آخرین روز سال تحصیلی من و پسرم
امروز آخرین روز سال تحصیلی امسال پسرم آنتون بود. من و او ساعت هشتت و نیم صبح به مدرسهاش رفتیم. به یاد مدرسه خودم و آخرین روز سالهای تحصیلی خودم افتادم:
یک روز به ما میگفتند: «از فردا سه ماه تعطیلی است.» بدون هیچ مقدمهای و بدون هیچ جمعبندی سال تحصیلی تمام می شد و سه ماه تعطیلی شروع میشد. ما از دست معلمها خلاص میشدیم و آنها هم از دست ما.
ما از توهین و تحقیر و سرزنش، از پرخاش، تهدید و اضطراب، از چک و زیرگوشی، مداد لای انگشت و ترکههای خیس و کشسان انار ترش خلاص می شدیم.
گاهی هم کارنامهای به ما می دادند که جمعبندی کار سال تحصیلی ما بود.
وارد مدرسه آنتون میشویم. موسیقی آرامشبخشی پخش میشود. حیاط مدرسه با شاخههای سپیدار و گلهای وحشی که بچهها از جنگلهای اطراف مدرسه جمعآوری کردند، تزئین شده است.
مراسم با آواز دستهجمعی کلاس اولیها شروع شد و کلاس دومیها و کلاس سومی و کلاس چهارمی و کلاس پنجمی پیگیری شد. بچهها شادمان آواز خواندند و احساسات خود را راجع به تابستان، شنا، بستنی، توت فرنگی، دوچرخهسواری، کتابخواندن و دامنهای کوتاه لرزان در باد بیان کردند.
مدیر مدرسه پشت بلندگو رفت و آنچه در سال تحصیلی گذشت را جمعبندی کرد و نتیجه گرفت چهرههای شادمان و شادی شما در حیاط مدرسه و شرکت فعال شما در موسیقی، آواز و ورزش و کلاسهای درس و ابتکار شما در انجام تکالیفتان، رسیدی معتبر برای درستی کار من و معلمان همکار من است.
با شاخههای کاج و گلهای رنگارنگ یک طاقی ساختند و شاگردهای سال آخری را نمادین از مدرسه «اخراج» کردند. معلم تک تک بچهها را بغل کرد و بوسید و با یک «دم کونی» از زیر طاق رد کرد. آن سوی طاق مدیر مدرسه یک شاخه گل سرخ پُرپَر به بچهها داد. شاگردان به آغوش خانواده رفتند و ماداران و پدران آنها بوسهباران کردند.
سرانجام به کلاس بچهها رفتیم. بچهها برای پدران و مادران رقصیدند و آواز خواندند. معلمها فعالیتهای سال تحصیلی کودکان را گزارش دادند. فیلم بازدیدهای کودکان از شرکت تولیدات لبنیات، مزارع و پارکها را نشان دادند. معلمها گزارش دادند چکار کردند و چه یاد گرفتند. آنها یاد گرفتند چگونه مواظب هم باشند. به همدیگر فکر کنند. این مهمترین چیزی بود که امسال یاد گرفتیم. این مهارت تا زنده هستیم به ما کمک می کند.
ما خواندن، نوشتن و دقیق مشاهده کردن را یاد گرفتیم. چند هفته حلزونها را تحت نظر گرفتیم و خورد و خوراک آنها را تحت نظر گرفتیم. هر کدام از شاگردان امسال گل آفتابگران خود را در گلدان کاشتند و این گل الان بزرگ شدند و امروز می توانید به خانه ببرید و در حیاط خانه خودتان آنرا بکارید.
وقتی از شما میخواستم در درسها نمونه بیاورید شما با مهارت مثال میآوردید. شما چقدر باهوش و مبتکر و پرکار هستید. من چقدر خوشحال و خوشبخت هستم که شما امسال شاگرد من بودید.
بعد، معلم یک ورق به تک تک بچهها داد. روی این ورق نوشته شده بود: «دوستان تو در باره تو چه فکر میکنند؟» از همکلاسها مصاحبه کردند و از آنها خواستند تا یک ویژگی مثبت همکلاسش را بگوید. معلم گفت این ورق را با خودتان داشته باشیدهرگاه دلتنگ و غمگین شدید آنرا بخوانید. این گفتهها قلب شما را گرم میکند.
بعد معلم یک ورق دیگر و یک پاکت به شاگردان داد که در آن از شاگردان خواسته بود تا چند چیز جالب را از تعطیلات تابستان برای نشان دادن به همکلاسهایتان در آغاز سال تحصیلی در این پاکت بگذارید و به مدرسه بیاورید.
معلم همه کتابها و دفترهائی که پسرم در عرض سال در آن تکالیفهایش انجام داده بود با دقت با ریسمانی بست و به من داد. مراسم در کلاس با یک شعری که معلم برای شاگردان خواند، پایان یافت:
چند واژه تابستانی برای تو!
آرزو میکنم به جائی سفر کنی که تا اکنون آنجا را ندیدهای
بستنی و توت فرنگی سیر سیر بخوری
رایحه چنان دلانگیزی را ببوئی که برایت خاطره شود
یک راز سربهمهری واقعی برایت گشوده شود
چیزی را تجربه کنی که شادمان و خوشبخت شوی
همه اینها آرزوی من است.
دوباره به حیاط مدرسه برگشتیم. مراسم با صرف کیک و شربتهائی که مادران تهیه کرده بودند پایان یافت.
تمام روز به این فکر می کردم که چقدر مدرسهای که من رفتم با مدرسهای پسرم میرود متفاوت است.
(۱۲ ژوئن ۲۰۱۳) ۲۲ خرداد ۱۳۹۲
احد قربانی
گوتنبرگ
http://www.facebook.com/ahad.ghorbani.dehari
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید