فرد واحد مدرن و دارای کثرت و رنگارنگی، چندلایگی. همانطور که مهمترین چالش حال و آینده، چالش میان این تحول مهم و اساسی با هر شکل و حالت افراطی از بازگشت به خویشتن مذهبی، ناسیونالیسم افراطی و یا در شکل کنونیش به حالت پان ترک و پان عرب و غیره است. زیرا دروغ و خطای هولناک ناسیونالیسم ایرانی و افراطی شاه و رضاشاه و بهای هولناک بازگشت به خویشتن مذهبی را چشیده ایم و حال این خطا و اجبار به تکرار و بازتولید سنت به حالت نگاههای افراطی پان ترک و غیره باز می گردد و از سوی دیگر کسانی که نمی خواهند اهمیت و ضروت مهم این «وحدت در کثرت» و اهمیت حضور این زبانهای قومی و گنجینه هایشان در ساختار گفتمان مدرن ایرانی را درک بکنند و اینکه چه پیوند مهم و متقابلی میان این تحولات مشترک ملی و قومی، میان زبان مشترک و رسمی فارسی و زبان اقوام مختلف وجود دارد (طبیعی است که هر ترک ایرانی، هر فارس و یا عرب ایرانی می تواند خویش را جزو ملت بزرگ ترک یا عرب و یا فارس بداند، اما در چهارچوب کشوری چون ایران و یک ملت مشترک و با توجه به تاریخ مشترک سیاسی و غیره خویش، آنها همه به سان بخشی مهم از این ملت واحد و رنگارنگ ایرانی و «شهروندان» آن دیده می شوند. به همین خاطر نیز اکنون ما با این ضرورت روبروییم که در کنار دست یابی نهایی به ساختار دموکراسی و شهروندی و عبور از دیکتاتوری همزمان به این حالات تقسیم قدرت و تدریس به زبان مادری در کنار زبان مشترک، یا به بخش دیگر آن یعنی هویت مدرن فردی و ملی دست یابیم و بدینوسیله پروسه ی مهم «دولت مدرن/ملت مدرن/فرد مدرن» را به یک پوست اندازی مهم و نهایی برسانیم، از بحران و اجبار به تکرار خطا عبور بکنیم و حال جهان نوین و مدرنیت همیشه ناتمام و با بحرانهای دوره ای خویش را بیافرینیم. بجای اینکه یک دیکتاتور بزرگ را با هفت دیکتاتور کوچک و هفت ملت در جنگ با یکدیگر و غیره تبدیل سازیم .).

 

   موضوع ایجاد این «ساختار رابطه ی نوین میان فرد/دیگری»، میان بخشهای مختلف جامعه ایران با یکدیگر و با زبان و هویت مشترکشان است و اینکه حال یک «ساختار مدرن درونی و برونی» بوجود آید که هر چه بیشتر به ما امکان می دهد  که یکایک اجزا و اعضای این گفتمان و ملت جای مدرن خویش را در این ساختار دست یابند  ومسئولیت به عهده بگیرند. یعنی تا به این صحنه و جهان نو دست یابیم که در آن فرد و جامعه ایرانی از حالت تک ساحتی و نابرابر، حذف گرایانه، از ساختارهای خشونت آمیز نارسیستی یا هیستریک و جستجوی یک مقصر و جنگ ظالم/مظلوم بدر آمده است و قادر به ایجاد ارتباط مدرن و شهروندی میان بخشها و حالات مختلف خویش است. قادر به ایجاد ساختار گفتگو چالش و رواداری مدرن است. قادر است هم حضور و اهمیت دیگری را ببیند و او را دوست بدارد و هم مرتب نقدش بکند و تحولی در آن ایجاد بکند و در بخشها و حوزههای مختلفش. موضوع این است و این قدرت نو به معنای «جایگاه متفاوت و نمادین در ساختار رابطه ی فرد/دیگری» است. به معنای توانایی دستیابی به این جایگاه بالغانه و پارادوکس انسان و هنرمند مدرن و چندلایه ایرانی است و رهایی از حالات و خشونت و جایگاه تک ساحتی هر بنیادگرا و انسان افراطی. به معنای عبور از ساختار نارسیستی یا هولناک و حذف گرانه رابطه با دیگری، چه با رقیب یا دگراندیش، چه با بخشهای مختلف قومی یا هویتی، یا با جنسیت دیگر و اقلیتهای مختلف جنسی یا مذهبی و غیره است.

یک نمونه ی این قدرت نو و چندلایه، این جهان نو و چندلایه، این شعر «خُنچا» از زیبا کرباسی است. این شعر نمادی از آن خلاقیت مدرن و چندصدایی، کامجویی متفاوت و چندلایه و فردی است که هیچ پان ترک یا پان ایرانیست و یا بنیادگرای مذهبی، هیچ هنرمند یا نویسنده یا متخصص گرفتار این حالات افراطی نمی تواند به  آن دست یابد، چرا که این بنیادگرایان و افراطیون در واقع ترسو هستند. چرا که تمام تئوریهای خودشیفتگانه و ظالم/مظلومی آنها برای این است که با کابوسهای خویش در زندگی خانوادگی، قومی، ملی و فرهنگی و در هر کجای این سرزمین به عنوان پسر یا دختر، به عنوان زن یا مرد، به عنوان عاشق یا مشتاق رابطه، به عنوان جستجوگر فردیت خویش روبرو نشوند و به خودش دروغ بگویند که همه چیز خوب بود، که هیچ کابوس و تراومای جنسی، جنسیتی در روابط قومی و قبیله ای آنها نبود و فقط دولت مرکزی، قوم فارس و دیکتاترو، شهرنشینان و حجاب اجباری مقصر بدبختی بود. زیرا  آنها بدنبال آغوش مادری برای کودک شدن و بیگناه شدن می گردند. همان آغوش مادری دروغین و فرار از کابوس و کمبودهای خویش که سیستم مذهبی کنونی برای فرار از انها شعار بازگشت به خویشتن و بد بودن شیطان بزرگ می داد. یا شاهان پهلوی می خواستند این «کابوس و کمبود و بحران» را با فخرفروشی ناسیونالیستی و پناه بردن به کوروش و داریوش بپوشانند و نبییند. بهای همه این فرارها را ما دیده ایم. زیرا این فرار و دروغ و ناتوانی از رویارویی با خویش و کمبود و بحران خویش معنایش چیزی جز این نیست و نخواهد بود که ما از چاله در اییم و حال به چاه بیافتیم. زیرا این افراطیون پان ترک و پان عرب یا آن شوونیست ایرانی که هنوز گاه به حماقت می گوید «هنر نزد ایرانیان است  و بس» یا جدیدا هنر نزد روشنفکر ترک یا عرب است، در واقع از مواجهه با بحران و کمبودهای خویش و از این مسیر نو شدن و تحول یافتن فرار می کند. آنها از نوشدن و مرتب تحول  یافتن و از دست دادن زمین سفت و دروغین زیر پا هراس دارند. از پذیرش کمبود و کستراسیون هراس دارند و بناچار مثل قبلیها فاجعه  و کابوسی شدیدتر و سوراخی بزرگتر می افرینند.

 در حالیکه تنها آنکه به جلو رود و مثل شاعر زن و این شعر قوی بر بستر زبان مادری آذری خویش و زبان مشترک فارسی و ایرانیش همزمان تن به تجارب تنانه و فردی یا در زبان مدرن و انگلیسی بدهد، تن به دنیا و تجارب زیبا یا دردناک و  چندلایه خویش به عنوان یک دختر جوان و سپس زن جوان و شاعر ایرانی /آذری یا ترک و سپس انگلیسی بدهد، آنگاه می تواند به این قدرت شعری زیر و خلاقیت هنرمندی چون زیبا کرباسی یا هنرمندان و اندیشمندان مدرن یا چندصدایی دیگر  ایرانی دست یابد. تنها اینگونه بر بستر زبان و تاریخ مشترک و اجزاهایش چون زبان قومی یا خانوادگی و غیره می تواند به  زبان و هویت مدرن و چندلایه خویش دست یابد. تنها آنگاه قادر است چنین شعری چندرگه و قوی بیافریند که در آن و در هر صحنه اش لایه ها و تصاویر یا تمناهای مختلف ایرانی/قومی و مدرن حضور دارند. یعنی از ابتدای آن و  زبان راوی یا راویان شعر،  زبان زن عاشق،خرامان و لوند، ما را با قدرت و زبانی چندلایه روبرو می سازد.

 

شکل و فرم شعر «خُنچا» و  حالت روایت آن  به این گونه است که گویی ما همراه «خُنچه عروس» به سراغ عشق نو و خانه نو می رویم و یا خُنچه را همراه راوی یا راویان باز می کنیم و هر شیئ درون آن که به ما نشان داده می شود، به چیزی تمنامند  یا خاطره برانگیز تبدل می شود که به چیزها و لذتهای دیگری اشاره می کند و پیوند می خورد. همانطور که از طرف دیگر یک بازی و دیدار عاشقانه میان راوی یا راویان و یا میان شعر و خواننده بوجود می اید و مرتب با شیطنت عاشقانه و عشوه ی شرورانه به دیگری و به خواننده به آذری می گوید «باخ، یا به من نگاه کن» و من را ببین. هر چیزی در این وسایل از کیف چرمی تا کیف پول یا خودکار چوبی فرزی به تصویری چندرگه و چندمعنایی همراه با حالات عمیق عاشقانه، اروتیکی و شوخ چشمانه تبدیل می شود و هر لحظه دیدار یا تمنای عاشقانه میان عاشق و معشوق و یا از نگاه عاشق را به لحظه ی حضور «عشق و اروتیک و کامجویی و شوخ چشمی» فردی تبدیل می کند. لحظه و دمی عاشقانه یا اروتیکی که در واقع «لحظه ی تلاقی چندین اسم دلالت، چندین زبان و تصویر ایرانی/قومی و مدرن» است. در زبان و دنیای این شاعر ایرانی و آذری آنگاه بناچار هر تصویرش چندنحوی می شود. در هر تصویر و حالتش، چه در شکل و فرم شعر و چه در معانی وحالات شعر، ما مرتب لایه ها و رگه های مختلف ایرانی،آذری و یا مدرن و انگلیسی را می بینیم که به شیوه خاص و متفاوت شاعر و شعر به هم پیوند خورده اند و چیزی قوی بوجود آورده اند. لذت و کامجویی غریب و همزمان آشنا و متفاوت، پرقدرت که در برابر قدرت و شدت و تواناییش هر انسان تک ساحتی و یا گرفتار تنگ نظری قومی یا زبانی و مذهبی دچار لکنت زبان و حسادت یا خشم می شود. زیرا در این شعر می توان بخوبی دید که چگونه  نه تنها این شعر و شاعر قادر است بر هراسهای سنتی چیره شود، از هراسهای ایرانی یا قومی و غیره بگذرد و هر چه بیشتر تن به «تنانگی و تمنا و بازی عشق» بدهد، بلکه   در لحظه ی هماغوشی عاشقانه یا اروتیک و یا در لحظه صمیمیت و شوخ چشمی عاشقانه اش، زبان و فیگور شعرش می تواند مرتب لایه ها و شدتهای نویی را تجربه بکند و «کامجوهایی نو و متفاوت» را حس و لمس بکند. خواننده اش می تواند این کامجویی و جهان نو و چندلایه را حس و لمس بکند و به آن تن بدهد.  ازینرو نیز این شعر در مسیرش مرتب دگردیسی می یابد. از زبان فارسی به زبان ترکی یا آذری دگردیسی می یابد و از آذری به فارسی تبدیل می شود و در بطن هر تجربه و تصویر و  کلام فارسی و یا آذری همزمان اروتیسم مدرن و تجربه ی مدرن یک زن متفاوت نهفته است. یعنی چه در لحن و آهنگ کلامش متفاوت از هرگونه شعر معمولی و مشابه ترکی یا فارسی است. همانطور که نه تنها زبان شعر و لحنش تغییر می کند تا لذتی دیگر و بازی دیگر را تجربه و بیان بکند، بلکه راوی شعر نیز مرتب تغییر می کند تا چشم اندازی دیگر و لذت و تمنایی دیگر بیان شود. اگر در پاراگراف اول گویی زنی عاشق و لوند و اغواگر از خویش و لحظه اش و جزییات وسایلش در خُنچا و تن و لحظه اش سخن می گوید، از کیفش سخن می گوید و همزمان به دیگری می گوید به من نگاه بکن،در بخش دوم حال او زیان «کیف پولی کهنه ای» می شود. حال کیف پول سخن می گوید، کیفی لوند و اغواگر و عاشق زندگی و عشق ورزی و بازیگوشی. حتی اگر دقیقتر به شعر بنگریم، می بینیم که از ابتدا شعر به حالت یک گفتگوی عاشقانه  و اغواگر میان زنی عاشق با معشوق همراهش، میان متن و خواننده، میان ابژه های مختلف، تصاویر مختلف و خوانندگان یا راویان صورت می گیرد. یا اینکه  در حالت این دیدار عاشقانه راویان، میان متن/خواننده، یا در این حالات مختلف عاشقان تمنامند در شعر نه تنها گاه به هر کلام و  بیت فارسی شعر، به هر گفت وگوی عاشقانه یا اروتیکی میان زن عاشق و دیگری،  گاه در واقع آهنگ کلامی آذری یا زنانه یا یک تکه کلام تشدیدیافته آذری چون «باخ ( نگاهم کن)» اضافه می کند تا نگاه مشتاق خواننده و عاشق بغل دست را بیشتر متوجه خویش بکند، بلکه این کلمه آذری در انتهای متن فارسی ،نه تنها اولی را و زبان فارسی را نفی نمی کند بلکه قدرتش و شدت احساسی و اروتیکی زبان و لحظه را تشدید می بخشد، رگه ای متفاوت و سرخوشانه مالامال از عشوه  و نازی رندانه و بازیگوشانه به آن می بخشد.

 

کیف چرمی سیاه------نرم و شانه خواه

سراسیمه هم‌سالها----سراسرِ باریکِ پر پیچ و خم چین و ماچین

روشن و تاریک------فرق پستانها و فر کمر را پر می‌کرد

مثل موهای پر پشت بلندم-----باخ

در جیب کوچکش کتاب محبت

بالینی مادربزگ، شهریار و مابقی----حک سینه‌ام

تا به وقت آمدن با انگشتانت روی آن ام‌ یجیب بخوانی

روی موهای پر پشت بلندم---باخ

کفشهای هلندیت را پا کنی

سوار باد---پله‌های--موج را یکی دوتا

دریا را تا کنی---کنار برسانی---کنار هم

توی بشقاب بپریم---تنگ هم قاب و ها...

لبهایت از نوک نارنجی کفترها شاد و

سیگار قهوه‌ای چاق کنی از قوطی بلغاری

با هوای موهای پر پشت بلندم---باخ

 

 

کیف پول کهنه‌ای هستم با نگین‌های سپید و صورتی

تا صورتی سرخ کنی در آینه جیبی‌ام که جای چشمهاش دراین حاشیه هنوز کم رنگند

می‌لنگند با سکه‌ها و لکه‌های قدیمی

اسکناس خیری که قرار است کنار هم سبزتان کند

تا کنار بزنی---موهای پرپشت بلندش را---باخ

 

 یا در لحظه ی بعد که زن یا راوی تمنامند، خُنچای تمنامند  سراپا شور می شود، خودش می شود، در آغوش دیگری و معشوق خویش، یا در آغوش رویاها و آرزوهایش خویش را رها می کند و مثل یکایک ما  که در لحظه اوج هماغوشی به زبان مادری حرف می زنیم یا آه و ناله اروتیکی می کنیم، او نیز در چنین لحظه ای به بزبان آذری از احساسش و درد و لذتش سخن می گوید، اما اینجا نیز  نمی توان لایه های مدرن، انگلیسی و یا فارسی ان را نادیده گرفت حتی اگر مثل من زبان آذری ندانی. زیرا اینها اهنگهای کلام دیگر و نهفته آن هستند و لایه های دیگر شاعر و زن یا عاشقان در شعر. به سان یک زبان و متن ایرانی و متفاوت، به سان یک بدن و زن ایرانی و متفاوت و چندلایه، به سان یک هنرمند خلاق ایرانی و متفاوت و چندلایه. یعنی او در این متن بر بستر این «فردیت و جنسیت چندلایه اش» هم زبان فارسی و هم زبان ترکی را در متن متفاوت می کند، همانطور که به زبان و حالت مدرن تمناهایش رگه هاو  آهنگ کلام ایرانی و آذری اضافه می کند و اروتیسمی متفاوت می آفریند.

 

خودکار چوبی فرزی برای هواها ی چسبناک

به‌وقت فروشدن‌های داغ و وحشی آخ آخ

پیپی ظریف---میناکاری اصفهان

هم‌نشین سالیان پر رمز و راز بودا تپل خان

پکی بزن---عقلت شیرین شود

زیر موهای پرپشت بلندم---باخ

 

چُهره‌ای تور تونکی‌ام---جیکیلی معجریم وار---بیردار یول نفس چکماقا

گیزیل گوله باتمیش---گلون هاوسی آرامدا

دیلوی دولاندیر ایسی ایسی---دار---دامان---یرلره

سن منی باساندا باقروا---گیز اوردا---هن هن هن

اوزون زورلی ناز ساچلاریله---باخ

 

چند سی‌دی باحال از صدای کم---ماریا--کریستینا--آنابلا

تا چراغانی‌ات کنند در شبهای نازآلوده من کوسدوم من گتدیم دایوخام من

اوزون زورلی ناز ساچلاریمنان اوزاخ---باخ

 

 همانطور که حال این شعر نو و قدرت متفاوت که قادر بوده است از جهان سیاه/سفیدی و تنگ نیاکان و همعصرانی ایرانی خویش از هر قشر و قومی عبور بکند و به «هویت و زبان و چندلایه ایرانی خویش»، به «وحدت در کثرت متفاوت و همزمان تفاوت آفرین یا مازادآفرین» خویش دست یابد، می تواند نه تنها از یک زبان به زبان دیگر و فضای دیگر برود تا لذت و تمنایی متفاوت یا تلفیقی را تجربه یا بیان بکند، بلکه می تواند مرتب به هویتهای نو و چشم اندازهای دیگر تن دهد و اینگونه مرتب آن شود که هست. مرتب چیز متفاوت و امکان دیگری شود که در راه است. اینگونه راوی زن و اغواگر در لحظه ای که در حال تشریح محیط و اطاق و جهانش است و از «قابی تنگ»، زبان  و حجابی تنگ و سرکوب گرانه سخن می گوید که یکدفعه او را و ما را به موضوعی دیگر و واقعیت سرکوب شدهی زنانه و تنانه ی دیگری «اشارت و هدایت می کند» که بیانگر این سرکوب جنسیتی و تنانه در فضای جامعه ایران، چه در شکل ملی یا قومی و خانوادگی آن است، به داغ و دق و  تراومای آفرودیت و زن جوانی اشاره می کند که در این چهارچوب سرکوب گر و تنگ عمومی و یا قومی و قبیله ای محکوم به درد کشیدن و دیدن سرکوب زییایی غریبش است. همانطور که این تصویر به تصویر دیگری و کوچه ای نمادین یا احساسی دیگر پیوند می خورد و اشاره می کند.  مثل هر اثر قوی و زبان قوی که در آن هر چیز و هر تصویر اشاره ای به تصویری و معنایی دیگر است و اینگونه کابوسها، رویاها و تن ها یا واقعیتها به هم پیوند می خورند و به هم اشاره می کنند، بی آنکه بخواهیم از پایان یا معنایی نهایی سخن بگوییم. همانطور که حال می تواند برای نشان دادن جوانب احساسی و انسانی یا شورمندانه این لحظه به تمنا و ضرورتی دیگر، حالتی دیگر تن دهد و از راوی عاشق به «اطاق عاشق و نمادین» تبدیل شود. حال این «اطاق» است که از آنچه دیده است و یا می طلبد سخن می گوید. او حال چه به زبان فارسی یا ترکی از رازهای جذاب و اغواگرانه اطاق خواب سخن می گوید و دوباره از اطاق خواب به راوی قبلی یا بعدی تبدیل می شود که از این درد همه جانبه به سان زن ایرانی، زن یا عاشق و  معشوق فارس و ترک و عرب و بلوچ سخن می گوید که اطاق خوابی و معشوقی نداشته است. نگذاشته اند که داشته باشد و از خشم افرا و شکاندن این نقاب  و حجاب سخن می گوید. خشمی نمادین و قدرتی نو که این شعر نمونه ای از آن است. نمونه از این جهان نوین و خشم نمادین و قدرتمند هر هویت باز و چندلایه، هر ایرانی مدرن و چندرگه است. خشمی که از خشم نارسیستی و هیستریک عبور کرده است و تفاوت می افریند، تغییر ایجاد می کند، زبان و کلامی نو چه در زبان ایرانی یا در زبان مادری ترکی و آذریش ایجاد می کند. به این قطعه از شعر بنگریم و وقتی راوی به قاب تنگ در خُنچا می نگرد :

 

می‌رسیم به قابی تنگ

سالها آفرودیت دلتنگ از تماشای زیبایی غریبم آن تو دق می‌کرد

از شباهتهای قریب و پنهان شکایت

آویزان گوشه‌ای بالای گوشم---در اتاق خواب سه‌گوش---گوش

اتاق خواب!

اتاق خواب: من مکان امنی هستم تا عشاق در آن شب را با بوس و کنار به پابوس صبح ببرند

اتاق خواب---سنون پراخ ایستهلی قوینوندی جانیم---اُلمادی

نشد نه

من هرگز اتاق‌ خواب نداشته‌ام

آخ

موهای پرپشت بلندم---باخ

شنیدم آفرا از خشم شیشه قابش را شکسته بود

زیرا موضوع این است که در این تجربه ی فردی و جهان فردی او بناچار آن چیزی هست که هست. یعنی زن و زبانی و شاعری قدرتمند، اغواگر و چندزبانی، چندلایه. او «زیبایی» چندرگه ایی است و این زیبایی و قدرت نه تنها زیبایی خاص و قدرتمند زیبا کرباسی و اشعار اوست،  بلکه زیبایی و قدرت هر شاعر و اندیشمندی است که از دروغ و خطای هولناک « بازگشت به خویشتن» و غیره گذشته است و پا به «عرصه نمادین و زبانی» و بلوغی شعری گذاشته است. زیرا او حال می داند  وحس می کند که هر آنچه ما واقعیت یا قوم یا زبان و سنت می نامیم، روایتی و ساختاری است، زبانی است و می توان و بایستی مرتب به جای دروغ به عقب نگریستن و بدنبال اصل خویش بودن، مرتب این هویت و واقعیت نو و نمادین را آفرید، مرتب قادر به دیدار با هراسها، تراوماها، تمتع ها و یا تمناها، تنگ نظریها یا خشونتهای فردی، قومی  یا جمعی بود و اینگونه با ایجاد روایات نو و ساختارهای نو به تحول و عبور از بحران و کمبودها کمک کرد و بشخصه پا به عرصه ای نو گذاشت. زیرا حال این قدرت نو می داند که این هویت و زبان مرتب می تواند از نو نوشته شود و باید نوشته شود. بایستی بنا به ضرورت تا جلو برود و قدرتی نو، کامجویی نو را بدست آورد و بتواند بر کمبودها و نابسامانیها و تبعیضها چیره شود. تحولی که همزمان همیشه ناتمام است. زیرا همیشه کمبودی می ماند تا تحول ادامه یابد. زیرا پی برده است که «تن و اروتیک»، واقعیت و عشق انسانی، هویت و زبان همه نمادین و زبانمند هستند، ساختار و حالتی تمنامند و زبانمند هستند و می توانند و باید تحول یابند تا بدنی نو و لذتی نو و تحولی نو ممکن شود. زیرا همه چیز روایت است. زیرا در پشت سر و یا در جلو هیچ اصل نهایی و اصالتی گم شده نیست بلکه تنها آفرینش بر اساس ضرورت و تمنامندی است. ازینرو در شعر نیز گویی به خواننده می خواهد بگوید که چگونه پرده را، حجاب بر روی چشم و جانش را کنار بزند و این واقعیت نمادین و قابل تحول را ببیند و بیافریند. ازینرو می گوید:

می‌توانی در خطوط تنش بتنی

تن آنجاست

خطی از دست خط نرمم---زیر تنظیف

زیر خش خش شکننده کاغذی نازک

آهسته پرده را بزن

برس به کلمه که جادوست---هم جاست---هم دوست

و تنها دوست اوست

خاک آنجاست

باد و آتش و آب هم اوست

نفس آنجاست

یعنی متن و شاعر مرتب در حال آفرینش خویش و جهان و هویت باز و چندصدایی خویش است. در جهان و زبان خویش وحدت در کثرتی و دنیایی چندآهنگی و زبانی مثل این شعر و زیبای اغواگر درون آن را می آفریند که در آن نه تنها زبانها و شورها و حالات مختلف، بلکه اشیاء و تصاویر آشنا و غریبه مختلف ایرانی، قومی یا مدرن بهم پیوند می خورند، به هم اشاره می کنند، پیوند بینامتنی دارند و ما را در فضایی اغواکننده و سرخوشانه و همزمان معماوار با خویش می برند و به تحسین و میل چشیدن این شراب ناب و چندریشه ای وامی دارند. همانطور که  این شعر مثل هر متن مدرن و خلاق با خویش سوالات و کمبودهایی را به همراه دارد و قرار هم نیست همه جوانب یک صحنه ی و دیدار اروتیکی یا عاشقانه را با هم رگه های تراوماتیک، کابوس وار، تمنامند و زیبایش و یا خنده دارش نشان دهد. زیرا خصلت عمده و دیگر این قدرت نو در این است که همیشه ناتمام است. همیشه فقدان و کمبودی دارد و  اینکه در شعرها و کارهای دیگرش می تواند چشم اندازی دیگر بیافریند. ازینرو نیز برای مثال زیبا کرباسی حتی در شعرهای ترکی و یا آذری خویش متفاوت و نو می نویسد، چه در فرم کارش و چه در معانی آن و در این شعرهای آذری نیز می توان آهنگ کلام و لحن یا رگه های زبانها و هویتهای دیگر ایرانی و شعر ایرانی یا فارسی و شعر مدرن یا انگلیسی و تفاوت جذاب و قدرتمند او را دید (از جمله خواندن شعری دردناک و زیبا از او درباره ی زلزله اخیر آذربایجان را به خوانندگان پیشنهاد می کنم که در فیس بوک دیده ام اما در اینترنت متاسفانه پیدایش نکردم تا لینک بدهم).

 

بنابراین پیشنهاد می کنم  پس از خواندن این مطلب  این شعر را کامل بخوانید و لذت ببرید. همانطور که پیشنهاد می کنم با صدای خودش و یا در کلیپ مشترکش با مهراد عارفانی به این شعر گوش بکنید و نگاه بکنید. زیرا این شنیدن و دیدن نیز لذتی متفاوت است (لینک شعر و صدا در سایت اثر در بخش ادبیات.1).

 

همپیوندی« نوع رابطه» با زبان مادری و با زبان ملی و مشترک فارسی

 

باری اگر حتی از این جنبه به این بحث بنگریم که در ماه فوریه ما با  روز  جهانی و مهم«زبان مادری» روبرو هستیم، آنگاه  من می گویم بیایید با خودمان صادق باشیم و بدانیم وقتی از «زبان مادری» دفاع می کنیم، از چه دفاع می کنیم و به چه شیوه دفاع می کنیم. زیرا میان نوع نگاهمان به زبان مادری قومی و زبان مشترک پیوندی تنگاتنگ و ساختاری وجود دارد و هر ساختاری نیز بهایی و ثمره ای خلاق یا هولناک دارد. زیرا اینجا در معنای کلی در نهایت چالش میان دو ساختار و دو نوع نگاه به «زبان مادری» است. دو ساختاری که می توانند حالات و شدتهای مختلف داشته باشند اما شکل کلی و نهاییشان به حالت دوگانه این «زبان و هویت باز و زبان مادر متفاوت و فردی» از یکسوست و از سوی دیگر «خودشیفتگی و نارسیستم بسته و خطرناک و تا حد راسیسم و نژادپرستی در گرایشهای افراطی به زبان مادری» وجود دارد که ما این را در  حالات پان ترکی یا پان عربی و یا میل پارسی کردن و پاک کردن زبان فارسی و غیره می بینیم.

 

 تفاوت در نوع « ساختار رابطه با مادر و زبان مادری» است. تفاوت مهم و تاثیرگذار در رابطه ی نمادین و پارادوکس با این زبانها و قدرتهای نو  وچندلایه است که از یکسو به این زبانها و قدرتهایش، به مادرها یا پدرهایش و اقوامش عشق می ورزد و همزمان مرتب نقدشان می کند و فاصله اش را حفظ می کند. یا اینکه اسیر «نگاه این مام وطن یا مادر قومی و پدر سنتی» می شود و در ساختار و رابطه ی هیستریک و نارسیستی و خشونت آمیز با این مادر قرار می گیرد و  پان کرد، پان ترک،  پان ایرانیسم یا بنیادگرای مذهبی می شود و فاجعه تاریخیش را تکرار می کند، از چاله به چاه می افتد. زیرا دقیقا این « تفاوتهای ساختاری» و اینکه از «چه جایگاهی» با زبان مادری یا قومیمان، با زبان مشترک فارسی یا ایرانی مان، یا با زبان مدرن روبرو می شویم، باعث ایجاد مسیرهای متفاوت و  تفاوت میان مسیر خلاقیت زبان و جهان این هویت باز و چندلایه، این مدرنیت ایرانی با مسیر اختگی و خشونت و تکرار فاجعه بار نهفته در زبان و عمل دومی و پان ترک یا پان عرب می شود. باعث می شود که زبان اولی و این قدرتهای مدرن و چندلایه و دارای هویت باز، به عنوان یک «ایرانی مدرن و باز، چندصدایی» با زبان کلیشه وار و عمدتا سیاه/سفیدی دومی و مالامال از میل خشونت یا راسیسم پنهان متفاوت باشد.  یا این تفاوتهای مهم را در این موضوعات اساسی می توان دید که اگر احمدی نژاد از عدم وجود همجنس خواهی در ایران سخن می گوید و اینکه اینها معضلات جهان مدرن است، انگاه اگر به نظرات همین پان ترکها یا پان کردها و غیره جدید نیز عمیقا بنگرید و یا آنها صادقانه سخن بگویند، می بینید که آنها نیز دقیقا همینگونه می اندیشند و تکرار خطای گذشتگانند. آنها نیز با این مسائل عمدتا و  بشدت مخالفند. یا می خواهند وجود هر ظلم و ستم جنسی، جنسیتی و خطرات مختلف برای هر دختر و پسر در این روابط قومی یا قبیله ای را نفی بکنند و گویی فقط قوم فارس و ملت مشترک این مشکلات را دارد. گویی اگر بگذارند به زبان ترکی یا عربی درس بخوانند دیگر مشکلی به عنوان زن کرد یا زن جوان عرب ایرانی، به عنوان پسر یا دختر جوان و کودک و یا به عنوان فرد متفاوت یا همجنس خواه  ولزبین ترک و عرب و بلوچ ندارند. یا حال مثل برخی نظرات پان ترکی چون آقای آزار سلیمانی بشدت راسیستی می شوند و براحتی می گویند که « هیچ روشنفکر فارسی بالغ نشده است، در برابر روشنفکران ترک بالغی چون ایشان»2. حتی اگر این چنین واکنشهایی را به قول آقای محمودی روانشناس یک واکنش در برابر فراافکنی نارسیستی و تحقیرگرانه فارسها ببینیم 3، آنگاه اما آقای محمودی فراموش می کند که بگوید که چرا چنین واکنشی  اولا بشدت نارسیستی و کین جویانه و و دوما بناچار محکوم به تکرار خطا و شکست است. زیرا گرفتار کین جویی و همان سناریو است و مسئولیت برای واکنشش به عهده نمی گیرد و اینکه سناریو رابطه را تغییر دهد و به حالت دیالوگ نمادین یا بالغانه سازد. همانطور که آقای محمودی که خود نیز  از جهاتی گرفتار همین فانتزیهاست، بناچار قدرت نقد روانشناسی مدرن را بدور می اندازند و این اصل مهم که فاصله اش را با موضوع نقدش و ابژه تمنایش حفظ بکند و حال او نیز او از این دوالیسم به گونه دیگر و در قالب «روانشناس فارس/روانشناس ترک» و روانشناسی پارسی سخن می گوید، همانطور که جمهوری اسلامی از علوم انسانی اسلامی و ضرورت روانشناسی اسلامی سخن می گوید. حال شاهد تکرار این خطای هولناک در قالب دوالیسم  وجنگ روشنفکر فارس/روشنفکر ترک یا حتی روانشناسی پارسی/روانشناسی ترکی هستیم3. (برخی دیگر از خطاها و ضعفهای ساختاری و روانشناختی همکار گرامی آقای محمودی را در پای نقدش برای او نوشته ام. با آنکه مشکل اصلی او در این بخش گرفتاری نارسیستی در نگاه مادر قومی است و آنجا که او ناخودآگاه و متاسفانه قدرت و تجربه تخصصی اش را فدای یک «تمتع و کیف نارسیستی و خودشیفتگانه» پان ترکی یا افراطی می کند و به قواعد و چهارچوب روانشناسی و  یا قدرت کاری و روان درمانیش ضربه می زند و بناچار نقدش را اخته می کند. زیرا او می خواهد دیگری را نفی بکند و بناچار نقدش به همان بلا دچار می شود. همانطور که ترک دلرنج از جوکهای درباره ی  ترکها و «ترک خ..» که حال به مقابله بر می خیزد و یا می خواهد بگوید که او بهتر یا بزرگتر است و درباره فارس جوک نارسیستی می سازد و آنها را «خ.. و بدتر می نامد»، دقیقا باز خویش را اخته و ناتوان می کند. زیرا اسیر همان بازی و سناریو نارسیستی باقی می ماند. زیرا در برخورد با دیگری ما خویش و حالت  را می آفرینیم، همانطور که تمامی قدرتهای نوین روانشناختی و روان درمانی از کومونیکاسیون درمانی تا خانواده درمانی سیستماتیک، تا نسل دوم روانکاوی یا نسل سوم و مهمش یعنی لکان بیان می کنند. زیرا به قول لکان «فرد همان دیگری است و همان لحظه که به دیگری می نگریم، نگریسته می شویم». وقتی نارسیستی و خشونت آمیز به دیگری می نگریم بناچار به فیگور دیگر این بازی نارسیستی تبدیل می شویم و نگاه بازی و دیگری  نقش و فیگور ما را به عنوان یک پان ترک می افریند یا اختگی و خطاهای بزرگ نقد آقای محمودی و دیگران را.(3)

 اینها   همان دروغهای بزرگ و وسایل و «مکانیسم های دفاعی» و برای فرار از دیدار با کابوسها و بحرانهای فردی یا جنسی و جنسیتی خویش، با بحرانهای عمیق خویش و دیگری و با ضرورتها و مسئولیتهای تحول و تغییر توسط این افراطیون نوین است، مانند گذشتگان بینادگرای مذهبی یا ایرانی و پادشاهیشان. زیرا واقعیت موضوع این است که «بدن انسان ایرانی»، تمناهای عاشقانه، تنانه، زنانه یا مردانه او هم در فرهنگ مشترک و ملی و هم حتی بیشتر در فرهنگهای قومی و قبیله ای و اقوام مختلف فارس و ترک و کردش سرکوب می شود. فقط به میزان خودسوزیهای زنان در این نظامها و یا اقوام بنگرید. یا یک لحظه یک همجنس خواه مرد یا لزبین ایرانی را در یک رابطه ی خانوادگی و قبیله ای عرب یا فارس یا ترک تصور بکنید. ازینرو این افراد متفاوت بویژه از شعرهای کوچک یا از اقوامشان به شعرهای بزرگ پناه می برند تا در شلوغی این شهرهای بزرگ و دور از دید این اقوام و قبایل یا روابط بتوانند کمی و یواشکی نفس بکشند و مورد تجاوز یا توهین واقع نشوند. موضوع فرار از این هراسها و خشونتهای حاکم در درون و بیرون خویش و فرار از «بحران و کمبودها و معضلات و ترسهای جنسی و جنسیتی و غیره» خویش است. زیرا همیشه آسان است که همه بدیها را روی یک نفریا یک قوم فراافکنی بکنی و بگویی که او مقصر است و اگر این شیطان بزرگ آمریکا یا این قوم فارس و غیره نبود ما خوشبخت بودیم. دروغی که بهایش اما همیشه این است که در این بهشت دروغین نو آنگاه هر انتقاد و هر حضور و نماد این بحرانها و کابوسها بایستی به قتل برسد و یا حذف شود. . زیرا باستی وحدت کلام و شبیه سازی هولناک نارسیستی و نفی هر تفاوت و انتقاد در زیر نگاه جبار و سرزنش گرانه، شکوهمند یک «زبان مادری یا مام وطن»،  یا در زیر نگاه جبار و شکوهمند یک پدر و قوم بزرگ، یک مذهب جبار، یک وطن جبار و یا هفت ملت جبار حفظ شود. موضوع تکرار یک سناریو و فاجعه به اشکال مختلف است و این فاجعه نامش بازگشت به بهشت گمشده، بازگشت به خویشتن پادشاهی، مذهبی و حال قومی است. بازگشت به آغوش مادری است که در واقع یک مادر کابوس وار و یک کانیبال یا اژدها است. یک نگاه، صدا یا آرمان جبار، اخته کننده و قاتل فردیت و تحول است، چون نگاه و صدای هولناک، هیپنوتیک  و تاثیرگذار مادر  فیگور فیلم«روانی» بر  پسرش  نورمان و اعمال خشونت آمیزش در فیلم هیچکاک است

 

 برای مثال فکر می کنید که آنگاه چنین افراطیون قومی  با یک چنین شعر قوی از یک شاعر ایرانی/آذربایجانی و با این شاعر چه می کنند که با قدرت تمام و در این شعر قوی به ما نشان می دهد که چه بلایی بر سر کودک و جوان و زن ایرانی در کشور ایران، در تبریز یا ارومیه، در کردستان یا بلوچستان و همچنین در تهران یا اصفهان و غیره می آید. فکر می کنید این شاعر متفاوت در چنین نگاه و جهان دروغین و نارسیستی قومی  چه جایگاهی دارد و چه بلایی بر سر او می اورند.یا هر روشنفکر و هنرمند دیگر اقوام مختلف ایرانی که بخواهد از حقایق وکابوسهای سرکوب شده سخن بگوید. زیرا یک چیز واضح است، آنها با چنین روشنفکر و هنرمندی همانکاری را می کنند یا حتی بشکل بدتر می کنند که قبل از آنها رژیم مذهبی یا پهلوی با این دگراندیشان کرده اند. ببینید این شاعر ایرانی/ترک چگونه و با چه صداقت و قدرتی وضعیت یک جوان یا کودک، زن را در این سرزمین و اقوام مختلفش به تصویر می کشد:

 

«نوزده سال دارم

 

درسه سالگي مادرم كتكم مي زد

درشش سالگي پدرم

ازپنج سالگي كار مي كردم

در هشت سالگي پسر شانزده ساله صاحبخانه خواست به من تجاوز كند

موفق نشد

چون هرچيز اندازه اي دارد

درخت توت بار هندوانه را تمي تواند بكشد

و مورچه براي حمل الوار آفريده نشده

كيرپسرشانزده ساله اي كه شبانه روز كره و عسل و تخم مرغ و كباب و جوجه و بوقلمون مي خورد

دركون پسركارگري كه هيچكدام از اينها را نمي ريند فرو نمي رود....

.....

سه روز پيش اردلان به من تجاوز كرد

به شما كه تجاوز نشده؟

مهم نيست

اردلان هنگام جفت گيري به يك سگ درزمان جفت گيري مي ماند....»

از آنجا که می دانم همه پان ترکها یا پان عربها و پان ایرانیستها می خواهند فریاد بزنند که اینگونه نیست و اینها دروغ و توهین یک روشنفکر فارس یا توطئه خارجیهاست، پس می گویم که شاعر این قطعه ی بزرگ کسی جز دکتر براهنی نیست و این قطعه یا قطعه هایی از مجموعه شعر قوی او « ظل الله» است. می دانم با شنیدن این حرف  آنها ناگهان انگار یک سطل آب سرد رویشان ریخته ای و نمی دانند چکار بکنند. زیرا به شیوه همیشگیشان آماده ی حمله و ننه من غریبم بازی بوده اند و حال یکدفعه نمی دانند چکار بکنند. (به این دلیل نیز می گویم که یک نفر از این نسل جدید در چالش علمی یا نظری در برابر یک لشکر از این کودکان عصبانی نو کافی است، زیرا راحت می توان آنها را به بازی گرفت و به واکنش واداشت و اینکه خودشان را لو بدهند و نشان بدهند. گروهی حمله بکنند و شعار و فحش بدهند، مثل بنیادگرایان و حزب اللهی های قبلی. یا می توان مثل این نوشته «آچمزشان» کرد چون نمی دانند حال چگونه فحش بدهند و به کی. بویژه که این واکنشهایشان لو رفته است و حال فقط می توانند تکرار گذشته و تایید سخن نوشته باشند و یا اینکه پا به عرصه ی نقد متقابل و مدرن بگذارند و اینگونه به خواست متن عمل بکنند. بی آنکه  بخواهم خطرات و ثمرات هولناک این افراطیون و خطر یوگسلاوی شدن ایران را کم اهمیت بکنم).  همانطور که یکایک ما بایستی بدانیم که چگونه متوجه این میراث فرهنگی مشترک باشیم و گرفتار این نکات فرهنگی مشترک و میل فرار از رویارویی با کابوسها و بحران نشویم و گرنه دقیقا مثل شاعر این سطرها، یعنی دکتر براهنی گرامی، آنگاه در بحث ستم ملی گرفتار این «فانتزی جمعی تجاوز قوم فارس به قوم ترک و سناریوی ظالم/مظلومی» می شویم، همانطور که در نقدم بر ساختار گفتار ستم ملی او نشان دادم (4). زیرا با چنین بی توجهی و گرفتاری در این خطای جمعی آنگاه براهنی به قدرتش ضربه می زند، به تحول  مدرن  و مشترک ضربه می زند که آن را می طلبد و برایش دهه های مختلف و در عرصه های مختلف زحمت کشیده است. ازینرو زبان و بیان براهنی در این حوزه ملی کلیشه وار، خشن و افراطی می شود و به این خاطر پان ترکها و غیره برایش سرودست می شکنند یا سعی می کنند نکات درست سخنش درباره ی تبعیض قومی و زبانی را آنطور طرح بکنند که هر چه بیشتر این حالات افراطیش اشکار و مطرح شود. زیرا آنها به این سناریوی سیاه/سفیدی و مصیبت نامه احتیاج دارند تا کابوسهای فردی و قومی را نبییند تا از دردشان فرار بکنند و همزمان بناچار حتی خواستهای برحقشان در زمینه رفع تبعیض زبانی و قومی سرکوب و اخته می شود. به این خاطر من در عین دفاع از قدرت نقد و یا خلاقیت هنری دکتر براهنی و آنچه خود نیز در بحثهایی چون بحث بوف کور از او آموخته ام، همزمان او را در بخش ستم ملی به چالش کشیده ام. زیرا نویسنده و شاعر این شعر و ظل الله، دقیقا نمودی از این «زبان ایرانی متفاوت و چندلایه، هویت باز و چندلایه ایرانی» است و نویسنده گفتار ستم ملی تبلور آن خشم نارسیستی و دروغ هیستریکی است که براهنی در عرصه ی قومی از آن خوب عبور نکرده است و به اینخاطر در این عرصه افراطی حرف می زند و افراطیون دوستش دارند. با آنکه این افراطیون و طرفداران «بازگشت به خویشتن» در دیکتاتوری قومی و در جهان دروغین بازگشت به خویشتن خویش،  در واقعیت کابوس وار هفت دیکتاتوری خویش نه تنها با دیگری فارس یا دیگری هم مرز ترک یا کرد خشن برخورد می کنند بلکه گردن هر نقاد و دگراندیش یا جنسیت متفاوت مثل براهنی و دیگران را می زنند و به حقوق آنها تجاوز می کنند. زیرا آنها تکرار سوم و مسخره ی یک خطای هولناک و یک دروغ بازگشت به خویشتن هستند و مثل قبلیها گردن هرکسی را می زنند که بخواهد نشان دهد که این  آرمان مقدس ملی یا مذهبی و یا مادر قومی و زبان مادری و روابط قومی هم چندان پاک و مقدس نیستند و اینکه این سنت و مام وطن قومی از چشم انداز دیگر پدر و  مادری هولناک و خطرناک یا واپس گرا نیز هست. پیری است که اجازه جوانی و استقلال به دیگری نمی دهد اگر اسیر نگاهش بمانی. اگر به فاصله ی نمادین و دیالوگ نقادانه و پارادوکس با او دست نیابی و نتوانی  که  جوانب مثبتش را دوست بداری و خطرهایش، کابوسها، جنایات جنسی، جنسیتی و غیره آن را نقد بکنی.

 

نتیجه گیری و جمع بندی

 باری این نمونه شعرها و نمونه های دیگر زبان و اندیشه چندرگه و چندلایه ایرانی یا آذری،کردی و غیره،  آن «زبان مادری» است که یکایک ما داریم و بایستی داشته باشیم. زبانی فارسی و مشترک که همزمان دارای لایه ها و مادرهای دیگر نیز هست. یا زبانی آذری و ترکی یا آلمانی که ما بناچار زبان دیگر و هویت دیگر ایرانی خویش را به ان اضافه می کنیم و چیزی متفاوت می افرینیم. بنابراین از زیبایی و قدرت این اشعار یا هنرمندان و اندیشمندان نوی ایرانی و چندلایه لذت ببرید که بیانگر هویت نو و آن چیزی است که یکایک ما نمادی از آن هستیم.  نمادی از ان رنسانس و گفتمان نویی است که در راه است و تفاوت این هویت نو و باز را با جهان کوچک و تنگ، زبان سطحی و افراطی یا نارسیستی هر مذهبی بنیادگرا، مقلد مدرنیت یا پان ترک و پان ایرانیست ببینید. اینها بایستی نمونه ای از دوستی و پیوند تنگاتنگ یکایک ما ایرانیان  در روز «زبان مادری» به عنوان زبانهای متفاوت ایرانی یا قومی و روایتهای مختلف ما نسلهای نو باشد. بیانگر و شروع خلاقیتهای مختلف ما از این زبان مادری با رگه ها و حالات متفاوت باشد، چه آنگاه که آذری یا کردی می نویسیم، فارسی می نویسیم، یا آلمانی و انگلیسی می نویسیم. قدرتی  چندرگه یا چندصدایی که در واقع یک خصیصه ی مهم اکثر نویسندگان و اندیشمندان پسامدرن بوده و هست و چه عجب که بخش عمده ی آنها مهاجر بودند. موضوع دستیابی به این زبان و گفتمان مشترک و هزار روایتی است. چه زبان مشترک فارسی که بخش عمده ی چالش مدرن در آن صورت گرفته است و به اینخاطر همه این هنرمندان و روشنفکر قومی یا مختلف ایرانی ابتدا به آن زبان می نویسند و می اندیشند، چه در تحولات زبانهای مادری قومی و ایجاد زبانها و خلاقیتهای متفاوت آن مثل اشعار آذری زیبا کرباسی و دیگران، چه در برخورد و در استفاده از زبان مدرن انگلیسی یا آلمانی و فرانسوی و غیره.

 

 یعنی راز موفقیت ما بازگشت به اغوش مادر و زبان مادری، رجعت به عقب و کودکی نیست بلکه عشق به این زبان مادری ترکی یا کردی و غیره و به  زبان مشترک فارسی و ملت مشترک یا به یک زبان نوین و مدرن چون انگلیسی یا غیره است. موضوع عشق به این مادرها و جوانب مختلف خویش است و اینکه بتوانی همزمان در هر کدام از این زبانها همیشه به قول دلوز کمی «غریبه و متفاوت» بمانی تا بتوانی چیزی نو و رگه ای نو بیافرینی و اسیر زبان یا سنت، اسیر مادر یا پدر نشوی. فردیت ات را از دست ندهی بلکه بر اساس این بستر همزمان فردیت و زبان متفاوتت را بیافرینی. بلکه با عشق به این زبان و گفتمان مادر ایرانی یا قومی یا زبان نو،همزمان آنها را به زبان متفاوتت، به امکانی نو و جهانی نو و چشم اندازی نو وارد دگردیسی بدهی، اینگونه زبان و جهان نمادین و متفاوت خویش را بیافرینی، در کنار چشم اندازها و  زبانها وروایتهای دیگر و قدرتهای دیگر.

 

 این تحول و تفاوت سازی، قلمروزدایی و خلاقیت، در معنای روانشناختی یا لکانی همان قبول و وارد کردن «نام پدر» به زبان مادری و بستر خانوادگی یا فرهنگی خویش است و شروع فردیت و خلاقیت و جهانی نمادین و چندنحوی مثل این اشعار است. مثل دنیای تودرتوی هر مهاجر یا روشنفکر و هنرمند قوی ایرانی است. نمونه و نمادی از همه آنهایی که از حماقت و توهم جستجوی مالیخولیایی بدنبال اصل خویش و خشونت نارسیستی به سرچشمه ها و مادران یا پدران دیگر خویش دست برداشته اند و برعکس از سرچشمه های مختلف خویش استفاده می کنند تا مرتب این اصل و هویت مدرن و جهان مدرن را بیافرینند. تفاوت اصلی و ساختاری اینجاست و همین تفاوت و نوع نمادین و پارادوکس « عشق و شور نقادانه به دیگری و به بستر زبانی یا فرهنگی»  در این شعر یا در  کارهای دیگر هر هنرمند و اندیشمند خوب ایرانی این خلاقیتهای نو و توانایی تحول والا را بوجود می آورد، در برابر اجبار به تکرار و زبان افراطی،سطحی، خشونت آمیز، اخته کننده هر  گونه بازگشت به خویشتنی. زیرا برای دیدار درست زبان مادری بایستی حضور پدر و قانون یا « نام پدر» و قبول تفاوت سازی مداوم این زبان را پذیرفت و اینکه من و تو و دیگری مثل زیبا کرباسی و این شعرش، مثل براهنی و مجموعه شعر ظل الله یش، مثل همه شاعران و اندیشمندان جوان یا هم نسل، همیشه چندلایه و چندرگه هستیم، امکان و حالتی نو از زبان مشترک فارسی و یا زبان قومی هستیم. نمادی از آنچه بایستی بوجود آید تا بحران کنونی و تکرار خطاهای کنونی هر چه بیشتر به زبان و جهانی چندصدایی و مدرن و یک ایران متفاوت و مدرن دگردیسی یابد و ما آن شویم که هستیم. یعنی هر چه بیشتر بر آخرین ارثیه های غلط فرهنگی و قومی چیره شویم و به این انسانهای عاشق، اندیشمند، رند و شوخ چشم که می توانند از این زبان یا جهانشان، از این فضابه آن فضا وارد شوند و در همه جا اغوایی نو، شوری متفاوت و زبان ایرانی، آذری یا مدرن متفاوت بیافرینند.  به نماد «سوژه و زبان باز ایرانی» تبدیل شویم که از دیدار هولناک با مدرنیت و با فرهنگ خویش با قدرتی نو و وحدت در کثرتی نو بیرون آمده است و یک ایرانی مدرن و متفاوت و چندلایه است. یک روشنفکر ایرانی/قومی نو و متفاوت است. یک اندیشمند و یا هنرمند نو و متفاوت ایران و غریبه آشنای اغواگراست. غریبه آشنایی که نماد حضور ضمیر ناآگاه، نماد حضور« دیسکورس دیگری یا غیر» است و اینکه این زبان و بستر می خواهد متحول شود، متفاوت شود و جهان و وصالی نو را ، قدرت و خلاقیتی نو را تجربه بکند، مثل این اشعار و مثل قدرتهای مدرن یکایک ما آنجا که به این جهان و زبان متفاوت ایرانی و چندرگه خویش دست یافته ایم.

 

زیرا تحول ما همان خواست و تحول دیگری یا گفتمان است. یک ضرورت است تا دیگربار به بلایی نو و حماقت بهشت دروغینی نو و اسارت در نگاه مادری نو و پدری نو دچار نشویم بلکه با تحول مدرن خویش همزمان خواست گفتمان و بحران مدرن ایرانی را تحقق بخشیم. زیرا این جهان وساختار می خواهد سرانجام پوست اندازی بکند و یک دولت و ملت واحد و رنگارنگ شود و به قدرتی نو، خلاقیتی نو دست یابد. ازینر ما امروزه بجای یک فروغ یا یک هدایت هزاران فروغ و هدایت داریم با درجات و قدرتهای مختلف، به جای یک یا دو نقاد دارای هزاران نقاد هستیم با قدرتهای مختلف و همزمان این قدرتها و تواناییها هنوز قادر به پوست اندازی نهایی و تبدیل شدن به یک وحدت در کثرت نبوده اند، زیرا برای اینکار بایستی بر آخرین بازمانده های این دروغ بزرگ و بهشت گمشده، بایستی بر آخرین نمادهای این خشم نارسیستی به دیگری و درپی حذف دیگری، بر سایه ها و علائم پان ایرانیست یا پان ترک و غیره در درون خویش چیره شوند و اینگونه هم خویش و هم گفتمان و ساختار مشترک را به آن عرصه ی نو و گشایشی وارد کنند که محل حضور ماست. یعنی عرصه ی گفتمان و زبان هزارگستره ی فارسی و پیوند شبکه وار و بینامتنی میان یکایک ما به عنوان اجزای آن و در چالش و گفتگوی شوخ چشمانه و مدرن با یکدیگر و برای رشد این کشور مشترک و فرهنگ و زبان مشترک و متنوع. بحث این است. ضرورت این است. همانطور که راه خطا و راه تکرار فاجعه مشخص و معلوم است. زیرا هر گفتمانی مرتب راههای نوین تحول و همزمان راههای بازتولید خطا و تکرار فاجعه را می افریند و موضوع این است که آیا ما سرانجام یاد گرفته ایم و کارمان را بپایان می رسانیم، رنسانس را خلق می کنیم و یا اینکه دوبار کودک می شویم و فاجعه می آفرینیم.

 پایان

پانویس: من می خواستم این مقاله را  که مدتی است بر روی آن کار می کنم، ابتدا چند هفته دیگر و قبل از روز جهانی زبان مادری منتشر بکنم اما دیدم حال بهتر است آن را منتشر کرد و  اینکه به بحثهای اخیر هم اشاره ای بکنم و بدینوسیله برخی بحثهای اکتوئل یا محوری و در زمینه زبان و خلاقیت یا هویت را  به سطح نوین و بالاتری بکشانم.  تا دیگران نیز مجبور بشوند حال خودشان را بالا بکشند و کمک به رشد و گسترش این بحث مهم بکنند. زیرا دیسکورس مدرن اینگونه عمل می کند. هر نقد قوی باعث می شود که دیگران نیز مجبور شوند برای اینکه عقب نمانند و حرفشان را بیان بکنند، از نقد یاد بگیرند و  پا در مرحله جدیدی بگذارند و همزمان با این تحول باعث تحول نقد قبلی شوند که حال باید جلوتر رود. زیرا چالش و دیالوگ بالغانه یا مدرن به حالت دوارّی و چرخشی است و در هر چرخشی امکان تحولی و ورود به چالشی والاتر وجود دارد.  امیدوارم  اکنون شاهد چنین نقدهای متقابلی شوم که هم مرا و هم متن و خوانندگان دیگر را به تاملی بهتر و به ورود به عرصه های نو وادارد و اینگونه به شیوه چالش و دیالوگ مشترک این بحثهای مهم را جلوتر ببریم و نه آنکه به شیوه معمول بحثهای قبلی بخواهند جوابی داده باشند و با اینکار فقط بیشتر خودشان و ناتوانیشان را لو بدهند.

ادبیات:

 

بقیه شعر  خنچا در لینک ذیل از شعر خنچا از زیبا کرباسی و همراه با صدای شاعر، یا در کلیپی از مهرداد عارفانی.

 

http://www.asar.name/2007/02/blog-post_1721.html

2/ http://www.iranglobal.info/node/14572

3/ http://www.iranglobal.info/node/14860

4/ http://www.iranglobal.info/node/14319

  

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

داریوش برادری

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.