رفتن به محتوای اصلی

«دموکراسی غربی» نام یا دشنام؟ تنیده به پاسخی به سیامک ایرانی
27.10.2007 - 12:09

«دموکراسی غربی» نام یا دشنام؟

تنیده به پاسخی به سیامک ایرانی

نتایج وارو (بخش ششم)

کیومرث نویدی

سلسله مقاله
های«نتایج وارو» حاصل گشت و گذار دانشجویانة من هستند در فلسفة سیاست و اقتصاد سیاسی؛ با این که در این تدوین، هر مقاله شخصیتی مستقل هم دارد، اما، در عین حال، هر مقاله حلقه
ایست از زنجیرة اندیشه
 و نقد و نظری واحد؛ پس، به خوانندگان علاقمند به این مقولات توصیه می
کنم همة مقاله
ها را مرور کنند. مقاله
هائی که از صفحة اصلی ایران گلوبال حذف شده
اند در آرشیو نویسندگان سایت، زیر نام من در دسترس هستند.

ـــــــــــــــــــــــــــــ

۱ـ الگوی توسعة چین سرِآب یا سراب؟

میشل فوکو می
گوید فلسفه در عصر جدید رفته
است به سمت یک ژورنالیسم رادیکال. به این معنا که دیگر مفاهیم بزرگ و لاهوتی
ای همچون خدا و نیکی و بدی موضوع کنکاش فلسفی نیستند. هستیِ پیچیدة اجتماعیِ انسان است که به عرصة کنکاش فلسفی بدل شده است ؛ اگر به این سخن ژان فرانسوا ژول توجه کنیم درمی
یابیم چقدر در این مورد حق با فوکو بوده
است: ”سیاست از سویی تابع قانون نتایج ناخواسته است و از سوی دیگر تابع قانون احتمالات بعید. چیزهایی که پانزده سال قبل هیچ فیلم‌سازی که در بارة آینده فیلم‌های علمی تخیلی بسازد جرأت نداشت به مردم عرضه کند، اکنون نه تنها به حقیقت پیوسته‌اند، بلکه پیش پاافتاده شده‌اند.“

الگوی توسعة چین بسیاری از هواداران توسعة آمرانه (دیکتاتوری مصلح) را وسوسه کرده
است؛ عین این جمله را روزی از زبان یکی از مفسران رادیو بیست و چهارساعتة لوس آنجلس، پس از مروری بر درجة رشد اقتصادی چین، شنیدم: ”پس با دیکتاتوری هم می
شود رفت طرف توسعه.“

توسعه برای اینان مساوی
ست با درصد افزایش تولید ناخالص ملی که چین بالاترین رقمش را دارد: حدود ۹ درصد.

شانزده سال پیش، به دستور سران پکن دانشجویان معترض به ساختار سیاسی چین در میدان تین
آن
من تانک
مال شدند. آن دانشجویان خواهان کمی فضای باز سیاسی بودند: این که سانسور از مطبوعات برداشته شود، کارگران حق اعتصاب داشته باشند و....

نمی
دانم آن روز چند صد یا چند هزار یا ده
هزار دانشجو کشته یا ناقص
العضو شدند. ابعاد میدان تین
آن
من اما، چنین است: طول آن از جنوب تا شمال 330 متر ، عرض آن از شرق تا غرب 500 متر؛ در چنین مساحتی می
توانسته
اند؛ هنگام هجوم تانکها حتی صدهاهزار دانشجو گرد آمده بوده باشند. با سرکوب جنبش تین
آن
من، چین با قاطعیت، تحت نام سوسیالیسم و مارکسیسم، در راه توسعة سرمایه
دارانة بسیار خشنی گام نهاد که من بارها نوشته
ام، به گمان من نمونة کامل فاشیسم است.

اشاره داشته
ام هم به نتیجه
ای که اوریانا فالاچی در آخرهای عمرش با جمع بندی همة مصاحبه
هائی که با دیکتاتورهای معروف دنیا کرده بود به آن رسید (از جمله او با شاه و خمینی هم مصاحبه کرد): ”فاشیسم یک ایدئولوژی نیست، یک منش است.“

نوشتم هم که گرفتاری من با فالاچی فقط این است که می
گوید منش و من فکر می
کنم فاشیسم یک روش است. در حقیقت بسیاری فاشیسم را عریان
ترین شکل گرایش سرمایه می
دانند. پروفسور تارو هم در آیندة سرمایه
داری نظری شبیه به همین دارد. او می
گوید تمایل سرمایه کماکان برده کردن نیروی انسانی
ست. حال آن که دموکراسی افراد انسانی را آزاد می
خواهد.

باری،

معتقدان به دیکتاتوری مصلح برای انکار دموکراسی به هزار و یک استدلال و حتی ترفند رو می
آورند.

اخیراً سیامک ایرانی (در مقالة در حاشیة بحث با نویدی) بر من خرده گرفته است که قانون را که برآمده از خرد ناب است، به داوری خرد افراد (اکنونیان) وا می
گذارم و نوشته است که دو عرصه از شمول دخالت اکنونیان (حتی با رفراندوم) باید خارج باشند. طبیعت و بوم آنچه
هائی که یک سرشان به میراث گذشتگان بر می
گردد و سر دیگرشان مرتبط است با آیندگان.

سیامک ایرانی به صراحت نمی
نویسد که به دموکراسی اعتقاد ندارد. اما، چنین است و خواهم گفت چرا؟ دارد در این بحث،به ویژه، از کانت آغاز می
کند تا به ضد کانت برسد.

اما، او تنها نیست که چنین نگاهی دارد. هنگامی که لنین ماکسیم گورگی را آبرومندانه راهی تبعید کرد، به یکی از اعضای کمیتة مرکزی گفت: دو سه سال دیگر که خیابانهایمان را جارو کنیم نویسنده
مان را بر می
گردانیم.

هر چند خود گورکی نیز نه به دموکراسی اعتقاد داشت و نه عنایتی به کانت. ولی یک اومانیست بود و از خشونت بیزار؛ و حاکمان شوروی تا از نق زدن
هایش راحت شوند راهی تبعیدی محترمانه
اش کردند. به همان خیال که خشونت
ها چند سالی بیش نخواهد پائید و وقتی بهانه برای نق زدن نداشته باشد این نویسندة بزرگمان برش می
گردانیم.

کارل اشمید، یک فیلسوف آلمانی، که به نازیسم پیوست و بعد در دادگاه نورنبرگ خود را یک ماجراجوی فلسفی خواند، برای رد دموکراسی چنین استدلال کرد:

“مادامی‌‌ که دمکراسی عمدتاً یک مفهوم جدلی، یعنی نفی مونارشی موجود بود، باورِ دمکراتیک با جهدهای مختلف سیاسی دیگر قابل پیوند و وحدت بود. اما همین‌که دمکراسی واقعیت شد، نتیجه گرفته شد که دمکراسی کمر به خدمت اربابان بسیاری بسته بود و به‌‌هیچ‌روی آماج روشنی از لحاظ محتوایی نداشت. زمانی که مهم‌ترین دشمن دمکراسی، اصل مونارشی، از میان رفت، دمکراسی ازحیث محتوائی شفافیت خود را از دست داد و به سرنوشتی شبیه به هر مفهوم جدلی دچار شد ...“ (دمکراسی و پارلمانتاریسم کارل شمیت - مترجم: کوروش برادری )

«لیبرالیسم»، «دموکراسی بورژوائی» و «دموکراسی غربی»

اینها نام
هائی هستند که دشمنان دموکراسی بر دموکراسی نهاده
اند. از چپ و راست.

حتی میشل فوکو بی
باوری خود را به دموکراسی در عشق شیدائی
اش نسبت به پرولتاریا، و به دیدة اغماض نگاه کردن به آنچه
هائی از پرولتاریای در قدرت سر می
زند بروز داده است: در مصاحبه
ای که با نوآم چامسکی داشته است. متاسفانه مصاحبه را که جائی خوانده
بودم نیافتم. اگر خوانندگانی آن را در اختیار دارند، لطف کنند به آدرس ای میلی که در پایان این مقاله درج خواهد شد، بفرستندش. یا بنویسند کجا می
توانم بیابمش.

و شگفتا همین فوکو در مبحث قدرت به نتایجی می
رسد که بسیار نزدیک است به نگاه انتونی گیدنز در تئوری سیستم
ها و عواملش که به آن خواهم پرداخت.

فوکو قدرت را تنها در قدرت سیاسی نمی
بیند. او با عنایت به جلد دوم کاپیتال، قدرت را در جامعه تقسیم شده می
بیند. مثلا یک مدیر کارخانه یک قدرت است و تاثیر آنچه می
کند (در مجموع مدیران کارخانه
ها) کمتر از تاثیر دولت نیست.

به هر رو، نگاه به دموکراسی، چه در میان تئوریسن
های چپ و چه در میان تئوریسن
های راست، حتی در مواردی که مخالف آن نبوده
اند، یک نگاه اخلاقی بوده
است یعنی دموکراسی را یک گفتمان نیک اخلاقی می
دیده
اند. حداکثر.

اما، به راستی چه جادوئی در دموکراسی هست که بالاترین و با ثبات ترین درجة رشد اقتصادی و نازلترین ضریب جینی جهان (یعنی بالاترین میران عدالت اجتماعی) متعلق به کشورهائی
ست که دموکراسی
های جا افتاده
تر و به قاعده
تری دارند. کشورهای اسکاندیناوی مثلا.

و من تا کنون ندیده
ام جائی به این مؤلفه توجه شود؛ اما، بحران اقتصادی در این کشورها بسیار کم
دامنه
تر از جاهای دیگر جهان است. به گمانم باید یک مقایسة آماری میان ارتباط ضریب جینی و بحران اقتصادی به عمل آید. به لحاظ تئوریک مسئله برای من روشن است؛ پائین بودن ضریب جینی یعنی بالا بودن قدرت خرید طبقة کارگر و پس در چنین جوامعی رشد بر مینای قدرت خرید بازار داخلی محقق شده است و به همین دلیل بحران سرریز تولید در این جوامع کم
دامنه
تر است. اما آمارهای لازم را برای پرداختن بیشتر به موضوع در اختیار ندارم و اطلاعاتم کلی
ست. اگر دوستانی در این مورد به یاری
ام بشتابند سپاسگزار خواهم شد.

و اما، توصیة میشل فوکو را بپذیریم و باز گردیم به چین و بکوشیم گزارشهای رادیکال ژورنالیستی مربوط به چین را نخست بررسیم تا بعد برسیم به خرد ناب و دموکراسی و مفاهیم بزرگ دیگری از قبیل سهم گذشتگان و سهم آیندگان.

اخیراً هفدهمین کنگرة پنج
سالانة حزب کمونیست چین در محاصرة شدید نیروهای انتظامی بر پا شد. مردم اجازة نزدیک شدن به محل برپائیِ کنگره را نداشتند؛ کسانی که کوشیدند عریضه
ای به دست سران حزب برسانند با خشونت از محل دور کرده شدند؛ مخالفان بسیاری تحت نظر قرار گرفتند و بسیاری کسان نیز که شعاری یا نغمة اعتراضی سر دادند، دستگیر شدند.

در کنگرة اخیر حزب کمونیست چین، رئیس جمهوری چین که کنگره او را همطراز مائوتسه تونگ و دنگ شیائو پینگ قرار داد (یعنی به مقام نیمه خدائی ارتقایش دادند.) اعتراف کرد که گرچه توسعة اقتصادی ادامه دارد، اما، دولت در مبارزه با فساد ناموفق بوده
است.او در عین حال، تأیید کرد که شکاف میان روستا و شهر در چین بسیار بالاست و از هزینه
های بالای آلودگی محیط زیست و منابع طبیعی نیز یاد کرد.

هو جین تائو که بر سوسیالیسم و مارکسیسم به عنوان سیستم اقتصادی و اجتماعی چین تأیید نهاد، اولویت برنامة پنج سالة آینده را مبارزه با فساد و کم کردن فاصلة فقیر و غنی اعلام کرد و قول داد فضای باز سیاسی به وجود آید. هو جین تائو که سمت ریاست کمیته فرماندهی ارتش 3/2 میلیون نفری خلق چین را نیز برعهده دارد، در سخنان خود تاکید کرد: پکن طی پنج سال آینده بر سرعت نوسازی نظامی خود خواهد افزود و ارتش باید از راه علم و فناوری، نیروهای مسلح قدرتمندی ایجاد کند.

باری، یکی از قول
های تائو ایجاد فضای باز سیاسی بود؛ اما، در همین کنگره، یک سخنگوی حزب کمونیست چین اعلام کرد که چین به هیچ رو قصد ندارد به سمت دموکراسی غربی برود.

 

و روزنامة سوئیسی «تاگس آنسایگر» در پیوند با کنگرة اخیر حزب کمونیست چین نوشت: ”...... رهبران این کشور باید در دهه‌ی آینده موفق شوند انسان‌های بیشتری را در اعتلای اقتصادی سهیم کنند. در غیر این صورت خطر فوران‌ها و زمین‌لرزه‌های اجتماعی وجود دارد که دیگر هیچ کس نمی‌تواند آن‌ها را مهار کند. دیکتاتوری‌ هم نمی‌تواند.“

در یک گزارش رادیکال ژورنالیستی دیگر می
خوانیم :

فشارهای روانی افزایش یافته اند. درحالی‌که در شهرها سطح در‌آمد مردم افزایش پیدا کرده و بسیاری به سفرهای خارجی می‌روند و خودروهای گران‌قیمت می‌خرند، بسیاری از روستاییان حتی از پس پرداخت نسخه‌ی پزشکان هم بر نمی‌آیند. کشاورزی سنتی که ظرفیت تأمین نیاز روزافزون غذای مردم را نداشت از بین رفت و میلیون‌ها نفر به امید یافتن کار به شهرها هجوم می‌آورند .

تمامی عوامل فوق در کنار فساد اداری، دولتمردان چینی را به این نتیجه رسانده که اصل "رشد صرف اقتصادی" که شعار سیاستمدارانِ اصلاح‌طلبِ دهه‌ی ۱۹۷۰ بود، در حال کشاندن این کشور به ورطه‌ی نابودی است. ازاین روی، هو جین‌تائو (Hu Jintao) رییس جمهورچین، در تلاش است تا با شعار "جامعه‌ی هماهنگ" بمب اقتصاد چین را خنثی کند.

 

ماجرا گیج کننده است؛ دموکراسی غربی نه! مبارزه با فساد آری!

کائوتسکی معتقد بود که تراشیدن مفهوم بی معنائی به نام دموکراسی پرولتری و در تقابل نهادن آن با مفهوم تقلبی
ای به نام دموکراسی بورژوائی کشتن اصل دموکراسی
ست. آیا رهبران چین که از لزوم فضای باز سیاسی سخن می
گویند، با تراشیدن مفهومی به نام دموکراسی غربی و برابر نهادن آن با مفهومی به نام دموکراسی چینی (لابد) این اصل دموکراسی را نیست که می
کشند؟

رئیس جمهور چین اعلام کرد که دولت در مبارزه با فساد ناتوان بوده
است:

فساد یعنی چه؟

نوشتم تا آنجا که پای موانع پیشاسرمایه
داری در میان باشند، به گمان من، دیکتاتوری
ها چه از گونة بیسمارکی، چه استالینی و چه حتی صدامی از جنبه
های مصلح تهی نیستند و پس از آن نیز با اشاره به آنچه استالین در شوروی کرد، نتیجه گرفتم که حتی در عرصة ایجاد زیرساخت
ها می
توانند مؤثر عمل کنند. واقعیتی
ست که عمدة اتوبانهای آلمان در دوران سلطه نازیها ساخته شدند.

و نوشتم که اما، آنگاه که شیوة تولید کالائی صنعتی به تمامی مستقر شود، هر گونه
ای از دیکتاتوری راه می
برد به مافیائی شدن سیستم.

اشاره
ای داشتم به تئوری گیدنز در بارة سیستم
ها و عامل
ها. این تئوری یکی از بنیادی
ترین مبانی بررسی من است:

آنتونی گیدنز می
گوید: سیستم
ها را عامل
ها (انسان
ها) به وجود می
آورند؛ اما، این سیستم است که به عامل
ها امکان عاملیت می
دهد. سخن او را من اینگونه می
فهمم: این سیستم است که به عامل
ها چگونگی عاملیت را تحمیل می
کند.

چه در گونة مالکیت دولتی نوع شوروی و چه در گونة مالکیت مختلط نوع جمهوری اسلامی و چه در مدل چینی، انسان
ها یک سیستم (سامانه) به وجود آورده
اند؛ اما، در این سامانه یا سیستم، دزدی شده بود و شده است شیوة غالب در تقسیم و بازتقسیم مادیات؛ کارگران شوروی جمله
ای ورد زبان داشتند: ”آنها (منظور مدیران و دولت بود) تظاهر می
کنند به ما مزد می
دهند و ما تظاهر می
کنیم که کار می
کنیم.“ سیستمی که در چنین جوامعی به وجود آمده
است، امکان عاملیت در پروسة تقسیم و بازتقسیم مادیات را می
کشاند به سمت دزدی؛ در چنین سامانه
هائی، دغل
کارها، زد و بند چی
ها و باند
بازها امکان بسیار بیشتری از مردم عادی زحمت
کش و با اخلاق برای زیستن و مرفه زیستن خواهند داشتد. و پس به جای ابتکار سازنده و زحمت و پشتکار، شارلاتانیسم می
شود راهی برای گرفتن سهم بیشتر از مادیات (و اینجا البته شکل
های پیچیده
تر دزدی را باید در نظر داشت. رشوه


خواری و رانت خواری یا استفادة خصوصی ار امکانات دولتی مثلاً) این سیستم
ها فرهنگ ویژة خود را نیز به بار می
آورند. خرد و خردورزیِ منطقی تنها در حوزه
های خُرد (خرد ابزاری) کاربرد دارد و در عرصه
های کلان، آنجا که پای منافع جامعه به میان می
آید به حاشیه رانده می
شود؛ تظاهر به وفاداری به سیستم بدل به مسابقه
ای می
شود میان رجالگان و دروجان؛ دفاع تعصب
آمیز از سیستم جای نقد سیستم را می
گیرد؛ و مگر نه این که در همین کنگرة هفدهم تائو را بی این که نقدی از مائو و دنگ شیائو پینگ بکنند در کنار آنها نشاندند. و تائو هیچ اعتراضی نکرد. دست کم نگفت تا فساد را ریشه کن نکرده
ایم من چنین هدیه
ای را نمی
پذیرم.

او اعتراف کرد که دولتش در مبارزه با فساد ناتوان بوده
است.

فساد چیست اگر نه خود سیستمی که او در رأس آن قرار دارد و رئیس و تئوریسین اصلی آن است؟ فساد چیست جز خود او؟

به واقعیت
هائی اندکی آماری و اندکی غیر آماری توجه کنید: چین یک ملیارد و سی
صد ملیون جمعیت دارد (حدوداً)؛ یک طبقة متوسط حدود ۷۰ ـ ۶۰ ملیونی در چین به وجود آمده است و حزب کمونیست چین ۶۶ ملیون عضو دارد که دو ملیون و سی
صد هزار نظامی چین نیز در شمار آنهایند؛ این نظامیان هر معترضی را سرکوب و اگر لازم باشد اعدام یا تانک
مال می
کنند. در پناه این سرکوب است که اعضای حزب کمونیست چین (و از جمله این نظامیان) امتیازات ویژة اجتماعی و اقتصادیِ بالائی دارند، بالاترین مشاغل و پست
های مدیریت را آنها می
توانند داشته باشند و تا در مسابقه با هم و غیر حزبی
ها پیروز شوند، رشوه می
دهند و رشوه می
گیرند به هم و از هم و از سرمایه
گذاران و رانت
خواران.

در حالی که در روستاهای چین بسیاری بیماران پول پرداخت داروئی را ندارند که دکتر روستا تجویز کرده است، مصرف بنزین در چین در عرض چند سال، ۱۶ برابر شده است. یعنی بخشی از جامعة دوچرخه
سواران چین کم
کم اتومبیل
سوار شده
اند. همان اعضای طبقة متوسط
اند اینان باری، این روشن است؛ اما آیا آنان همان اعضای حزب کمونیست چین نیستند؟

چرا شمار اعضای طبقة متوسط چین اینقدر نزدیک است به شمار اعضای حزب کمونیست چین؟ این یک پرسش جدی
ست: آیا آن طبقة متوسط همین حزب کمونیست نیست؟ در چین سیستمی به وجود آمده است که حتماً عامل
ها به وجودش آورده
اند. اما این آن سیستم است که دیگر امکان عاملیت را برای عاملان تعیین می
کند. رئیس جمهور چین می
گوید باید با فساد مبارزه کرد و نوید فضای باز سیاسی می
دهد؛ یک سخنگوی آن حزب می
گوید، اما، ما به طرف دموکراسی غربی نخواهیم رفت؛ معنی دیگر این سخن این است که سلطة حزب کمونیست چین همچنان برقرار خواهد ماند.

همة اینها را باید کنار هم گذاشت تا به این نتیجه رسید که مبارزه با فساد در چین تنها در شکلی ممکن خواهد شد که دانشجویان میدان تین
آن
من به خاطر تحققش مبارزه کردند و تانک
مال شدند. حذف سلطة حزب کمونیست در چین و رفتن به سوی دموکراسی. و دموکراسی غربی و شرقی ندارد. دموکراسی دموکراسی
ست: تعیین کنندگی آرای فردی مستقیم و مخفی اکنونیان در هر موردی.

من بدخواه چین نیستم. امیدوارم رشد اقتصادی چین ادامه یابد، در عین حال اما، به کارگران آزادی نفس کشیدن داده شود، اجازة اعتصاب و اعتراض داده شود؛ قلم
ها آزاد باشند بنویسند. تنها در این صورت است که آنچه روزنامة سویسی تاگس آنسایگر پیش
بینی کرده است به وقوع نخواهد پیوست. انفجار رخ نخواهد داد و رشد اقتصادی چین به یک رشد پایدار بدل خواهد شدو به استقرار تمدن صنعتی خواهد انجامید. اما نومیدم؛ همزمان با همین کنگرة هفدهم و در حالی که رئیس جمهوری از لزوم فضای باز سیاسی سخن گفت خبرنگاران بدون مرز از توقیف روزنامه
ای در چین خبر داد که در مورد توسعه و محیط زیست می
نوشت.

آنچه در نتایج وارو، تا کنون نوشته
ام حول این بوده
است که در دوران شیوة تولید کالائی صنعتی، هر گونه
ای از دیکتاتوری راه می
برد به مافیائی شدن سیستم چرا که زمینه
ساز این می
شود که دزدی به راه اصلی در تقسیم و تجدید تقسیم مادیات بدل شود. آنچه که در شیوه
های تولید ماقبل صنعتی (نیمه معیشتی) ممکن نبود؛ آنجا سفره مشترک بود و زحمت نیز و دریغا که دیگر چنین نیست؛ حتی در مستحکم
ترین باروی سفرة مشترک یعنی در خانواده. نان
آوران خانواده
ها در آمریکا بنا بر بررسی لستر تارو بدان خاطر که قدرت خرید شخصی
شان بیشتر شود، همسران و فرزندانشان را ترک می
کنند.

عجب گندی
ست این شیوة تولید کالائی صنعتی؟

فرانک کافکا در مسخ آدمی را تصویر کرد که شب می
خوابد و صبح در هیبت جانوری مهیب بر می
خیزد.

ساموئل بکت در «در انتظار گودو» انسانهائی را تصویر کرد که خدایشان را گم کرده
اند و انتظارش را می
کشند بی این که بشناسندش.

برتولت برشت در«ترس و نکبت رایش سوم» پدرمادرهائی راتصویر کرد که از فرزندانشان می
ترسند و در حضور آنان خود را سانسور می
کنند.

نویسنده
ای چینی که نامش یادم نیست یک قربانی انقلاب فرهنگی را تصویر کرد که همسرش برایش پاپوش دوخته بوده، سالها در اردوگاه و زندان زیسته بود، آزاد که می
شود می
خواهد با تنها پس
اندازش هوس در جان نشسته
ای را برآورد؛ به رستورانی می
رود و کباب چینی غاز سفارش می
دهد. پس از انتظاری طولانی، گارسن، کتاب سرخ مائو را در دیسی جلوی او می
گذارد به همراه صورت
حسابی معارل همة پس
اندازش.

به این فراز از ژان ـ فرانسوا ژول به ترجمه عزت‌الله فولادوند توجه کنید:

”اگر در 1900 از ناظری بی‌طرف در بارة آینده سئوال می‌شد، او بدون شک با توجه به کلیة دلایل پیش‌بینی می‌کرد که قرن بعد شاهد گسترش فزایندة دمکراسی خواهد بود.

ولی چنین نشد. در سال‌های پس از جنگ جهانی اول، رژیم‌هایی از نوع کلی «توتالیتاریسم» به وجود آمدند که تا آن روز بی‌سابقه بود: بلشویسم در 1917، فاشیسم در 1922 و نازیسم در 1933. وقتی می‌گوییم «تا آن روز بی سابقه»، مقصود این است که رژیمی کاملاً ممکن است غیردمکراتیک باشد، ولی توتالیتر نباشد. حکومت‌های سلطنتی اروپائی در دوران پادشاهان مطلق‌العنان، دولتشهرهای یونان باستان با هنگام فرمانروایی جباران، حکومت دولتشهرهای ایتالیا در رنسانس ـ همه دیکتاتوری بودند، اما توتالیتر نبودند. در یکایک این ساختارهای سیاسی، اقتصاد عمدتاً مستقل بود و حتی بالاترین مصدر اقتدار از شمول موازنة قوا و نظارت فئودالی یا ناحیه‌ای یا مذهبی یا حقوقی یا دانشگاهی خارج نبود. پژوهش علمی، تحقیق فلسفی و خلاقیت هنری تقریباً بی‌هیچ شرط و قیدی آزاد و اختیاری بود. هرجامعه‌ای به راه خود می‌رفت.

در مقابل، رژیم توتالیتر ذاتاً و مطابق تعریف به معنای سرپنجه‌ای آهنین است که سیاست و اقتصاد و فرهنگ را به سود اقلیتی حکومتگر و خودگماشته در انحصار می‌گیرد. این رژیم انحصارگر نیازمند دستگاهی با نیروی محرک ایده‌ئولوژی برای سرکوب آزادی فردی و نابودی فرهنگ است. ریشة هر توتالیتاریسمی یک «ایده» است. این زیرساخت ایده‌ئولوژیک و ناکجاآبادی یکی از عجیب‌ترین ویژگی‌های همة توتالیتاریسم‌ها، یعنی حذف فیزیکی مردم خود کشور ذیربط، را روشن می‌کند. به محض اینکه عملی شدن «ایدة» بنیادی توتالیتاریسم دور از واقعیت و غیرممکن از کار درآید، آن اقلیت حکومتگر و خود گماشتة گناه شکست را به گردن عناصر «ناسالمی» می‌اندازد که تقصیرشان تعلق به نژاد یا طبقة اجتماعی خاصی است، و سپس شروع به «تصفیة» میلیون‌ها مردم بیگناهی می‌کند که حتی از مخالفان سیاسی هم نیستند.“

این سرنوشت دیکتاتوری با ایده
های زیباست در عهد تولید کالائی صنعتی.

راستی چرا باز نگردیم؟ اگر شیوة تولید کالائی صنعتی چنین گندی
ست که حتی آرمان
خواهی سوسیالیستی در آن به کابوس استالینیستی بر می
روید، چرا دوباره به دامان گذشته پناه نبریم؟

آیا انقلاب اسلامی ایران از دیدگاهی کوشش برای این بازگشت نبود؟

حسرت گذشته
ها همواره با اکنونیان همراه بوده
است؛ اما، شاید هیچگاه حسرت برای گذشته
ها چون دوران ما بدل به اپیدمی مشده بوده
است: بیهوده نیست که هاری پوتر و سرور انگشتری
ها پرفروش
ترین رمان
ها و فیلم
های زمانه می
شوند.

مشکل فقط این است که بازگشت ممکن نیست. شیوة تولید سنتی در برابر شیوة تولید کالائی صنعتی تاب مقاومت ندارد و شکسته میَ
شود. و یکی از محورهای اصلی فلسفة فریدریش فون هایک این است که نمی
توان به شیوه
های نیمه معیشتی بازگشت. (که به گمان من تنها تا حدودی درست می
گوید. این بحث را جای دیگر ادامه خواهم داد.)

و چنین است باری که حتی گرایش به بازگشت می
تواند به توتالیتاریسم برروید: گره
گاه این است که مادامی که شیوة تولید کالائی صنعتی حاکم است، هر گونه
ای از آرمان
خواهی غیر منطقی به دیکتاتوری بر می
روید و تحت هر گونه
ای از دیکتاتوری از آنجا که اساس سازمان تولید بر نازلترین و ابتدائی
ترین جلوة خرد (خرد حسی یا کسبی) استوار است (سود)، عام شدن گرایش به پلیدترین شیوه
ها را برای بردن سهم بیشتر دامن می
زند و در پی آن، آنچه در عرصة کلان شکل می
گیرد توتالیتاریسم است نه یک دیکتاتوری معمولی؛ همگان گناه
کارانند مگر آن که ضدش را ثابت کنند و چگونه می
شود ثابت کرد که گناه
کار نیستی، با هر چه فرومایه
تر شدن، رذل
تر شدن، در پیشگاه خدایگان (استالین، هیتلر، خامنه
ای، تائو و.....) کاسه
لیس
تر و چاکرمنش
تر شدن. سیستم دیگر تنها اینگونه از امکان عاملیت را بر عامل
ها روا می
دارد.

”رئیس جمهور فرانسه بیایند در فرودگاه پاریس شرفیاب شوند.“ در خاطرات علم چنین آمده
است. شاه سر راهش به آمریکا توقف کوتاهی دارد در پاریس، و نگران است که رئیس جمهور فرانسه برنجد از این که او ملاقاتش نکرده یا برای او وقت نگذاشته و جمله
ای که آمد راه
حلی
ست که علم به او ارائه می
دهد و در خاطراتش هم نقلش می
کند. «رئیس جمهور فرانسه» بیاید در فرودگاه به حضور شاهنشاه ایران شرفیاب شود. و آن شاه نمی
گوید به علم: خرفت شده
ای اسدالله! رضاشاه به کسانی که زیادی مجیزش را می
گفتند پدرسوخته
ای می
انداخت یا چنین می
گفت. سیستم به وجود که آمد دیگر تنها اینچنین به عامل
ها امکان عاملیت می
دهد. و تازه این شاه چندان هم دیکتاتور نبود که ما می
انگاشتیم.

”دموکراسی بدترین رژیم
هاست، به استثنای همة رژیم
های دیگر“ این سخن سر وینستون چرچیل است که به صراحت در نامه
ای به رئیس جمهور وقت آمریکا از امپریالیسم انگلیس و خوبی
های این امپریالیسم سخن گفت.

و آلبرکامو می
گوید ما مجبوریم آزاد باشیم.

باری چنین است؛ این تناقض دردباری
ست که انسان در شیوة تولید کالائی صنعتی به آن گرفتار شده است.

۱ـ به محض آن که بخواهد بر مبنای آرمانی رمانتیک (گو به نام خرد ناب) گذشته را در حال و یا حال را و یا برآمدی ویژه را در آینده تضمین کند، ناگزیر است خرد افراد (اکنونیان) را از دخالت
گری باز بدارد.

۲ ـ به محض این که چنین کند، سیستم از کنترل خود او خارج خواهد شد و به سمتی خواهد رفت که رئیس جمهورش روزی اعتراف کند در مبارزه با فساد ناتوان بوده
است.

۳ ـ به محض این که چنین دستگاهی (سیستمی) به وجود آید خرد حسی (معیشتی) اختیار خرد منطقی را می
گیرد و شیوه
هائی را در جامعه جریان می
دهد که در نهایت به ویرانی کل سیستم می
انجامند (دزدی در همة اشکال پیچیده
ترش) و سیستم میل می
کند به توتالیتاریسم؛ هم برای آن که این ترکتازی خرد کسبی یا حسی را اندکی کنترل کند (توجه کنید به شمار اعدام
ها در چین و ایران) و هم اما، با بردوختن دهانها خود سیستم را محافظت کند.

جادوی دموکراسی؟

در مصاحبه
ای که با منصور حکمت داشتم و به اصرار او به مناظره تبدیل شد؛ گفت دموکراسی حتماً به بهشت راه نمی
برد. گفتم اما نبودش حتماً به جهنم راه می
برد. آن زمان شاید این جمله از یک شناخت شهودی برآمد؛ دلائلش را اگر می
خواست نمی
توانستم برشمرم. چرا در دورة تولید کالائی صنعتی، تنها دموکراسی
ها توانسته
اند به رشد هماهنگ و پایدار اقتصادی نائل شوند. از آن روز تا کنون این دغدغة من است: گفتم که چنین رشدی تنها می
تواند بر مبنای قدرت خرید بازار داخلی حاصل شود؛ بالا رفتن دستمزد کارگران. اما این تنها نیست. تا یک رشد هماهنگ حاصل شود هزاران رخته باید پر شوند. اینجاست که سخن فون
هایک معنا پیدا می
کند: عقل بوروکرات نمی
تواند جایگزین قیمت شود که تبلور خرد همة افراد جامعه است. این رخنه
ها را سود نشان می
دهد و مکانیزم سود با تنبیه و تشویق خود به خودی سرمایه
گذاران در یک پروسة طولانی آزمون و خطا، همة رخنه
های هنوز خالی مانده را نشان می
دهد ـ به شرط آن که سود در فعالیت تولیدی و مولد باشد و نه در فعالیت انگلی و غیر مولد (این رمز اصلی رشد در شیوة تولید کالائی صنعتی
ست که از جائی به بعد دیگر به اقتصاد ربط ندارد و مؤلفه
ای
ست در ارتباط با مدیریت کلان اجتماعی یعنی سیاست ).

از سوی دیگر،

در یک دموکراسی، افراد می
روند در دوره
هائی پای صندوق رأی و رٕأی می
دهند به کسانی که خود را کاندید انتخاب شدن کرده
اند. به عنوان یک فرض محال در نظر آریم که تمام رأی
دهندگان از دم دزد باشند؛ آکنده از پست
ترین نوع خرد که مشترک حیوان و انسان است (خرد حسی یا کسبی) با این وصف صرفة آنها این نیست که به یک دزد رأی دهند؛ چرا که از فردای انتخاب شدنِ او، دستشان به منشی
اش هم نمی
رسد. و او بناست عرصة کلان یعنی عرصه
ای را اداره کند که در مالکیت مشاع همة مردم است و یعنی دزدان انتخاب کننده هم در آن سهیم
اند.

انتخاب شده نیز، برای آن که دور دوم هم انتخاب شود، باید هوای رسانه
های همگانی را داشته باشد. رسوایش می
کنند اگر دست از پا خطا کند. خطرناک جفتک
اندازانی هستند این خبرنگاران دوربین به دستی که فقط از خرد کسبی برخوردارند؛ سر سوزنی نه منافع ملی حالیشان است نه مصالح تاریخی. مسئله
شان این است فقط و فقط، که یک خبر از همکارشان در روزنامة رقیب جلو بیفتند؛ که سر برج لِوِلِ حقوقیشان یک پایه برود بالاتر؛ و در نتیجه، با این که به شورت مادونا و دوست پسر جدید پرنسس دایانا هم خیلی علاقه دارند، در کنار آنها خشتک آقای هلموت کهل صدراعظم دویچه آینهایت (یکپارچگی آلمان) را هم پرچم می
کنند، اگر بو ببرند جائی کمکی گرفته
است از کسی که حساب و کتابش را به ادارة مالیات نداده است (خوی روزنامه
نگاری
ام گل کرد ببخشید.)

این است کل ماجرای تأثیر جادوئی دموکراسی. در دورانی که همة عرصه
های اقتصادی در اختیار ترک
تازی
های خرد کسبی قدمائیِ خودمان یا خرد حسی اسپینوزاست.

در واقع، این خرد ناب است که در یک مکانیزم پیچیده عمل می
کند. افرادی که دوست گرامی ما آقای سیامک ایرانی خردشان را در برابر خرد ناب کانتی به هیچ می
گیرد، می
شوند حاملان خرد ناب کانتی (reine Vernunft)؛ خرد کاربستی(praktische Vernunft) را آنها در انتخابات کنار می
گذارند؛ چرا که به کارشان نمی
آید.

در حقیقت میان آنچه اسپینوزا می
گوید و آنچه کانت می
گوید، به گمان من تنها شکل گفتن است که تغییر می
کند:

اسپینوزا از سه گونه خرد حرف می
زند: حسی، منطقی و شهودی.

کانت عامل شناخت را به حس، فهم و خرد تقسیم می
کند که آنگاه خرد را هم بخش می
کند به خرد کاربستی (praktische Vernunft) و خرد ناب reine Vernunft) ( .

ما از حس است که در زمان و مکان به متشابهات افراد یک نوع پی می
بریم و با ترسیم این متشابهات به نخستین حقیقت پایه
ای مورد نظر آقای سیامک ایرانی: نامهای انواع: «سنگ»، «شراب» و «انسان» می
رسیم. آنگاه در سایة فهم به حقیت
های پایه
ای ترکیبی
 یعنی به قواعد علمی می
رسیم و آنگاه در سایة همة اینها به خرد کاربستی، خردی که به کار بردن ابزار و دخالت در هستی را برای ما ممکن می
کند و چیست خرد ناب پس.

سیامک ایرانی عزیز مرا نفرست پی نخود سیاه. گناه دارم.

آیا خرد ناب کانتی حقیقتی
ست فرای افراد آدمی؟ پس از چه است که سرچشمه می
گیرد؟ منبعش کجاست؟ آسمان؟ خدا؟ شریعت؟ ایران مزدیسنائی؟ یا......؟

شما قانون را نمادی از این خرد ناب گرفته
اید؛ کدام قانون؟ قوانین حمورابی منظورتان است که در آن نه فقط شخص مقروض مفلس که همسر و فرزندانش نیز برده می
شدند؟

منظورتان یاسای چنگیز است یا تمغای تیمور؟

قوانین حد و تعزیر و قصاص و دیات اسلامی را منظور دارید؟

و پس اگر نه کدام قانون منظور شماست؟ آهان فهمیدم: قوانینی که دلخواه شما هستند. این قوانین از خرد ناب برخاسته
اند. می
گوئید هم که به متافیزیک باور ندارید که!

نوشتم که شما بایستگی
های انسان در برابر طبیعت را با بایستگی
هایش در برابر جامعه این
همان می
گیرید؛ نوشتید نه!

و باز می
نویسید در برابر طبیعت و بوم باید به خرد ناب (قانون) روی کرد که از دسترس دخالت افراد (اکنونیان) به دوراست و حتی مجلس مؤسسان حق چون و چرا در آن را ندارد؛ و مرا که حکمیت را در همه حال از آن اکنونیان می
دانم به کلک شرعی متهم می
کنید؟!

کانت با حکم انقلابی
اش اما، که در آن توصیه کرد به افراد که شهامت آن داشته باشند که به فهم خود اعتماد کنند، فرد را از سپهر باورهای خرافی همگانی رها کرد. هیچ چیز در این جهان نیست که قابل فهم باشد و از داوری ذهن نقاد افراد انسانی به دور بماند. یا پس غیر قابل شناخت است برای انسان که اگر چنین است هیچ کس نمی
تواند مدعی شناختش شود.

و باز تأکید می
کنم خرد ناب، همچون حس ناب یا فهم ناب، شیئ در خویش) Ding an sich
 ( است؛ حتی گمان من این است که منظور کانت از خرد ناب همان چیزیست که ما معرفت می
نامیمش. ذخیرة خرد در یک فرد و نه وجه کاربستی
اش در این یا آن مورد مشخص. و باز اینجا هم البته این فرد است که حامل آن است. شما با کنار گذاشتن فرد (اکنونیان) و تراشیدن چیزی به نام
کردِ کانت در واقع دارید حرف هگل را تکرار می
کنید: دولت جان جهان است. نگاهتان به شاهان پهلوی هم که همه چیز را بر آنان می
بخشید از همین آبشخور است که بر می
آید. نگاه شما و تعبیری که از خرد ناب کانتی ارائه می
دهید، تهش می
رسد به جهان مثلی افلاطونی.

خرده گرفته
اید بر من که برای جوامع در حال گذار حرفی ندارم. دوست من حرف من هم حتماً گره
گاه
های زیادی دارد؛ اسم اعظم را که کشف نکرده
ام. اما، اتفاقاً این مورد نه گره
گاه که گرانیگاه بحث من است. منتها شما مگر می
گذارید. من بیش از هفته
ای یک مقاله نمی
توانم بنویسم و شما تمام انرژی مرا می
برید پی نخود سیاه؛ تمام حرف من در نتایج وارو این است که چگونگی شکستن تمدن را آنسان که دریافته
ام شرح دهم و راه
های دررفت از این جهنم، یعی همان جائی را که شما خود در حکومت نوع لویاتان و بدتر از آن به آن اشاره کرده
اید، بازنمایم

در این سخن فون هایک (قیمت تبلور خرد همة افراد یک جامعه است.) جهانی معنی خلاصه شده است. به یک تعبیر، قیمت دموکراسی
 ناب است در عرصة توزیع. چگونه می
شود چنین دخالتی از خرد همة افراد یک جامعه را به همة عرصه
ها سرایت داد؟ اجازه بدهید جای دیگری به آن بپردازم. بسیار پر سخنی کردم.

اینجا فقط این را بگویم و تمام، رد خرد اکنونیان (افراد حی و حاضر) جز زمینه
سازی توتالیتاریسم و در نهایت ایجاد بن
بست در همة عرصه
ها به چیزی نمی
رسد. به هر نامی که صورت گیرد: امت اسلامی و اسلام عزیز، ملت، پرولتاریا، خلق کبیر، سهم گذشتگان، سهم آیندگان یا خرد ناب شما که فقط نامش از کانت است و باید معنایش را نزد هگل و ریشه
هایش را در افلاطون جست.

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

ایران گلوبال

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.