رفتن به محتوای اصلی

نقشِ ایدئولوژی درجنبش ملی
26.09.2011 - 21:53

ایدئولوژی بمعنای جهان بینی قشرها و طبقات موجود درهرجامعه است چراکه هرفردی جهان پیرامون خود را از زاویه موقعیت اجتماعی خود می‌بیند و آنرا براساس منافع گروهی خود می‌سنجد و ارزیابی می‌کند و درین‌راه زمانی که قوانین حساب و هندسه را با منافع خویش درتضاد ببیند به رد آنها می‌پردارد، نه‌اینکه از منافع خود صرف نظر کند. ازین‌رو انتظار برخورد صرفِ علمی از ایدئولوژی‌ها انتظار بیهوده‌ای است. ولی جریان‌ها و جنبش‌های اجتماعی ناگزیر به ایدئولوژی‌ها وابسته اند چراکه خود نتیجه برخوردهای این منافع گروهی و طبقاتی هستند و بدون این منافع تصورهیچ جریانی سیاسی ممکن نیست.

در جامعه سرمایه‌داری امروزین ایدئولوژی‌های گوناگونی وجود دارد که هریک پشتیبان منافع گروهی بخش‌های مختلف جامعه‌اند و در حل مسائل گوناگون، تاًمین منافع آن گروه‌ها را در نظر می‌گیرند و درآن جهت گام برمی‌دارند. این ایدئولوژی‌ها عبارتند از: لیبرالیسم و لیبرال دمکراسی، سوسیالیسم و سوسیال دمکراسی، ناسیونالیسم و ناسیونال سوسیالیسم ، فاشیسم و . . . حتی فمنیسم.

لیبرال‌ها همواره سعی می‌کنند ایدئولوژی را مترادف با جزمی بودن جلوه بدهند و چنین وانمود می‌کنند که گویا این تنها سوسیالیست‌ها هستند که بدنبال ایدئولوژی اند. حال آنکه خود در شرایط فقدان نیروهای معتدل‌کننده همچون اتحادیه‌های کارگری نشان داده‌اند که مبلغین غارتگرانه‌ترین و سرکوبگرانه‌ترین سیاست‌های اقشار و طبقات سرمایه‌دار بوده وهستند، و درنده‌خوی‌های آنان را نمایندگی می‌کنند. آری لیبرالیسم بمثابه ایدئولوژی طبقه استثمارگردرجامعه سرمایه داری، حافظ منافع دور و نزدیک آنهاست و همه جریانات تاریخی ۳۰۰ ־ ٤٠٠ سال اخیر موٌید این امراست. امروزه نیز لیبرالیسم در کسوتی نو و با تکیه برگلوبالیسم برای برانداختن جامعه رفاه پای به میدان گذاشته است، جامعه‌ای که سوسیال دمکرات‌ها در اروپا دردوران پس از جنگ جهانی دوم در ایجاد آن کوشیدند.

این میان، آن دسته از توابین جریانات چپ درگذشته که امروزه ناسیونالیست شده‌اند گوی سبقت را از لیبرال‌ها ربوده‌اند و با بدگوئی از ایدئولوژی‌ها سعی دارند جنبش ملی را از هرمحتوای ایدئولوژیک تهی سارند.١ این ورشکستگان سیاسی که کینه وسرخوردگی‌های دیرینه با سازمان‌های سیاسی خود را بدرون جنبش‌های ملی می‌آورند بدشمنی با سازمان‌های سیاسی دامن می‌زنند، سازمان‌هائی که برای جنبش‌های ملی بیشترنقش رقیب را بازی می‌کنند تا دشمن، و با راندن آنها بدامان حاکمین جمهوری اسلامی به قدرت دشمن اصلی می‌افزایند که این چیزی جز نقض غرض نیست. فاجعه‌بارتر اینکه تخم نفاق در میان فعالین جنبش ملی می‌افکنند و هر آنکه را که آگاه به ایدئولوژی طبقاتی خود باشد از صفوف آن طرد می‌کنند، آنهم با شعار "نه دست راستیم، نه دست چپی، ملی گرا هستم و بس".٢ انگیزه این ورشکستگان سیاسی هر چه باشد نتیجه‌ای جز تبلیغ ناسیونالیسم كور دربر ندارد که عبارت از پذیرش ناسیونالیسم بعنوان تنها ایدئولوژی برای جنبش ملی است.

درین باره، شناخت ملیت‌گرائی یا ناسیونالیسم و تمایز آن با جنبش ملی حائز بیشترین اهمیت است.

ناسیونالیسم بـمــتْـابه یك ایدئولوژی نوظهور درسده‌های ١٨ و ١٩ جنبشی متـرقی بشمارمی‌آمد. درآن سال‌ها ناسیونالیست بودن نشانه پیشرو بودن شخص بود چراكه در اروپای آن روزگار ناسیونالیسم خواستار از میان برداشـتـن نظام پوسیده فئودالـی بود و تغییـر نظام اقتصادی فئودالـی به سرمایه‌داری را در نظر داشت تا بتواند برمبنای آن دولت‌های ملی را پدید آورد. چنیـن ناسیونالیسمی نوعی ایدئولوژی یا جهان‌بینـی بشمار می‌آمد که خاص طبقه نوپای سرمایه‌دار بود. امروزه با ازمیان رفتـن فئودالـیسم، این مـحتوای ایدئولوژیك نیز از میان رفته است. با این‌حال در جوامع عقب‌مانده كه فرهنگـِ فئودالـی بـمعنای شیوه تفكر و زندگی همچنان در آنها باقیست، ناسیونالیسم بعنوان یك ایدئولوژی وجود دارد و تاتْـیـرگذار است. ناسیونالیسم ایرانی در هر دو شكل شاهی و اسلامی‌اش نـمونه بارزی از آن بشمار می‌آید كه با وجود رشد اقتصاد سرمایه‌داری در كشور و نابودی نظام فئودالـی، شكل حاكمیت سیاسی فئودالـی را حفظ كرده است و با خشونت با همه مظاهر جامعه مدنی كه دستآورد نظام سرمایه‌داری ست می‌ستـیـزد. ازیـن رو شاهدیم که جمهوری اسلامی بسركوب وحشیانه همه جنبش‌های دمكراتیك در ایران از جمله جنبش ملیت‌ها ادامه می‌دهد.

این خلاء ایدئولوژیک ناسیونالیسم ناگزیرست كه با نوعی جهان‌بینـی یا ایدئولوژی پرگردد. ولـی در شرایط خاص جهانی و منطقه‌، برخورد آگاهانه در این باره از اهمیت فراوانی برخوردارست. درغیـراینصورت ناسیونالیسم شكل یك ایدئولوژی را بـخود خواهد گرفت وبه ناسیونالیسم كورخواهد انجامید كه درآن خواسته‌ها ومنافع شخصی یا تشکیلاتی به جای محتوای ایدئولوژیک جازده می‌شود و درفقدان محتوای ایدئولوژیک به رویاروئی با سایر ایدئولوژی‌ها کشیده می‌شود، ایدئولوژی‌هائی كه انعكاس‌دهنده منافع سایر طبقات و اقشار جامعه هستند. آنها نیز ناچار بـمقابله بمثل خواهند شد و بدین‌سان تفرقه و دشـمنـی در صفوف ملت راه خواهد یافت، وحدت و یكپارچگی ملی خدشه‌دار خواهد شد و در نهایت جنبش ملی به شكست و نابودی خواهد گرائید. اینست عملکرد ناسیونالیسم كور که عبارت از پذیرش ناسیونالیسم بعنوان تنها ایدئولوژی جنبش ملی است.

مفهوم نوین پدیده ملت بمفهوم دولت ملی حاوی عنصری سیاسی است وچنین دولتی حاصل اراده مردمی برای برقراری حاكمیت خویش است. ازچنیـن مردمی با عنوان قوم٣ یاد می‌شود كه دارای زبان و فرهنگـ، آداب و سنن، باورهای دینـی و سابقـه تاریـخـی مشتـرك هستند. با این حال نه همه وجوه مشتـرك یك قوم، كه عمده شدن این یا آن وجه اشتـراك كافیست تا مردمی را برای اعمال حاكمیت خویش و تشكیل یك دولت ملی گردِِ هم آورد. دستیابی به هویت ملی نیز معنائی جز درك چنیـن نیازی برای حق تعییـن سرنوشت بشكل اعمال حاكمیت خویش ندارد. ازین‌رو سیاست و قومیـت دو مشخصة مـســـُله ملی و همانند دو رویة یك سكه هستند. همچنانكه هیچ سكه‌ای بدون هر دو رویة آن قابل تصور نیست، مسئله ملی هم بدون وجود این دو مشخصه،‌ وجود خارجی ندارد.

اینكه چرا و چگونه مردمی نیازمند اعمال حاكمیت خویش می‌شوند به شرایط تاریـخی خاص آنها باز می‌گردد. ولـی قدر مسلم اینكه هیچ قومی تبدیل به ملت نـخواهد شد مگر اینكه با احساس نیاز به اعمال حاكمیت خویش در صدد ایـجاد یك دولت یا حکومت ملی برآید. ازین‌رو مفهوم نوین پدیدْه ملت، خصلتی مردمسالارانه٤ دارد چراکه خواسته‌های همه آحاد ملت را شامل می‌شود و جنبش ملی که حاصل مبارزات ملت‌ها برای اعمال حاکمیت خویش است ناگزیرهمه ایدئولوژی‌های موجود در جامعه را در خود جای می‌دهد. ازین‌رو اگر ناسیونالیسم بمثابه تنها ایدئولوژی واحد بر جنبش ملی تحمیل شود با جنبش ملی در تناقض ماهوی می‌افتد هرچند که با آن تشابه اسمی دارد.

پذیرش ناسیونالیسم بعنوان تنها ایدئولوژی جنبش ملی، ازآنجائیکه بعد سیاسی جنبش یعنی ایدئولوژی‌های مختلف را رد می‌کند تنها به تعریف قومی ملت بسنده می‌کند و ازین‌راه با برتری دادن قوم خویش به سایر اقوام ساكن ایران، اتـحاد آنها را در مبارزه برای آزادی و احقاق خواسته‌های ملی خدشه‌دار می‌سازد، آنها را رودرروی هم قرار می‌دهد و به دشـمنـی با یكدیگر وامیدارد. حاكمیت شوونیستـی نیز از‌ین تنش و برخوردها به بهترین شکلی سود می‌برد و با استفاده ازعوامل تـحریك كه به فراوانی در میان صفوف این ملت‌ها دارد جنگ و جدال براه می‌اندازد و در نهایت سركوب آنها را صلح‌طلبانه و انسان‌دوستانه جلوه می‌دهد كه گویا جلوی خونریزی راگرفته ست. شوونیست‌های خارج از حاكمیت همچون سلطنت‌طلبان نیز این دشـمنـی‌های ناخواسته را برای نفی ماهیت ملی "اقوام ایرانی" بكار می‌گیـرند و به بهانه میانـجیگری به توجیه قیم‌مآبانه پادشاه رعیت‌پرور آریامهری می‌پردازند.٥

هرچند مفهوم پان بـمعنای همبستـگی میان بـخش‌های یك قوم، همچون پان‌تركیسم یا پان‌فارسیسم یك امر طبیعی است ولـی برداشت سیاسی از این مسئله فرهنگی، ناسیونالیسم كور را برآن می‌دارد كه به امید واهی كمك‌های خارجی به متفقیـن خود در داخل پشت كند و بـمسائـل سیاسی در داخل ایران بیتفاوت بـماند. در این راه نه تنها دشـمنـی سایر ملت‌ها را بـجان می‌خرد بلكه با دیگر جنبش‌های دمکراتیك همچون جنبش زنان و جنبش سندیكائی كارگران به رویاروئی برمی‌خیزد. چنیـن برداشتـی از مبارزه ملی كه هیچ متفقی را درداخل ایران نـمی‌پذیرد خواستار شكستـن این جنبش‌های سرتاسری به اجزاء ملی است، همچون جنبش ملی زنان آذربایـجان. ولـی از آنجائیکه كه این جنبش‌های دمكراتیك را از تنها منبع قدرت خود كه سرتاسری بودن آنهاست مـحروم می‌سازد كمر بنابودی آنها می‌بندد. این دشـمنـی با جنبش‌های دمكراتیك سرتاسری، هم جنبش ملی را از حـمایت آنها در مبارزه مـحروم می‌سازد و هم مانع نفوذ افكار متـرقی آنها در جنبش ملی می‌گردد و آن را در معرض پس‌مانده‌های فكری فئودالـی همچون اسلام سیاسی و یا نفی حقوق مدنی زنان قرار می‌دهد.٦

ازین‌رو‌ ناسیونالیسم كور با كاشتـن تـخم نفاق و دشـمنـی، جنبش‌های ملی را به‌کج‌راهِ شكست و نابودی می‌كشاند: دشـمنـی در میان افراد و آحاد هریك از ملت‌ها‌، دشـمنـی میان ملت‌های مـخـتلف و دشـمنـی میان جنبش‌های ملـی و سایر جنبش‌های دمكراتیك در ایران.

در برابر این ناسیونالیسم كور كه جنبش‌های ملـی را بصورت افزون طلبـی‌ها و برتری‌های قومی تعریـف می‌كند ، بینش دمكراتیك قرار دارد كه در کنار مسئله ملی به وجود مسائل دیگری ازجمله مسائل زنان و کارگران در جامعه ایران باور دارد و حل همه آنها را ضامن دمكراسی درایران می‌داند. ازین‌رو جنبش‌های ملـی را در شـمار دیگر جنبش‌های دمكراتیك می‌آورد با این تفاوت كه جنبش ملی حاكمیت سیاسی را هدف خود قرار داده است، كاری كه هیچیك از جنبش‌های دمكراتیك همچون جنبش زنان، توانایی انجام آنرا ندارد. این توانایی از خصلت سیاسی جنبش‌های ملـی برمی‌خیزد چراكه مردمسالاری اساس موجودیت آن بشمار می‌آید و در واقع حاكمیت مردم بدون حاكمیت اجزاء آن، یعنـی حاکمیت ترك و كرد، عرب و بلوچ، تركمن و . . . چه معنائی می‌تواند داشته باشد. ولی ببهانه وجود ملتی موهومی بنام ملت ایران، موجودیت این ملت‌ها زیر سئوال می‌رود و این ناسیونالیسم "پان ایرانیستی" است که مصوب اصلی ایجاد ناسیونالسیم قومی در میان ملت‌های ساکن می‌باشد.

کج‌ فهمی در بارة ملت ایران، ریشه در فرآیند تكوین دولت ایران پس از انقلاب مشروطیت دارد كه با كودتای رضا خان از مسیـر تشكیل یك دولت فدرال خارج گردید و با بازگرداندن استبداد سلطنتی، حاكمیت را از سایر ملت‌های ساكن ایران با توسل به نام ملت واحد ایران ربود و زبان فارسی را بعنوان تنها زبان ملی رسـمیت بـخشید و ازین‌رو به شوونیسم فارس شهرت یافت. پدیدة ملت‌سازی در ایران نیز از همیـن ‌رو شكست خورد چراكه ملت ایران هیچ پشتیبان قومی برای خود نداشت. در عیـن حال آنان كه با دستیاری بیگانگان به ملت سازی پرداختند با نقض هرگونه حاكمیت مردمی از ایـجاد همبستگی سیاسی میان این ملت‌ها و ایـجـاد كشوری همچون كشور سویس ناتوان ماندند كه در آن هر چهار زبان آلـمـانی، انگلیسی، فرانسه و ایتالیائی زبان‌های رسـمی بشمار می‌آیند. با این‌ بینش بود كه انقلاب مشروطیت در ایران بهنگـام طرح دولت ملی تشكیل یك دولت فدرال را پیش كشید. چنیـن فدرالیسم ملی كه با پذیرش تقسیمات سیاسـی كشور بر اساس اقوام ساكن ایران و اعمال حاكمیت آنان بشكل انـجمن‌های ایالتـی و ولایتـی پیش‌بینـی شده بود تا بامروز اعتبار خود را حفظ كرده است.

ملت‌های ساكن ایران در مبارزه برای كسب حاكمیت سیاسی خود متفقیـن بالقوه بشمار می‌آیند. ولـی باید مراقب بود كه این اتفاق در مبارزه و اتـحاد در عمل بسبب عوامل و جریانات خارجی كه تاتْـیـر مستقیمی بر سیـر مبارزات در داخل ندارد دستخوش سستـی و شكست نگردد. برای مـثال فعالـیـن ملـی ترك‌ و كرد با داشتـن بیشتـرین اختلاف نظر را در باره حكومت تركیه می‌توانند بیشتـرین همكاری را در مبارزه با رژیم فاشیستـی جـمهوری اسلامی داشته باشند بشرطی‌كه مبارزه را امری داخلی بدانند و آگاه باشند كه هرگونه دخالت دادن عوامل خارجی، دخالت‌های دیگری را در مقیاسی بس بزرگتـر بدنبال خواهد داشت. از سوی دیگر اتـحادی كه زیر آتش توپ و تفنگ دشـمنان ملت‌های دربند پدید آمده باشد هرگز بـخاطر یك آبادی و یا مشتـی خاك از هم نـخواهد پاشید. تـجربه پیشه‌وری و قاضی مـحمد رهبـران بزرگ آذربایـجان و كردستان گواه این مدعاست.

راه حل دمکراتیک برای مسئله ملی نه تنها باعث همبستگی و اتفاق میان ملت‌ها می‌شود که تضمین کننده دولت‌های دمکراتیک آینده برای این ملت‌ها نیزهست چراکه وجود ایدئولوژی‌های گوناگون درون جنبش ملی را می‌پذیرد که منادی خواسته‌های اقشار گوناگون ملت است. ازین‌رو متفقیـن دیگری برای آن فراهم می آورد كه از آن جـمله‌اند‌ جنبش زنان برای تاًمیـن حقوق برابر با مردان و جنبش كارگران برای حق تشكیل سندیكا و اتـحادیه‌ها. نزدیکی به این جنبش‌ها بمعنای پذیرش موجودیت ایدئولوژیک آنهاست که این امر دولت‌های برآمده ازمبارزات جنبش‌های ملـی را خصلتی دمکراتیک، مدرن و سکولار خواهد بخشید و اشکال غیردمکراتیک همچون جمهوری موروثی در آن جائی نخواهند داشت.

از سوی دیگر پذیرش این ایدئولوژی‌ها درجنبش ملی، صاحبان آنها را به جنبش جلب می‌کند و نزدیکی به جنبش‌‌های دمکراتیک سرتاسری را که حاملین این ایدئولوژی‌ها هستند امکان پذیر می‌سازد. ازین‌راه جنبش ملی در مبارزه‌ علیه فاشیسم مذهبی جمهوری اسلامی با آنها همراه می‌شود که این امر درعین حالیکه باعث جلب حـمایت آنها از مبارزه ملی می‌شود، سبب تاثیر متقابل افكار متـرقی آنها در جنبش ملی می‌گردد و این خود تضمیـن كننده رشد افكار پیشرو درمیان جنبش‌های ملی ست و زودودن همه پس‌مانده‌های تفكرات فئودالـی را همچون اسلام سیاسی و یا نفی حقوق مدنی زنان بدنبال خواهد داشت.

ترس ناسیونالیسم کور‌ازنزدیکی به ‌این جنبش‌های‌دمکراتیک سرتاسری، باعث ناتوانی آنها را درطرح هرگونه تاکتیک مبارزاتی می‌شود. این ناسیونالیست‌ها که فرقی میان استراتژی وتاکتیک قائل نیستند پیش از آنکه استقلال کشور را بدست آورده باشند جنبش ملی را مستقل اعلام می‌کنند که اینکار تنها به انزوای آن درمبارزه علیه فاشیسم مذهبی می‌انجامد و بس.

عملکرد ناسیونالیسم کور در جنبش ملی آذربایجان نمونه بارز چنین سیاستی است و سندی که بانیان آن درآمستردام تهیه و تصویب کردند نمایانگر مبانی فکری آنهاست که با وجود همه ادعاهای مبنی بردیالوگ جهت همبستگی فعالین ملی، به تفرقه در میان آنها انجامید. در کنفرانسی هم که بدنبال آن در بروکسل برگزار شد بسیاری از همراهان پیشین خود را از دست داد و کشتی تشکیلاتی آن که با نام "گاماج" ایجاد شده بود در گردهمآئی لندن به گل نشست و بکلی ازهم پاشید. چند نفری هم که از هیئت مدیره بجا ماندند منفرد و منزوی شدند.

قطعنامه مصوبه آمستردام٧ نشان داد که ناسیونالیست‌ها پس از گذشت دو دهه هنوز در شش و بش "استقلال یا فدرالیسم" درجا می‌زنند و توانائی طرح استراتژی برای جنبش ملی را ندارند. چرا که قادر به تحلیل واقع‌گرایانه از آن نیستند و ازین‌رو فاقد هرگونه رهنمود عملی و ارائه تاکتیک‌های سیاسی می‌باشند.

تعریفی که این سند در ماده اول از ملت آذربایجان ارائه می‌دهد تعریفی قومی است یعنی ترک‌هائی که در ایران خواستار آزادی یعنی استقلال هستند. این مطلب در ماده دوم دقیق تر بیان می‌شود که می‌گوید "هدف جنبش آزادیخواهانه ملی آذربایجان برپائی دولت ملی و دمکراتیک آذربایجان است" و در حالی که آذربایجانی‌ها را از دیگر مردم ترک جدا می‌کند، خواستار دفاع از حقوق ملی آنها نیز می‌شود. ولی آنچه در انتهای ماده دوم آمده است تمامی ساختار بحث را درهم می‌ریزد چراکه معتقد است "جنبش آزاديخوهانه ملي آذربايجان حق تصمیم نهائی برای تعیین سرنوشت خود را دارا می باشد." و این بمعنای جازدن تعدادی از فعالین جنبش ملی بجای کل ملت آذربایجان است. تعاریفی هم که بعداً از جنبش ملی ارائه می‌شود نشان می‌دهد که نویسندگان این سند، تفکرات و نظرات خود را بجای کل جنبش ملی جازده‌اند، چراکه خواستار سکولار بودن دولت آینده آذربایجان هستند که درآن زن و مرد از حقوق یکسان برخوردارند و تمامی آزادی‌های مدنی، از دین و مذهب و اندیشه گرفته تا مطبوعات و اتحادیه ها و احزاب و غیره در آن بدون هیچ قید و شرطی مراعات میشود. این امر برخلاف واقعیت‌های موجود در جنبش ملی است که در آن روحانیانی چون عظیمی قدیم در حین پذیرش حقوق زبانی و ملی خواهان استفرار یا ادامه حکومت اسلامی هستند. می‌بینیم که نویسندگان این قطعنانه التقاتی ابتدا جنبش ملی را جایگزین خود ملت آذربایجان کرده‌اند و سپس با جا زدن خود بعنوان جنبش ملی، خواستار تشکیل دولت دمکراتیک آذربایجان شده‌اند. واین در حالیست که قطعنامه درماده دوازدهم وآخرین خود ازهمه گروه‌ها و فعالین جنبش ملی دعوت بعمل آورده ست تا براساس مواد یازده‌گانه پیشین به اتحاد عمل بپردازند! معلوم نیست این جنبش ملی مورد ادعای این آقایان بدون وجود این فعالین و گروه‌ها دیگرچه موضوعیتی می‌تواند داشته باشد که اینان خواستار اتحاد عمل آنها شده‌اند. آیا جنبش ملی چیزی بغیر از مجموعه این فعالین و تشکیلات است؟٨

این نشانه آن تفکر ناسیونالیستی است که با نفی همه ایدئولوژی‌های موجود در جنبش ملی خود را فراتر ازهمه آنها قرارمی‌دهد و بیهوده نیست که فدرالیست ها هم پای این بیانیه را امضاء کرده‌اند چراکه وقتی پای منافع ملی بمیان می‌آید فدرالیسمی که آنهمه سنگش را به سینه می‌زدند دیگر ارزش خود را از دست می‌دهد. این همان تفکری است که به منافع یک ملت بطورکلی معتقد است و نه منافع جمیع آحاد واقشار آن. همه اين‌ها زير لواى جنبش ملى آذربايجان و بنام منافع ملى آن انجام مى‌گیرد ولى تاکنون نتيجه‌اى جز پراكندگى و نفاق حتى در ميان استقلال طلب‌ها نداشته و ندارد.٩ يك كاسه كردن نظرات مختلف و چپاندن همه آنها در يك قالب واحد نقض غرضی بود برای آن كنفرانسی که قراربود كنفرانس ديالوگ باشد نه كنفرانس يكسان سازى و راه ميانه پيداكردن ببهاى دست كشيدن از اصول وعقايد خويش. خواست ايجاد ديالوگ ميان نحله‌هاى فكرى مختلف در جنبش ملى آذربايجان نيازمند ايجاد جو تفاهم و احترام متقابل است نه يكسان سازى. براى اينكار حتى نيازى به كنفرانس و ميهمانى‌هاى دستجمعى نيست. جستجوى فصل مشترك گروه‌ها و تشكيلات نيزنبايد شكلى تقليل‌گرايانه و انحلال‌طلبانه داشته باشد و اگر قرار بر صدور اطلاعيه يا قطعنامه مي‌بود بايد مجموعه نظرات و عقايد در نظرگرفته ميشد نه ميانگين آنها. تحلیلی که اندک بوئی از واقع‌بینی برده باشد وجود همه‌گونه بینش ایدئولوژیک را درجنبش ملی تائید می‌کند ازعظیمی قدیم بگیرید که خواستار دولتی غیرسکولار و دینی برای آذربایجان است تا همه آنهائیکه پاسداران را ملجائی برای جنبش ملی و نجات آذربایجان می‌انگارند. درین صورت بود که با تبلیغ نزدیکی به سایر جنبش‌های دمکراتیک همچون جنبش زنان می‌توانست بر این ایدئولوژی‌های پس‌مانده از فئودالیسم فائق آید. نه اینکه چون کبک سر در برف فروبرد و برارتجاعی که جنبش ملی را در کنار فاشیست‌های حکومت اسلامی قرار داده چشم فرو بندد.

دربرابر اين برداشت ناسيوناليستى از مسئله ملى در ايران، برداشت دمكراتيك قرار دارد كه مسئله ملى را نه براساس منافع ملت‌ها كه براساس حقوق دمكراتيك آنها تعريف ميكند و مبارزه ملت‌ها براى كسب حقوق دمكراتيك خود را جزئى از مبارزه دمكراسي خواهى درايران ارزیابی می‌کند. چنين مبارزه‌اى كه بر مبناى حقوق بشر و ساير موازين بين‌المللى استوار است براى همه جهانيان قابل درك بوده و ناگزير تاٌئيد و همدردى همه مجامع جهانى را بهمراه خواهد داشت.

تنها اين برداشت دمكراتيك ازجنبش ملى كه علاوه بربُعد اتنيك، بُعد سياسى آنرا نيز درنظرمی‌گیرد می‌تواند برنامه مبارزاتى براى جنبش ملى ارائه دهد، برنامه‌اى كه در آن دشمن اصلى رژيم جمهورى اسلامى است و ساير جنبش‌هاى دمكراتيك متحدين اصلى جنبش ملى در مبارزه براى دمكراسى بشمار می‌آیند كه بايد توسط آن متشكل شده و براى ارائه آلترناتيو جمهورى اسلامى بكارگرفته شوند. در اين مبارزه براى كسب قدرت سياسى، جنبش ملى متقابلا به ساير جنبش‌هاى دمكراتيك، چه از نظر مادى و چه از نظر معنوى نيازمند است. برعکس برداشت ناسیونالیستی که با رد این جنبش‌های سرتاسری به دشمنی با آنها می‌پردازد سعی دارد خواسته‌ها و در اصل ایدئولوژی همه آنها به درون جنبش ملی بیآورد و نتیجه موجود شتر گاو پلنگی است از آنجا رانده و ازین جا مانده که نه توان برآوردن خواسته های خود دارد و نه می‌تواند پاسخگوی مسائل مربوط به جنبش زنان یا کارگران باشد. بارکردن همه این ایدئولوژی‌ها برجنبش ملی درعین حال که آنرا از مسائل عاجل خود بازمی‌دارد آن را زیر فشار آنها از هم می‌پاشد چراکه توقع حل همه این مسائل اجتماعی توسط جنبش ملی توقع عبثی ست.

آوردن همه ایدئولوژی‌ها بدرون جنبش ملی در گفتار، رد همه آنها را در کردار بدنبال دارد. چراکه برآن تحلیل نادرستی استوارست که منافع ملی را فراتر از منافع طبقاتی تعریف می‌کند. ولی واقعییت های روزمره خلاف آن را ثابت می‌کند. برای مثال بازاریان تهران که بیشتر ترک هستند در مخالفت با افزایش مالیات هفته‌ها دکان‌های خود را می‌بندند ولی حاضر نیستند برای اجرای بند ١٥ و ١٩ قانون اساسی مبنی برآزادی زبان مادری، کرکره مغازه‌های خودرا برای یک روز هم که شده پائین بکشند. در مسئله دریاچه رضائیه نیز این تحلیل ناگزیر به این حقیقت چشم می‌پوشد که استفاده کننده‌های سدهائی‌که آب را بر دریاچه بسته‌اند همان کشاورزان آذربایجانی هستند یا سرمایه‌داران بومی که در آنها به کشت ماهی مشغولند. بگذریم که بازاریان تبریز در مخالفت با خشک شدن آب دریاچه یک روزهم حاضر به همراهی با تظاهرکننده‌ها و تعطیل مغازه‌های خود نیستند.

بدیهی است که پذیرش وجود ایدئولوژی‌ها بمعنای پذیرش خود آنها و اعتقاد به همه آنها نیست، هرچند هرکسی بسبب پایبندی به منافع گروهی خود به ایدئولوژی خاصی پایبند است. ولی تهی کردن جنبش ملی از ایدئولوژی‌های رایج در جامعه، راه را بر منافع فردی می‌گشاید واین است دلیل کشمکش‌های بظاهر بیهوده‌ای که در میان تشکیلات وگروه‌های جنبش ملی آذربایجان شاهد آن هستیم که بیشتر دعوای سر لحاف ملانصرالدین است. و جالب اینکه طرف‌های این دعوا همواره بنام ملت و به نمایندگی از طرف آن بر سر همدیگر می‌کوبند و طرف مقابل را به خیانت به ملت متهم می‌کنند.

تنفر از ایدئولوژی‌ها تنها مضمون سیاسی ناسیونالیسم کور است. کار بجائی رسیده است که جهل، نادانی و بی‌تجربگی در جنبش ملی امتیاز شمرده می‌شود. تجربه سالخوردگانی که در گذشته یا حال دارای وابستگی‌های ایدئولویک بوده‌اند مردود قلمداد می‌شود وخود آنان مورد بدترین بی‌حرمتی‌ها و سرزنش‌ها قرار می‌گیرند. در حالیکه از فعالین جوان بسبب ناآگاهیشان از ایدئولوژی‌ها، ستایش بعمل می‌آید. این ترویج جهل و بی تجربگی، راه را برای هرگونه دسیسه حکومت فاشیست اسلامی هموار می‌سازد. ازین‌رو می‌بینیم که حکومت اسلامی چشم برافراشتن پرچم‌ کشورهای بیگانه در ورزشگاه‌ها فرو می‌بندد و پرچم سرخ را در دست تظاهرکننده‌ها تحمل می‌کند، مبادا که پرچم سبز به جهت همبستگی با جنبش دمکراسی خواهی در ایران در تظاهرات بالا برود و این نتیجه‌ای جزمنزوی کردن جنبش ملی ندارد که درجریان دریاچه ارومیه بصورت عدم توده‌ای شدن تظاهرات، چه در آذربایجان و چه در کل ایران، شاهد آن بودیم. بقول شهریار "کنون تنها علی مانده است و حوضش چشم ما روشن . . ."

مخالفت تا حد دشمنی با ایدئولوژی‌ها که ناسیونالسم کورمنادی آنست، از سوئی اقشار و طبقات تحت ستم جامعه را نسبت به جنبش ملی، جنبشی که به‌ منافع آنها بی‌اعتنا ست بدبین و بدگمان می‌سازد. از سوی دیگر آنرا ازمحتوای درونی خود تهی می‌سازد و در نهایت جنبش ملی را به یک اتوپیا تبدیل می‌کند که ناسیونالیسم در آن بشکل دین تازه‌ای مطرح است، چراکه تحقق همه خواسته‌های مبرم صنفی و طبقاتی امروز را به آینده‌ای دور و نامعلوم موکول می کند. و چه قرابتی دارد با آنچه که خمینی و حزب الهی‌هایش در زمان انقلاب وعده می‌دادند. شعار "نه ساغجییم، نه سولجی، میلتجییم، میلتجی" همان شعار "نه شرقی، نه غربی" را در خاطره ها متبادر می‌کند و اجتناب ناسیونالیست‌ها از بحث‌های ایدئولوژیک در مضمون جنبش ملی، یادآور همان "بحث پس از مرگ شاه" زمان انقلاب است. تنفر ناسیونالیست‌ها ازپیش کسوتان جنبش ملی نیز بدلیل ترسی است که از یادآوری تجربیات گذشته دارند و تشابهاتی این چنین که خود بخوبی از آنها آگاهند.

نقش ایدئولوژی‌ها در جنبش ملی عبارت از تضمین حمایت اقشار و طبقات جامعه برای آنست چراکه آنها برای جذب در جنبش ملی نیاز دارند که تحقق خواسته‌های خود را درآن ببینند تا آن را باور کنند و برای آن بکوشند و در راه برآوردن خواسته‌های آن مبارزه کنند. برنامه دمکراتیک برای حل مسئله ملی که جنبش ملی را بخشی ازمبارزه برای دمکراسی در ایران می‌داند و آن را در ردیف سایـر جنبش‌های دمکراتیک ارزیابی می‌کند مشارکت آنها را تنها راه پیروزی برای جنبش ملی تلقی می‌کند وبس. آری ایدئولوژی‌ها برخلاف آنچه که ناسیونالیسم کور تبلیغ می‌کند منبع اصلی حمایت توده‌ای از جنبش ملی بشمار می‌آیند.

www.hamraahaan.com

________________________________________________________________________________

پانويس‌ها :

١. چند سال پیش در نوشته‌ای بنام "بای بای فدرالیسم . . ." باتوجه به رویگردانی جماعت موسوم به جنبش فدرال دمکرات از فدرالیسم با پیشگوئی مواضع امروز آنها گفته بودم که باش تا صبح دولتش بدمد. ظاهرا صبح دولت این آقایان دمیده است. از علیرضا اردبیلی که بگذریم که افاضات فاشیستی ایشان درباره کرموزم‌های معیوب فارس‌ها این روزها نقل محافل شده است، دیگر باید پذیرفت که قاطبه این آقایان در منجلاب ناسیونالیسم فرورفته‌اند. محمد آزادگر رهبراین طایفه درین راه نیز پیش قدم شد و در نوشته "درباره چهره استعمارگر و چهره استعمارزده" سعی کرد چنین وانمود کند که آذربایجان بتمام معنا مستعمره است ولی دراثبات مدعای خود نه فاکتی تاریخی آورد که ازچه زمانی مستعمره شده است و نه به واقعیت هانی جهانی توجهی داشت که سرکوب حکومت ملی آذربایجان را درسال ١٣٢٥، مسئله داخلی ایران تلقی گردید. او درین راهِ از تحریف برداشت آلبرت ممی از اثر سارترفروگذارنکرد و در تائید آن شاهدی نیز از ساعدی و آل احمد آورد که سال‌هاست روی در نقاب خاک کشیده‌اند ولی در تمام مدتی که دستی بر قلم داشته‌اند چنین ادعای سخیفی نکرده بودند. گفتمان استعار فرهنگی پیشتر نیز توسط علیرضا اصغرزاده مطرح شده بود. ولی او نیز چنین گستاخانه چشم بر واقعیت های تاریخی نبسته و هزیان گویانه به تحریف آنها نپرداخته بود. بزرگانی چون ممی و فانون در نوشته‌هایشان کوشیده‌اند تاثیراستعماررابروضعیت فرهنگی استعمارشده نشان بدهند. ولی برای ناسيوناليست‌ها که ملت را تنها در معناى اتنيك آن مى‌شناسند طبیعی است که قادر بدرك ماهيت جمهورى اسلامى نباشند و درآن بدنبال منافع يك ملت خاص بگردند و با دستآويزقراردادن سياست‌هاى شوونيستى عليه ملت‌ها جمهورى اسلامى را حكومت فارس‌ها قلمداد كنند. طرفه آنکه سوسیالیست های دیروز و ناسیونالیست های امروز برای همپالکی‌های جدیدشان استدلال‌های تئوریک جورمی‌کنند ونشان می‌دهند که ناسیونال سوسیالیست نام برازنده ای برای آنهاست. این میان یونس شاملی که ازامضاءکنندهای قطعنامه استقلال طلبانه آمستردام بود در همراهی با همپالکی هایش در تحلیل حکومت اسلامی واژه "فارس محور" را ابداع میکند، هدایت سلطان زاده نیز در نوشته‌ای بنام " در چرائی خشونت سیاسی و فرهنگی علیه ملیت‌ها در ایران " با کاربرد نابجای ساختار(structure; substructure or superstructure?) می‌کوشد که حکومت اسلامی را حکومت فارس‌ها قلمداد کند. از "قدرت سیاسی معطوف به ملیت فارس" میگوید که "بطور مستقیم و غیر مستقیم در جهت منافع عمومی آنان قرار دارد." و درین راه تا آنجائی پیش میرود که خشونت برزنان را نیز بگردن فارس‌ها می‌اندازد: "خشونت ناشی از ساختاری معین است و نیرو های اجتماعی معینی نیز حافظ این ساختار هستند که در مورد مشخص ایران ، قدرت سیاسی ِ معطوف به منافع عمومی ملیتی خاص بنام فارس است ، و قدرت سیاسی حاکم است که باین خشونت جاری جهت می‌ دهد .تا زمانی که این “خشونت ساختاری” ازبین نرفته است ، چه در رابطه زنان و چه در مورد ملیت ها، ما همواره شاهد بازتولید آنها خواهیم بود." و درحالی که حکومت پهلوی‌ها را بدرستی سرآغاز خشونت بر ملت‌ها می‌داند فراموش می‌کند که آنها نه تنها اعمال کننده خشونت بر زنها نبودند که در تخفیف خشونت شرعی بر زنها کوشیدند: "خشونت علیه ملیت ها در ایران، از کودتای اسفتد ماه 1299 ببعد است که خصلت ساختاری پیدا کرده و همچون میراث شومی به حکومت اسلامی انتقال یافته، و بدلیل خصلت توتالیتری حکومت اسلامی، با تشدید بیشتری همراه گردیده است. در نتیجه، امروز در سازمان سیاسی دولت در ایران، ولایت فقیه و ولایت نژادی آریاگرائه ای برهم منطبق گشته اند و اگر به اصل و منبع بازتولید آن پرداخت نشود، ظرفیت بازتولید آن در هر حکومت آتی نیز حفظ خواهد شد. نقطه آغاز این فرایند، نسل کشی فرهنگی و سرکوب فیزیکی ملیت ها بود که از ممنوعیت آموزشی زبان بومی ملیت ها گرفته تا اشاعه و تحمیل یک جانبه زبان فارسی، کوچاندن ها و دامن زدن به مهاجرت های متداخل، و درمواردی، مصادره های ارضی را در برمی گرفت. همچنین، آغاز حکومت رضاه شاه را در تئوری سیاسی و تحول ساختاری حاکمیت را، از زوایای متعددی باید یک دگرگونی رادیکال واپسگرایانه ای نامید، زیرا نه فقط دست آوردهای دموکراتیک انقلاب مشروطیت را ازبین برد، بلکه یک تحول ساختاری تک پایه ای درسازمان سیاسی دولت را بوجود آورد و از این منظر تغییراتی بنیادی در دولت و ایدوئولوژی و فرهنگ در یک مسیر نژادی را موجب گشت." بسخن ساده‌تر حکومت پهلوی‌ها توتالیتر نبوده و ولایت فقیه، درواقع ولایت نژاد آریائی است و نه مروج امت اسلامی. این قلب واقعیت‌ها بضرب و زورابداعات شاعرانه در زمینه جامعه شناسی و سیاست صورت می‌گیرد از قبیل "نسل کشی فرهنگی" و "میراث شومی که به حکومت اسلامی انتقال یافته" است. ولی در این حد باقی نمی‌ماند و مقولات و مفاهیم تعریف و شناخته شده‌ای همچون طبقات اجتماعی را در برمی‌گیرد بطوریکه ملت فارس را بعنوان عامل عمده طبقاتی جا میزند ومینویسد:

" منبع تولید کننده خشونت، درعین حال بعنوان عامل عمده طبقاتی و تبدیل شهروندان غیر فارس به شهروندانی درجه دوم و درجه سوم عمل میکند که نتیجه آن تبدیل عامل ملیت به عامل طبقاتی فروتر در بین غیر فارس ها، و به نیروی کار غیر ماهر در خدمت مرکز است. "

با چنین درک تازه‌ای از طبقات اجتماعی نویسنده تازه ناسیونالیست شده ما برای اثبات درک نادرست خود از اندیشه مارکس درمورد قهر، ناچارمی‌شود از یک نویسنده فاشیست دلیل بیآورد "یکی از پدر خوانده های فکری فاشیسم در اسپانیا ، دونسو کورتز ، معتقد بود که حاکمیت چیزی جز اعمال قهر نیست ، چه با شمشیر و چه با قانون". نویسنده فراموش می‌کند که چند سطر بالاتر بنقل از مارکس گفته است که " در مواردی ، مارکس ، قطع مذاکره بین کارفرمایان و کارگران ، و وارد شدن آنان به مرحله اعتصاب را وارد شدن به مرحله قهر می نامید" بدین معنا که روابط کار و سرمایه در حاکمیت بورژواها در سرمایه‌داری همواره فهرآمیز نیست و اعمال حاکمیت یک طبقه را که امری مستمر است نباید با قهراشتباه گرفت چراکه قهر خاص دوره انقلاب است وعامل تعیین کننده در تحولات اجتماعی. ولی فاشیست‌ها برای توجیه سرکوب روزمره‌ای که درجامعه برقرار می‌کنند نیازمند چنین برداشتی از قهر هستند.

نویسنده که با طرح شبه مستعمره بودن آذربایجان برخلاف رهبر تشکیلاتی خود ظاهراً گامی به پیش برداشته ست و مشکل تک زبانی را در کنار درک نادرست خود از حاکمیت تک ملیتی مطرح میکند با قیاس مع الفارق فاشیسم اسلامی با فاشیسم هیتلری دو گامی دیگر به عقب برمی‌دارد. ابتدا می‌نویسد: "تا زمانی که حاکمیت تک ملیتی و تک زبانی بر جامعه ایران حکومت می کند . . ." ولی میکوشد با تحلیل ناسیونالیستی حکومت اسلامی را همسان با حکومت هیتلری جلوه دهد: "درهیچ نظام تک ملیتی ، همه آحاد یک ملت ، ضرورتا با سیاست های یک دولت ممکن است همراهی نداشته باشند. ولی این بدان معنی نیست که در هیچ زمینه ای با آن همراه نیستند. یک دولت نژاد پرست، ممکن است ملت خود را نیز سرکوب کند، ولی این بمعنی آن نیست که ملت سرکوب شده، فاقد روحیات نژاد پرستانه ای نسبت به ملت های دیگر است، که بنوبه خود می تواند بعنوان عامل تغذیه دهنده و حفظ نژاد پرستی عمل کند. این امر در درجه اول توسط نهاد های دولتی و روشنفکران جهت داده می شود و مردم عادی ممکن است بشکل نا آگاهانه ومنفعلی بسوی آن کشانده شوند. آلمان نازی ، مردم خود را نیز سرکوب می کرد، ولی بخش اعظم همین مردم سرکوب شده، خود آلتِ سرکوب ملت های دیگر در اروپا بودند. همین امروز در ایران، نه رضا شاهی زنده است و نه محمد علی فروغی و یا محمود افشار و نویسندگان اشاعه دهنده نژاد پرستی آن دوران نظیر جمالزاده وصادق هدایت و عارف و دیگران. لیکن ایدوئولوژی نژادی اندیشه های آنان، در بین لایه های وسیعی از روشنفکران و فعالین سیاسی و افراد عادی جامعه ، زمینه باروری برای پرورش خود یافته است و آگاهانه و یا نا آگاهانه از ایدوئولوژی سلطه سیاسی و فرهنگی یک ملت علیه ملت های دیگر حمایت میکنند، که به ابتذال سلطه نژادی، امروز یک حالت عادی داده است."

البته از کسیکه همه اصولی اعتقادی خود در گذشته را زیرپا گذارده وحتی برای تحریف اندیشه مارکس توجیه فاشیستی می‌تراشد، نمی‌توان انتظار تحلیل طبقاتی ار فاشیسم، راسیسم و حکومت اسلامی داشت ولی می‌توان ازو بخاطر چشم پوشی برواقعیت‌ها خرده گرفت وخواست که با تقلیل‌گرائی تخم دشمنی و نفاق درمیان فارس و ترک نیافکند و با زدن راهنما به چپ، به راست نپـیـچد. زبان فارسی دری را در ایران نه فارس‌ها که حکومت سلاطین ترک بر شاعران و نویسندگان در ایران تحمیل کرده‌اند و امروزه مدافعین پان ایرانیسم تنها روشنفکران فارس نیستند که ترک‌ها دربسیاری موارد گوی سبقت را ربودند که این ریشه درتاریخ ملت سازی در ایران دارد. پان ایرانیسم را با پان فارسیسم یکی دانستن همانقدر نادرست است که آسیمیله کردن زبانی را با نژادپرست آریائی مشتبه کردن. افسوس که ناسیونالیسم در دیدن واقعییت‌های جامعه ما کور است و ناگزیر پاسخ درستی برای مشکلات روزمره ندارد چه رسد به حل مسئله ملی. ازین‌رو چند سالی است که من وبرخی ازروشنفکران دمکرات آذربایجان بارها درباره جریان کور ناسیونالیستی درجنبش ملی آذربایجان هشدار داده‌ایم وعواقب ویرانگر آن را برای جنبش و فعالین آن برشمرده‌ایم.

٢. نه ساغجیم نه سولجی، میلتجییم، میلتجی.

٣. واژه قوم را معادل Ethnic بكار برده‌ام هرچند عده‌اي از آن با عنوان ملت ياد می‌كنند، بـمعناى مردمى كه داراى زبان و فرهنگ، آداب و سنن، باورهاى دينـى و سابقـه تاريـخـي مشتـرك هستند. ولـي چنيـن برداشتـى با مفهوم نوين ملت همخواني ندارد، چراكه اين پديده‌ايست كه بيش از ٢٥٠ سال از عمر آن نـمي‌گٌذرد. حال آنكه اقوام از دير باز وجود داشته‌اند. برعكس, پديدْه نوين ملت Nation State معنائـی سياسی دارد چراكه خواستار كسب قدرت سياسي و پديد آوردن دولت یا حکومت خويش است. درين راه نه همهْ وجوة مشتـرك يك قوم, كه عمده شدن اين يا آن وجه اشتـراك كافيست تا مردمي را براي اعمال حاكميت خويش و تشكيل يك دولت ملی گردِِ هم آورد. دستيابی به هويت ملي نيز معنائـی جز درك چنيـن نيازي برای حق تعييـن سرنوشت بشكل اعمال حاكميت خويش ندارد.

٤. Democracy = cracy + Demo بمعنای حکومت مردم.

٥. درین باره نوشته مرا موسوم به "رضا پهلوی استخوان لای زخم اپوزیسیون ایران" در لینک زیر میتوانید بخوانید:

http://www.hamraahaan.co.uk/Comp01.htm

٦. مورد شهناز غلامی فعال سرشناس جنبش ملی آذربایجان مثال گویائی درین باره است. او در مصاحبه‌ای که با رادیو برابری داشت گله می‌کرد که از سوی برخی فعالین جنبش تحت فشار بوده تا از میان دو جنبش زنان که سرتاسری است و جنبش ملی آذربایجان تنها یکی را انتخاب کند. او پس ازین مصاحبه نیز آماج بدترین توهین‌ها قرار گرفت تا جائی که به دیوانگی و روان‌پریشی متهم گردید. من هم که نوشته‌ای درباره این مصاحبه نوشته بودم مورد عنایت این آقایان قرار گرفتم و به عناوین خود فروخته، نوکر پان فارسیسم و پادوی پان ایرانیسم مفتخر شدم.

٧. دوازده ماده قطعنامه آمستردام به قرار زیر است:

۱- توپلانتي، گونئي آذربايجان تورک ميلتي نين ميللي آزادليغي يولوندا موباريزه ده بو گونکو فارس راسيسميني تمثيل ائدن ايران ايسلام جومهورييتيني اساس مانعه کيمي گؤرور. چونکو بو رئژيم هر نؤو دئموکراتيک دييشيکلييه قارشيدير.

۲- ازربايجان ميللي آزادليق حرکاتي نين آمالي گونئي آذربايجاندا ميللي - دئموکراتيک دؤولت قورماقدير. آيريجا، گونئي آذربايانين حودودلاري خاريجينده ياشايان ديگر تورک خالقلاري نين ميللي حاقلاريني دا قوروماق لازيمدير. آذربايجان ميللي حرکاتي اؤز موقددراتيني تعيين ائتمکده سون سؤز صاحيبي اولماليدير.

۳- ازربايجان ميللي حرکاتي سئکولار دؤولت قورولماسي نين طرفداريدير و بو يولدا موباريزه آپارير.

۴- تورک ديلي (ازربايجان تورکچه سي) رسمي دؤولت ديلي اولماليدير. بوتون اؤلکه ده ياشايان تورکلر اوچون تورک ديللي مئديا شبکه لري قورولماليدير. آذربايجانين علمي، تئکنيکي و ايقتيصادي اينکيشافي تعمين ائديلملي، ميلتيميزين ياشاييش سوييه سي دونيانين اينکيشاف ائتميش ميلتلري سوييه سينه يوکسلمه ليدير.

۵- ازربايجان ميللي حرکاتي بوتون ساحه لرده قادين- کيشي حوقوق برابر يولوندا موباريزه آپارير.

۶- دين، مذهب، مسلک، اينانج، سؤز، مطبوعات، سئنديکالار، سياسي پارتييالار، گئييم و ياشام طرزي کيمي، بوتون مدني آزادليقلار قئيدسيز‌شرطسيز تمين ائديلمه ليدير.

۷- ازربايجان ميللي حرکاتي اعداما و هر نؤو ايشکنجه يه قطعي شکيلده قارشيدير.

۸- ميللي حرکات آريا راسيسم سيستئمي نين تمثيلچيسي اولان ايران ايسلام جومهورييتي نين آذربايجاندا دئموقرافيک ياپيني دييشديرمه سيياسئتينه قارشي چيخيب و بو رئژيمه قارشي ميللي ظولم آلتيندا ياشايان ديگر ميلتلرله ايشبيرليگي آپارماليدير.

۹- يوخاريدا قئيد ائديلن حدفلره چاتماق اوچون خاريجده فعالييت گؤسترن آذربايجانلي قوووه لر، داخيلده گئدن ميللي موباريزه ني ديقتله تعقيب ائتمه لي و اونا اولوسلار آراسي اينسان حاقلاري مرکزلريندن دستک قازانمالي، آذربايجانا قارشي اينفورماسييا بلوکاداسيني قيرمالي و بوتون دونيادا آذربايجان ميللي معنافعي اوچون لوببي چيليک فعالييتلريني تشکيلاتلانديرماليدير.

۱۰- گونئي آذربايجان ميللي حرکتي موستقيل، دئموکراتيک و مودئرندير.

۱۱- گونئي آذربايان ميللي آزادليق حرکاتي دونيا اينسان حاقلاري بياننامه سي نين و اونا باغلي کونوانسييونلارين آذربايجاندا حياتا کئچيريلمه سي اوچون موباريزه آپارير.

۱۲- امستئردام دييالوق توپلانتيسي يوخاريداکي پرينسيپلره دايناراق گونئي آذربايجان ميللي حرکاتيندا فعاليت گؤسترن بوتون تشکيلاتلار و شخصلري دواملي ايشبيرليگي مئخانيزماسي نين قورولماسينا چاغيرير.

٨. قطعنامه آمستردام بسیار عقب مانده‌تر از آن چیزی از آب درآمد که من سال‌ها پيش بهنگام اولین انشعاب در داك بشکل پلاتفرمى در ده ماده نوشته بودم تا مگر بنيانى استراتژيك براى وحدت عمل ميان گروه‌هاى مختلف جنبش ملى آذربايجان فراهم کرده باشم. دراين پلاتفرم استقلال، فدراليسم و يا خودمختارى بعنوان اشكال مختلف حاكميت ملى طرح و پذيرفته شده بود که نمی‌بایست مسائل عمده استراتژیک جنبش از جمله تعیین متحدین، دشمن اصلی و رقیبانی را که باید دستکم منفعل وخنثی بشوند تحت الشعاع خود قراردهد و باعث چند دستگی در میان فعالین بشود. حال آنکه قطعنامه آمستردام، از طرف کسانی که خود براساس این اشکال حکومتی، دکان سیاسی باز کرده‌اند تهیه شده بود. فرق اساسی پلاتفرم ده ماده‌ای من با قطعنامه دوازده ماده‌ای آمستردام درین است که نویسندگان قطعنامه قائل بوجود ایدئولوژی های مختلف در جنبش ملی آذربایجان نیستند ازین رو سعی کرده اند آنها را یک کاسه بکنند و نتیجه ملقمه ایست از نظرات مختلف و متضاد که در آن هر کسی از خواسته‌های خود تا جائی که می‌توانسته کوتاه آمده است. ولى نگرش حاكم برپلاتفرم ده ماده‌ای نگرشى دمكراتيك بود چراكه جنبش ملى آذربايجان را بخشى از مبارزه براى دمكراسى در ايران ارزيابى مي‌كرد و ازين روخواهان اتحاد عمل با سايرجنبش‌هاى دمكرات از جمله جنبش زنان بود. در مقايسه با آن، قطعنامه كنفرانس آمستردام عقب‌گردى بيش نيست چراكه با پذيرش دولت مستقل براى آذربايجان راه را براشكال ديگر حاكميت ملى مى‌بندد و جنبش ملى را محكوم به روياهاى استقلال طلبانه مى‌كند. از سوى ديگر با پذيرش ديدگاه ناسيوناليستى تمامى خواسته‌هاى سايرجنبش هاى دمكراتيك را برگرده جنبش ملى آذربايجان بارمى‌كند: از برابری حقوق زنان با مردان بگيريد تا تمامى حقوق جارى در جوامع مدنى از جمله جدايى دين از سياست و ازين‌راه منظرى سكتاريستى ازجنبش ملى بدست می‌دهد.

نوشته مرا بنام "مبانى سياسى استراتژيك جنبش ملى آذربايجان" ميتوانيد در لينك زير بخوانيد:

http:

٩. ناسیونالیسم در همه دنیا چنین عملکردی دارد و ناسیونالیست‌ها همواره میکوشند منافع گروهی و طبقاتی خود را بجای منافع کل ملت قالب کنند. جرج بوش در مدت ٨ سال زمامداری خود بنام منافع ملت آمریکا در اصل مردم را بنفع کمپانی‌های اسلحه‌سازی سرکیسه کرد و تریلیون قرض روی دست ملت آمریکا گذاشت. اوبا که بر سرکار آمد بنام منافع همان ملت با رد سیاست‌های بوش سعی در بازگشت بدروان پیش ازو را دارد. در عرصه سیاسی ایران نیز مسئله برهمین منوال است. احمدی‌نژاد داشتن انرژی هسته‌ای را در جهت منافع ملی ایرانی‌ها قلمداد میکند ولی سلطنت طلب‌ها آن را بر خلاف منافع ملی تبلیغ می‌کنند.

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

ایران گلوبال

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.