این روزها با گردشی در فضای مجازی با ادبیات جدید و متفاوتی از جانب برخی از تجزیه طلبان دو آتشه روبرو میشویم که پس از سالها بر طبل "خلق ها" ، "ملّیت ها" ، "زبان مادری" و " فاشیزم فارس " کوبیدن، اینک سخن از دشواریهای موجود بر سر راه ناهموارشان و لزوم مدارا در شرایط کنونی میگویند. گفتمانی که نشانگر افسردگی این دوزیستان بندباز و نومیدی آنها از نتیجه این دست و پا زدنهای بی نتیجه است.
این بیداری دیرهنگام را که ناشی از واکنشهای درخور نسل نو به گفتمان پوسیده و نخ نمای این نسل بازنشسته فکری است باید به فال نیک گرفت، زیرا نشان تولدی دوباره است. تولد و اعلام موجودیت نسلی که بغض و کینه نسلهای پیشین را با خود ندارد و در فضای آلوده و مسموم ۲۸ مرداد ۳۲ و ۲۲ بهمن ۵۷ زندگی نمیکند. قهرمانانش "چه گوارا"، "لیلا خالد" یا "یاسر عرفات" و حتی " بیژن جزنی" و "حنیف نژاد" نیستند و از افکار التقاطی "شریعتی " و ایدئولوژیهای وارداتی "مارکس" و "انگلس" بیزار است و میداند که برای رها شدن از این کابوس مهیب و رسیدن به فردایی روشن، راهی بجز راه "ایرانی" نیست.
این واقعیت را آخوندهای حاکم بر ایران نیز با همه کودنی و دشمنی دیرینهای که با ایران و ایرانی دارند بخوبی و بسیار زودتر از تحلیلگران "ورشکسته خارج نشین" که اغلب هم عناوین دهان پرکن و پر طمطراقی را بدنبال میکشند دریافتند و بهترین شاهد بر این مدعا، استفاده ابزاری از "ایرانیت"، سرود"ای ایران" و "تاریخ چند هزارساله این مرز پر گهر" در مناسبتهای مختلف و روی آوردن هرچه بیشتر مردم به مناسبتهای ملی، علیرغم تلاش ۳۴ ساله حکومت برای حذف و کمرنگ کردن آنها و جانشین کردن اعیاد و مناسبتهای دولتی و ایدئولوژیک بجای آنهاست.
درد مردم ایران درد مشترک استبداد و عقب ماندگی است و درمان آن همتی عالی و همراهی ملی میطلبد. به باور من نسلهای ایرانی حاضر، نسلهای خوشبختی هستند که علیرغم تمامی سختیهای و رنجی که دیده اند و میبینند، ترسیم کننده و سازنده فصلی از تاریخ بشریت هستند که آیندگان بدون تردید به نیکی از آن یاد خواهند کرد.
نسلی که در آستانه یک جهش ناگزیر به آیندهای بهتر و روشنتر، با پرچمداری "روشنفکرانی تهی مغز" و بیسواد با "انقلابی شکوهمند" خواهان بازگشت به عصر جاهلیت شد، نسلی که جنگی خانمان سوز را تجربه کرد و در راه آزاد سازی قدس خاکستر نشین شد، نسلی که خوابگاه رشیدترین جوانانش"خاوران" شد، نسلی که راهی تبعید اجباری و اختیاری شد، در داخل و خارج تحقیر شد، سوخت، خاکستر شد، اما نشکست و اینک چون ققنوس از خاکستر خود برخاسته و برغم همه کاستیها و کارشکنیها نگاهش را به فردا دوخته است.
ظاهراً آن "انقلاب شکوهمند" و "نظام مقدس" برآمده از آن که در ۳۴ سال گذشته چوب حراج بر مال، جان، آبرو، تاریخ و آینده ایران زده است، برای کشور ما و نسلهای سوختهای که در سایه آن زیستند، جز رنج و سرشکستگی در بر نداشته است.
اما با نگاهی بهتر به حال و روز اینروزهای نظام مقدس و آمار و ارقامی که در رسانههای دولتی از جنایت، فقر، تورم، فحشا، اعتیاد، فساد مالی، طلاق و دیگر شاخصهایی که برای ارزشیابی اجتماعی مورد استفاده قرار میگیرد، شاهد سقوط کامل نظامی هستیم که در اولین روز تولدش و از سوی بنیانگذارش بنام "اولین حکومت الله" نامیده شد و این سقوط نتیجه بهای سنگینی است که ملت ایران در طول ۳۴ سال گذشته پرداخت.
نتیجه آن انقلاب شکوهمند نیشتر خوردن "دمل چرکین" مذهب بود که درمان عفونت ناشی از آن که قرنها در جان جامعه ریشه دوانده بود ناگزیر دردناک و این سقوط بسته شدن پرونده ننگین "روحانیت شیعه" در ایران و ارسال این دایناسورها به بایگانی تاریخ را بدنبال خواهد داشت.
آنچه ما امروز تجربه میکنیم، همان است که کشیشان و کلیسا در قرون وسطا بر سر اروپاییان آوردند و نتیجه نهایی آن رنسانس "مسیحیت"، حبس کشیشان در پشت در و دیوارهای کلیسا و گذر به عصر روشنایی بود، حادثهای که لاجرم در انتظار روحانیت مسلمان(شیعه و سنی) است و فصل شروع آن از ایران ما نوشته خواهد شد.
به گواهی هرانچه در امروز ایران میبینیم و حقایقی که پس از فرو افتادن این پرده وحشت خواهیم دانست، راه فردای ما راهی بس دشوار است. کمترین زیان ما در این سالها زیانهای مالی ناشی از غارت و برباد دادن سرمایههای مادی سرزمین ماست و بزرگترین آن هدر دادن و گریز سرمایههای فکری دیروز و امروز ایران.
سرمایه آینده و فردای ایران جوانانی هستند که در کوره مشکلات گوناگون پخته و آبدیده شده اند که میتوانند دست در دست نسل جوان در تبعید ایران و با بهره گیری از تجربیات و سرمایههای ایرانیان تبعیدی عاشق ایران میتوانند راهی میانبر برای جبران عقب ماندگی کشور عزیزمان ایران به جهان امروز بیابند.
مهمترین چالش ما بازگرداندن حس مسوولیت و مشارکت به همه هموطنان است، زیرا تا روزی که ساکنان این خانه خود را شهروند درجه اول ندانسته و از حق مشارکت برابر در قدرت و بهره وری عادلانه از ثروت و درآمدهای محلی را نداشته باشند، ما ناچار به تکرار این دور باطل و سواری دادن به این و آن خواهیم بود.
خوشبختانه در ایران ما منابع بیشماری برای درآمدزایی وجود دارد که بیگمان میتوان با استفاده بهینه از آنها در نهایت از نفرین وابستگی به درامد نفت رهایی یافت و شرط اینکار استفاده درست از قابلیتهای نیروی انسانی موجود و ظرفیتهای موجود در هر استان است.
در نخستین گام ایجاد زمنیه مشارکت برابر همگانی در دولتی ملی و واگذاری اداره استانهای کشور به مدیران بومی(مدیریت غیر متمرکز) است که به عنوان بهترین نمونه میتوان از تجربه کشور فرانسه به عنوان کشوری که از آن به عنوان مهد دموکراسی یاد میشود استفاده کرد. کشوری که تا پیش از انقلاب سال ۱۷۸۹، مجموعهای از چند دوک نشین با فرهنگها و زبانهای مختلف بوده و امروز به عنوان یکی از قدرتهای ۵ گانه بزرگ جهان که دارای کرسی دائمی شورای امنیت سازمان ملل و صاحب حق وتو است و از دیرباز قبله گاه روشنفکران ایرانی بوده و هست. در این کشور علیرغم احترام و به رسمیت شناختن زبان و فرهنگهای محلی موجود در خاک فرانسه، زبان فرانسه به عنوان زبان رسمی و اداری (و زبان دیپلماتیک جهان) به رسمیت شناخته شده و از سوی همه شهروندان مورد قبول قرار دارد.
واگذاری مدیریت محلی به مدیران بومی و بازگزاردن دست آنها در اتخاذ تصمیمات (در چهارچوب قوانین کشوری)، از هدر رفتن وقت و سرمایه جلوگیری نموده و فرصت سو استفاده و بهانه گیری را از شارلاتانهای سیاسی میگیرد.
علاوه بر این ساکنان هر استان میزان راستگویی خادمان خود را خواهند فهمید و سود و زیان مدیران به پای خودشان نوشته خواهد شد و بهانهای برای سرزنش مرکز و مرکز نشینان نخواهند یافت.
بر کسی پوشیده نیست که در حال حاضر بخش عمده درامد کشور بصورت ناعادلانه در مرکز هزینه میشود، چون اکثر امکانات کشور در پایتخت و یکی دو استان نور چشمی متمرکز گشته و شهروندان دیگر نیز خواسته یا ناخواسته و بمنظور بهره وری از آن امکانات ترک یار و دیار کرده و راهی مرکز میگردند. برای معکوس کردن این سیکل لازم است که وزارت خانهها به استانهای مختلف سراسر کشور منتقل گردند تا از انباشته شدن بیمورد سرمایه، نیروی کار و امکانات در مرکز جلوگیری شود.
با اختصاص یافتن درصد مشخصی (۱۰تا۲۰%) از درآمد ناخالص هر استان به همان منطقه(خارج از بودجه جاری) و شناسایی نیازها، امکانات و ظرفیتهای هر استان توسط کارشناسان و نخبگان بومی، میتوان در کوتاهترین زمان ممکن نیازهای اولّیه بیشمار کشور را شناسایی و برای آنها برنامه ریزی و نیروی انسانی محلی را بسیج و سازماندهی کرد. در اینصورت نمیتوان ناتوانیهای خود برای حل مشکلات را به گردن دیگران نهاد و از زیر بار پاسخگویی شانه خالی کرد.
خوزستان کابوس وطن فروشان
استان خوزستان بدون اغراق یکی از ثروتمندترین سرزمینهای موجود در این کره خاکی است و برای اثبات این مدعا همین بس که بیش از صد سال است که فقط با نفت خود نان آور سفرههای ایرانیان و گرداننده چرخ صنعت و سیاست کشور بوده و البته چشم اسفندیار ایران است که مردم مهربانش به دلیل بیمهری مرکزنشینان و نادانی مدیران بی لیاقت روزگار بدی را میگذرانند. نصیبشان از ثروت سرشار نفت و گاز فقر و بیکاری است. سهمشان از صنعت فولاد آلودگی است . در زمانی که با صرف میلیاردها بودجه و در پر آبترین استان کشور، آب کارون را به اصفهان و یزد میبرند، سهمشان بی آبی است و پاسخ اعتراضشان گلوله. کشاورزیشان فدای طرحهای بلندپروازانه سردار سازندگی گشت و سهمشان از مدیریت استان در حد صفر است.
همین بیمهریها و کج اندیشیها راه را برای بروز افکار شوم فرصت طلبانی که مانند میکروب در فضای آلوده و مسموم رشد میکنند باز میکند، اما حساب مردم غیور خوزستان با میهن فروشانی که سر در آخور بیگانه دارند جداست.
خوزستان تاجی است که همواره بر تارک ایران درخشیده و ایران بدون خوزستان مانند پیکری بی سر است، همانگونه که تصور خوزستان بدون ایران خیالی است باطل.
ایران خانه همه ماست و آنرا همه با هم خواهیم ساخت.
کاظم موافق
۱۲ فروردین ۱۳۹۲ خورشیدی
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید