رفتن به محتوای اصلی

قاضی حسن حداد آیا یک لمپن نیست
18.04.2008 - 12:09

آیا به راستی قاضی حداد مذهبی
ست؟ یعنی آیا او به عقوبتی آن جهانی اعتقاد دارد؟

شاید هم. در مقاله
ای به نام «لمپن طراز نوین» این را نوشتم که لمپن
ها معمولا گرایشی به مذهب دارند. حتی لمپن
های چپ به درکی بسیار مذهبی و فناتیک از مارکسیسم وفادارند. کمتر می
خوانند؛ اهل زحمت کشیدن نیستند. آنها چپ بودن و یعنی در واقع انقلابی بودن خود را وسیلة آرامش روانی خود در برابر احساس گناه
کاری قرار می
دهند. به عبارتی این می
شود یک توجیه روانی: من جائی به حقیقتی مطلق رسیده
ام (یک مذهبی
ام ـ یک انقلابی
ام ـ یک آریاتبار ایران
گرایم ـ فرزند اوغوزخانم و جزو ملت بزرگ ترک ـ از نژاد ژرمنم و وفادار تا پای جان به رایش ـ ووو...........) و پس حق دارم دیگر هر ناروائی مرتکب شوم. تجاوز کنم. نارو بزنم. بدزدم. حق ناحق کنم. توهین کنم. از انسانی که مخالف نظری من است هتک حیثیت کنم ووو...........

و البته، بسیاری هم هستند که خود را قربانی همین
ها می
کنند.

پست
ترین نوع لمپن به هیچ یک از اینها پای
بند نیست و مرتب احساس گناه می
کند و خود را سرزنش می
کند. چرا که هیچ امام
زاده
ای در دسترس ندارد که برود آنجا توبه کند.

داستان این آقای حداد را که خواندم به تعبیر دیگری از این سخن کامو رسیدم: «آن کس که مالک همة حقیقت باشد حق دارد همگان را بکشد.» و رسیدم به این اندیشه: آیا مالکیت حقیقت مطلق خود پیش
زمینة لمپنیسم نیست؟

و لمپن کیست؟

به گمان من هیچ تعریفی تاکنون برای این انسان
واره ارائه نشده است. آنچه مارکس از لمپن
پرولتاریا منظور داشت، بیشتر انسان
هائی بودند که در سیستم تولید جائی ندارند. در حاشیه
اند ـ سپاه ذخیرة کار ـ در این معنی لمپن پس یک پدیدة مدرن است (یعنی مابعد صنعتی.)

اما در گزارشی که شهرستانی در الملل و النحل از فلسفة مزدکی و یعنی از زردشتیم واقعی می
دهد؛ از این حکایت می
کند که عمر لمپن به درازای دست کم عمر تمدن است.

«افعال نور به قصد و اختیار است و افعال ظلمت به خبط و اتفاق و زایش نور از ظلمت نیز به اتفاق است نه به اختیار.»

الملل و النحل به عربی است. گمان من این است که با واژگان پارسی بهتر می
توانیم بیان مقصود کنیم.

کنش
های نور به خواهائی و گزینائی
ست و کنش
های تاریکی به تباه
گری و رخدادکاری. زایش نور از ظلمت نیز رخدادگونه است نه از سر خواهائی.

کیست این ظلمت؟ کیست این تاریکی؟

روشنی با خواهائی (قصد = عملی متضمن مقصود) و اختیار (گزینائی = کاری نه از سر اجبار ـ و این هم نسبی
ست ـ) سر و کار دارد: آن کس که می
سازد و می
آباداند چنین عمل می
کند. ناچار چنین خواهد بود. باید انتخاب کند چه می
خواهد بسازد؛ پس گزیناست و خواها هم هست یعنی قصدش متصمن مقصود است.

و تاریکی با تباه
گری (خبط = لگدمال کردنی به عمد) و رخدادواری (اتفاق = عملی که طرحی خلق
الساعه آن را هدایت می
کند) عمل می
کند: آن کس که تباه می
کند چنین عمل می
کند: باید گلی قبلا کاشته شده باشد تا تباه
گر از بینش ببرد. مزرعه
ای یا نهادی بنا شده باشد تا او آن را بسوزاند یا غارتش کند. و این اتفاق است که آن گل سر راه او کاشته شده است. او در پدید آوردن زمینة عمل خود (شکستن گل) نقشی نداشته است.

زایش تاریکی از نور نیز به اتفاق است نه به اختیار: قشنگ
ترین مثال را در این مورد مارکس زده
است: دزدی صنعت قفل
سازی را موجب شد ـ و صنعت قفل
سازی بسیاری صنایع جنبی را پدید آورده
است. اما دزدها دزد نشدند تا صنعت قفل
سازی به وجود آید. از تاریکی هم پس نور زاده می
شود. اما این نه نیت تاریکی بوده
است و نه یک طرح اندیشیده شده (نه قصد و نه اختیار.)

بازگردم به پرسش نخست: لمپن کیست؟

لمپن کسیست در این نگاه که تباهگر هستی
ست. ولی چرا تباه
گر است؟

این را دیگر من به تجربه دریافته
ام که هیچ انسانی خلاف تمایلات خویش گامی بر نمی
دارد (اجبار سرنیزه مگر پشتش باشد.) تمایل عام آدمی هم این است: هر چه کمتر هزینه کند و هرچه بیشتر بهره بگیرد. این بسیار نزدیک است به ارادة شوپنهاوری. در جنم موجود زنده است. در سلول
های او. بهتر که هیچ هزینه نکند و تمام بهره بگیرد (زردآلود بیا برو گلو!)

تمتع از هستی شامل تمتع مادی
ست (این توت فرنگی وحشی را کسی نکاشته است. بچینمش.) اما، همة توت
فرنگی
ها وحشی و خودرو نیستند. تمتع از انسانهای دیگر، بخشی یعنی حاصل دسترنجشان را چیدن و بخشی نیز یعنی احساس سروری کردن بر آنها.این هوس خدا شدن را در انسان برمی
آورد.

تا چنین کنی اما، باید هیچ حرمتی دیگر برای هم
نوع قائل نباشی: به آسانی بتوانی به کارش بگیری؛ بکشی
اش. بخوری
اش حتی اگر لازم شد و آن هم نه چنین ساده با توطئه
چینی
های طویل و دور و دراز اگر لازم شد حتی.

و پس، برو برویم.

سقوط به درکات کمابیش چنین آغاز می
شود. گمان من این است.

جائی هم برابر این هست: هستند انسان
هائی که خود را فدای هم
نوع می
کنند.

به خاطر همین هم گفته
اند: آدمیزاده طرفه
معجونی
ست از فرشته سرشته وزشیطان.

و ای بسا که حتی نمایش فدا و فنا بشود وسیلة تحمیق.

آیا این قاضی حسن حداد خود را بارها طالب شهادت نشان نداده است.

به هر رو لمپن این است:

قاضی حسن حداد.

این مطلب را از سایت روشنگری چیدم.

کیومرث نویدی

 

* * *

فعالين حقوق بشر: قاضی حسن حداد، با نام اصلى حسن زارع دهنوي، 52 ساله فارغ التحصيل حقوق از دانشگاه بهشتی است با روی کار آمدن جمهوری اسلامی در سنين جوانی وارد سيستم قضائى کشور شد.

او از طريق اسدالله لاجوردى به تيم دادستانى اوين پيوست و پس از مدتى داديار زندان اوين شد. قاضى حداد در طول فعاليت خود در داديارى زندان اوين حکم هاى سنگينی صادر کرده است .

او در سال 68 به دليل تخلفات مالى گسترده و همچنين اخلاقى از جمله رابطه نامشروع با چند زندانى توسط حفاظت زندان شناسايى و از مقام خود برکنار شد. و مدتی نيز در "ستاد اجرايی فرمان حضرت امام" مشغول به بررسی املاک مصادره شد که چندی بعد به دليل اختلاس مالی مجددا برکنار شد.

وی مجددا وارد دستگاه قضايی شد و رياست شعبه 26 دادگاه انقلاب را بر عهده گرفت که پرونده های مربوط به جرايمی چون قاچاق مواد مخدر و عتيقه جات را بر عهده داشت و احکام اعدام زيادی را در اين مدت صادر کرد وی پس از قيام دانشجويی 18 تير ماه 78 پرونده بسياری از فعالان دانشجويی را در دست گرفت و با صدور احکام سنگين آنها را به تحمل حبس و اعدام محکوم نمود.

وی در سال 79 با حضور در پرونده اکبر گنجی نيز بار ديگر اثبات کرد که يکی از مهره های کليدی سرکوب جنبش های سياسی و مدنی ايران است و با صدور احکام سنگين می تواند به مدارج عالی دست يابد .

قاضى حداد کسى است که از سال 1378 تا سال 1385 بسياری از فعالان احزاب و سازمان های سياسی و دانشجويی و مدنی را با حضور در شعبه 26 بعنوان قاضی دادگاه انقلاب و صدور احکام سنگينی راهی مسلخ اعدام يا زندان ها نموده است ، رسيدگى به پرونده هاى مهمى در ارتباط با فعاليت هاى تشکل ها و جريان هايى مانند نهضت آزادى ايران، جنبش مسلمانان مبارز، ائتلاف ملى مذهبى ها، جبهه ملى ايران، جبهه متحد دانشجويي، جبهه دمکراتيک ايران، دفتر تحکيم وحدت، حزب ملت ايران، سازمان مجاهدين خلق ايران ، جندالله ، انجمن پادشاهی ايران و غيره بر عهده ايشان بوده است . وی به سبب خوش خدمتی ها و نشان دادن ماهيت ضد انسانی خود طی حکمی در 19 تير ماه 85 از سوی سعيد مرتضي، دادستان عمومی و انقلاب تهران به سمت معاون امنيت دادسرای عمومی و انقلاب تهران منصوب شد . نامبرده پس از اين انتصاب با تلاشی دو چندان در نقش هدايت سرکوبها برآمد به طوريکه قتل و عام اعضای گروه جندالله ، پرونده دانشجويان آزادی خواه و برابری طلب ، سرکوب فعالان جنبش زنان ، سنديکای کارگران شرکت واحد ، صدور حکم اعدام اعضای حزب حيات آزاد کردستان و صدها احضار و بازداشت فعالان مدنی که جديدترين ان را بايد محکوميت دانشجويان دربند پلی تکنيک تحت اعمال فشار وی در روز گذشته دانست.

آنچه در پيوست می آيد تصويری منتشر نشده از اين چهره مخفی نگاه داشته سيستم اطلاعاتی ـ قضائی است . اين مجموعه اعتقاد دارد که افشاء و انتشار تصوير و اطلاعات وی به عنوان مهره ای کليدی در سرکوب جامعه مدنی و سياسی ايران مسلماٌ نتايج مثبت و ارزنده ای را به همراه خواهد داشت .

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

ایران گلوبال

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.