رفتن به محتوای اصلی

زیبایی شناسی سکون و حرکت در آثار نیما و شاملو تیرداد نصری شنبه 20 اکتبر21 به وقت اروپا
19.10.2007 - 18:48

موضوع :

 « زیبایی شناسی سکون و حرکت در آثار نیما و شاملو »

 چند شعر از تیرداد نصری

 آدرس تيرداد

شهریور ۲۱مهر -لندن۱۳۸۵

 

هفتسال اول ، معلم بودم . بيست و چهار سال بعد را :

شاگرد مكانيك

جورابفروش کنار خیابان

ظرفشوی رستوران

 راننده پیتزا فروشی

کارمند تعاونی دانشگاه

پرواز دهنده ی کبوترهام

بیکار

عضو انجمن شعر

 نقاش ساختمان

دلال پاکت و کیسه نایلونی

سیگار فروش کنار صبح تا ساعت ۴ میدان

 مغازه دار

سیاسی

فراری دهنده

فراری

حیرتزده سرگذشت ((هاید پارک)) لندن .

 

+ + +

 

خیابان به خیابان

شهر به شهر

قاره به قاره

زندگی مرا فرستاد.

به آدرس عوضی.

 

تيرداد نصری . لندن .

 ***

.......... به بهروز ظفری

 

نامش را که مقاومت درخت در برابر توفان بود

 خاطره اش را به دیوار اتاقم آویختم

 زیر باران خیابان Oxford سیگار می فروخت

 سیر تماشایش کردم

 در Holborn اتوبوس شهرداری می راند

 شادمان , بلند , سلامش کردم

 درIlford , پشت پیشخوان, مشتری راه می انداخت

 ازته دل به او لبخند زدم

 فروشنده لوازم آرایش فروشگاه بزرگ Boots در خیابان Tottenham

 ....... تحسینش کردم

 (اینجا گیسوان بلند مشکی و'

 هیکلی نرم داشت)

 در شعرم کوشیدم رد پایش را از کوچه های Soho پاک کنم

 در شعری شنیدم که جشنی عظیم به خاطر دست هاش به راه افتاد

 هروقت در لندن به بادهای تند بر می خورم

 از کنارشان سریع به خیابان هایی که او با آسمان ها و درخت حرف می زند می پیچم.

 5/11/2005لندن

 *****

 نامه ای از ایران

 

دست به شانه اش که زدم , فرو ریخت گل سرخ

 تمامی گل سرخ

 از یکی از باغچه های میهنم او را آورده بودم و

 تمامی زمستان های این چند سال لندن را

 تاب آورده بود

 تا امروز...............تاساعت 10 یک پستچی

 تا عمق استخوان هام فرو می ریزم

 :که نوشته بود

 (سرزمین من , حالا, محل تمرین جهنم شده است)

 ******** 

نامه ای به ایران2

 

نامه ات را خواندم

 نامه تو را

 خواندم و

 رو به دریای شمالش

 برهنه شدم تا خنکای باد در عمق استخوان هام بوزد

 از تاکستانهاش

 خوشه ها چیدم و

 برقالی های کاشانش

 غلت زدم دراز کشیدم

 وشاهنامه را دوباره از اول از گیسوان تهمینه شروع به خواندن کردم

 در زیر تاق حافظیه شیراز

 کلام بشارت پرواز می کرد بر شانه ام نشست

 وستاره های درخشان آسمان خرمشهر را

 شب به شب

 به آوازهای بلند قدم زدم

 آسمان نرم و آبی ی فراز چهل ستون را نفس ها کشیدم

 و در زاهدان

 با همکلاس های آذری ام رهایی چند دانشجوی بلوچ را تحصن کردیم

 راه کرج به سنندج را

 پیاده سفر کردم تا نام کوهها و رودهاش حافظه ام را تازه نگه دارد

 ومن حالا

 و ما حالا

 شعله های آتشکده های یزد روبروی ماست

 رخساره ما را رو به غروب با رنگ هاش ابدی می کند

 شعله هایی که نسوزاند گرممان کرد ................. نسوزاند

 ولی در لابلای خطوط نامه تو من چند شعله می بینم

 می پرند و شراره می زنند و می دوند

 می جهند و راه می برند هر کدام به سویی

 و با شراره های بلند تر باز می گردند

 با بازی شان

 تمام نامه را می پوشانند

 یک بازی لغزان و گریزان که لحظه به لحظه خشن ترشان می کند

 که انگار حریص ترشان

 یک بازی بی شباهت به بازی

 و بر بام های خوزستان می نشینند

 شراره می زنند و می شودشان دید که پوتین سربازان را می سوزانند

 پوست پاها و

 گوشت پاها و

 استخوان ها را حتی

 شراره می زنند و

 چله می زنند و بر گندمزاران کردستان

 می دوند و پراکنده می شوند و باز می گردند

 خشن تر از پیش تا مغز و استخوان سوزنده تر از پیش

 دور دانشگاه تهران بر قلب دختران تظاهر کننده چله می زنند

 بر قلب پسران

 عظیم تر می شوند و پراکنده می شوند و عظیم تر باز می گردند

 کوه کتاب ها را حلقه می زنندو

 بعضی بر قله این کوهه چله می زنند بوها را می شنوی

 منسجم می شوند و پراکنده می شوند و منسجم تر باز می گردنند

 هر بار تا مغز استخوان ها سوزنده تر از پیش

 و در راهها

 می تازند سمت تبریز می تازند تا اسلام شهر

 می تازند تا گلپایگان میتازند تا مشهد

 رود واره هایی .................... تا اصفهان و شیراز

 موج زنانند و موج زنانی مذاب آتشفشانها

 تا مغز استخوان سوزنده تر از پیش

 روی چادر مادران می نشینند

 روی گونه شرم دختران

 دور اوین حلقه می زنند دور تمامی زندان ها

 به تابستان 67 چله می زنند و

 تمامی شانزده سالگی ها را محاصره کرده اند

 خانه ای نیست که در نزنند

 از فراز این آتش عظیم

 این ها که فرو می ریزد خاکستر پر و بال فرشته هاست

 مشتمان را باز کنیم که بر کف دستمان بنشیند

 نه

 فال ما من و تو صریح تر از این هاست

 من از بهشت رانده شدم

 تو در اعماق جهنم فروتر ماندی

 تنها شاعران

 رفته با باد عشق:

 کبوتری

 که حیاط را

 با ان گلوی گرم

 نقره می پاشید

 رفته با باد:

 دخترانم

 شوق تماشا را

 پنجره

 بسته اند

 و پسرانم

 شرم دستهای تهی را

 شب

 سر به بالیینند

 رفته با باد

 و جهان چیزی را گم کرده است

 حیاط تاریک ماند

 آسمان ساکت است

 تنها شاعران

 به جستجوی رد پای باد

 در راهند

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

ایران گلوبال

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.