رفتن به محتوای اصلی

مشکل نشست پاریس مشکل آیندة ایران
20.10.2008 - 12:09

مسئلة اقوام، بیشترین زمان را در نشست پاریس به خود اختصاص داد؛ نمایندگان حزب دمکرات کردستان ایران و کومله و نیز سخنگوی جبهة فدرالیسم خواهان ـ اگر در ذکر نام اشتباه نکنم ـ (دکتر صدرالاشراف) که چنان که او می گوید تشکلی ست از آذربایجانیها، بلوچها، عرب ها، کردها و ترکمن ها بر دو خواست پای می فشردند:

۱ـ قوم و اقوام را بر غیر فارس ها اطلاق نکنیم؛ چرا که باری عقب مانده و عشیرتی دارد.

2ـ دمکراسی، در کشوری همچون ایران، تنها با فدرالیسم قابل تحقق است.

از دوم آغاز کنم؛ فدرالیسم در ایران حتما باید باشد، اما، منوط است به رای مردم؛ در کردستان مثلا، گمان نمی کنم آنچنان که خط کش و پرگار ناسیونالیست های کرد نشان می دهد، بتوان مجموعة از بیجار تا قروه و بعد سنقر و صحنه و کنگاور و کرماشان (کرمانشاه) را و بعد ئارون آوا (شاه آباد) و کرند و قصر و ایلام را، به این سادگی مجاب کرد که با سنندج و سقز و بانه و هورامان و سابلاخ (مهاباد) در یک مجموعة بگنجند؛ غیر از تفاوت لهجه، که گاه بی یاریِ مترجم (در مورد نیمه زبان هورامی دست کم) حل نمی شود، تفاوت مذهب را داریم؛ شیعه و سنی؛ بس خون ها میان این دو بخش کرد زبان، بر سر این دمل چرکین، خاک را رنگین کرده است. با این همة، در کشوری چون ایران باید داوریِ نهائی را به خود مردم واگذار کرد؛ روستای کمره در چرداور اسفندآباد جزیره ایست در میان استان کردستان که به استان همدان تعلق دارد. چه اشکال دارد این؟ مردمان هر شهر و روستا، خود، رای خواهند داد می خواهند با کدام بهر از بهرهای ملت ایران زندگی کنند.

برسیم به بخش نخست خواستهای «اقوام»

من که در کمیسیون هویت نشست پاریس عضویت داشتم (و این عضویت داوخواهانه بود)؛ با بخش نخست درخواستهای آنان کاملا توافق داشتم. باری چنین است: «قوم» در جنم خود عقب مانده است؛ باری عشیرتی دارد؛ پیوند خونی (نژادی) در آن مستتر است؛ در ترکیب های «قوم و خویش» و «قوم و قبیله» این بار عقب مانده به خوبی هویداست. این در اتنولوژی هم هست؛ موضوع کاوش در اتنولوژی واحدهای فرهنگیِ خویشاوند است؛ که بار نژادی هم در خود دارد.

بر همین مبنا، من سالی پیش، در برابرSubnation ترکیب «پاره ملت» را پیشنهاد دادم؛ با این استدلال که پاره های ملی ملت ایران اند که کل واحد این ملت را تشکیل می دهند.

«پاره ملت» اما، برای شماری از منقدین که با من گفت و گو کردند، پارگی را تداعی می کند و جدائی و جداسری را.

در جریان نشست پاریس، دکتر شهریار آهی پیشنهاد داد در برابر Subnation بگذاریم (زیر ملت)؛ به او گفتم که پذیرفته نخواهد شد؛ اما، کلی استدلال کرد که Sub همان معنی زیر را دارد؛ آن زمان چیزی به نظر من نرسید؛ بعد اما، اندیشیدم که او اشتباه می کند و Sub نه زیر که زیرمجموعه است؛ جز این که «زیر» به هر حال، در خود باری منفی دارد؛ «زیر دست» را به یاد می آورد؛کارآکتر مستقل واژگان خود مبحثی ست در ادبیات: به همین خاطر است که گابریلا گارسیا ماکز می گوید: من به کمک یک فرهنگ مترادفها می نویسم. مثلا، «دراز» و «طویل» و «بلند» هر سه یک معنا دارند؛ اما، اگر به یک بلند قد بگوئی «دراز» بدش می آید و اگر بگوئی «طویل» خنده اش می گیرد. بر همین مبنا، شب آخر در کمیسیون هویت پیشنهاد دادم که یک جمله بر سند هویت بیفزائیم:

«ملت ایران تشکیل شده است از زیرمجموعه های ملیِ فارس، کرد، ترک، بلوچ، ترکمن و عرب و....» صدرالاشراف پیشنهاد را قاپید؛ ماشاالله سلیمی و دکتر باقرزاده نیز؛ اما، شگفتا دوستانی حتی در برابر این پیشنهاد ایستادند؛ آنها نه بر زیر مجموعه که بل، بر ملی ایراد داشتند؛ یعنی حتی کردها و ترک ها و دیگران را به عنوان زیر مجموعة ملی هم قبول ندارند؛ پا سفت کرده اند که الا و بلا شما قومید.

فریاد من برخاست: این همه هراس از کجا سرچشمه می گیرد؟ اگر نه از شووینیسم.

هنگامی که بحث فارس ها مطرح می شود؛ نه قومند و نه ملت. پس چه هستند؟ از ما بهتران؟ می دانم میان فارس خراسانی و فارس اصفهانی هم تفاوتهائی وجود دارد؛ نه تنها در لهجه که حتی در سلوک نیز. اما، فارسند هر دو دیگر. و به راستی اگر نه قومند و نه ملت، پس باید نه در زمین که بل، در آسمان هفتم باشند و دیگران که الا و بلا بر خاک، قومند؛ یعنی آنها آقایند و دیگران بنده و زیردست؛ می شود همین!

بر این مبنا ما در ایران مردمی داریم که فاقد تعریفند ـ با این که ایرانی اند ـ و مردم دیگری داریم که قومند، و پس، نیاز به قیم دارند و کی باید این قیمومت را به عهده بگیرد؟ همانها که نه قوم و نه ملت اند؛ یعنی بی تعریفند؛ در آسمان هفتم اند: فارسها. و البته بگویم این را و با تاکید که در میان مردم عادی فارس، نه در خراسان، نه در اصفهان، نه در تهران و نه در همدان و.... این احساس پایه و مایه و ریشه و اساسی ندارد؛ این بخشی از روشنفکران ایرانی اند که با جعل تاریخ، تراشیدن یک گذشتة سراسر افتخار و بی هیچ نقص و عیب و بعد با یکی کردن ایرانیت و زبان فارسی (حتی شنیده ام در همین نشست پاریس که ما زبان فارسی نداریم یک زبان ایرانی داریم.) مایة این گونه از شووینیسم را ور می آورند؛ این بدیل دیگری در برابر خمینیسم است. از همان جنم؛ امت واحده؛ ملت یکپارچه؛ اگر آنجا ما ملت گریه ایم، اینجا ملت اغراقیم؛ اغراق هائی گاه دل برانگیز در مورد ایران باستان و دوران ساسانیان که پشتوانة این گونه از دیدن است. دکتر آجودانی چه زیبا پتة این اغراق ها را در «هدایت، بوف کور و ناسیونالیسم ایرانی» روی آب ریخته است.

گفته می شود و حتما بارها شنیده اید که ما همه مان فقط و فقط ایرانی هستیم؛ آقا ول کنید این فارس و کرد و ترک را!

اما، ما نه زبانی به نام زبان ایرانی داریم و نه فرهنگی به نام فرهنگ ایرانی؛ ایران، همواره، نامی بوده است برای یک مجموعة زبانی و فرهنگی چند گانه و چند گونه؛ یک جای فلات ایران را نشان بدهید که به ویژه ایران نامیده شود؛ یک زبان از چهل زبان ایرانی را نشان بدهید که به ویژه، زبان ایرانی نامیده شود.

یکی از ویژگیهای خوب شاهنشاهی های ایران (شاید تنها ویژگیِ خوب آنها) این بوده است که نسبت به متصرفاتشان آسیمولاسیون فرهنگی اعمال نمی کرده اند ـ در دوره ای از شاهنشاهی ساسانی اما، این هم شده است. ـ از میان آن متصرفات بخش هائی در ایران امروز قرار دارند که داوخواهانه مانده اند؛ در دوره هائی ایران چنان ضعیف بوده است که همه می توانستند جدا شوند و یا می شده است که به تصرف بیگانه درآیند.

کوتاه کنم؛ دوستم ابو کریمی، در سخنرانیِ کوتاهش گفت: آقا با آب دهن که به هم نچسبانده اش که بخواهد جدا شود. و من می افزایم: اگر چنین لایتچسبک به هم چسبانده اندش، آقا! بگذارید جدا شویم؛ در دوران تمدن صنعتی نمی شود پاره های لایتچسبک دوران فئودال را دیگر به زور سرنیزه با هم نگاه داشت؛ همة شان ویران می شوند.

در نشست لندن یکی از عربهای خوزستان گفت: «ایران باید مرکز فرهنگیِ عرب ها هم باشد؛ این ایران است که باید مدرنیته را به میان عرب ها ببرد.» و درست گفت:

ایران یکی از پرروشنفکرترین کشورهای منطقه است؛ شاید تنها ترکیه در این مورد با ایران هم پهلو باشد؛ اما، نه موقعیت ژئوپولیتیک ایران را دارد و نه دامنة اثرگذاری ایران را. در پیرامون ایران مردمانی می زیند که خویشانشان ساکن ایرانند: عرب ها در جنوب و غرب ایران، ترکها در شمال و غرب ایران، بلوچ ها در شرق، ترکمن ها در شمال؛ کردها در غرب؛ ایران می تواند پیام آور مدرنیته برای همة این مردمان باشد؛ اگر که اجازه دهیم مردمان ایرانی به زبانهایشان بفرهیزند و بنویسند. زمانی آنها به سوی برون مرز ایران روی خواهند کرد که چشمة فرهنگ را در زبان مادریشان بیرون از ایران بیابند. شووینیسم پارسی که تمایل به زبان کشی ملی در ایران دارد، این را در نمی یابد؛ میل به تجزیه زمانی بروز خواهد کرد که کرد ایرانی، ترک ایرانی، عرب ایرانی و ..... دریابد که هم زبانهایش خارج از مرزهای ایران در وضعیت فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی و سیاسی بهتری به سر می برند. و آن وقت چرا بماند؟ فقط برای آن که آن گربه هه شکل گربة مرتضی علی را نگاه دارد؟

و نمی شود که یک روزه به گونه ای خلق الساعه همة بهرها (پاره ها)ی ملت ایران فارس شوند؛ زبان کشی دیگر در جهان ما ممکن نیست؛ من یک شاعر و نویسندة فارس زبانم، با این همه غیر ممکن است بتوانم با یک کرد، حتی اگر هم لهجة من نباشد، به فارسی سخن بگویم: بلا اراده بخش کردی مغزم به کار می افتد؛ غیر ممکن است وقتی که دارم در ذهنم غر می زنم یا دشنامی نثار عالم و آدم می کنم، آنگاه که به جان آمده ام، غر یا دشنامم را به فارسی بزنم یا بدهم؛ مغزم می رود روی برنامة صدای کردی. و گمان نمی کنم هیچ برنامة مغزشوئی و زبان کشی ای بتواند یک کرد را بیشتر از این فارس کند که من شده ام؛ و تازه پدرمن که لر بود جز به فارسی حرف نمی زد؛ مادرم کرد بود و در یک روستای کرد بزرگ شده ام؛ این آدمهای آن روستا هستند که در من کردی حرف می زنند؛ شخصیت آنها، شوخی هایشان، لغزهایشان، گریه ها و گویه ها و شیون هایشان شده است هویت من. آیا می توانم این همه را در خود ترجمه کنم؛ ؛ نمایشنامة می همیها را که سوگنامه ایست بر سرزمینم، من به کردی اندیشیدم و به فارسی نوشتم. حتی به زبانی رسیدم در فارسی، که بتواند ترجمان روح یک کرد باشد؛ اما، همة جای جهانم و جانم را نمی توانم به فارسی ترجمه کنم؛ نمی شود. چرا که آن وقت دیگر خودم نخواهم بود. و آدمی که خودش نباشد نمی تواند برای میهنش هم پخی باشد؛ آسیمولیده (آسیمولیزه) یعنی فرهنگ زدوده شده است؛ و چنین آدمی، دیگر، برای لای جرز دیوار خوب است.

مدرنیته ناگزیری ماست؛ نخواهیم توانست با جهان مدرن کنار آئیم، اگر روحمان را، قصه و شعرمان را، ترانه و غزل و سرودمان را نو نکنیم؛ و اگر بخواهیم اقوام باقی بمانیم، نخواهیم توانست زبانمان را نو کنیم و زمانمان هم هم پای زبانمان عتیق خواهد ماند.

گیرم که واقعا میل به جدائی در میان پاره ها یا بهرهای ملی ایران قوی باشد و نهادینه شده باشد؛ خب که چه؟ اگر واقعا چنین است بگذارید برویم آقا! وگرنه می خواهید چه کنید؟ دائم سرزمین هامان را اشغال نظامی کنید؟ به این گونه همة ایران را خواهید کشت. نمی شود بخش اعظم سرزمین های یک میهن را دائم در اشغال نظامی نگاه داشت و انتظار داشت که تمدن صنعتی با همة ظرائفش آنجا پا بگیرد و مستقر شود؛ تمدن صنعتی هم که مستقر نشود، شکستگی تمدن خواهد آمد و ویرانی و تباهی همگانی.

اینجا هم مثل هر جای دیگر این سخن کامو درست در می آید:

«ما مجبوریم آزاد باشیم!»

نشست پاریس به پیشنهاد یکی از بزرگانش، امر «اقوام» را به یک گروه کارشناس احاله کرد و نمایندگان اقوام نیز پذیرفتند؛ (ناگزیریشان بود چه می توانستند بکنند؟)

اما، این ماجرا تصادف اتومبیل نیست که کارشناس داشته باشد. کارشناس چه؟ کارشناس احساس و عاطفه؟

احساس ملی، تعلق به مردمی داشتن با یک خویشاوندی فرهنگی ـ زبانیِ ویژه در تعریف نمی گنجد؛ مشکل اینجاست که میان کرد بودن، ترک بودن، عرب بودن، ترکمن بودن و بلوچ بودن،از یک سو، و ایرانی بودن از سوی دیگر، تناقض ایجاد نشود؛ این را به شووینیست ها می گویم: اگر چنین تناقضی ایجاد کنید، قطعا، به نفع نیمة اول حل خواهد شد؛ به نفع استخوان پدران و مادرانمان؛ به نفع آن بخشی از وجودمان که خویشاوندترماست؛ یعنی نه ایرانیت که کردیت، ترکیت و...

ما کردها نمی خواهیم قوم نامیده شویم؛ ایرانی هستیم، اما با ویژگی های خودمان. و بنابراین ویژگی ها، باید نامی داشته باشیم. شما فارس ها می خواهید در آسمان هفتم باشید ـ نه قوم و نه ملت ـ؟! باشید!

ما پایمان، اما، بر خاک است؛ خاکی هستیم و دیگر قیمومت بر خود را هم برنمی تابیم.

بگذارید راهی برای این تناقض جهنمی بیابیم:

«پاره ملت» قبول نشد؛ چون «پاره» پارگی را تداعی می کند. باشد!

«بهرملت» چه؟

فرهنگ معین بهر را چنین معنی کرده است:

1ـ حظ، نصیب، قسمت، بخش.

2ـ قسمتی از شبانروز

3ـ پاره، جزو، قسمت.

«بهر» دومی نیز هست که برایِ و جهتِ معنی شده است.

بر این مبنا، اکنون، به جای پاره ملت و زیر ملت، «بهرملت» را پیشنهاد می دهم:

«ملت ایران تشکیل شده است از «بهرملت»های کرد، ترک، فارس، ترکمن، بلوچ و عرب و....»

هیچ یک از معناهای بهر بار بد ندارد و، در عین حال، بهره و نصیب را یادآوری می کند؛ و اگر به چشم بصیرت بنگریم، آنچنان که زنده یاد دکتر زرین کوب گفت، تنوع فرهنگی و چند صدائی بودن فرهنگ ایرانی زیبائی این فرهنگ است. بر سخن او بیفزایم: نقطة قوت (یا بهره و نصیب) این ملت است از همة تاریخ دردبارش.

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

ایران گلوبال

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.