محمدرضا نیکفر در سلسله نوشتاري درباره "اقتصاد سیاسی دین" به مساله حکومت پهلوی دوم و دیانت پرداخته است. این پردازش در دو مقاله صورت گرفته است که این جا، بی کم و کاست، بازنشر می شود.
عصر جدید ایرانی در دورهی مشرف به انقلاب مشروطیت آغاز میشود. میتوان آغاز آن را مثلا شکست ایران از روس و طرح ایدهی اصلاحات از سوی شاهزاده عباسمیرزا گرفت. در آغاز این دوران حوزهی دینی متوجه هیچ تغییر خاصی نیست: business as usual، کاسبی روال همیشگی خود را دارد. ارتباطهای ایران با دنیای خارج جدیتر میشوند، کالاهای فرهنگی جدید، به تدریج در نزد دولتمردان نیز اعتباری بیش از اعتبار کالاهای فرهنگی سنتی مییابند، میسیونرها با حمایت قدرتهای بزرگ در ایران فعال میشوند و کالاهای دینی دیگری را عرضه میکنند، جنبش بابیان نزدیک است دکان تازهی پررونقی در بازار دین بگشاید. همهی اینها باعث میشود حوزهی دینی به وجود بحران پی ببرد. مرحلهی اول حیات حوزهی دینی در عصر جدید ایرانی رو به پایان میگذارد. در این مرحله حوزهی دینی در حالتی خواب و بیدار است. طلایههای انقلاب مشروطیت به تدریج شیعهی قجری را از خواب بیدار میکند.
بحران نخست
بحران پدیدآمده در بورس ارزشها، دین را مضطرب میکند. اسلام بنابر سنت خود موضوع را سیاسی میبیند و در صدد بازتعریف رابطهی خود با حکومت برمیآید. اگر حکومت فاسد است و به قدرت خارجی تسلیم شده است، از نظر سران دین، این امر تنها یک دلیل دارد: فاصلهگیریاش با حوزهی دینی.
بحران سیاسی و اجتماعی که بالا میگیرد، رهبران دینی نیز دخالت میکنند. دخالت این بار در برابر چشم تودهی شهری صورت میگیرد. توده در مفهوم جدید خود پا به صحنه گذاشته و به گروهبندیهای سیاسی بار تازهای میدهد. با آن، برای تبدیل ارز دینی به ارز سیاسی امکان تازهای پیدا میشود. روحانیت میان امکانهای سنتی و جدید کاسبی، بازی میکند و به ایفای نقشهای مختلفی میپردازد: شاهدوست، ضد شاه، مشروعهخواه و مشروطهخواه میشود. بورس ارزشها متحول میشود. بازار بازار سابق نیست. کالای دینیای هم که عرضه میشود، کالای سابق نیست و اگر باشد، دست کم این است که اینک در ویترین تازهای گذاشته شده است.
دورهی آرامش و سازش
تقریباً در همهی کشورهای اسلامی شاهد این هستیم که در مرحلهی نخست ورود به عصر جدید، حوزهی دینی به شکل خاصی سیاسی میشود، احساس خطر میکند، امکان آنچه را ما "کاهش نرخ سود دینی" نامیدیم، جدی میبیند و این گرایش طبیعی را از خود نشان میدهد که از طریق قدرت سیاسی تجارت خود را بیمه کند. بحران آغازین که از سر میگذرد، حوزهی دینی از تکاپو میافتد. در ایران به عنوان نمونه دورهای آغاز میشود که شاخص آن زعامت آیتالله بروجردی بر حوزه است.
همپایی رونق سرمایهداری و رونق دین
نکتهی مهم این است که در این دوره رشد سرمایهداری موجب رونق دین میشود. همپای تقویت دولت مرکزی، دین مرکز هم رشد میکند و دینهای حاشیه و دیانتهای سرخود جماعتهای مستقل را به سمت اضمحلال میبرد. سوادآموزی کشف تازهی دین را موجب میشود. شهرها بزرگ میشوند و پیاپی مسجد تأسیس میشود. قم محصول دوران پهلوی است. حوزهی علمیه قم در آغاز دوران پهلوی شکل میگیرد. در این حوزه شیعه آموزهی خود را منسجم میکند، در سنت دست به گزینش میزند، تاریخ تازهای برای خود مینویسد. شیعهی پهلوی شیعه متمرکز مدون منسجم است. بسیاری پندارها، گفتارها و کردارهایی که سنت خوانده میشوند و به نظر میرسد از دیرزمان وجود دارند، در همین دوران پهلوی رسم شدهاند و رسمیت حوزوی یافتهاند. شیعهی پهلوی مذهبی است متمرکز، برخوردار از حوزهای که بوروکراسی آن در دوران مدرن قوام یافته است، با رشد سرمایهداری رونق داشته است و خطر را نه در رونق سرمایهداری، بلکه در نیروهای پیشرو منتقد آن دیده است.
پیوند با لومپنها
در دوران پهلوی پیوندهای میان حوزهی دینی و لومپنهای شهری و تودهی رانده شده از روستا تقویت میشود. بر تعداد اینان مدام افزوده میشود. این امر، در کنار گشادهدستی بازار ثروتمند از یکسو و اداره اوقاف از سوی دیگر باعث میشود که سران حوزه به تذکرات نوگرایان دینی توجه نکنند، نوگرایانی که به این نتیجه رسیده بودند که جامعهی نو به کالای دینی نو نیاز دارد.
مسلمان شدن مجدد ایرانیان
سرمایهداری در ایران رشد میکند، جامعه پویش مییابد، در کشور تحرک ایجاد میشود، مردم باسواد میشوند، راههای ارتباطی تازه روستاهای دور را نیز از طریق مراکز استان و تهران به قم و مشهد وصل میکنند و این امکان را میدهند که برای نخستین بار آخوند پا در روستاهایی بگذارد که مسلمانیشان در حد یک نام بود. دوران پهلوی دوران مسلمان شدن مجدد ایرانیان است.
شبیهسازی
رونق تازه باعث زیادهخواهی میشود. زیادهخواهان به شکلهای مختلفی شورشگری میکنند. آنان هنوز به رأس قدرت چشم ندوختهاند، به رقبا میتازند و مشکل اصلیای که با پهلویها دارند بر سر مسئلهی زن است. تشیع پررونق پهلوی مذهب همسازی با سیستم است. زعمای اصلی حوزه، روحانیت را از دخالت مستقیم در سیاست باز میدارند. جوانان مذهبی چپگرا از آنان رو برمیگردانند و تشیع حوزه را تشیع صفوی میخوانند. ایدئولوژی آنان ولی خود محصول مکانیسمی است که عاملیت خودکار دینی برای رونقگیری از راه مشابهسازی ایجاد کرده است. از طریق این مکانیسم گفتمانهای رقیب را میگیرند، مشابه دینی آنها را تولید میکنند و مشابه را آلترناتیو اصل قرار میدهند. گفتمان دینی در ایران را نه با رجوع به سنت دینی گذشته، بلکه از طریق توجه به مکانیسم شبیهسازی باید شناخت. شبیهسازی شگرد همهی حضرات است، از آیتاللههای پیر گرفته تا روشنفکران دینی جوان. فایدهی اصلی رجوع به سنت گذشته، پی بردن به تقلبهای رایج است.
نماز جماعت به امامت محمدرضا پهلوی
بازهم دربارهی حوزهی دینی در عصر پهلوی
پیشتر گفتیم که برای فهم انقلاب اسلامی توجه به وجود سه مرحله در حیات حوزهی دینی در عصر جدید ایرانی اهمیت روششناختی تعیینکنندهای دارد. این سه مرحله را با نامهای تشیع قجری، تشیع پهلوی و تشیع حاکمیت پس از انقلاب اسلامی مشخص میکنیم. بر این نکته نیز تأکید کردیم که اگر بخواهیم شیعهی ولایتی دولتی امروزین را درک کنیم، بایستی در درجهی نخست به شیعهی پهلوی چشم دوزیم، نه به گذشتهی پرابهامی به نام سنت.
پایان شیعهی قجری
از منظر اقتصاد سیاسی دین به اختصار به نحوهی گذار از شیعهی قجری به شیعهی پهلوی و از شیعهی پهلوی به شیعهی ولایت فقیه اشاره میکنیم. دورهی شیعهی قجری با بحران به پایان میرسد. نرخ سود دینی کاهش گرفته است، بورس ارزشها متلاطم شده است و رقیبان تازهای سر برآوردهاند. دین دیگر به شیوهی سنتی قادر نیست سودآوری خود را تضمین کند. استراتژیهای مختلفی برای غلبه بر بحران آزموده میشوند: از مشروعهخواهی گرفته تا مشروطهخواهی. ایدهشناسی، یعنی رجوع به آگاهی و نهاد آگاه فردی (سوبژکتیویته) تنها بر جنبهی محدودی از آن واقعیت پیچیدهای پرتو میافکند که این استراتژیها را میپروراند.
کلاسهبندی سنت
جامعه به تدریج متجدد میشود. تجدد، بازار دین را گرم میکند. در آغاز عصر پهلوی با تأسیس حوزهی علمیهی قم، عصر تازهی شیعه نیز آغاز میشود. در این عصر شیعهی مرکزی، همپای رشد دولت مرکزی منسجم و مدون و دارای بوروکراسی مدرن خود میشود، تاریخ خود را از نو مینویسد و در این تاریخنویسی از روی دست تاریخنویسی ناسیونالیستی رونویسی میکند. بخش بزرگ آن چیزی که به عنوان سنت دینی در ایران کلاسهبندی شده است و اینک، آنگاه که از سنت سخن میرود، بدان اشاره میشود، ساخته و پرداختهی این دوره است. دروغ بزرگ تاریخنویسی معاصر ما تحویل دادن مصنوعات معاصر بهعنوان سنتِ سلف است.
همسازی با بازار مدرن
قم محصول عصر پهلوی است. قم، در این عصر در مجموع با سیستم همساز است و از قِبَل رشد سرمایهداری نان میخورد. حوزهی دینی، در این دوران آداب بازار جدید را میآموزد و درمییابد اینک چگونه و کجا باید سرمایهگذاری کرد؛ رقیبان را میشناسد و برای رونق کار خود با مکانیسم شبیهسازی آشنا میشود. این مکانیسم، از مهمترین شگردهای دینی برای همسازی با بازار مدرن است: آنگاه که میخواهند متفکر جلوه کنند، گفتمان رقیب را میگیرند، مشابه دینی آن را تولید میکنند و سپس مشابه را بدیل اصل قرار میدهند. حوزهی علمیهی جدید هیچ محصولی خلق نکرده، که مونتاژشده، تقلیدی و تقلبی نباشد. راز این حوزه، در سنت نیست، در تقلب است. این تقلب از الزامات کاسبی دینی در دوران مدرن است.
رجوع به استراتژی سابق
در دههی ۱۳۵۰ کاهش سود دینی محسوس میشود. دوران رونق به پایان رسیده است. سرمایهداری رشد سطحی خود را کرده و اینک میخواهد به عمق رود. بحران رشد درمیگیرد که سیستم سیاسی، بر خلاف ۱۳۴۲، توانایی کنترل آن را ندارد.
حوزهی دینی با به پایان رسیدن دورهی رونق به استراتژی سابق خود برمیگردد: چارهی افت ارزش از راه ترکیب شدن با دولت. آنچه باعث شده بود حوزهی دینی ساکت شود و این خواست قدیم را پنهان دارد، رونقی بود که کالای دینی با رشد سرمایهداری کسب کرده بود.
رابطهی تشیع پهلوی با جهان مدرن
حوزهی دینی در این دوره ثابت کرد که با مدرنیت قادر است تنها رابطهای مصرفی بگیرد. حوزه میتواند مدرنیت را به عنوان کالا و تکنیک بپذیرد، و اگر سرمایهداری، بازاری باشد که دین در آن نرخ سود تضمینشدهای داشته باشد، هیچ مشکلی با آن ندارد.
در دورهی رونق هیچ تلاشی از جانب حوزهی دینی برای شناخت جامعهی مدرن صورت نگرفت. اشرافِ بوروکراسیِ روحانیت، موجودات دو زیستیای بودند که در حجرهها احکامی را میخواندند و تدریس میکردند که حتا در قرون وسطا پشتوانهی اجرایی نداشتند، و از حجره که بیرون میآمدند، زیستی مشابه قشر مرفه ایرانی داشتند. مصرف میکردند و در پنهان از آن کارهای دیگر غافل نبودند.
روحانیت مبارز!
این یک دروغ بزرگ است که روحانیت سهم اصلی را در مبارزهی سیاسی در دوران شاه داشته است. از میان سه نیروی چپ، ملی و مذهبی، کمترین سهم از آن مذهبیهاست. به خاطرات چاپ شده، به مجموعهی مشاهدات زندگان در عرصههایی چون رسانهها، دانشگاه، کارخانه، روستا و مناطق قومی و به آمار زندانیان سیاسی تا سال ۱۳۵۶ که رجوع کنیم به سادگی به این نکته پی میبریم. در ضمن حساب بسیاری از نیروهای مذهبی را بایستی از حوزهی رسمی دینی جدا کرد.
بیاستعدادی حوزه
حوزهی دینی در دوران رونق، بیاستعدادی کامل خود را برای درک جهان مدرن نشان داد. هیچ اثری خلق نکردند که بتوان ذرهای تفکر در آن یافت. هر جا که گفتند چیزهای نویی در جهان وجود دارد، بلافاصله میافزودند که دینشان خیلی خوب است و برای هر مشکلی بهترین راه حل را دارد. برای آقایان هیچ چیزی به عنوان مسئله مطرح نشد، تا مجبور به فکر کردن شوند. مسائل حوزه همان مسائل قدیم است. مسائل جدید را مستحدَثاتی میدانند که با "قدرت" میتوان چارهای برایشان جست.
سنت و اسلوب
حوزهی دینی در دورهی پهلوی انگلی ماند: تولید قابلذکری نداشت و عمدتا کالای گذشته را میفروخت. به مرجعیتی که دستگاه سیاسی، رسانههای تبلیغاتی آن و نیز دانشگاه در جامعه یافته بود، با حسادت مینگریست. هیچ تلاش اصیلی از حوزه سر نزد، که بتوان آن را رقابتی مدنی و سازنده تلقی کرد. از این حوزه حتا کارهای سادهی نیکوکاری مثل کمک به مردم در دورههای بدبختی و سوانح طبیعی مصیبتزا برنمیآمد. افت سود، آن را به سوی الهیات سیاسی سوق داد. انرژی منفیای را در خود بیدار کرد که ویرانگریش را در انقلاب اسلامی به نمایش گذاشت. اینها هستند برخی خطوط عمدهی آن "سنتی" که حکومت دینی حیات خود را با اتکا به آن آغاز کرد. اما آیا بهتر نیست به جای "سنت"، از "اسلوب" سخن گوییم و حوزهی دینی را اساساً یک رژیم تلقی کنیم، یعنی بنگاهی با یک سبک و منش خاص؟
برخي از اعتقادات مذهبي محمدرضا پهلوی به زبان خودش:
كمي بعد از تاجگذاري پدرم دچار حصبه شدم و چند هفته با مرگ دست به گريبان بودم و اين بيماري موجب ملال و رنجش شديد پدر مهربانم شده بود. در طي اين بيماري سخت، پا به دائرة عوالم روحاني خاصي گذاشتم كه تا امروز آن را افشا نكردهام.
در يكي از شبهاي بحراني كسالتم مولاي متقيان علي عليهالسلام را به خواب ديدم كه در حالي كه شمشير معروف خود ذوالفقار را در دامن داشت و در كنار من نشسته بود، در دست مباركش جامي بود و به من امر كرد كه مايعي را كه در جام بود بنوشم. من نيز اطاعت كردم و فرداي آن روز تبم قطع شد و حالم به سرعت رو به بهبود رفت.
در آن موقع با آنكه بيش از هفت سال نداشتم با خود ميانديشيدم كه بين آن رؤيا و بهبود سريع من ممكن است ارتباطي نباشد. ولي در همان سال، دو واقعه ديگر براي من رخ داد كه در حيات معنوي من تأثيري بسيار عميق بر جاي نهاد.
در دوران كودكي تقريباً هر تابستان همراه خانواده خود به امامزاده داود، كه يكي از نقاط منزه و خوش آب و هواي دامنه البرز است، ميرفتيم. براي رسيدن به آن محل، ناچار بوديم كه راه پر پيچ و خم و سراشيب را پياده و با اسب طي كنيم.
در يكي از اين سفرها كه من جلو زين اسب يكي از خويشاوندان خود كه سمت افسري داشت، نشسته بودم ناگهان پاي اسب لغزيده و هر دو از اسب به زير افتاديم. من كه سبكتر بودم با سر به شدت روي سنگ سخت و ناهمواري پرت شدم و از حال رفتم. هنگامي كه به خود آمدم، همراهان من از اينكه هيچگونه صدمهاي نديده بودم، فوقالعاده تعجب ميكردند. ناچار براي آنها فاش كردم كه در حين فرو افتادن از اسب، حضرت ابوالفضل(ع) فرزند برومند حضرت علي(ع) ظاهر شد و مرا در هنگام سقوط گرفت و از مصدوم شدن مصون داشت. وقتي كه اين حادثه روي داد، پدرم حضور نداشت ولي هنگامي كه ماجرا را براي او نقل كردم، حكايت مرا جدي نگرفت و من نيز با توجه به روحية وي نخواستم با او به جدل برخيزم ولي هنوز خود هرگز كوچكترين ترديدي در واقعيت امر رؤيت حضرت عباس بن علي نداشتم. سومين واقعهاي كه توجه مرا به عالم معني بيش از پيش جلب نمود، روزي روي داد كه با مربي خود در كاخ سلطنتي سعدآباد در كوچهاي كه با سنگ مفروش بود قدم ميزدم. در آن هنگام ناگهان مردي را با چهره ملكوتي ديدم كه بر گرد عارضش هالهاي از نور مانند صورتي كه نقاشان غرب از عيسيبن مريم ميسازند، نمايان بود. در آن حين به من الهام شد كه با خاتم ائمه اطهار حضرت امام قائم روبرو هستم. مواجهه من با امام آخر زمان چند لحظه بيشتر به طول نينجاميد كه از نظر ناپديد شد و مرا در بهت و حيرت گذاشت. در آن موقع مشتاقانه از مربي خود سئوال كردم: او را ديدي؟ مربي متحيرانه جواب داد: «چه كسي را ديدم؟ اينجا كه كسي نيست!» اما من اين قدر به اصالت و حقيقت آنچه كه ديده بودم اطمينان داشتم كه جواب مربي سالخورده من كوچكترين تأثيري در اعتقاد من نداشت. امروز كه اين ماجرا را بيان ميكنم، شايد بعضي افراد، خصوصاً غربيها تصور كنند كه من خيالبافي ميكنم، يا آنچه ديدهام، يك حالت ساده رواني بوده است. ولي بايد به خاطر داشت كه ايمان به عالم روح و تجلياتي كه به حساب مادة در نميآيد، از خصايص مردم مشرق زمين است و چنانكه بعدها دريافتم، بسياري از مردم باختر نيز همين ايمان و اعتقاد را دارند. وانگهي، من در آن موقع هيچگونه دليلي براي جعل اين موضوع و بيان آن براي مربي خود نداشتم وامروز نيز انتفاعي از لاف زدن در اين قبيل مسائل نميبرم و جز عدة معدودي از نزديكان من، كسي تاكنون از اين جريان مستحضر نبوده است وحتي پدرم كه هميشه خود را به او بسيار نزديك و صميمي ميدانستم، هرگز از اين موضوع كوچكترين اطلاعي پيدا نكرد. پس از اين واقعه، با وجود اينكه به بيماريهاي سخت از قبيل سياه سرفه، ديفتري و چند مرض شديد ديگر مبتلا شدم، هرگز مكاشفة ديگري براي من پيش نيامد. چنانكه در هشت سالگي مبتلا به بيماري جان فرساي مالاريا شدم و با نبودن وسايل مداواي امروزي، از اين بيماري به سختي نجات يافتم ولي در طي هيچ يك از اين بيماريها، رؤيايي مانند آنچه نقل كردم، نداشتم ... (34)
شاه پس از انتشار كتاب مزبور در يك سخنراني ديگري كه در قم داشت يك بار ديگر ماجراي سقوط از اسب را تعريف كرد. شاه براي آنكه بتواند به اين دروغ، جنبه واقعيت بدهد؛ ميگويد وقتي ماجرا را براي پدرم گفتم، او حرف مرا جدي نگرفت. شاه ميخواست با گفتن اين جمله ثابت كند كه دروغ نميگويد.
شاه اين مطالب را در جاهاي مختلف تعريف كرده است. اگر خوب دقت كنيم تناقض بين حرفهاي او آشكار است. مثلاً در مصاحبه با اوريانا فالاچي، خبرنگار معروف ايتاليايي اين مطالب را به شرح زير تكرار ميكند كه در مقايسه با آنچه در كتاب مأموريت براي وطنم بيان كرده، تفاوتها و تناقضهاي آشكاري دارد.
شاهنشاه: «من تعجب ميكنم كه شما دربارة آن (الهام از پيغمبران) چيزي نميدانيد. هر كسي از خواب نما شدنهاي من خبر دارد. من آن را حتي در شرح حال خود نوشتهام. من در كودكي دو بار خواب نما شدم. اولي وقتي كه پنج ساله بودم و دومي وقتي كه شش ساله بودم. اولين دفعه من امام آخر خود را ديدم. كسي كه بر اساس مذهب ما غايب شده است و روزي برخواهد گشت و دنيا را نجات خواهد داد ...» (35)
شاه در اين مصاحبه سفـر به امامزاده داوود و سقوط از اسب را اين گونه تعريف ميكند:
براي من حادثهاي پيش آمد. من روي صخرهاي افتادم و امام زمان مرا نجات داد. او خودش را بين من و صخره [حايل] كرد. ميدانم چون او را ديدم، او را ديدم، او را به رأيالعين ديدم. نه در رؤيا. حقيقت مطلق. آيا متوجه منظورم ميشويد؟ من تنها كسي بودم كه او را ديدم ... هيچ كس ديگر نميتوانست او را ببيند غير از من. چون ... اوه، متأسفم كه شما آن را درك نميكنيد. (36)
شاه در كتاب مأموريت براي وطنم گفته بود كه اولين بار حضرت علي را در خواب ديده، در حالي كه در اين مصاحبه ميگويد اولين دفعه امام آخر را در خواب ديده است.
همچنين در آن كتاب گفته بود كه هنگام سقوط از اسب حضرت ابوالفضل او را نجات داد، در حالي كه در اين مصاحبه ذكر ميكند كه امام زمان(ع) در هنگام سقوط از اسب به كمك او ميآيد. آيا از ديد شاه حضرت ابوالفضل همان امام زمان بود؟
محمدرضا در ادامة سخنانش در اين مصاحبه گفته بود:
حقيقت اين است كه من از طرف خدا برگزيده شدهام تا مأموريتي را انجام دهم ...
يكي ديگر از تناقضگوييهاي شاه در اين مصاحبه وقتي است كه اوريانا فالاچي سئوال ميكند آيا فقط اين خوابها را وقتي كه بچه بوديد، ميديديد يا وقتي كه بزرگ هم شديد از آن خوابها ميديديد؟ شاه در پاسخ به اين سئوال جواب ميدهد: «به شما گفتم كه فقط در دوران كودكي. در دوران بزرگي هرگز نديدم. فقط خوابهايي هر يك سال يا دو سال در ميان يا حتي هر هفت سال ـ هشت سال يكبار. من در پانزده سالگي دوبار از اين خوابها داشتم!»
وقتي اوريانا فالاچي ميپرسد «چه خوابهايي؟» شاه در پاسخ ميگويد: «خوابهايي كه اساس آن بر رازهاي باطني من است. خوابهاي مذهبي.» (37)
محمدرضا در شرح حال خود نوشته بود «پس از اين واقعه (در شش سالگي) با وجود آنكه به بيماريهاي سخت از قبيل سياه سرفه،... مبتلا شدم، هرگز مكاشفة ديگري براي من پيش نيامد ... رؤيايي مانند آنچه نقل كردم، نداشتم». محمدرضا در اين كتاب كلمة هرگز را به كار ميبرد. حتي در مصاحبه با اوريانا نيز ميگويد: «در كودكي، در دوران بزرگي هرگز نديدم ...» اما در همانجا بلافاصله با گفتن اين جمله كه «فقط خوابهايي هر يك سال يا دو سال در ميان يا حتي هر هفت ـ هشت سال يكبار. من در 15 سالگي دو بار از اين خوابها داشتم ...». حرف اول خود را نقض ميكند.
محمدرضا در همين مصاحبه، غريزه را با خدا اشتباه ميگيرد و چنين ميگويد:
... من به طور پيوسته احساس پيش از وقوع دارم و آن درست به اندازة غريزهام، قوي است. حتي آن روز كه آنها مرا از شش پايي (6 قدمي) هدف گلوله قرار دادند، اين غريزهام بود كه نجاتم داد. چون وقتي كه آن شخص با تفنگ خود به طرف من نشانه رفت، من به طور غريزي به يك نوع چرخش دوراني به دور خود مبادرت كردم و در يك لحظه قبل از آنكه او قلب مرا هدف قرار دهد، خود را به كناري كشيدم و گلوله به شانهام اصابت كرد. يك معجزه... فقط كار يك معجزه بود كه مرا نجات داد... شما بايد به معجزه اعتقاد داشته باشيد. بر اثر يك معجزه كه توسط خداوند و پيغمبران اراده شده بود نجات يافتم. من ميبينم كه شما ديرباور هستيد. (38)
در اين بخش از سخنانش محمدرضا ابتدا ميگويد: «اين غريزهام بود كه نجاتم داد» و در آخر ميگويد: «بر اثر يك معجزه كه توسط خدا و پيغمبران اراده شده بود نجات يافتم». از مقايسه اين دو جمله با يكديگر، چه ميتوان گفت؟ آيا در نظر محمدرضا غريزه و خدا يكسان بودند؟
حال اگر فرض را بر اين بگذاريم كه محمدرضا چنين خوابهايي را نيز ديده است! باز هم اثرات محيطي و روحي در آن خوابها يقيناً تأثيرگذار بوده كه نياز به تفسير دارد.
اصولاً خوابهايي كه يك فرد ميبيند صحيحترين و منعكسكنندهترين واقتيهاي دروني او ميباشد. چون فرد به زبان رؤيا و تجزيه و تحليل رؤيا آگاهي ندارد آن را بازگو ميكند و در جهت نفع شخصي خود از آن بهرهبرداري ميكند. در حاليكه اضطراب ناشي از روابط اجتماعي و بازتاب آن در رؤيا به زبان ديگر و كاملاً پيچيده فرد را دچار برداشت مثبت از خوابهاي خود ميكند. البته نميخواهيم بگوئيم كه همه افراد هر نوع خوابي كه ميبينند ناشي از اضطراب و ناامني آنان است چون ما درباره ناخودآگاه و دوگانگي شخصيت بحث ميكنيم كه مهمترين علائم و نگرش بيمارگونه يك فرد مي باشد. بر همين اساس ملاك تجزيه و تحليل رؤياي شاه بر علم اسطوره شناسي متمركز است.
رؤياهايي كه شاه در كتاب پاسخ به تاريخ از آنها ياد ميكند صرفاً به اين دليل است كه خود را مذهبي و پايبند به اسلام نشان دهد. در حالي كه تفسير رؤياهاي شاه نشان ميدهد كه او نه تنها به اسلام اعتقاد نداشته است بلكه رويكرد او به اسلام و بهره بردن از اشكال آن به دليل به خطر افتادن موجوديت فردي او ميباشد.
زمان خواب ديدن بسيار با اهميت است. شاه ميگويد در كودكي خواب ديدم. محمدرضا دوران كودكي رعب و وحشت زيادي از پدرش داشت و رضاشاه نيز در شيوه تربيت و براي ساختن روحية محمدرضا، سراسر سختي و خشونت بود و القاء ترس را براي ايجاد نظم درمحمدرضا بالا ميبرد.
در عكسي كه از فرزندان رضاخان با خانم ارفع، در دوران كودكي محمدرضا وجود دارد، محمدرضا و عليرضا لباس نظامي بر تن دارند كه اين خود بيانكننده نگرش رضاخان به محمدرضا ميباشد. شيوه تربيتي رضاخان اضطراب و ناامني شديدي در محمدرضا ايجاد كرده بود. چون محمدرضا در هنگام ديدن خواب مذكور هنوز در دوران كودكي و به دور از مسائل سياسي به سر ميبرده است؛ به طور طبيعي بالاترين قدرت را پدرش، رضاشاه ميدانسته و به دليل رعب و وحشت از او در خواب به حالتي مضطرب و بيمارگونه احساس كودكي خود را صادقانه بروز ميدهد. او قطعاً شنيده بود كه بالاتر از قدرت رضاخان بايد قدرت مافوق طبيعي امامان باشد. به همين دليل در شكل كاملاً تصويري حضرت علي را ميبيند كه با يك دست به او جامي ميدهد كه معني آن حمايت از اوست و در دست ديگر شمشيري است كه او براي محافظت از خود در مقابل خشونت رضاخان طلب ميكند.
خواب محمدرضا نه تنها ريشه مذهبي ندارد، بلكه به دليل ناامني شديد و ترس از شرايط موجود بوده است. حتي رويايي كه محمدرضا در ماجراي افتادن از اسب تعريف ميكند نيز ريشه در تهديد موجوديت فردي او دارد.
رفتار رضاخان با محمدرضا به گونهاي بود كه مدام براي اشتباهاتش او را ملامت ميكرده و با خشونت از تكرار اشتباه منعاش ميساخته است. چنين برخوردي در مقابل اشتباههاي كودك، او را دچار گيجي و بلاتكليفي و عدم اعتماد به نفس ميكند به صورتي كه كودك ديگر نميداند چه كاري اشتباه و چه كاري درست است.
محمدرضا هنگام خطر هميشه كساني را ميديده است كه قدرت مافوق داشته باشند. چون هيچگاه در صادقانهترين حالات بياني خود به پدرش اعتقاد نداشت؛ به همين دليل، هنگام سقوط از اسب شمايل حضرت عباس را ميبيند.
دين بدوي محمدرضا كه بر اثر تجربه اسلامي و بهرهبري از سنتهاي اسلامي، تنها در شكل بروز ميكند، باعث فريب محمدرضا شد. به طوري كه تصور ميكرد امامان او را تأييد ميكنند و در مواقع خطر به كمك او ميآيند.
...
منبع: راسخون
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید