یکی از کارشناسان با تظاهر به دلسوزی برای قربانی خطاب به همکار خود گفت: "دکتر انصاف داشته باشید بنده خدا را اینطوری از بین میبرید."
دکتر هم در جلد واقعی خود، نفسزنان که گوئی الساعه از یک کار مفید و سازنده برای بشریت خلاص شده، خطاب به کارشناس دلسوز گفت: "شما همیشه از مفسدها حمایت میکنید."
سپس مکث کوتاهی کرد و ادامه داد: "اینها قابل ترحم نیستند و مثل غدههای چرکین باد جراحی شوند."
فرد دیگری که دستیار کارشناسان محسوب میشد با اشاره کارشناسان به قربانی نزدیک شد، پتو را از سر قربانی دور ساخت و سپس سراغ دستبندها رفت و آنها را از دست و پاهای قربانی باز کرد. قربانی چنان با ولع خاصی هوا را قورت میداد که انگار برای روزهای مبادا آنرا ذخیره میکند. هجوم خونِ جمع شده در مسیر دستبندها، که حالا از فشار دستبندها رها شده بودند نیز چون جریان هوا، به قربانی رضایت خاطر میداد اما این احساس مطبوع با صدای آمرانه دستیار، زایل گشت : "بلند شو! خودت را به موشمردگی نزن." بازوی او را گرفت و بلند کرد. تماس کف پا با سطح بتونی زمین چنان آه از نهاد او بیرون آورد که انگار هزاران سوزن را در کف پای او فرو میکردند و این سوزنها در یک آن از پاها عبور کرده، بعد به قسمت بالاتنه وارد شده و سپس مسیر خود را ادامه داده و سرانجام از چشمها و سر او خارج میشدند و با سرعتی چون سرعت نور دوباره این عمل را تکرار میکردند. قربانی علیرغم درد شدید، دشتی را تصور کرد که خود خالق این تصور نبود، دشتی که سبزههای آن، همه در یک سطح بودند و براق، در کجای این دشت ایستاده بود نمیدانست. آنچه که او را به این دشت کشانده بود، بهره بردن از تماشای این منظره رویایی نبود بلکه محک زدن این فرضیه بود که اگر پاهای خود را روی نوک تیز این سبزهها قرار دهد باز هم دردی عارض او خواهد شد؟ صاحباختیار نبودن او بر اعمال و تصور خود، این فرضیه را ناتمام گذاشت. دستیار امر به راه رفتن قربانی کرد و قربانی چنین کرد. سرمای کف بتونی زیرزمین و گرمای خونی که از کف پا جاری بود سوزش را دوچندان میکرد. پاها مال خودش نبودند و با او همراهی نمیکردند همین امر تعللی در راه رفتن او ایجاد میکرد. دستیار در بیخبری و سردرگمی قربانی، ناشی از درد، لگدی را از پشت نثار او کرد قربانی با صورت به زمین افتاد و ماندن در این حال را به هر چیزی ترجیح میداد. در این حالت زاویه دید کوچکی نصیب او شده بود. در حالت درازکش نگاهش را کف خونی زیرزمین و ظرف پلاستیکی پر از آب جلب کرد این سطل احتمالاً برای پاک کردن خون قربانیان به کار میرفت. قربانی چون تشنگان کویر با قدرتی تمام به سوی آن خیز برداشت. ضربه کابلی که نوک سیمهای فلزی آن عمداً لخت شده بودند بر دست دراز شده او فرود آمد از درد به خود پیچید و فریادی را که کلمه آب در آن گم میگشت سر داد. قطره آبی هم میتوانست او را تسکین دهد و دهان خشکیدهاش را مرطوب سازد
دو باره چون جرقهای، صحنهای یا بهتر است گفته شود عبارتی را در ذهن او به حرکت درآورد. صحرائی ظاهر گشت با آفتابی سوزان، با هر بار پا نهادن روی شنهای گداخته بخشی از پوست کف پا کنده شده، روی شنها چسبیده و بلافاصله خشک میشد و وقتی هم خواست با دستانش سطح گداخته شنها را کنار زده تا به بخش خنک آن برسد بر دستانش همان گذشت که بر پاها گذشته بود از دور جریان آبی دیده میشد تکان خوردن به سوی این جریان کاری بود ناممکن. تنها توانست به گفتن کلمه باران اکتفا کند. از ضمیر ناخودآگاه او که چیزی در آن حک شده بود صدایی را شنید :
"صحرای کربلا، لبان تشنه"
با زاری از خود پرسید:کدامیک ترحم انگیزتر است اینجا یا آن صحرا ؟
با تکان دادن سر گویا که میخواست این شنیدههای دوران کودکی را از سر بیرون ریخته و نمیخواست هم اسارت خود را در این جهنم کوچک با آن صحرای سوزان اما آزاد مقایسه کند.
نهیب دستیار در بیرون آمدن او از صحرا به او کمک کرد تا دوباره خود را در زیرزمین حس کند.
دستیار بدون اعتنا به نالههای قربانی، او را از زمین بلند کرد تمام وزن بدن به کف پا، فشاری غیر قابل تحمل وارد میکرد. دستیار با جبر او را از پلهها بالا برد و به اتاقکی بدون سقف روانه ساخت کف اتاق پر از سنگریزه بود
قربانی باید با پاهای متلاشی شده روی شنها راه میرفت تا تاولهای ناشی از کابل، ترکیده و احتمال عفونت پاها رفع شود. کارشناسان این دانش و تجربیات را بخوبی از همکاران قبلی خود آموخته بودند و حتی این اندوختهها را با آخرین متد جدید تلفیق داده بودند. برای همین هم، قربانی باید بعد از راه رفتن روی سنگریزهها مدتی هم به حالت ایستاده، عمل نشست و برخاست را اجرا میکرد. چرا که پاهای چرکی و بیحس گشته بدرد کارشناسان نمیخورند این پاها باید که بارها و بارها زیر کابلهای قرار میگرفتند. مراحل آماده سازی پاها توسط دستیار بخوبی انجام میگرفت و هر وقت هم قربانی از شدت درد از دستورات او سرپیچی میکرد بر شدت کتکهای او افزوده میشد. پس برای قربانی، تحمل درد از ناحیه پاها بهتر از تحمل درد از دو ناحیه همزمان بود بناراین سعی میکرد برای پرهیز از دریافت لگدهای دستیار، دستورات او را انجام دهد. سرانجام قربانی با هدایت دستیار، از مسیری طولانی عبور کرده و به کارشناسان تحویل داده شد. رو به دیوار نشانده قلم و کاغذ پیش رویش گذاشتند تا ناگفتهها را بنویسد. یکی از کارشناسان با صدایی آمرانه که قدر قدرت بودن او را در این فضای ترسناک بنمایش میگذاشت با تاکید گفت: "آزاد هستی یکی از راهها را انتخاب کنی". و بعد مغرورانه عین حاکم مطلق این دژ تسخیرناپذیر افزود: "جوابها باید صریح ، مفصل و راست باشند."
قربانی در برابر تهدیدهای کارشناس سکوت را بر هر چیزی ترجیح داد. صحبت کردن و اصرار بر بیگناه بودن خود را بیفایده میدانست و چقدر برایش مهم بود که چهره این کارشناس را ببیند بعد هم سعی کرد بر اساس صدای کارشناس، چهرهای را برای او تصور کند و حتی به این تصور خود پر و بال داده ، خواست همراه کارشناس با عبور از خیابانها و دیدن برخورد او با مردم ، او را تا خانه همراهی کرده و رفتار و چهره دیگر او ببیند . قربانی با نوشتن جوابها، در عین حال سعی میکرد به چراهایی که خود او با آن درگیر شده بود پاسخی بیابد، مهمترین چیزی که علاوه بر درد پاها ، آرام و قرار را از او گرفته بود این بود که چگونه یک انسان، میتواند نسبت به همنوع خود چنین بیرحم وقدار رفتار کند ؟
ادمه دارد
قسمت (2) حکایت " چرا وچگونه وارث جهنم شدیم" ؟
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید