رفتن به محتوای اصلی

مخالفین بر سر دوراهی" رفرم" و یا "سرنگونی"؟! سه شنبه 22 ژانویه ساعت 21 (اروپای مرکزی)
21.01.2008 - 18:47

مجریان برنامه اتاق پالتاکی فرهنگ گفتگو:

شایان

دلیر کردستانی

کیانوش توکلی

برای شرکت گنندگان در این گفتگو ؛مقاله محسن کردی و کامنت بلند سام قندچی را پیشنهاد می کنیم:

 

بر سر دوراهی زندگی سیاسی

 محسن کردی

آیا مشکل است بتوانیم تصور کنیم که در فقدان انضباط نظامی زمان شاه در نیروهای مسلح فعلی جمهوری اسلامی، کنترل نهادهای انتظامی و نظامی و پایگاههای نیروی هوایی و زمینی با صدها هزار سلاح سبک و سنگین، با دهها هواپیما و صدها تانک و خودرو و زرهپوش در آذربایجان، بلوچستان، خوزستان و ... به دست چه ..

 آیا مبارز سیاسی بودن آدابی دارد؟ مشخصاتی دارد؟ نرم و اندازه دارد؟ آیا رادیکال و تندرو بودن مایه افتخار و امتیاز است. آیا اگر کسی تندرو بود به دیگرانی که مانند او تندرو نیستند و مطابق امکانات و توان خود آنچه از دست شان بر می آید را انجام میدهند حق دارد فخری بفروشد یا سرکوفتی بزند؟ یا آنکه هر میزان از انتقاد از وضع موجود به اندازه توان هرکس نیز غنیمت است؟

 یکی از بزرگترین معضلات اپوزیسیون ما در گذشته همین نگرش "تندرو بودن مایه امتیاز و افتخار" در صحنه عمل سیاسی بوده است و حقا که سخت موثر نیز واقع شده است. در جایی که اسطوره های شهادت و تندروی در مبارزه سیاسی همیشه تقدس شده و از آن با تکریم و احترام یاد می شود، بسیار طبیعی است که نیروی تند رو به نیروی کندرو و یا اصلاح طلب (حتا اگر اصلاح طلب برنامه هایش در جهت برچیدن رژیم باشد و نه اصلاح طلبی به منظور قابل هظم کردن قوانین و کردارها به منظور طول عمر رژیم) فخر بفروشد و به او سرکوفتهایی از "رویزیونیست، اپورتونیست و سازشکار تا الا ماشاالله" بزند؟ و این البته ظاهر ماجرا است. باطن ماجرا و بخش اصلی این تند روی پنهان ماندن نیتی شوم است که مانند یک بیماری روحی علاج ناپذیر و نهادینه شده در روح و کردار ایرانی جماعت است و آن نیت زشت چیزی نیست مگر بدر کردن نیروی سیاسی رقیب از صحنه. سرکوفتهای مجاهدین به عنوان نیروی پیشگام و تند رو به سایر نیروها و بر هرکدام انگی زدن تنها چند سالی است که اثر خود را از دست داده است اگرنه سالهای سال حتا نیروی بلافصل این "تندرو و پیشگام" یعنی چپ ایرانی ای که مشی مسلحانه را رد می کرد نیز وقتی چشمش در گذرگاه سیاست به مجاهد می افتاد یواشکی راهش را کج می کرد از کوچه بغلی جیم میشد یا خود را لابلای جمعیت گم می کرد تا هم سرکوفت نشنود و هم نزد وجدان انقلابی اش خجلت زده نشود. "حقانیت" مجاهد در مقال چپ جماعت نه ایدئولوژی مجاهد و نه منطق و مواضع مجاهد نهفته بود بلکه این "حقانیت" در اسلحه مجاهد نهفته بود. اگر چپ در صحنه سیاست و بخاطر منطق مبارزه مشی مسلحانه در مقابل رژیم جمهوری اسلامی را رد می کرد اما در بند بند وجود بسیاری افراد و هوادارانش شاید آرزو می کرد که ایکاش وضعیت به گونه ای بود که او نیز به "افتخار" تسلیح به سبک مجاهد نائل می آمد، ایکاش که او هم یک بمبی به خود می بست و در قبال "آیت الله دستغیب" که مجاهد ناکار کرد، او نیز مثلا "آیت الله پاغیب" را ناکار می کرد. و همین وضعیت یک احساس گناه و ناراحتی وجدان مصنوعی به چپها می داد تا درمقابل اهل "نبرد مسلحانه" جماعت احساس حقارت کند.

 اما از آنطرف هم باید دید که متعهد بودن یعنی چه و مرز تعهد تا کجاست که انسان از خودش راضی باشد؟ مایه گذاشتن، از زندگی خود گذشتن، کار را کنار گذاشتن یا فدا کردن و یا کم کردن ساعات آن، آواره کوه و صحرا شدن یا به مهاجرت در کشوری بیگانه یا همسایه.. سالهای سال را گذراندن و .... "نبریدن". و این "نبریدن" لعنتی چه جانها و زندگی ها را که بباد نداده است. هرگز کسی نپرسید که چرا نباید برید! مقاومت تا کی و تا کجا؟ برای نخوردن انگ عبارت مشهور مجاهدین خلق؛ "بریده مزدور" چه ها که با بسیاری از جوانان ما نکرد و چه زندگی ها که بر باد نداد و چه جوانی ها که به پیری وصل نشد بدون بوییدن گلی و رد و بدل لبخندی با یاری نازی به پیری و مرگ نپیوست. و همه اینها، برای آنکه نباید برید. هدف مقدس است چرا که هدف آزادی است و مبارز واقعی و سرباز مردم و پیشرو و پیشگام پر افتخار کسی است که همه چیزش را و همه زندگی اش را وقف مبارزه برای رسیدن به این هدف بکند. مبارزه برای آزادی و نیک بختی مردم. تصور روزی که در کنار ستارخان و باقر خان، نام تو نیز مایه افتخار باشد و روزی برای بزرگ داشت تو جلسه ها گذارده شود و یا بسته فکر و انگیزه ات عکس تو بعنوان شهید برود آن بالا... و این تصور چه جانها که به باد نداد. آنقدر که این صحنه برای بسیار کسان وسوسه انگیز بود، خود هدف، یعنی آزادی و رسیدن مردم که طرف داشت در راهش کشته میشد مقدس نبود. زهر خند تمسخر سرنوشت اینکه امروز همه ما نیک میدانیم که بسیاری از آن کشته ها در آن سالهای بحران هدف و هویت چه در خیابان و کنار دیوار و چه زیر شکنجه و مقابل جوخه اعدام نه درکی از هدف آزادی و رفاه مردم شان داشتند و نه اگر می پرسیدی دقیقا می توانستند بگویند که چه میخواهند و بجز مشتی شعاری که خود آنها درکی از آن شعارها و مفاهیم آن نداشتند چیز دیگری تحویل نمی گرفتی. این را ما امروز بیش از هر زمان دیگری می فهمیم. مسلما در میان شما هم میهنان خواننده بسیارند کسانی که امروز زنده هستند و زمانی همان اعلامیه ها را پخش می کردند و همان فعالیتها را می کردند که همرزم هفده هجده ساله یا بیست ساله شان که بعدها شکنجه شد و بر دارد رفت (یا نرفت). و سوال اینجاست که اگر این هم میهنان زنده مانده امروز، اگر آن زمان عقل امروز را داشتند آیا آن راه را دوباره طی می کردند؟ تصور نمی کنم. نه تنها خود آن راه را طی نمی کردند بلکه آن رفیق جوان را نیز از این راه برحزر میداشتند؟ تنها کسی که آن ارزشها و آن یادها را به منظور "دامه راه آن شهدا" گرامی میدارد و تبلیغ می کند تنها سران مجاهدین هستند.

 این که رژیم بد بود یا خوب، باید سرنگون میشد یا نه... هرگز این واقعیت را نمی پوشاند که ما با یک گاو نر بدشاخی طرف بودیم که معرفتش یا شاخ زدن بود یا لگد پراندن و سرشاخ شدن با چنین گاوی، دست خالی، در آن شرایط و با آن سطح و درک از آگاهی مبارزه و کنش سیاسی جامعه، دور از عقل بود. در اینجا منظورم از دست خالی بودن نبود حضور مردم در صحنه برای پشتیبانی از این حرکتها بود. همان دست خالی بودنی که مبارزه 18 تیر دانشجویان را بدون پشتوانه گذاشت.

 حال با این اوصاف، اینها همه به کنار. قضیه را از زاویه ای دیگر بنگریم. گیرم که این همه مبارزات و مایه گذاردن ها و جان دادنها و شکنجه شدنها و زندانی کشیدن و تبعید کشیدنها با این هزینه گزاف با توجه به معضلات جامعه ما، با احتمالی بسیار کم ما به هدف خود در حالت ایده الش هم رسیدیم. خوب که چه؟ آیا ارزش این هزینه ها را داشت؟

 برای پاسخ به این سوال بادید از آن آینده به زمان بلافاصله پس از انقلاب بازگشت و این سوال را همان موقع طرح کرد که حال مردم با آزادی ای که ما میخواهیم با هزینه کردن همه چیزمان به آن برسیم چه می خواهند بکنند؟ پاسخ این است که مردم آزادی را میخواهند که هرچه دلشان می خواهد بگویند، حقوق بشر رعایت شود، و مردم از داشتن کار شایسته و محل زندگی مناسب و یک زندگی انسانی برخوردار شوند و (همه شعارها و ایده ها را پشت سر هم می توان ردیف کرد). و تو فکر می کنی که خوب.. بسیار خوب، خیلی هم عالی است. و این سوال همیشگی که حقیقتا چه کسی باید این هزینه ها را بدهد؟ به هر طرف که می نگری معمولا تنها یک نفر را آماده این کار و دادن هزینه می یابی... خودت، و کسانی مانند خودت! هزینه اش تو هستی و زندگی و هستی و جوانی و سالهای عمرت که باید همه را هزینه کنی تا مردم نیک بخت و خوشبخت و آزاد شوند. اینها نیاز به مبارزان شهادت طلب و یا مایه گذار مانند تو دارد. و باز سوال اینجاست که چرا؟؟؟ چرا من باید فدا شوم که بقیه مردم شاد و نیک بخت زندگی کنند؟ اگر مردم واقعا طالب زندگی خوب هستند، خوب خودشان به میدان بیایند و باهم بخواهند چرا من و چندتا جوان کم تجربه مانند من باید فدا شویم؟ چرا ما کوکتل مولوتف درست کنیم و تیر بخوریم؟ چرا ما شکنجه شویم؟ حال اگر این رسیدن به آزادی چند دهه هم دیر شود و مردم به زندگی عادی شان ادامه دهند آسمان به زمین می آید؟ در این جمهوری اسلامی که سفاک ترین رژیم روی زمین است، بیشترینه مردم ایران دارند زندگی می کنند. با کم و زیادش می سازند. هرچند رژیم و محیط باب دلشان نیست اما خود را وفق داده اند و زندگی می کنند. عده ای کارتن خواب هست. خوب هست، کجای دنیا نیست؟ خوب بخاطر این کارتون خواب ها و بیغوله نشینان من زندگی ام را فدا کنم و آواره شوم؟ چرا؟؟ چه جوانانی که بخاطر "حلبی نشینها"ی زمان شاه دست به ترور و قیام مسلحانه نزدند. آخر چرا؟؟ آیا فراهم آوردن زندگی خوب و ایده آلی که ما برای مردم میخواهیم (با این فرض که مردم هم همان را بخواهند) آنقدر ارزش دارد که اینهمه زندگی ها بخاطرش بپاشد؟ صدها هزار جوان ایرانی زندگی شان را فدا کنند؟

 نه... من با این مخالفم. آزادی و رسیدن به زندگی بهتر نباید ماموریتی بر گردن پاتریوتها و پیشگامان در این ابعاد و این گستره و این زجر و اذیتها و هزینه هایی که ذکرش آمد باشد. این درست نیست. لعنت بر آنکه این وظیفه لعنتی را بعنوان هدفی مقدس در راه مردم بر دوش جوانان گذاشت.

 چرا؟ چرا من باید اینهمه هزینه بدهم که مردم کار و زندگی و شغل خوب داشته باشند؟ چه اشکالی دارد که من هم مثل بقیه مردم زندگی ام را بکنم. هروقت مشکلی پیش آمد که آنقدر بزرگ بود که بناچار مردم حول اندیشه ای متفق شدند، ما هم بشویم یکی از آن مردم. این کم هزینه ترین راه و البته چند دهه ای دیرتر به مقصد رسیدن است، اما در کنارش صدمه نیز کمتر است. چرا راههایی برای مبارزه برنگزینیم که صدمه کمتری داشته باشد؟ چرا مجاهدین در خرداد سال 60 دست به آن "قیام" زدند؟ حتا اگر آن چندماه بقول مجاهدین آخرین فرصت برای حفظ آزادی ها بود اما... آنها به نمایندگی از کدام مردم دست به این "فداکاری" زدند و بهانه لازم را به دست رژیم، آن گاو نر بدشاخ دادند که بهانه ی رادیکال شدن و توی سر مردم زدن را زودتر پیدا کند؟ کسی که دست به این کار میزند، موظف است، و باید و باید که پیروز شود. نه اینکه بگوید ما تلاش مان را کردیم اما رژیم سفاک بود و ما را سرکوب کرد و درنتیجه رژیم رادیکال تر شد. این عذر پذیرفته نیست! آقای مسعود رجوی کدام مردم به تو نمایندگی دادند که از جانب آنها جنگ مسلحانه راه بیاندازی؟ آقای مبارز سیاهکل تو به چه حقی خودت را پیشرو و فدایی مردم به حساب آوردی و به حساب آنان با رژیم شاه درافتادی؟ از کجا مطمئن بودی که نتیجه کار حتما بهتر از سابق خواهد شد؟ هیچکس نمیداند از یک انقلاب و بلبشو چه در خواهد آمد.

 و امروز هم...چه کسی می تواند تضمین کند که اگر جمهوری اسلامی در اثر یک انقلاب سقوط کند، مثل انقلاب سال 57 کشور یکپارچه باقی خواهد ماند و مردمان دچار عصیان و جامعه دچار پریشانی و هرج و مرج نخواهد شد؟ چه کسی می تواند تضمین کند که کشور ما نیز همچون عراق و افغانستان هر گوشه اش در دست گردنکشی و سرکرده ای نیافتد؟ به نظر من، اگر در سال 57 چنین اتفاقی رخ نداد به دو دلیل بود. یکی اینکه یک رهبری منسجم در کار بود که همه مردم از آن حرف شنوی داشتند و دیگر اینکه چشم مردم به دیدن طالبان و القاعده و گردنکشان عراق و افغانستان روشن نشده بود و پاردایمی بجز ادامه اوضاع و شرایط اجتماعی ایران به همان صورت رژیم شاه (منهای موارد نقض حقوق بشر) در فکر کسی نبود. در مورد اول به نظر من مخالفین جمهوری اسلامی هرگز و هرگز نخواهند توانست همان رهبری را بوجود بیاورند که خمینی برپا کرد. یعنی یک رهبری که تمامی ایرانیان از آن حرف شنوی و فرمانبرداری داشته باشند. در مورد دوم نیز نگاهی به حرکتهای جدایی طلبانه در اطراف و اکناف کشور و رادیکال شدن آن من یکی را شدیدا از آینده ایران میترساند. من جمهوری اسلامی با همین وضعیت را به تبدیل شدن ایران به فغانستان و عراق ترجیح میدهم.

 سوال اینجاست که به محض به هم ریختن اوضاع و به محض آنکه کنترل اوضاع از دولت مرکزی و نیروهای انتظامی کشور خارج بشود، و نیروهای انتظامی و نظامی با توجه به انقلاب قبلی هفت تا سوراخ موش را بجورند و پنهان شوند کلانتری ها و مراکز نظامی و امنیتی و سلاحهای سبک و سنگین و بطور کلی قدرت به دست چه کسانی خواهد افتاد؟ و این کسان در چنین حالتی تا چه درجه از اطاعت و همکاری را با همان شواری مرکزی رهبری انقلابی که حالا دولت جانشین موقت و انقلابی را تشکیل داده خواهند داشت و تا چه اندازه بر قول و قرارهای وفاداری قبلی پایبند خواهند بود؟ وقتی نهادهای انتظامی و امنیتی یاد شده در ایده آل ترین حالتش به تسخیر مردم محلی در بیاید، در چنین حالتی کنترل "نهادهای" تشکیل شده یا کمیته های بزرگ و کوچک مرکب از دهها تا هزاران نفر مسلح را چه کسانی در تهران و تبریز و مشهد و زاهدان و سنندج و "الاحواز" بدست خواهند گرفت؟ آیا این کسان مثل سال 57 شامل مشت حسن بقال یا آقای حسینی معلم مدرسه و آقای بهادری کارمند فلان اداره نیز خواهد بود؟ یا این گونه کسان توسط فلان "فدایی و پیشگام فلان خلق" و فلان گروه ماجرا جو و ... بلافاصله از صحنه عمل حذف خواهند شد؟

 آیا مشکل است بتوانیم تصور کنیم که در فقدان انضباط نظامی زمان شاه در نیروهای مسلح فعلی جمهوری اسلامی، کنترل نهادهای انتظامی و نظامی و پایگاههای نیروی هوایی و زمینی با صدها هزار سلاح سبک و سنگین، با دهها هواپیما و صدها تانک و خودرو و زرهپوش در آذربایجان، بلوچستان، خوزستان و ... به دست چه کسانی خواهد و روزی از رادیوهای شان نیز تشکیل جمهوری های فلان و بهمان و اعلام استقلال شان را بشنویم؟ آیا تصور نمی کنید که به اندازه کافی زمینه های فرهنگی و روحی برای چنین رویاهایی در میان اقوام در ایران دامن زده شده است؟ ایا به اندازه کافی که ایران را بهم بریزد نیستند افرادی که حاضر باشند به خاطر اهداف ضد ملی شان یا خود را به کشتن بدهند یا هزاران جان را بگیرند و هیچ واهمه ای هم از جنگ داخلی و سقوط کل کشور به دامن نا امنی و قحطی و جنگ داخلی به دل راه ندهند؟

 هرکس که در طی بیست سال گذشته با نوشته های من آشنا باشد میداند که هرگز و هرگز کمتر از سرنگونی جمهوری اسلامی را نخواسته ام. امروز نیز میدانم که نه تنها من که حتا مخالفین اصلاح طلب در اپوزیسیون نیز خواهان برچیده شدن بساط جمهوری اسلامی و روی کار آمدن حکومتی هستند که خیلی ساده، ادامه شرایط اجتماعی زمان شاه منهای محدودیتهای آن باشد. اگر کسی امروز در خارج و در تبعید خود را به این معنی اصلاح طلب میداند از سر ناچاری است. اختلاف من با این اصلاح طلبان بطور خلاصه در این است که به نظر من ما در این تبعید وظیفه دیگری را باید بعهده بگیریم که از توان و امکانات مردم مبارز داخل کشور خارج است و این هرچه باشد اصلاح طلبی نیست. در این مورد جلوتر بیشتر خواهم گفت.

 لذا این که امروز من سقوط جمهوری اسلامی را در اثر یک شورش کور به نفع منافع ملی نمیدانم تنها از این روست که نگران خطرات یاد شده در بالا هستم. و خواهشم از دوستان قبل آنکه به نگارنده بتازند و انگ و وصله بزنند این است که اول خیال مرا از بابت نگرانی های بالا راحت کنند، و تضمینی بدهند که در اثر شورش مردم حتا در صورت یک رهبری منسجم کشور دچار هرج و مرج نخواهد شد، آنگاه من قانع شده و دوباره شورشی و سرنگونی طلب خواهم شد. به نظر من، تا جایی که عقل و مشاهدات من نشان میدهد، چنین تضمینی نمی تواند وجود داشته باشد و ترس من از همین است.

 به نظر من، در سقوط جمهوری اسلامی در اثر شورش و انقلاب مردمی، چیزی بجز دود نخواهد ماند که در چشم ما هواداران یکپارچکی و تمامیت ارضی و یگانگی کشور برود. آنچه میوه است را جدایی طلبان و ماجراجویان با استفاده از اوضاع بلبشو و بهمریختگی خواهند برد. حتا نظر پرسی های شان نیز در جو تهدید و ارعاب یا جوسازی های روحی نمیتواند خالی از اشکال باشد و نظایرش را بارها و بارها دیده ایم.

 و سوال اینجاست که چرا ما باید سرباز و حمال مفت و مجانی این ماجرا جویان بشویم؟ چرا به بهانه سرشاخ شدن با این گاو بدشاخ کشورمان را به دست این ماجراجویان و هرج و مرج بدهیم؟ هرچند هدف ما سرنگونی طلبان از سرنگونی بارش باران است اما چه کسی تضمین می کند که سیل کشور را نبرد؟ سرنگونی جمهوری اسلامی در این شرایط و با این اوضاع و احوال، در فقدان انسجامی که ایرانیان قبل از انقلاب داشتند و در فقدان یک رهبری عمیق ملی و مورد اعتماد کل مردم ایران به نفع منافع ملی ما نیست. حتا هنگامی که آن رهبری جامع و مورد اطمینان نیروهای اپوزیسیون و مبارزین داخل بوجود بیاید تا نهادهای نظامی و امنیتی و مسلح کشور از آن حمایت و به آن ابراز وفاداری نکرده اند سقوط جمهوری اسلامی خطرناک و یک قمار است که امکان برد ما در آن مسلما بسیار ناچیز خواهد بود.

 هیچ چیز مشخص نیست! جمهوری اسلامی بالاخره توسط نوه نتیجه های ما دچار تغییر ماهیت کلی خواهد شد. بگذار چنین شود، بگذار در این دوره ما روی آزادی را نبینیم اما دچار صدمه های ناشی از یک انقلاب ویرانگر و بدون کنترل نشویم.

 و البته مخالفت با شورش و انقلاب به منظور سرنگونی معنایش از آنطرف بام افتادن و همکاری با جمهوری اسلامی و پذیرفتن و سرکردن با آن نیست. آن نسل از مبارزین که بهرحال از آغاز چه درست و چه غلط به جایی رسیده اند که نه خود تمایل به رفتن به داخل ایران را دارند و نه رژیم تمایلی به آمدن آنها دارد، میتوانند مبلغ بی اعتنایی و عدم شرکت در فعل و انفعالات درونی رژیم باشند و بادست باز تری این امر را تبلیغ کنند. میتوانند دارای مواضعی از نوع ابراهیم نبوی و مسعود بهنود و سایر تبعیدی های جدید تا مواضع آشتی نا پذیر سرنگونی طلبان را داشته باشند. این وضعیت تغییر ناپذیر باقی خواهند ماند و هرگز و هرگز اتحادی وسیع که همه اینها را در بر بگیرد تشکیل نخواهد شد. پس بگذار هرکه هرچه از دستش بر می آید بکند. بگذار نظرش را بگوید و ما مخالفت کنیم یا در مواردی حمایت کنیم. کاری که همین امروز دارد می شود. در آنچه که دارد می شود یعنی تلاش هایی در راستای حقوق بشر و افشا گری ها و حمایتها و دامن زدن به اعتراضات از هرگونه که زورمان برسد، سیاسی، صنفی، فرهنگی، اجتماعی و غیره همه ما هم نظریم اما بگذار روی نوع فعالیتهای سیاسی اختلاف نظر داشته باشیم. این اختلاف نظرها نباید دشمنی معنی بدهد. این وضعیت همان خالی کردن حوض با قاشق چایخوری است اما بالاخره حوض تا زمان نوه های ما خالی خواهد شد. من با این موافق تر هستم تا اینکه کشور ما بخواهد به سرنوشت عراق دچار شود.

 از طرفی سرنگونی احتمالی نیز تنها در صورت یک شورش کور و بدون برنامه ریزی و بدون رهبری مانند ماجراهای 18 تیر، یا از نوع حرکتهای صبح روز 28 مرداد 55 سال قبل می تواند رخ دهد که قدرت حاکم ممکن است بتواند مانند 18 تیر سرکوب کند و ممکن است مانند 28 مرداد نتواند. خود می توانید حدس بزنید که چنین اتفاقاتی چند بار در عمر فعالیتی سیاسی یک ایرانی می تواند رخ دهد. به امید چنین روزهایی ماندن شرط عقل نیست. به اختیار ما هم نیست.

 

انتخابات

 حال میرسیم به مقوله انتخابات رژیم. گفتیم که مخالفت با انقلاب و سرنگونی برای ما مخالفان تبعیدی به معنای دل و قلوه دادن با رژیم جمهوری اسلامی نیست. برای اصلاح طلبی، کار کردن و ساختن مملکت، همکاری های سیاسی و اصلاح طلبی از انوع دیگر، در داخل ایران به اندازه کافی نیروهای تندرو و کند رو با انواع و اقسام تقسیمات شان وجود دارند. بگذار آنها کارشان را بکنند. ما نباید با آنها به مخالفت برخیزیم و جنگ لفظی براه بیاندازیم که حاصلی هم ندارد. اما می توانیم یک سری تحلیلها و راهنمایی ها را به جامعه بدهیم که از توان نیروهای داخل کشور خارج است. ما می توانیم حرفهایی را بگوییم و خواسته هایی را طرح کنیم و از مردم بخواهیم آنها را پی بگیرند که امکان طرحش از عهده نیروهای داخل کشور خارج است. یکی از آنها طرح نظر در رابطه با همین انتخابات است. در زیر نگارنده دلایل مناسب بودن عدم شرکت مردم در انتخابات را به تفصیل می آورم؛

 یکی از مزایای شرکت در انتخابات و فعل و انفعالات درونی رژیم مطرح می شود این است که با حضور در مراجع تصمیم گیری می توان به تغییر اوضاع به نفع دمکراسی و آزادی تاثیر گذار بود. تاثیری ولو اندک نیز غنیمت است و نیز می توان در سایر امور کشور نیز نظیر پروژه ها و طرحهای سازندگی تاثیر گذار بود و مثلا از حیف و میل ثروتهای ملی و و.. جلوگیری کرد.

 در پاسخ نظریه آخری باید گفت که این درست است که عده ای در داخل بهرحال مشغول سازندگی و سنگ روی سنگ گذاردند هستند اما از نظر نباید دور داشت که کلیت رژیم خود با چنین سازندگی هایی موافق است و نیازی به تلاشهای ما برای به ثمر رسیدن آنها نیست. مثلا ساخت نیروگاه اتمی، ساخت متروها و توسعه راههای کشور، زدن پلها، سدسازی ها ووو.. مثل زمان شاه، امری است که حکومت بهرحال در حال انجامش است و خود را متهد و موظف به انجام آن میداند. در زمینه های اجتماعی از آخرینهای آنها که شنیده ام این بود که گویا دیگر مانند سابق نیست که وقتی بیماری با حال وخیم را به بیمارستانی برسانند بیمارستان از پذیرفتن آن سرباز زند و بیمار کنار خیابان بمیرد بلکه بیمارستان موظف است به مداوا بپردازد و دولت مخارج را تعهد میکند. مطمئن نیستم اما شنیده ام که تمامی ایرانیان بالاتر از 65 سال چه سابقه کاری داشته باشند و چه نداشته باشند از کمک هزینه دولتی برخوردارند. دولت سرمایه گذاری ها را تشویق می کند و امکانات زیادی برای پیشرفت آنها که اهل تلاش هستند فراهم می کند. در این مورد مخالفان نیازی به رفتن به مجلس شورای اسلامی و تاثیر گذاری ندارند و حکومت دارد کمابیش کار خود را می کند. مضافا به اینکه نماینده مجلس شورای اسلامی در عمل ناتوان تر از آن است که بتواند جلوی نابکاری ها و رانت خواری ها و پارتی بازی ها و بخوربخورها را که تبدیل به امری عادی نه تنها در دولت که در خود جامعه شده است را بگیرد.

 در زمینه های دمکراسی، آزادی بیان و حقوق اجتماعی، در صورتی شرکت در انتخابات باید تشویق شود که این امید باشد که نماینده بتواند پایش را قدمی از آنچه که زمان خاتمی برای لایحه مطبوعات و یک لایحه دیگر برداشت، فراتر گذارد. اتوبوسهای آماده در مقابل مجلس برای بردن نمایندگان به بازداشتگاهها در صورت مقاومت نمایندگان خود گویای میزان تحمل رژیم برای تغییراتی است که موافقان شرکت در انتخابات به آن امید دارند. در آن دو مورد آقای کروبی، رئیس مجلس خیلی راحت گفتند که مقام معظم رهبری طبق دستوری فرموده اند که این لایحه طرح نشود والسلام! و لایحه را زیر کون شان نهادند. از نمایندگان بجز غرولندی بر نخاست. یعنی کاری از دست شان بر نمی آمد. نه قانون اساسی جمهوری اسلامی به آنها چنین اجازه ای میداد و نه خودشان اهل هزینه دادن و اعتصاب و بست نشستن و غیره بودند. نمایندگان آینده نیز اگر از این قماش نباشند اصلا امکان راهیابی به مجلس شورای اسلامی را نخواهند داشت. عده ای می گویند بگذار برویم بعنوان نماینده نام نویسی کنیم که رژیم ما را رد کند و رسوا شود. و سوال این است که رسوا در مقابل که؟ مگر این رژیم آبرویی دارد که بخواهد از رسوا شدن بترسد؟ رژیم مگر نام این رد کردنها را رسوایی می گذارد؟ برای من که از بیرون نگاه می کنم امری عادی در رژیمی رسوا رخ داده نه بیشتر!

 اما عدم شرکت در انتخابات در هم موارد بالا به نفع مردم عمل می کند! یعنی هم به پیشبرد دمکراسی و هم به طرحهای سازندگی و آزادی های اجتماعی. بی اعتنایی مردم به انتخابات و کلیت رژیم، به لحاظ روانی همان تاثیری را بر رژیم جمهوری اسلامی می گذارد که بر رژیم شاه می گذاشت. هرچند مهم بودن امر مردم در جمهوری اسلامی هرگز بپای اهمیت آن در زمان شاه نمی رسد، اما این بی اعتنایی به فعل و انفعالات سیاسی درونی رژیمها، از قبیل انتخابات و غیره، برای در تنگنا گذاشتن رژیمها همواره وسیله موثری بوده است. عدم شرکت مردم در انتخابات هرچقدر هم به آسودگی یک رژیم از شر مخالفانش کمک می کند اما در عین حال موجبی برای سرافکندگی آن رژیم نیز هست. چنین اوضاعی برای کارگزاران هر رژیمی تولید عقده می کند بطوری که کارگزاران آن رژیمها هرقدرت هم بی مروت و بی اعتنا به حقوق مردم، اما بهرحال نمی توانند به چشم مردم آنگونه که دلشان می خواهد، یعنی مانند منتخبان واقعی مردم چشم بدوزند و آسیب پذیر تر از زمانی می شوند که منتخب واقعی مردم باشند. این شرم و خجالت سلاح بسیار مناسبی برای تضعیف روحیه مقاومت حاکمان است. این رویه در مورد "همه مردان شاه" بخوبی نتیجه داد. هرچند آن "شرم" در مورد آن بیچاره ها بیشترش تلقینی و غیر واقعی بود اما آنها خیال میکردند که همه زحماتی که برای سازندگی کشور می کشند، خیانت به کشور بوده است! همدردی نشان دادن با مخالفان و ابراز مخالفت با رژیم شاه برای همان دولتمردان کم کم یک پارامتر تعهد و مردمی بودن به حساب میآمد. بنی احمد نماینده مجلس شورای اسلامی و چند نماینده دیگر از جمله آن مردان بودند. مردان رژیم حاضر نیز از چنین احساس و درد وجدان درونی برحزر نیستند. با این تفاوت که اگر مردان شاه از سر نا آگاهی تصور می کردند که دارند به مردم شان خیانت می کنند اما مردان امروز جمهوری اسلامی نیک میدانند که آگاهانه دارند حقوق مردم را پایمال می کنند و عمله ی ظلم اند. فرزندان آنها نیز همانگونه نزد دوست و آشنا خجل هستند که فرزندان برخی از مردان شاه در دانشگاه و میان سر و همسر و اینها کم عاملی نیست! این سالهای آخر گزارشهایی از مشکلات مردان رژیم با خانواده و فامیل در این مورد گزارش شده است. بهرحال اینها تنها نمونه هایی از نمونه های بسیار دیگری است که درد وجدان را در مردان رژیم سنگین تر و فشار را بر شانه های آنان بیشتر و آنان را آسیب پذیر تر و در مقابل مقاومت مردم ناتوان تر از پیش خواهد کرد. اینکه رژیم آرزو دارد مردم ایران چه به هواداری از اصلاح طلبان و اهداف آنها و چه به هر دلیل دیگری که خود تصور می کنند در انتخابات شرکت بکنند از همین روی است که رژیم به کمک مقداری تلقین می تواند این احساس بدهکاری وجدان به جامعه را در مردانش از میان ببرد. در چنین حالتی وقتی پاسدار و نیروی انتظامی در خیابان توی سر مردم میزنند دیگر میدانند که بر اساس قانونی این لگد را میپرانند که نماینده همین مردم در مجلس آنرا تصویب کرده است. بهانه دارند که این خواست خودتان است و یا این خواست اکثریت مردم ایران است. خوب اگر مردم ایران خواهان آزادی زن ( "بدحجابی") بودند که با شرکت خود در انتخابات بر مشروعیت رژیم و اعمالش رای تایید نمی نهادند! پس بگیر ای بدحجاب این لگد را! اگر مردم ایران آزادی مطبوعات و رسانه ها را می خواستند که به نمایندگانی رای نمیداند که فراتر از عروسکی گوش بفرمان رهبری نمی توانند عمل کنند پس بگیر ای دانشجو، این نویسنده، ای رونامه نگار این زندان و داغ و درفش را! پس بیایید دهان تان را ببوییم و ببندیم و آزادی های تان را با وجدانی آسوده محدود کنیم.

 حال اگر تا این حد هم "بدبین" نباشیم، و تصور کنیم که شرکت مردم در انتخابات از رادیکال ماندن رژیم جلوگیری کرده و شرایط زندگی را برای مردم ایران قابل تحمل تر می کند بازهم به دلایل زیر قابل قبول نیست. رژیم اگر تن به آزادی های محدود میدهد، اگر دیگر زنان را بجرم بدحجابی با لگد درون ماشین نیروی انتظامی پرت نمی کند، نه برای آن است که نماینده اصلاح طلب به مجلس رفته و جلوی این اعمال را گرفته است بلکه برای آن است که مردم آنچنان مقاومت کرده اند که رژیم از عصیان جامعه به هراس افتاده و بناچار پس نشسته است. و منظور من همه مدتی که از عدم شرکت در انتخابات دم میزدم، و اینکه بگذار تندروها به سرکردگی احمدی نژاد و یا هر نابکار دیگری روی کار بیایند و آنچه از نابکاری در آستین دارد همین بود که به رنگ سیاهی که بالاتر از آن دیگر رنگی نیست برسند و مردم این رنگش را هم تجربه کنند و وادارش کنند که کوتاه بیاید. حیف بود این رنگش هم تجربه نشود چرا که آنگاه همواره رژیم میتوانست مردم را به خاتمی ها و اصلاح طلبان راضی کند و آنها را از لولوی تندروها بترساند. حال که سایه جنگ از میان برخاسته دیگر تندرو و کند روی رژیم همه همان کرباس یک سر و ته هستند. میخواهم بگویم که آن سری گشادگی ها و قابل تحمل تر شدن زندگی اجتماعی امروز مردم در ایران امری است که رژیم میداند که چه تندروهایش روی کار باشند و چه اصلاح طلبانش ناچار است که دیر یا زود برای جلوگیری از عصیان جامعه به آن تن در دهد. پس چرا بگذاریم این کاری که بالاخره شدنی است و همین حالا نیز در حال اجراست را رژیم با منت گذاری به این حساب بگذارد که برداشتن این محدودیت ها و این گشادگی ها (مثلا در زندگی خصوصی مردم دخالت نکردن و اجازه نق زدن و انتقاد آبکی به روزنامه نگار دادن و ...) از تاثیرات شرکت مردم در انتخابات و رای دادن به نمایندگان اصلاح طلب بوده است؟؟

 آیا شما مبلغان شرکت مردم در انتخابات از این حقیقت آگاهی دارید که وقتی شما در انتخابات شرکت کردید و فعالانه آنرا تبلیغ کردید دیگر نه خود میتوانید آنچنانکه باید منتقد دست آورد و حاصل فعالیت خود (یعنی مجلس شورای اسلامی و قوانین مصوبه آن) باشید و از آن بدتر مردم عادی کوچه و بازار دیگر نمیتوانند بر علیه دست آورد خود به مبارزه برای رسیدن به آزادیها و حقوق اساسی شان آنگونه که باید بپردازند. و این یعنی دامن زدن به همین بی خیالی و بی اعتنایی فعلی مردم به امر سیاست و راحت کردن وجدان آنها که کارشان را کرده اند و حالا اگر روسری ها میتواند عقب برود پس همه به اهداف شان رسیده اند و دیگر مشکلی نیست بجز دوری شما.

 روی سخنم با مقدس مآب هاست! آیا این بود آن هدف مقدسی که بخاطرش زمانی هزاران نفر کشته و شهید و تبعید شدند؟ و نیز روی سخنم با مبلغان انتخابات و اصلاح طلبان خارج کشور است؛ آیا میدانید که این تبلیغ شرکت در انتخابات نوعی به صلح رسیدن با کلیت جمهوری اسلامی است؟ آیا به این راضی هستید؟

 اینجا یک دوراهی بر سر نوع زندگی سیاسی است. نمیتوان با قطعیت نظر داد که کدام راه صحیح است. اگر اصلاح طلبان به رسیدن به صلح با جمهوری اسلامی راضی هستند بدانند که نهایت آرزوهای شان پارادایم دوسال اول ریاست جمهوری خاتمی خواهد بود. آزادی های سیاسی و اجتماعی قدمی از آن فراتر نخواهد رفت. اگر تصور می کنید که مردم ایران به همان راضی هستند، شما نیز به همان راضی هستید و نمیخواهید هزینه ای بیشتر برای رسیدن به آزادیهای بیشتری بپردازید، پس راه همین است. به همین قانع باشید و بدون نق زدن و غرولند به داخل کشور هم رفت و آمد بکنید و کارتان را بکنید.

 اما آنها که به این وضع راضی نیستند، هنوز توان هزینه دادن را دارند، هنوز حاضرند تبعید را تحمل کنند، (و این به معنای سرکوفت زدن به اصلاح طلبان و فخر فروشی و مایه امتیاز آنچنانی نیست بلکه ادامه تلاش در راه نوعی نگاه مبارزاتی است) آنها باید همچنان به همان راه آشتی ناپذیری خود ادامه دهند اما بدانند که همانگونه که در بالا هم آمد، سرنگونی طلبی و مبارزه شان نباید از حد مبارزه منفی، مانند دامن زدن به مخالفتها، عدم شرکت در انتخابات و انجام تظاهرات بر علیه کلیت رژیم فراتر رود. جنگ مسلحانه، بمب گذاری، شورش کور، و غیره را نباید توصیه کنند. (اگر هم توصیه کنند کدام نیروی مردمی در میدان است که برای آنها به خیابان برود و به سوی خودروی نیروی انتظامی کوکتل مولوتف پرتاب کند؟؟ لذا به نگارنده هم اعتراض نکنند که جلوی "قیام" مردم ایران را دارم می گیرم).

 اما این هردو نیرو نقاط اشتراک بسیار دارند و میتوانند یاری های زیادی به هم برسانند. هردو نیرو می توانند به یاری مثلا اعتصاب کنندگان شرکت واحد و حمایت از آنها برخیزند. می توانند مشترکا از زندانیانی سیاسی حمایت کنند و خواستار آزادی روزنامه نگاران دربند شوند. می توانند اخبار را به هم برسانند و صدای انتقاد به سیاستهای سیاسی و اجتماعی و کشوری رژیم را به مردم برسانند.

 اما یک امر را نباید همه از یاد ببریم. هرچه می کنیم، دست به هر اقدامی که میزنیم، هر سخنی که می گوییم و هر کلامی که بر کاغذ می آوریم را باید از پیش سبک و سنگین کنیم و با معیارهای منافع ملی و منافع مردم کشورمان، معیار تمامیت ارضی و حقوق بشر بسنجیم. اجباری نداریم پاسخگوی هر سوالی باشیم و پرداختن به هر امری را در حیطه وظایف مبارزاتی خود به شمار آوریم. باید بدانیم که چه داریم می کنیم و در این مورد احساس مسئولیت کنیم. هر قدمی و هر عملی ممکن است بازی با سرنوشت میلیونها انسان باشد. مواظب گفتار و کردار خود باشیم که در آینده ندامت برایمان به همراه نیاورد.

  

سام قندچي

 دوست عزيز آقاي محسن کردي،

 ميدانم خسته هستي. پس با اين جمله شروع ميکنم که خسته نباشي و همه ما حقمان است که کمي هم استراحت کنيم.

 خيلي از اين نکاتي هم که نوشتي واقعيت هر تحول اجتماعي است چه تحول انقلابي چه رفرم. امير کبير براي تحول اصلاح طلبي *مترقي* جان باخت. متأسفانه تاريخ ما بيشتر فداکاري براي کارهاي اکستريم انقلابي مثل کار چريکي مرسوم بوده تا فداکاري براي اصلاح طلبي *مترقي*. آن پنجاه و چند نفري هم که بيانيه استقلال آمريکا را امضاء کردند اگر جنبش شکست خورده بود همه شان را انگليس اعدام کرده بود و اتفاقاً اکثرشان هم ثروتمند بودند و آدم انقلابي که ما فکر ميکنيم هم نبودند و اولش هم فکر نميکردند که به انقلاب بکشد. در اروپا امانوئل کانت نه تنها براي آلمان بلکه حتي براي فرانسه تحول دموکراتيک را به شکل جنبش اصلاح طلبي ميديد و فقط وقتي عملاً انقلاب در فرانسه با خواستهاي مترقي که وي در نظر داشت روي داد، از انقلاب پشتيباني کرد چون مترقي بود و نه چون از طريق انقلاب انجام شد و اتفاقاً ترجيحش اين بود که از طريق رفرم به خواستهاي مترقي مورد نظرش دست يابد.

 من خود هنوز اميدوارم که تحول ايران از طريق *رفرم* مترقي انجام شود و نه انقلاب. ولي برايم اهميت مهم است که تحول *مترقي* باشد و نه اصلاح طلبي ارتجاعي. مثلاً آقاي ميردامادي اصلاح طلبي محتشمي و خلخالي را نويد ميدهد يا اصلاح طلبي امير کبير؟ بنظر من دومي.

 کسانيکه مثل ما در خارج هستند ميتوانند اين حرفها را بزنند بجايش در خارج خيلي ها خود سانسوري ميکنند و برخي ديگر هم که سايتهايشان فيلتر نيست برداشت ديگري از ديدگاههاي خارج ميدهند. به هر حال خارج آنقدر هم اهميت ندارد و جنبش در ايران خيلي جلوتر از ما است.

 بنظر من آنها که امروز خطر تجزيه قومي در ايران را بزرگ ميکنند زياده روي ميکنند. البته به خود من هم اين تجزيه طلبان حمله ميکنند که شوونيستم و غيره:

 http://www.11007.baybak.com/4143.azr

 در نتيجه اين نيست که وجود اين جريانات را نميبينم. ولي اشتباه بزرگ ديدن خطر اين ها مثل لاي ايست هائيست که قبل از 18 تير هر کسي که خواهان سرنگوني جمهوري اسلامي بود را مجاهد يا سلطنت طلب ميخواندند چون فکر ميکردند نتيجه سقوط قدرت گرفتن اين دو نيرو ميتواند باشد. واقعيت اين است که سقوط رژيم جمهوري اسلامي همه امکانات مختلف را پيش پاي جامعه قرار خواهد داد ولي بيشترين شانس را آلترناتيو دموکراتيک سکولار در ايران خواهد داشت. ايران عراق يا افغانستان نيست. جنبش دموکراسي خواهي در ايران ريشه دارد و اکثريت اپوزيسيون جمهوري اسلامي هم عامل کسي نيست و تجزيه طلب هم نيست و اتفاقاً برخي ظاهراً تحت عنوان مبارزه با جنگ افروزي قومي خودشان جنگ افروزي قومي راه انداخته اند و جدا از هر خط مشي اي که هر دسته اي دنبال ميکند جنبش دموکراسي خواهي ايران يک حرکت پر قدرت داخلي است و اين تفاوت اصلي وضع ايران با عراق و افغانستان است. جنبش ايران دقت داشت و در 18 تير خود را به روياروئي بي موقع با رژيم نکشاند يعني آن اشتباهي را که عده اي در 30 خرداد 1360 به جنبش تحميل کردند را در 1378 دانشجويان زرنگ بودند و همان اشتباه را نکردندو اين باعث شد که جنبش ريشه اش تنومند شود.

 ضمناً عزيز اين رژيم درست ميگوئي خيلي سلکتيو کار ميکند و بلد است آدم ها را به اين برساند که کسي که فرياد ميکند به او حمله ميشود را ديوانه تصور کنند مثل آن کسي که گزارش من از تهديدهاي عوامب رژيم را ماليخوليا توصيف ميکرد. لابد اين خانم را هم که همين نوع تهديدها در خارج را در خارج توصيف ميکند خيالاتي بايد فکر کنيم:

 http://www.voanews.com/real/voa/nenaf/pers/pers17…

 االبته بگذريم که بي دليل کسي را امنيتي توصيف کردن کار خود اين آقايان بوده است نه من که به يک شخصي که با نام مستعار اطلاعات شخصي من را ميداده برخورد کردم. وگرنه به چه دليلي اين آقايان به اين جمع زير برچسب امنيتي زده اند:

 http://www.ayandehnegar.org/s_1.php?news_id=785

 و خود اين عده هم جواب اين آقايان را از ايران داده اند:

 http://www.jebhemelli.net/htdocs/Views/Naseh_Resp…

 البته من خودم هم با نظر اين دوستان در ايران که صوفيگري را بعنوان آينده نگري تبليغ ميکردند مخالفم ولي بحث نظري است و نه اتهام امنيتي به مردم زدن. اين نظر من است بخوانيد و ببينيد هيچ جايش شخصي بوده:

 http://secularismpluralism.blogspot.com/2006/07/b…

 در نتيجه منظورم اين است که شما درست ميگوئيد با رژيمي روبروز هستيم که خوب از اچوزيسيون براي نابود کردن خود اپوزيسيون استفاده ميکند و لابي ايست هاي جمهوري اسلامي همه اين سالها خوب اين را در آمريکا نشان داده اند، البته براي کسانيکه بخواهند ببينند وگرنه دوباره ميگويند که ما را خيالات برداشته است و هر که نقد از لابي ايست ها بنويسد را عامل جنگ افروز مينامند.

 ببينيد مبارزه با اين رژي" هم خيلي متفاوت با مدلهاي فعالين سابق جنبش سياسي است. مثلاً سر تظاهرات در آمريکا من هميشه اين سالها گفته ام که تظاهرات بي معني است ولي اين حصرات نوشتند که من ماليخوليائي هستم ...بحث من اين بوده که تظاهرات براي آن است که از مردم آمريکا بخواهيم روي دولتشان فشار بگذارند که روي دولت ايران فشار بگذارد ولي دولت آمريکا از زمان گروگان گيري تا حالا بدون چنين کوششي از سوي ما خودش بر ضد دولت ايران عمل ميکند در نتيجه دو دسته خواهاد تظاهرات هساتند يکي آنها که ميخواهند از مردم امريکا بخواهند که از دولتاشن بخواهند به ايران حمله کند و دوم هم انها که بخواهند از دولتاشن که با دولت ايران نتزديک شود و من با هر دو مخالفم. در نتيجه مبارزه در آمريکا شکلش تظاهرات نيست. در اروپا که دولت هاي اروپائي با دولت ايران رابطه دارند بحث طور ديگري است. حتي در کانادا رژيم پول خرج ميکند که روضه خواني در خانه ها عواملش راه مياندارند (دوباره نيايند بگويند من مردم عادي را هم محکوم ميکنم ولي عوامل رژيم در کانادااينگونه کار ميکنند.) خلاضهاين رژيم يک رژيم کلاسيک مدرن استبدادي نيست و متأسفانه فعالين سابق سياسي که در خارج اکثريت افراد مسن تر هستند درکشان از مبارزه با اين رژيم غلط است و عملاً مثل ان اعضاء حزب کمونيست امريکا ميشوند که در مقاله ام نوشتم که سال بعد از سال تظاهرات پنج شش نفري ميکذاشتند و دلشان خوش بود ...

 http://www.ghandchi.com/493-CommunistCults.htm

 با احترام

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

ایران گلوبال

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.