رفتن به محتوای اصلی

جنبش ما و میراث پهلوی
30.09.2007 - 18:31

آقای ناصر مستشاردر نوشتاری تحت عنوانِ فرزند زمانه خود باشیم و آشورای پیش رو را دریابیم ،در قالب نوعی نگاه تاریخی تطبیقی ـ تفصیلی به رضا پهلوی و جایگاه بالفعل و بلقوه وی در سیرتحولات سیاسی کنونی پرداخته و اشاره هائی هم به پدر وی کرده اند. نوشتار ایشان که به نظرمن، در جای خود، حاوی استدلالات درستی بود مرا بر آن داشت تا، برغم عدم آمادگی فکریم از زاویه دیگری به این مطلب بپردازم.

 تا امروز هواداران سلسله پهلوی هزاران هزار صفحه در رسای خدمات این پدر و پسر نگاشته اند و مخالفین ایندو نیز نه هزاران بلکه میلیونها میلیون صفحه در زشت نمائی این سلسله پادشاهی برشته تحریر در آورده اند. و برغم این نگاشته ها و با آنکه بسیاری از منقدین و مخالفین این سلسله، پس از سقوط آن توسط نیروهای متحده: اسلامی، چپ و ملی ، از امکانات ماشین تبلیغات دولتی و یا حمایت آشکار و پنهان تدارکاتی آن، برای سیاه نمائی خاندان پهلوی برخوردار بوده اند، و علیرغم ضعف فکری و سازمانی هواداران سلطنت طلبان و مشروطه خواهان، مسئلۀ رژیم پهلوی و نقش این خاندان در تحولات دوران معاصر میهن ما، فاصله دور و حتی دورشونده تری تا حل پاسخ نهائی خود یافته است.

شگفت اینکه در این دوران بعد از انقلاب، اگر رسانه ها و بلند گوهای سلطنت طلبان بار منفی بر کارنامه خاندان پهلوی نگذارده اند باری هم از آن نتوانسته اند بردارند و کلاً مدافین صالحی برای آن رژیم نبوده و نیستند. اگر امروز قلبِ جریان شاه آرمانی و ایده شهریاری در درون جامعۀ سیاسی ایران و بویژه نسل جدید با ضربانی تند تر و آهنگین تر میزند این پدیده نه رویکردی گذشته گرایانه بلکه گواه برون جستن جامعۀ جوان ما از افسونِ جهان اتوپیائی دو سه نسل گذشته است. و در عین حال سند زنده ایست بر اینکه تاریخ ما هنوز داوری نهائی خود را در این زمینه ابراز نکرده است، هرچند تاریخ نگاران ملی و چپ ما پیشاپیش حکم قطعی خود را صادر کرده اند و بر آنند تا پای مرگ و بهر قیمت بر این داوری زود هنگام خود بیاستند.

آمروز نسل جوان میهن ما از مفاهیم کهن تاریخی و گاه اوستائی در ادبیات گفتاری و نوشتاری خود استفاده میکند و بر گردن خود نشان اهورا می آویزد و اگر فرصت یابد پرچم شیر و خورشید را (که به غلط شاه پرستانه تلقی میشود) علم میکند و با این عمل خود فاصله گیری خود را با آنان که ناسیونالیسم ایرانی ما را در مسلخ پان اسلامیسم، پان عربیسم وانترناسیونالیسم سوسیالیستی( بخوان روسوفیلیسم) ذبح کردند، نشان میدهند.

جان یابی ایده شاه آرمانی البته و لزوماً به معنی احتمال استقرار مجدد رژیم پادشاهی نیست. بلکه بر این دلالت دارد که مردم میهن ما امضای خود را از پای منشورانقلاب اسلامی پس میگیرند. امضائی که جز حاصل یک مانیپیولاسیون سیاسی از طرف روحانیت ، نیروهای چپ و ملیون مصدق گرا نبود.

برای کمتر راننده ایست که این اتفاق نیفتاده باشد که راهی را اشتباه رفته باشد ولی پس سنجش مسافت باقی مانده تا مقصد، همان راه اشتباه را، به شرط اینکه این راه اشتباه هم به مقصد منتهی شود، ترجیح دهد تا اینکه چند صد کیلومتررا به عقب باز گردد و راه درست را که چند ده کیلومتر نزدیکتر است از نو در پیش گیرد. ولی ادامه دادن در این راه فقط زمانی جایز است که مسئلۀ مسئله چند ساعت تأخیر باشد و نه گمراهه ائی که به ورطه نابودی می انجامد. قطار تحولات سیاسی میهن ما ، امروزه نه درمسیری که با تأ خیر و تأخر بلاخره به مقصد میرسد بلکه در مسیری افتاده است که پایان آن نابودی میهن ما ست. در اینجا احساس مسئولیت تاریخی و شرافت سیاسی حکم میکند به اشتباه سیاسی وتاریخی خود اعتراف کنیم تا راه های برون رفت را از این مهلکه بیابیم.

از این مقدمه من این نتیجه را میخواهم بگیرم که :

1 ـ به نطر من بازبینی نقادانه و بی طرفانه سلسله پادشاهی پهلوی برای حصول یک جبهه واقعاً وسیع ملی، سکولار و دموکرات شرط لازم و ضروری است. و درست بدین دلیل معتقدم، با آنان که هست و نیست تاریخی خود را روی کارت باطله پهلوی ستیزی و محکومیت قطعی این سلسله گذارده اند نمیتوان به اجماع رسید. بسیاری نیروهای سیاسی مشروعیت سیاسی و تاریخی خود را صرفاً و صرفاً از قربانی شدن دولت مصدق در 28 مرداد وشق القمر انقلاب ضد سلطنتی گرفته و میگیرند . اگر این نیروها منبع یا منابع مشروعیت دیگری داشته اند آن منابع را مدتها پیش از دست داده اند. پرچم سرخ را بوریس یلتسین در جریان انحلال حکومت شورا ها از آنان گرفت و پرچم عدالت اجتماعی را هم آیت الله کروبی یا سایر فراکسیونهای اسلامی و شعارحق تعیین سرنوشت .. را هم فدرالیست های اوریژنال و آرمانشهر اسلامی را نیز حکومت فعلی باطل کرد.

2ـ و اما نگاه جدید ، نقادانۀ و تاریخ نگرانه فقط بدین معناست که مسئله ما ، امروز ، نه سلطنت و یا جمهوری بلکه بسیج ملی برای استقرار رژیمی ملی ، سکولارو دموکراتیک، بر آمده از اراده آگاهانه مردم است.

 با افسوس باید گفت بزرگترین مانع حصول یک اجماع ملی ، حتی در این مرحله بحرانی و بسیار خطرناک برای میهنمان، از این جا ناشی میشود که اغلب نیروهائی که تابلوی اپوزیسیون را بر درِ سرای خود نصب کرده اند موجودیت خود را یا مدیون جنبش منتهی به حکومت اسلامی هستند و یا پهلوی ستیزی خود یا هردو. این نیروها تبعاً حاضر نیستند از این سرمایه ای که به درست یا غلط، با ربایش و شامورتی بازی یا با زحمت کسب کرده اند دست برداشته و خود را بی مایه اعلام کنند. ادامه این کجراهه را با موجودیت سیاسی خود بر باز گشت از آن ترجیح میدهند

به طور مثال باید به مصاحبه اکبر آقای گنجی در هفته گذشته با یکی از رادیو ها اشاره کنم. مصاحبه گر با تنگنا قرار دادن ایشان، نظر وی را را جع به آیت الله خمینی پرسید. ایشان پاسخ داد: آقای خمینی بعضی کارهای بد و و بعضی کارهای خوب کردند! همان لحظه، برای من این سئوال مطرح شد که اولاً امام خمینی کدام کار خوب را کردند ؟ دوماً، اگر به فرض بپذیریم که آقای خمینی کارهای خوب هم کردند، ایا نمیتوانیم چنگیز، هلاکوخان و معتصم و هارون الرشید را هم در ردیف در ژولیوس سزار، پتر کبیر و داریوش . کوروش و رضاشاه و.. بگذاریم!؟ و بگوئیم همه اینها هم کار خوب کردند و هم بد!

سوما،ً آیا آقای گنجی و بسیار همفکران ایشان دراردوگاه نو اندیشان دینی و اصلاح طلبان حاضرند با همان لحن ملایم، فرزند مآبانه و سعۀ صدری که ا ز امام راحل و اشتباهات احتمالیش سخن میگویند، از اشتباهات محمد رضا شاه هم سخن گویند و اشتباهات اورا با اتیکت جنایت و خیانت مزین نکنند؟؟

آیا آن عده از رفقا و سازمان های چپ (که نمیدانم اینان به کدام اعتبار هنوز خود را چپ میخوانند) که به هیچ وجه حاضر به قطع امید از اصلاح شدن جمهوری اسلامی و ساختار پیش اندر پیش مدرن آن نیستند، حاضرند یک در صد آن مدارا گری را که نثار دستگاه فقاهت میکنند در برابرطیف سلطنت طلب و مشروطه خواه که هرچند به اندازه خود آنان دموکرات نیستند! و شمایل قدیسانه جمهوریت را به خود نمی آویزند از خود نشان دهند، به این دلیل ساده که این طیف از اپوزیسیون، حد اقل و حد اقل در سکولاریسم و لائیسته، به مثابه یکی از اساسی ترین پارادایم های تاریخی دوران معاصر، با آنها همخوانی دارند. و همینجا اضافه میکنم نیاز مبرم تاریخی ما ، امروزه قبل از جمهوریت ، دموکراسی و حقوق بشر سکولاریسم است . آن جمهوریت، آن دموکراسی ، آن حقوق بشری که ضرورت سکولاریسم را به حاشیه براند جز یک خروس قندی تاکتیکی برای گرفتن امتیاز استراتژیکی و ایدئولوژیکی نیست. و آن سیاست ورزی که این نکته را، به ویژه با ملاحظه به سابقه خود ویژه تاریخی میهن ما، نا دیده انگارد جایش در کنار ولایت فقیه است و نمیتواند خود را اپوزیسیون بنامد. زیرا همین ولایت فقیه هم هم حسابگرانه و هم زیرفشار دینامیسم تحولات جهانی، اگر نه ظرف یکی دو سال، شاید دو یا سه دهه هم جمهوریت و هم حقوق بشر و هم دموکراسی را به مای تا خرخره دین زده و دین خو شده خواهد داد. و در آنروز دین خوئی مان خواهد بود که هویت زدگی تاریخی و اسلامیت ما را چنان اتوماتیکمان در چنبره تربیتی خود خواهد داشت که برای هدایتمان نیازی به گشت ثارالله و زینب و دانشگاه اوین نخواهد بود.

 جستاری شتابزده و خلاصه در مقوله سلطنت

وقتی تمایلات فردی و منافع سیاسی فرقه ای در ادبیات سیاسی بر کارهای پژوهشی تاریخی فرا دستی میگرند بسیاری بدیهیات مقدماتی و منطقی به آسانی قربانی مقصود و منظور سیاست ورز و تحلیلگر سیاسی میشود . در این شرایط است که استانداردها جامعیت خود را از دست داده و جای خود را به صدور فتاوی و احکام ثانویه میدهند.

از نگاه تاریخ نگاری سیاسی سا ختارقدرت سیاسی از دو زاویه همواره مورد توجه قرار میگیرد.1ـ از زاویه مضمونیت و جوهر تاریخی خود. 2ـ از نطر شکل کار بست ، اعمال و اجرای خود.

در ادبیات سیاسی و بحث های هنری و ادبیاتی مارکسیسم ( نوع کتابی آن) بر این باور است که مضامین هنری و ادبیاتی نو میتوانند،با ملاحظاتی، در قالب های کهنه خود را بنمایانند یا بیان کنند و بلعکس. و این چنین است در سیاست نیز.

استالین ـ در مسائل و اصول لنینیسم ـ به دفاع ازقیام مسلحانه افغانها برهبری سران فئودال، علیه استعمار انگلیس میپردازد و برای آن سرشتی ترقی خواهانه قاول میشود و از سوی دیگر از مارشال تیتو( در جای دیگر) رهبر حزب کمونیست یوگوسلاوی و رهبر جنبش مسلحانه ضد فاسیسم هیتلری به عنوان ژنرال خائنین نام میبرد ، زیرا که راهی مستقل از کمینترن و بلوک تحت کنترل مسکو در پیش گرفته بود. و لنین به مسلمانان قفقاز پیام میدهد و آنها را به مبارزه علیه تزار( تزاری که نماینده بورژوازی روس بود) فرا میخواند.

شکل سلطنتی حکومت ، خواه به شکل مطلقه استبدادی و خواه به شکل نماد و نمودی از اراده جمعی شاهکها و سنیورها، امیران، خانها و در یک کلام اریستو کراسی برده دار و زمین دار یا فئودال، تا انقلابات بورژوا دموکراتیک قرون هفده و هیجده شکل مسلط ساختار قدرت سیاسی در اقصاء نقاط گیتی بوده است.

میتوان گفت که به علت نقش عمده دین و دستگاه های دینی و روحانیت ، ساختار قدرت سیاسی در همه دوران تاریخ برآیندی از تقابل این دو بوده است که گاهی این و گاهی آن ، در ساختار واحد قدرت ، چیرگی میافته اند.

آما آنچه در یک بر رسی تاریخی اهمیت جدی دارد این است که بدانیم که دستگاه سلطنت یا امپراطوری یا خلافت برآیند و نمود چه مضمون و نیروی اقتصادی اجتمائی و با چه سمت و سوئی بوده و یا هست. و بر همین روال جمهوری در دوران ما. جمهوریت ایدی امین در اوگاندا را داشته ایم که ترکیبی از نماینده گی قبیله ئی و دستگاه نظامی اوگاندا بود که بیش از ده سال با کشتار وسیع و سرکوب حکومت کرد و پادشاه نروژ را هم داریم که میگوید من به سیاست علاقه ندارم و از پسرم مسائل را میپرسم. خونتای نظامی شیلی را شاهدیم که هزاران نفر را میکشد ولی زمینه توسعه سیاسی را میسازد و از آن مهمتر از تبدیل شدن شیلی به کوبای دوم جلو گیری میکند. در همان زمان ظاهر شاه را در افغانستان داریم که سیاستی بس مداراگر و پاتریمونیکال را تعقیب میکند. آن خونتای کشتارگر نظامی از پس خود، شیلی مدرن را میگذارد و این یک جمهوری اسلامی طالبان زده افغانستان را. در آغاز قرن هیجدهم امپراطور ناپلئون بناپارت را داریم که نفسِ ِ جنبش دموکراتیک را گرفته و آزادی را خفه میکند ولی نماینده آن طبقه مدرنی است که در کوله بار تاریخی خود دموکراسی مدرن را دارد و… .

سنجشگری رژیم های سیاسی، در طول تاریخ، بر مبنای صرفاً درجه اقتدار گرائی و یا مدارگری سیاسی آنان مثل این است که ارزش و جایگاه شخصیتی آدم ها را از روی اتوموبیلی که سوار میشوند بسنجیم و برایمان تفاوت نکند که طرف یک سر دسته مافیاست، شیخ نفتی یادینی است، یک بانکدار یاصاحب صنعت و یا دلال و زمین خور است .

صرفنظر از اینکه رژیم جمهوریت ، مشروطه و سلطنت خود بخود و فی نفسه هیج دلالتی بر مدرن و پیشرفته بودن نمیکند، و تأکید روی این و یا آن یک، جز سوء استفاده ابزاری از این دو با قداست آفرینی روی این دو مفاهیم خنثی نیست، باید گفت پادشاهی پهلوی در تاریخ میهن ما ازچنان خودویژگی تاریخیی بر خوردار است که مشابه آن در هیچ یک از حکومت های پادشاهی تاریخ نبوده است.

این خود ویژگی خاندان پهلوی از این ناشی میشود که برای دومین بار( تا آنجاکه نگارنده میداند) در تاریخ معاصر، سلسله ای پاشاهی بنا گذارده میشود که بنیان گذار آن نه از درون اشرافیت کهن ( برده دار ـ ایلی و قبیله ئی ـ زمین دارـ مالدار)بلکه از درون جامعه شهری و از زهدان طبقه متوسط ( بورژوازی) شکل میگیرد. نخستین فرد بنا پارت بود دومی رضا شاه .

شاید نتوان نقش کوچک رضا شاه را، در جایگاه خاورمیانه ائ اش، با نقش دوران ساز بناپارت مقایسه کرد ولی برای ما بعنوان ایرانی، رضا شاه اولین شاهی بود که پس از صدر اسلام نمادِ ناب ناسیونالیسم ایرانی در کسوت شاهی را نمایندگی میکرد . او نه تنها مظهر اراده بورژوازی نو پا ولی مدرن ایران بود بلکه ـ در کسوت ِ شاهی سکولارـ پل گذر و ارتباط تاریخی ما با تمدنی بود که 1400 سال پیش فروریخته بود. همه سلسله های حاکم بر ایرانمان بدون استثناء به نوعی در همزادگی با اسلامیت و عربیت بر میهنمان فرمان رانده و بر آمده از تبار ایلی بودند .

این دو خود یژگی که در دوره محمد رضا شاه پهلوی هم حفظ شد موضوعاتی هستند که سزاوار پژوهش جدی تاریخی میباشند.

 حبیب تبریزیان

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

ایران گلوبال

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.