بدرود در باران
می خروشد آذرخشِ وحشیِ توفان
آشکارا می شود رگهای پنهانیِ ابر
می درخشد در دَمی از راهِ دور
باز می میرد، خراب وُ خسته نور
می رسد تُندر به تُندی ناگهان
تُرنا به دست
سخت وُ طاقت سوز می کوبد
به روی هرچه هست
پنجره آشوب می پاید خموش وُ بسته ست
چراغِ کوچه بیدارست وُ می سوزد
به جولانگاهِ این منظر
مُشت می کوبد به روی پنجره تُندر
می دَوَد موشی هراسان
سوی تاریکِ گذر
می خَزَد ماری به زیرِ سنگِ خارایی
تک درختی ایستاده در گذرگاهی، صبور
شاخه ها افشان
برگ های نازک وُ نوباوه اش لرزان
تک به تک از شاخه ها ریزان
چرخ چرخان سرخ وُ مست
می زند هاشور چشم انداز را باران...
زخمه ای آرام
می زند بر سازِ دود اندودِ خود
ابری پریشان
دانه دانه ریزشِ باران...
پنجره بازست
او رفته ست
مانده نقش اش پیشِ چشمم زیرِ باران
یادش اینک زنده وُ گویا
تلخیِ بدرود در باران وُ ما؛ تنها
ـــــــــــ
تُرنا = ریسمانی به هم پیچیده
2013 / 3 / 13
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید