رفتن به محتوای اصلی

جانگو، برده داری و آزادی به روایت «تارانتینو»
26.01.2013 - 21:49

کارگردان معروف هالیوودی و آمریکایی «کوئنتین تارانتینو» در فیلم اکشن جدید خویش به نام «جانگوی آزاد شده» به مباحث مهمی چون برده داری در امریکا و جوانب مختلف آن در قالب یک فیلم وسترن، هیجان انگیز، مالامال از خشونت و یا طنزسیاه می پردازد. او به حالت مشخصه کارهایش اینجا نیز  به مباحث و جوانب مختلف زندگی انسانی یا فیگورهایش، از جوانب روانی تا جوانب بینامتنی و پیوند با فیلمهای  دیگر (و اینجا وسترن و فیلمهای درباره برده داری) اشاره می کند، بی آنکه بخواهد یک فیلم درباره مباحث روانی یا تاریخچه برده داری بیافریند. زیرا همه ی این موضوعات در فیلم او به رگه ها و چشم اندازهای مختلف یک «روایت و واقعیت سینمایی جدید و جذاب» از واقعیت برده داری و از روابط انسانی  و تمناهای انسانی بدنبال عشق، قدرت، خشونت، آزادی و غیره تبدیل می شوند. همانطور که این فیلمش نیز مثل  فیلمهای دیگرش  بر مرز خشونت شدید و تبلبغ خشونت و یا نفی و به طنزکشیدن  خشونت حرکت می کند. بر لبه ی مرزها و لحظه ی تلاقی موضوعات مختلف حضور و جریان دارد.

 

 برای خوانندگانی که «کوئنتین تارانتینو» را خوب نمی شناسند، بایستی گفت که او که با فیلمهایی چون «پالپ فیکشن»، «جیم بروان» یا «بیل را بکش» معروف شد. « شیوه ی فیلم سازی» او معروف و خاص است، زیرا فیلم های او از یک سو دارای یک «ساختار روایتی» جالب همراه با شیوه های «داستان در داستان»، شکست زمان و مکان است.  یا ساختار روایت به حالات چنداپیزودی، ترکیب فیلم و روایت داستانی با اشکال دیگر فیلم چون روایت کُمیک بوک های ژاپنی و غیره و حالات چند روایتی یا بینامتنی است. حالت دیگر و قوی فیلمهای او، حضور «تصاویر قوی خشونت آمیز و خونین» همراه با لذتها و رگه های سادیستی، مازوخیستی و وویریستی یا هیزوار در فیلمهای اوست. «تشدید و نمایش خشونت» به حدی و به شیوه ای نزدیک که از  یکسو جذاب است و از سوی دیگر هولناکی اتفاق و خشونت را یا پوچی آن را هر چه بیشتر نشان می دهد و بر لبه ی این مرز لذت و میخکوب شدن از خشونت حرکت می کند. بخش سوم و مشخصه فیلمهای او  استفاده خاص و قوی، بینامتنی او از «موزیک» در فیلم است و موزیکهای معروف فیلمهایش، یا تکرار عناصری خاص در فیلمهای مختلفش و از جمله حضور گاه یا بیگاه خودش در فیلمهایش. زیرا  او همچنین بازیگر و تهیه کننده است. نکته دیگر اما این است که تارانتینو را نمی توان از لحاظ محتوا و نگاه عمیق و پیچیده به پدیده ها یک کارگردان  قوی آمریکایی دانست، زیرا نگاه او معمولا در سطح می ماند، یا حتی گاه سطحی می ماند و به عمق مباحث وارد نمی شود، اما به خاطر عناصر بینامتنی یا داستان در داستان فیلمهایش، آنها می توانند جوانب مختلفی از یک واقعیت و صحنه را نشان بدهد و همزمان یک فیلم هیجان انگیز و پولساز و ژانری متفاوت بیافریند. ازینرو او به شیوه  خویش قادر به ایجاد روایات و واقعیات نو از مباحث و رویدادهاست و موضوع مهم او حکایت زندگی انسانها در پی  دستیابی به ابژه تمناهایشان، به عشق و قدرت و در یک دنیای پر هرج و مرج، بدون پیوند و معنای نهایی یا استوار و مالامال از خشونت است.

 

در فیلم جدید و وسترن او  «جانگوی آزاد شده» ما شاهد حضور همه ی این جوانب مختلف او به شکلی جدید و قوی هستیم. با اینکه ساختار اصلی و اولیه  روایت فیلم «جانگوی آزاد شده» به حالت « داستانی منسجم» و روبه جلو می ماند، با این حال ما با فلاش بکهای مختلف در فیلم روبرو می شویم که به ما جزییات یا لایه های  مهم دیگر داستان را نشان می دهند، یا با تقسیم بندیهای خوب درون فیلم روبرو هستیم و موزیک قوی فیلم به خوبی هم ما را وارد این فضاهای مختلف می کند و یا رگه ای جداگانه و همپیوند به آن اضافه می کند. موضوع فیلم داستان برده ای به نام جانگو است که به کمک یک «شکارچی قاتلان» به نام «دکتر شولتز» که قبلا دندانپزشک بوده است، از دست فروشندگانش رها می شود و یار او در کشتن قاتلان سفیدپوست و ضد قانون می شود. جانگو در این مسیر همکاری چندماهه و به کمک استاد آلمانیش به قهرمان و تیرانداز نو تبدیل می شود و هردو با هم با رسیدن بهار برای آزادساختن زن و عشق جانگو ( با نام بروم هیلده که نام معشوق زیگفرید قهرمان اسطوره ای آلمان است) که او نیز به جرم سرکشی از جانگو جدا و به مزرعه پنبه ای دیگر فروخته شده است، به میسی سی پی و مرکز اصلی برده داری می روند. در آنجا ما نه تنها هرچه بیشتر با خشونت بی پرده برده داری و تبعیض و یا با  جهان و نگرش راسیستی برده داری در قالب بازی قوی برده داری چون « کالوین کاندی» ( با بازیگری قوی لئوناردو دی کاپریو) روبرو می شویم، بلکه با جوانب ظریف روابط میان بخشهای مختلف برده ها، یا چالش میان برده ی طرفدار برده داری در قالب بازی سرپیشخدمت برده دار به نام «استفان» (با بازی قوی ساموئل جکسون)  و جانگو روبرو می شویم.

 فیلم جدید و وسترن « جانگوی رها شده، یا جانگوی آزاد شده» در واقع  یک  «ریمیک یا روایت نو» از فیلم وسترن ایتالیایی «جانگو» اثر قدیمی و معروف سرجیو کوربوچی  است. ما این بار  اما با یک «قهرمان ناخواسته یا قهرمان سیاه» روبرو می شویم که می خواهد زنش را از دست برده داران نجات دهد. حتی در صحنه ای از فیلم جانگوی قدیمی یعنی فرانکو نرو و جانگوی جدید با هم روبرو می شوند که از نکات بینامتنی و قوی فیلم است و شاید اشاره ای به آنچه بر سر هر قهرمان و آزادیخواه می تواند بیاید و اینکه می تواند به برده دار و دیکتاتور نو تبدیل شود. همانطور که تارانتینو عناصر مهمی از فیلم قبلی جانگو مانند طنز سیاه و خشونت فیلم را به اوج نوینی و قویتری می سازند. چه جانگوی قبلی یا جانگوی سیاه جدید یک فیگور معمولی «قهرمان» نیستند، بلکه حالات خاص، طنزآمیز، خشونت گرا و ضد قهرمانی خویش را نیز دارند. همینطور که فیلم تارانتینو به شیوه ی بینامتنی قوی مرتب صحنه ها و موزیکهای معروف فیلمهای وسترن یا مربوط به برده داری در آمریکا را می آورد و همزمان تغییراتی در آنها می دهد.

 

 این بار صحنه ی جنگ قهرمان جدید  و سیاه، که در واقع بیشتر یک ضد قهرمان است و فقط می خواهد عشقش و زنش را نجات بدهد و بدنبال نجات برده ها نیست، آمریکا و دوران برده داری است و فیلم با قدرت فراوان خشونت برده داری و تلاش یک جفت سیاه برای دفاع و حفظ عشقشان را نشان می دهد. ما شاهد تبعیضی خشونت آمیز و به شکل ردهای شلاق بر تن جانگو، زنش و دیگر سیاهان و شاهد خشم و عشقی  خشمگین هستیم که حال به حالت جانگو  حق خویش را می طلبد.همانطور که با مسیر تحول  جانگو از برده خاطی به قهرمان و تیرانداز نو و به کمک همکار و استاد آلمانیش، فیلم نیز مرتب قویتر  و چندلایه تر می شود، تا فینال خونین و جذاب فیلم و اینکه حال با مرگ برده دار و رسیدن عاشق و معشوق سیاه به هم، با انفجار خانه ی برده دار، گویی دوران نو و خنده ی نو شروع می شود و اعتماد به نفس نوی سیاه پوستان جدید یا بردگان سابق. همانطور که فیلم به ما از ابتدا می گوید که این حادثه دو سال قبل از جنگ شهروندی در آمریکا و پایان برده داری رخ می دهد و در واقع شروع و پیش درامدی از این دوران نوین است. «عارضه و نمونه ای» از این دوران جدید یا از نسل جدید سیاهان باهوشی است که به قول برده دار فیلم یکی از ده هزار نفر هستند و او نیز حس می کند که تعداد این سیاهان در حال رشد مداوم است.

می توان در این فیلم نکته های ظریف فراوان بینامتنی، یا توانایی فیلم به نشان دادن رگه ها و حالات دیگر در هر صحنه را دید. اما آنچه مورد توجه این نقد است و آنچه به باور نگارنده در حین دیدن این فیلم بایستی به آن توجه کرد، حالت خاص «روایت آفرینی و واقعیت آفرینی» نگاه دوربین و  ساختار نمادین فیلم و روایت است. یعنی اینجا با قدرت متفاوت فیلمهای تارانتینو روبروییم که در «سطح و در ظاهر، در کلیشه ها» و «هیجانات عمومی» می ماند، به جای اینکه بخواهد عمق این معضلات را نشان دهد، ولی مرتب «متنی دیگری»، رگه ای دیگر به این کلیشه یا صحنه اضافه می کند که باعث می شود ما متوجه نکات دیگر و نهفته در این خشونت برده داری یا روابط و غیره شویم. این توانایی در سطح ماندن و حتی گاه سطحی بودن و همزمان مرتب رگه یا متن و چشم اندازی بینامتنی به متن و صحنه اضافه کردن، داستان در داستان آفریدن، قدرت بزرگ کار اوست و آنجا که او می تواند واقعیت نوین و چشم انداز نو به شیوه خویش بیافریند، در عین اینکه همیشه یک فیلم ساز هالیوودی و متوجه به ذائقه تماشاچی باقی می ماند. این قدرت متفاوت فیلم را ما می توانیم در نمونه ها و حالات  ذیل بخوبی حس و لمس بکنیم:

 

 نکته روانشناختی فیلم، جدا از نمایش حالات و چهره های متفاوت و همزمان خشن برده داری، دیالوگها و شخصیتهای درون داستان است که هم از یکسو کلیشه های مهم و آشنای سینمایی را به همراه دارند و هم چیزهای جدید و رگه های جدید به آن اضافه می کنند. ما ازین مسیر این دیالوگها نه تنها با رفیق و یاور آلمانی جانگو و اسطوره ی «زیگفرید و معشوقش» یا با گذشته جانگو آشنا می شویم، بلکه در چالش و دیالوگهای میان چهار شخصیت اصلی بازی، یعنی این دو و از طرف دیگر برده دار بزرگ  و خشن « کالوین کاندی»، و سر مستخدم سیاهش «استفان» در نقش عمو تومی که طرفدار برده داری است، با مباحث راسیستی و خشونت و پیچیدگی یا چندلایگی روابط بشری روبرو می شویم .همزمان فیلم مرتب با طنزها و سکانسهای مختلف، مثلا سکانس پارودی و خندیدن به حماقت کوکولوس کلانها، یا لباس خنده دار جانگو در صحنه ی مستخدم شدنش و در اولین انتخاب مستقلش در نوع لباس پوشیدنش، یا از طرف دیگر با صحنه های اکشن و خونین قوی فیلم نمی گذارد که فیلم و نگاه دوربین یا تماشاچی غرق نگاه روانشناختی یا گرفتار وحشت از برده داری و درد اخلاقی برای مظلومیت برده ها شود.  با آنکه فیلم در نهایت مثل فیلم «بیل را بکش» از تارانتینو، با قتل همه مقصرین و دستیابی قهرمان فیلم به یار و ابژه تمنایش تمام می شود، اما اینجا این موضوع به حالت انفجار هر گونه سیستم نابرابری نیز گویی صورت می گیرد و وقتی خانه برده دار در آخر فیلم به اتش کشیده می شود، انگار که این تازه شروع جنگ و پایان برده داری است و حضور جانگوی سیاه، بیانگر شروع این دوران خونین و آزادی بخش نوین و بعدی است.  در پایان  فیلم زن اصلی فیلم نیز  که بیشتر مثل آن دوران نقش عاشق زجرکشیده و هراسان را بازی می کند، حال اسلحه بدست می گیرد و حال هر دو به «مشکل ساز خندان و مغرور سیاه» و برای برده داری تبدیل شده اند، به جنگجویانی شوخ و عاشق و بینامتنی.

 

اما فیلم در عین اینکه روابط خشن «آقا/برده» در دوران برده داری را بی پروا و میخکوب کننده نشان می دهد و یا اینکه چگونه برده های ممتازی به ضد برده های همانند خویش عمل می کنند و نقش یاور آقا و ابزار سرکوبگر ارباب سفید را بازی می کنند، همزمان مرتب با تغییر چشم انداز و باز کردن دری نو به ما جوانب دیگر و ظریف این گفتمان «آقا/برده»را نشان می دهد. اینکه چگونه مشاور سیاه یا عمو توم طرفدار برده داری، اگر در لحظه قبل نقش «سگ وفادار» ارباب خشنش را بازی می کند، در لحظه ای دیگر به جای پدر و آقا بر روی مبل می نشیند و به برده دار سفیدپوستش درس یا دستور می دهد. برده دار سفید پوست یا «کاندی» مطیعی که حال در لحظه ی بعدی  می خواهد با خشونت و نظرات نژادپرستانه و با کمک تئوریهای راسیستی آناتومی اسکلت سر یک سیاه پوست به حضار میز شام و جانگو نشان دهد که چرا سیاهان مطیع هستند و فیلم گویی با این صحنه به ما نشان می دهد که تمامی آن توضیحات بظاهر علمی و راسیستی، جدا از حالات خشونت آمیزش گویی درباره خود او نیز بوده است و می خواهد با این حرفها میلش به مطیع بودن و برده بودن را بدینوسیله پس بزند و فراموش بکند. بنابراین فیلم، به جای حالت شدید سیاه/سفیدی، قادر است در عین بیان خشونت نهفته در این تبعیضهای حاکم، همزمان رگه ها و حالات مختلف این گفتمان و ناممکنی نهایی یک نظام نهایی  و استوار «آقا/برده» را نشان می دهد. زیرا هر برده ای در جایی سعی می کند آقا باشد و در هر آقایی همیشه برده ای حضور دارد و آقایش را می طلبد. همانطور که آقا/بنده به یکدیگر نیازمند و هیچکدام آزاد و رها از دیگری نیست.

 

یک موضوع مورد بحث در این فیلم نیز حالات شدید خشونت آمیز یا خونین آن است و اینکه مرز نمایش خشونت کجاست. اینجا نیز «تارانتینو»، مثل دیگر فیلمهایش و از جمله فیلم قبلیش «حرامزادگان لعنتی»، بر مرز بیان و نمایش بی پروای خشونت برده داری و از سوی دیگر لذتی وویریستی یا هیزگونه و سادیستی از بیان آن حرکت می کند. یک صحنه قوی و همزمان سادیستی و وویرستی، صحنه مسابقه جنگ دو سیاه پوست در برابر دو برده دار است که در فیلم به آن «ماندینگو» می گویند. این صحنه بسیار قوی و چندلایه  و همزمان خطرناک و میخکوب کننده است. بویژه صحنه درآوردن چشم حریف و شوکی که به تماشاچی داده می شود، چندلایه و همزمان بحث برانگیز است و اینکه آیا نشان دادن چنین خشونتی لازم است. اما موضوع این است که اینجا نیز «نگاه دوربین» سعی می کند حالات، رنگها  و برخوردهای مختلف سادیستی یا میخکوب شونده و هولناک این لحظه و واقعیت را به نمایش در آورد و برای تماشاچی ملموس سازد. چه در عین بیان و نمایش «لذت سادیستی» و راحت  برده دار و کف زدنش برای قتل برده ی حریف، و لحظه ای بعد  توسط نمایش شوک و هولناکی این صحنه از طریق نمایش ترسیدن دختر برده ی عروسک واری که از ترس و شوک صحنه یکدفعه بلند می شود و آب نباتهای رنگینش مثل توهمات تماشاچی فرومی ریزنند و شوکه می شود. دختر برده جوان و عرسک گونه ای که  گویی به جای تماشاچی شوک را حس می کند و نشان می دهد. نگاه دوربین گویی این لذتها را همه با هم می برد و این جوانب مختلف لحظه را نشان می دهد، همانطور که در تماشاچیهای مختلف مطمئنا یکی بیشتر میخکوب این لحظه ی وحشتناک شده است یا دیگری بیشتر  لذت وویریستی می برد. مثل حالت تماشاچیانی که لذت وویریستی یا سادیستی از دیدن یک اعدام را می برند و همزمان جیغ یک نفر نشان می دهد که چه جنایتی همان لحظه رخ می دهد. یعنی می توان گفت که این فیلم از« لحاظ اخلاقی» و نشان دادن شدید خشونت گاه از مرز عبور می کند و لذت سادیستی ایجاد می کند اما او همزمان جوانب دیگر این صحنه و لذت هولناک و میخکوب کننده را نشان می دهد و  همین او را صاحب «اتیک، نگاه اخلاقی» خاصی می کند. نشان می دهد که ما آدمها قادر به چه کیف و تمتع های سادیستی و خشنی هستیم و همزمان جنبه دیگر ما و هراسمان، میخکوب شدن و دردکشیدن از چنین خشونتی را نشان می دهد، هراسمان از این مواجهه شدن با درد و با خویش و خشونت و کابوس را نشان می دهد و همه ی اینها در فیلم به حالت رعد و برقی رخ می دهد و سپس از آن رد می شود تا تمتع های  مختلف و رخدادهای دیگر ادامه یابد. یعنی فیلم «خشونت را مرتب تشدید» می کند تا هم ملموس تر و شوک آورتر شود و هم این تشدید خشونت کنجکاوی و تمتع های دیگر خشن گونه را بر می انگیزد. با آنکه فیلم در اصل خشونت هولناک برده داری را نفی و رد می کند. همانطور که طنز قوی فیلم و حضور طنز و شوخی در لحظات خشن فیلم باعث می شود که نگاه تماشاچی در درجه اول اسیر تمتع سادیستی تصویر نشود بلکه رگه ی اصلی یک رگه ی نفی خشونت و خندیدن به حماقت خشونت باشد.

از نکات دیگر  ظریف فیلم « کالسکه دکتر و مدل دندانی» است که بالای کالسکه هست. دندانی که به حالت لق است، چون به فنر وصل است و با حرکت درشکه شروع به تکان خوردن می کند و حال ما شاهد ورود این کالسکه با دندان لق و با سیاهی که سوار اسب است به شهری نژادپرست هستیم که تا حالا «کاکا سیاهی» بر اسب و به حالت مغرور ندیده است. نگاه دوربین اول از دور ورود این دو به شهر برده داران را نشان می دهد و بعد روی دندان لق و لق خوردنش زوم می کند و سپس همراه موزیک قوی به سراغ قیافه ها و واکنشهای مردمی می رود که حال شاهد این چیز ناممکن یا «نگری، کاکاسیاهی سوار بر اسب» هستند. دندان لق برده داری که در حال اماده شدن برای فروپاشی است و کاکاسیاهی که سوار بر اسب این خبر هولناک را به مردمی می رسانند که هنوز متوجه لق شدن برده داری و رسیدن جنگ بعدی در دو سال آینده نیستتند.

 

 اینگونه تارانتینو همان لحظه که از کلیشه ها استفاده می کند، مرتب درهایی باز می کند و مناسبات قدرت را بهم می زند و چهره ها و رگه های ظریفتر آنها را نشان می دهد. ازین منظر نیز عجیب نیست که چرا فیلم و کارگردان  در سکانس مسابقه خشن و خونین  ماندینگو از «جانگوی قبلی» یعنی فرانکو نرو به عنوان برده دار دیگر استفاده می کند. حال جانگوی قبلی برده دار نوین شده است که بازنده هم هست. صحنه ی رویارویی این جانگو قبلی و جانگو جدید بسیار دیدنی است و سوال کردن برده دار از جانگوی سیاه و جدید که اسمش را چگونه می نویسد و جانگوی سیاه پس از گفتن حروف اسمش همزمان می گوید اول اسمش با یک «دال خاموش» است که خوانده نمی شود و برده دار که گویی این را می داند، چون خودش همان جانگو قبلی است، جواب می دهد که می دانم. اما همزمان تاکید بر این جمله که «دالش خاموش است»، گویی از امکانات و صداها و حالات دیگر نهفته در این کلمه و اسم دلالت «جانگو» و هر اسم دلالت یا تمنایی دیگر می کند و  اینکه می تواند در شرایط مختلف جانگو نیز مختلف بشود و در کانتکسهای مختلف.

نکته دیگر و مهم فیلم «دو صحنه و مواجهه در فیلم» میان «فرد/دیگری» یا میان «فرد/نیمه دیگر» خویش است. از یکسو این  مواجهه و دیدار میان یار آلمانی جانگو با برده دار آمریکایی است که همزمان دیدار و مواجهه دو فرهنگ نیز هست. فرهنگ اروپایی که با تمامی ضعفهایش و حالات استعماری شدیدش به هرحال هیچگاه در خویش اینگونه برده داری نداشته است و به آزادی و لیبرتین  میرسد، با فرهنگ آمریکایی که یک کشور بدون «تاریخ» و جوان است. ازینرو همه چیز در آنجا وارداتی است. چیزی که از یکسو باعث می شود آمریکاییهای مهاجر بدون بندهای جامعه قبلی خویش راحتتر بتوانند تن به تغییر وتحول بدهند و از طرف دیگر اما باعث می شود که این جامعه به قول لکان «غیر تاریخی» و سطحی شود.  از جهات فراونی از یکسو سطحی و از سوی دیگر خشن بماند. ازینرو مثل فیگورهای فیلم از یکسو به آزادی و برابری انسانها باور دارد و از سوی دیگر به «برده داری». از یکسو از همه جا همه چیز وارد می کند و از فرهنگهای دیگر و برای مثال در شب شام و جشن « فروش برده » موزیک بتهوون می زند، یا اسم برده هایش را مثل برده ای که توسط سگها به جرم فرار و نجنگیدن دریده می شود، بر اساس رمان معروف الکساندر دوما «دارتانیون» می نامد، یا این کتاب دوما یعنی «سه تفنگدار» را در کتابخانه اش دارد و به  داشتن آن افتخار می کند. اما نمی داند که اصلا این کتاب چیست و این اسم چه معنی می دهد و اینکه نویسنده اش یعنی الکساندر دوما یک «سیاه پوست» است. کار مهمی که فیلم در ساختن این فیگور آلمانی انجام می دهد این است که تارانتینو برای اجرای این فیگور از بازیگر مهم آلمانیش ( کریستوف والتز) در فیلم «حرامزاده های لعنتی» استفاده می کند. یعنی او « فیگور منفی و هولناک» و قوی فیلم قبلیش را حال به فیگور مثبت و یاور جانگو تبدیل می کند ولی اینجا دست به جسارتی نو و بینامتنی نیز می زند. به این شکل که او همان «لحن بیان و حالت آلمانی مخوف» را در این «آلمانی خوب جدید» حفظ می کند و فقط به آن درجه جدیدی از طنز و از سوی دیگر «عشق به انسان و کتاب» و فرهنگ می دهد و اینگونه نشان می دهد که چگونه حالات مشابه می توانند در کانتکسها و پیش زمینه های مختلف و یا در تلفیق یافتن با احساسات دیگر، با پیوند خوردن با حالات دیگر به نمونه ای جدید از یک فیگور مثبت و یا حالت قوی و مثبت تبدیل شوند. اینکه آنچه یک چیز را خوب یا بد، زشت یا زیبا، خشن یا عادلانه می کند، در واقع نوع ساختار و تلفیق و پیوند رگه ها و  حالات  یا حالت بینامتنی  و رابطه متن و زیرمتن در یک حالت است و نه حالات و معانی نهایی.  بازیگر نقش آلمانی بار دیگر در این نقش نیز یک نقش قوی و موفق را اجرا می کند. یک صحنه ی مهم از آنرو صحنه نهایی دیدار میان برده دار سفید «کالوین» و این یار آلمانی «دکتر شولتز» است و گفتگوی قوی میان آن و سرانجام قتل برده دار سفید آمریکایی به دست آلمانی بافرهنگ خوب و سپس قتل خودش به دست زیردستان برده دار.

صحنه ی دیگر و فینال فیلم، دیدار و مواجهه جانگو با باقیمانده خانواده سفید و سیاه برده دار مرده و قتل آنهاست. در این صحنه حال جانگو که لباس برده دار قبلی را پوشیده است و مثل او «سیگاری» به لب زده است، همزمان به این لباس و حالت سیگار خشم و میل تغییر و انتقام سیاه و طنز جدید خویش را اضافه کرده است. پس از کشتن باقیمانده سفیدپوستان محافظ و خواهر برده دار مُرده، آنگاه ما شاهد فینال فیلم یعنی دیدار و مواجهه «جانگوی سیاه» با نیمه دیگر خویش یعنی با «عمو توم سیاه» و یا سیاه پوست طرفدار برده داری «استفان» هستیم و قتل این سرپیشخدمت و عمو توم هولناک توسط جانگو. گویی فیلم به ما با این دو صحنه قتل نشان می دهد که چگونه موضوع تنها چیرگی بر آقا نیست بلکه موضوع این است که چگونه بر «برده درون خویش،  نیمه دیگر خشونت طلب و برتری طلب درون خویش» نیز چیره شویم.  زیرا دیدار و فینال نهایی و بلوغ بزرگ به معنای «روبرو شدن با خویش» نیز هست، چون فرد همان دیگری است و چیزی از دشمنش در خویش دارد. چه به حالت جنگ دو سفیدپوست اروپایی و آمریکایی و یا به حالت جنگ جانگوی سیاه و عمو توم سیاه پوست و در نهایت انفجار خانه برده داری و گفتمان «آقا/بنده». گفتمانی کهن که پیشخدمت سیاه پوست در لحظه قتلش هنوز هم باور دارد که این خانه  و گفتمان باز هم باقی می ماند، اما این انفجار قوی و نهایی در حقیقت لحظه لذت خشمگینانه و پرقدرت بر علیه هر سیستم نابرابر و یا خشکی است که در آن گویی یک طرف آزاد و دیگری برده است. یکی آقا و دیگری بنده است زیرا در نهایت حتی در هر برده ای، آقایی هست و در هر آقایی، برده ای. همانطور که راه رهایی تنها عبور از آقا و قتل آقایان و دیکتاتورها نیست بلکه عبور از برده و نیمه دیگر خویش نیز است، عبور از گفتمان «آقا/برده» و قبول «فقدان و کمبود» در خویش و دیگری است، قبول نیاز خویش به دیگری است. به معنای توانایی خندیدن به هر نظر و نگاه تک ساحتی و خشک و دیدن لایه ها و رنگهای مختلف، حالات شبکه وار و بینامتنی هر چیز و هر حالت است و اینکه هیچ چیزی  پایان و معنای نهایی نیست و هر چیز به چیزی دیگر پیوند می خورد و بازی ادامه دارد و هر چیزی به حالت و نیمه دیگر خویش احتیاج دارد، در یک بازی چندلایه و بینامتنی.

از نگاه من من این فیلم جدید تارانتینو  از جهات سینمایی، بینامتنی و کاراکترها قویتر از کار قبلی  و قوی  او «حرمزادگان لعنتی» است و تارانتینو این بار بهترین بازیگر منفی فیلم قبلی خویش را اینجا در نقش یار جانگو و دکتر شولتز آلمانی وارد می کند که به فیلم قدرتی خاص می بخشد. بهرحال این فیلم برای همه علاقه مندان به فیلمهای وسترن، اکشن یا فیلمهای متفاوت از جنس «تارانتینو» یک فیلمی است که بایستی ببینند و از آن و از موزیک قویش لذت ببرد. فیلمی که جوانب مختلفی دارد بدون آنکه در هیچکدام از این جنبه های مختلف عمیقا  وارد شود و بخواهد فقط یک فیلم وسترن خوب یا یک فیلم درباره ی بد بودن برده داری و غیره باشد بلکه به حالت قوی «در سطح می ماند و بینامتنی، چندرگه می شود» و هر چیزی به چیز دیگر اشاره می کند. باری جانگو برگشته است و این بار قویتر از سابق. او اکنون جانگوی آزاد شده و بینامتنی است، با خشم و خنده ی یک جنگجوی عاشق سیاه و لباس و سیگار یک برده دار سفید، سوار بر اسبی بازیگوش و به همراهی عشق و زنش و آماده برای بازی و ماجراجویی و دردسر نو. همانطور که گویی فیلم تارانتینو  «ناآگاهانه» با مرگ دلخراش فیگور آلمانی و  پیروزی «جانگو» به سان «آقای جدید مغرور و آمریکایی، خندان و شوخ چشم» به ما نشان می دهد که تنها به شیوه ی «امریکایی و  امریکایی بهتر شدن، متفاوت شدن» می توان بر «آمریکا» چیره شد، به شیوه آمریکایی که هم قواعد بازی را تا حدودی قبول می کند و هم می خواهد بر خطاهای آن چیره شود و به خودش نیز می خندد و تفاوت می افریند. ( اینجا منظور اشاره به سخن فروید نیز هست که وقتی به آمریکا با کشتی نزدیک می شد به یونگ گفت که «این آمریکاییان نمی دانند که چه طاعونی را ما برایشان به هدیه اورده ایم». در حالیکه در نهایت روانشناسی مثبت آمریکایی توانست لااقل در چهارچوب آمریکا بر این طاعون و نگاه تاریخی و رادیکال  و اروپایی چیره شود و آن را حذف یا کم خطر بکند، با تمام ضررهایی که از اینکار می بیند).  

 

همانطور که صحنه ی منفجر شدن تارانتینو در فیلم و در نقش یک کوهکن برده دار بشخصه یک کیف و لذت خندان، سادیستی و ویریستی جداگانه برای تماشاچی است. گویی تارانتینو می خواهد بگوید:«  بیایید همه آقایان و سروران  و گفتمان خشن و تک ساحتی «آقا/برده»  را منفجر بکنیم، حتی کارگردان  را و از این انفجار کیف و تمتعی خندان و سادیستی  و همزمان  نمادین . بالغانه ببریم».

 

لینک پیش پرده رسمی فیلم

http://www.youtube.com/watch?v=s8CZKbDzP1E

 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

داریوش برادری

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.