رفتن به محتوای اصلی

این منفعلان منفعلان منفعلان کشت مرا
11.04.2008 - 17:47

در ایرانزمین، سیاست نیز، چون سخن، به کردار ِ بازی شده است. وارثان ِ بیماری های ِ برامده از انقلاب ِ سوسیال-الهی، دارند می تازند، تا از روزن ِ خودشان، "ته مانده" های ِ «روح ِ ملی» را نیز از هم بپاشانند. بعد از 29 سال، هنوز نیز، نه سوسیال-مذهب ها و نه الاهیون، دست از سر ِ گربه ی ِ خاورمیانه (همان شیری که قاجارها، دودمان ِ برگزیده ی ِ رفقا را می گوئیم، به میو-میو کردن انداختند اش) برنمی دارند. واپسین نمونه اش، درخواست های ِ شگفت انگیز و "آینده نگرانه" ی ِ سام ِ قندچی است که با تن در دادن به آن ها، اگر "آینده ای" نیز بتوان برای ِ ایرانزمین اندرانگاشت، آن آینده ی ِ بی نگرش، چیزی جز "نگرانی" و بیم ِ طبقه بندی شده نخواهد بود.

چپ ها، فارغ از هر گونش و ورژنی که امروز در آن نمایان می شوند، جز به فروپاشی ِ همه سویه ی ِ ایرانزمین خشنود نخواهند شد. قاجارها از ایران، جز پُشته ای انباشته از نکبت به جا نگذاردند، با این حال، اگر از سوی ِ چپ ها بزرگ داشته نشوند (اصطلاح ِ احمد شاه ِ دمکرات هنوز نیز از برخی زبان ها نیفتاده است)، بی شک نفرینی نثار شان نمی شود. پهلوی ها اما، از آن پُشته ی ِ انباشته از نکبت، کشوری ساختند که پس از 29 سال ویرانی ِ برنامه ریزی شده هنوز سر ِ پا ایستاده است، با این حال، جز نفرتی ژرف و بی مانند، نفرتی که تو گویی در کروموزوم های ِ کسان حک شده است و پس از مرگ شان نیز به خورد ِ گیاهانی خواهد رفت که از مزارشان برخواهند روئید تا هوا را به زهر ِ مضاعف ِ خویش بیارایند (همان ِ ماده ی ِ ملیح، همان نرمینه ی ِ بیش اندود و سرخ و سیاه را می گوئیم)، چیزی به دست نمی آرند.

*

همسنجی ِ دمکراسی ِ ناقص ِ پهلوی با فاشیسم ِ الهی ِ برامده از انقلاب ِ شکوهمند ِ رفقا، از روزن ِ فلسفه ی ِ سیاسی، یک شوخی ست، شوخی ای که فقط خود ِ رفقا می توانند به آن بخندند. خنده دار تر از آن، همسنجی ِ ساواک است با دستگاه ِ اطلاعاتی ِ اسلامی. ساواک از دل ِ یک بحران و خرابکاری به وجود آمد، بحران و خرابکاری ای که حزب ِ توده با رخنه کردن اش در ارتش ِ ملی آن را پدید آورد. ساوامان اما، "برای ِ فرا رفتن از مناسبات ِ سرمایه داری"، و همزمان، برای ِ امنیت ِ جاده ی ِ منتهی به قدس (همان « جاده ی ِ سبزی» که انقلاب باید به آن بینجامد)، و از سر ِ راه برداشتن ِ هر فرهنگ و تمدنی که بخواهد مانع ِ چنین "پیشرفت" و "ترقی" ای شود ساخته شد.

ساواک، در همسنجی با همه ی ِ سازمان های ِ اطلاعاتی ِ کشورهای ِ همسایه ی ِ آن دوران، چه قبله ی ِ سرخ ِ رفقا، یعنی اتحاد ِ جماهیر، که هنوز نیز زیر ِ علم اش سینه می زنند، چه پاکستان و چه تورکیه، نرم ترین و انسان مدار ترین دستگاه ِ امنیتی بود، و این در حالی بود که به نسبت ِ قدرت ِ دولت، سخت ترین دشمن ها را داشت.

*

یکی از «خرافه های ِ سیاسی» ِ رفقا، سیاسی کردن ِ امر ِ غیر ِ سیاسی ست: آن ها دشمنان ِ سوگند خورده ی ِ حکومت ِ پیشین را، که به گواهی ِ اسناد به دستور ِ نیروهای ِ بیگانه نیز پایه گذاری شدند و در نهایت هدفی جز برچیدن ِ کشور را دنبال نمی کردند، به عنوان ِ مخالف ِ سیاسی جا می زنند. این یک دروغ و یاوه ی ِ مفهومی بیش نیست. در هیچ سامانه ی ِ سیاسی ای، نیروهای ِ برانداز و subversive، حال چه به دست ِ بیگانه بنیادگذاری شده باشند و چه نه، نیروی ِ سیاسی شمرده نمی شوند. نیروی ِ سیاسی، نیرویی ست که در چارچوب ِ سیاست گذاری ِ موجود بگنجد، نیرویی که می خواهد بنیاد برافکند و تاریخ را از آغاز ِ بشریت تا به امروز از نو بنویسد، نیروی ِ سیاسی نیست، یک «چَندش ِ هستی شناختی» ست (چَندش، برگرفته از چندیدن: زمین لرزه). کسان خود را مسخره کرده اند و آنچنان در «خواب های ِ مفهومی» ِ خود فرورفته اند که تو گویی سراسر ِ کاروان ِ فلسفه ی ِ سیاسی از جوار شان گذشته است بی آنکه بانگ ِ زنگوله ی ِ شتران اش کوچک ترین وقفه ای در خواب ِ خوش ِ کسان پدید آورده باشد.

براندازی ِ یک سامانه ی ِ سیاسی، "کار ِ سیاسی" نیست که بتوان برای ِ آن پروانه ی ِ کار هم گرفت! رفقا آنچنان خود را به کوچه ی ِ علی چپ می زنند (همان دوست داشته شده ترین بزرگراه ِ ملی) که انگار نه انگار که همه ی ِ کارنامه شان، البته آن بخش از کارنامه که مربوط به "مقاومت در برابر ِ سگ ِ زنجیری ِ امپریالیسم" می شود، با گوگرد و باروت آراسته شده است.

*

پادشاه و رایزنان اش انقلابی رنگی انجام دادند، انقلابی به رنگ ِ سفید که آغازگر ِ همه ی ِ انقلاب های ِ رنگی در سده ی ِ بعد از خود شد، انقلابی که در آن کشاورز ِ ایرانی، بعد از هزار و چهار سد سال، از رعیت به شهروند تبدیل شد، انقلابی که در آن زن ِ ایرانی، بعد از 1400 سال بی حقوقی ِ مطلق، برای ِ نخستین بار جامه ی ِ داد بر تن پوشید و به عنوان ِ یک شهروند ِ درجه ی ِ یک با او رفتار شد؛ با این حال، رفقا هیچ چیز به «ذهن های ِ مترقی» شان نرسید جز مسخره کردن و ادا و اطفارهای ِ سوپر انقلابی درآوردن و بر حجم ِ صابون ِ کوکتل ها افزودن: محمد رضا باید برود، نه یک کلمه بیش، نه یک کلمه کم! برخی از بانوان ِ بسیار بسیار قجری و بسیار بسیار توده ای مسلک نیز حتا نامه ها نوشته اند و با اعتراض ِ وااسلامای ِ رهبر ِ آینده ی ِ انقلاب، حضرت ِ امام خمینی، همدلی ها کردند؛ مریم بانوی ِ فیروز را می گوئیم!

*

آقایان، خانم ها، فیلسوف تان که اسماعیل خان ِ خویی باشد و با یک اخم ِ یک تجزیه طلب ِ دو آتشه و به غایت بی سواد که فرق ِ میان ِ خرد ِ ناب ِ کانت و دود ِ ماشین ِ مراد برقی را نمی داند، جا می زند، می نویسد:

" بود این سخن من ،چو جوان تر بودم:

یعنی که به فهم ناتوان تر بودم.

اکنون شده روشنم که، فهم ام کمتر

ز امروز نبود، بل، که خود خر بودم"

وقتی نیمه یلی چون او چنین می گوید (دریغا که ما می پنداشتیم او تمام یل باشد)، شمایان دیگر چه می گوئید؟ دست ِ کم او آنقدر زلال است که به خریت اش خستو شود، پس از او یاد گیرید و نقطه ی ِ پایانی گذارید بر "دوران ِ جوانی" (البته جوانی به سیاق ِ پا در رکابان ِ اهریمن، وگرنه جوانان ِ امروز ِ ایرانزمین نماد ِ زیبایی اند و خرد و راستی). کشوری را که امروز با استناد به همه ی ِ آمارها و سنجش های ِ کارشناسی می بایست از روزن ِ گسترش ِ صنعتی میان ِ کره و ژاپن می بود آنچنان به خاک ِ سیاه نشانده اید که فقط شمار ِ سالانه ی ِ فارق التحصیلان ِ فراری اش است که بر شمار ِ فاحشگان ِ صادرتی اش می چربد؛ کشوری این چنین ژرف در ریمنی و گند فرو رفته را که دارد می رود تا در هر بند اش از هم بگسلد، باز نیز هر بار که می خواهید نقدی، هر اندازه نیز که آبکی و برای ِ خالی نبودن ِ عریضه به حکومت اش بکنید، همان حکومت ِ برامده از انقلاب ِ نکبت تان را می گوئیم، نخست یک تو سری و پس ِ گردنی به آن به قول ِ مردم ِ کوچه و بازار "خدا بیامرز" می زنید. به راستی، خرد که هیچ، چرا که خود به خریت ِ خود خستوان را نمی شود بازبُرد به چنین اجناس ِ لوکسی داد، دست ِ کم وجدان سیری چند؟

*

از "حقوق ِ اتنیک" سخن می گوئید. حق دارید چنین کنید. الاهیون برای ِ انهدام ِ ایرانزمین «بمب ِ هسته ای» را برگزیده اند، شما سوسیال-مذهبان «بمب ِ اتنیک» را. حق دارید چنین کنید، چرا که همه ی ِ این خلق بازی ها از «انبان ِ آغشته به هیچ» ِ شمایان بیرون آمده است. این شمایان هستید که از خاک، البته تنها تا هنگامی که نام اش ایران باشد، متنفر اید. این شما، "اصحاب ِ تعهدهای ِ سرخ" بوده و هستید، شمایان، که هنوز نیز سالروز ِ کشتن ِ پاسبان ها را جشن می گیرید، بوده و هستید که «ویروس ِ ملت سازی» را به جان ِ نه تنها ایران، که کل ِ خاورمیانه انداخته اید و جز به یک حمام ِ خون نیز خرسند نخواهید شد. با این حال، دست ِ کم، محض ِ "رفاقت" نیز که شده، نشان دهید، در کدام قانون ِ اساسی "حق ِ تجزیه کردن ِ خاک ِ یک کشور" به رسمیت شناخته شده است که شمایان آن را برای ِ ایران ِ به اصطلاح آزاد ِ فردا، از امروز می ستانید؟ آخر در کدام مکتب درس خوانده اید شما؟ کدام باغبان نهال را با تبر در خاک می کارد که ما ایرانیان بخواهیم دومی اش باشیم؟ قانون ِ اساسی ای که بنا بر نص ِ صریح ِ خود اش، خود خود را به زیر ِ پرسش ببرد، لطیفه ی ِ ملانصرالدین هم نیست آقایان، چه رسد به قانون.

وانگهی، "حقوق ِ اتینک" دیگر چه صیغه ای ست؟ مردمان مگر به صورت ِ اتنیک دنیا می آیند؟ کدام فیلسوف ِ سیاسی که نتوان آن را فاشیست نامید، آمده است مبنا را بر گروه های ِ اتنیک گذاشته است؟ مبنای ِ فلسفه ی ِ لیبرال انسان است، در کل، و فرد، در جزء. حقوق ِ شهروندی ست که مبنای ِ قانون است و نه مفهوم ِ جعلی ای به نام ِ "حقوق ِ اتنیک".

*

انسان ها، فارغ از وابستگی ِ نژادی و دینی شان، باید بتوانند آزادی ِ بیان و آزادی ِ آموزش داشته باشند: هومانیسم. دولت نیز، موظف است سدی در برابر ِ آنان، که نسبت به او فرد و شهروند هستند، ایجاد نکند: لیبرالیسم. پس این حتا به این معنی نیست که دولت موظف است آنان را در آموزش به زبان، که در بیشینه ی ِ کشورها شمارشان به ده ها و حتا صد ها می رسد، یاری ِ مالی دهد، خیر، تنها کار ِ دولت، پدید آوردن ِ امنیت ِ سیاسی برای ِ تحقق ِ این حق است و بس. آنچه که دولت در گسترش ِ آن موظف است، زبان ِ رسمی ِ کشور است، که از سوی ِ افراد ِ هر همبود گزیده می شود، تمام.

بنابراین، چیزی به نام ِ حقوق ِ اتنیکی جز تایید ِ تجزیه ی ِ ایرانزمین نیست و دامن زدن به این امر، از سوی ِ رفقا، البته هیچ جای ِ شگفتی ندارد. شگفتی آور "انحراف به چپ" ِ حزب های ِ به اصطلاح راست و میانه ای ست که نه راستی و نه میانگی شان را در دکان ِ هیچ عطاری نمی توان یافت. شگفتی آور منش و کنش ِ رایزن هایی ست که هر آشی که تا کنون پخته اند، همان «آش های ِ همبستگی در بستر ِ هیچ» را می گوئیم، خوردن اش، جز "آهی" بزرگ و رودلی مهین برای ِ تاج و تخت ِ نگهدارنده ی ِ ایرانزمین چیزی به همراه نداشته است، وگرنه، رفقا هنوز نیز سر ِ موضع ایستاده اند و انکار هم نمی کنند. (ایرانستانیان اکنون با آب های ِ 20 درسدی آغاز کرده اند تا نوبت به آب رفتن ِ خشکی ها هم برسد!) کسان، بی مزگی و بی پروایی ِ بی چرایانه را به جایی رسانده اند که امر ِ تجزیه را حتا به اندرونی ِ زبان ِ فارسی نیز کشانده اند:

"مناطقی که بيشتر پارسی زبان هستند نيز بايستی حقوق اتنيکی يکديگر را درک کنند تا حتی تبعيض نسبت به يک اصفهانی در تهران هم برای ما تقبيح شود نه آنکه تبعيضات نسبت به مثلاً آذری ها را هم بی اهميت جلوه دهيم. " (سام ِ قندچی)

روشن است که این سخنان چیزی جز مهمل نویسی ِ مطلق نیست. آخر رفقا چه می خواهند از جان ِ این ملت؟ روشنفکران ِ کلنگی دست بردارند از تن ِ ایران و بروند، دست ِ کم برای ِ مرخصی نیز که شده، توک ِ کلنگ شان را اندکی هم در پیکر ِ قبله های ِ رنگارنگ شان فرونشانند. یعنی چه "حقوق ِ اتنیکی" ِ اصفهانی و تهرانی و شیرازی را رعایت کردن؟ شرم هم خوب چیزی ست آقایان. از کی تا حالا شیرازی ها و اصفهانی ها اتنی های ِ گوناگون هستند؟ کسان گویا، چون بسیاری مفاهیم ِ بنیادین و امور ِ پیش ِ پا افتاده ی ِ دیگر، معنی ِ اتنی را نیز نمی دانند: حتا کوردها و آذری ها نیز اتنی ِ جدایی از لُر ها و گیل ها و دیگر آریائیان نیستند، چه رسد که تهرانی و شیرازی بخواهند دو اتنی شمرده شوند. بیهوده نیست که می گوئیم سخن ها به کردار ِ بازی شده است.

در ضمن، در عمل می خواهید چه کار کنید؟ می خواهید دهان بند به مردم زنید که جوک ِ اصفهانی نگویند؟ اگر بگویند می خواهید چه کنید شان؟ چوب در آستین شان کنید؟ به شیوه ی ِ «قبله ی ِ سرخ» ِ پیشین که متخلفین را می فرستاد به سیبری و «قبله ی ِ زرد» ِ امروز که مشعل ِ المپیک را در آستین ِ تبتی ها فرومی کند و نُطُق ِ رفقا نیز درنمی آید؟ این است آینده ای که برای ِ این کشور در نظر گرفته اید؟ اگر آینده ی ِ شما این است، زنده باد حال آقایان. اگر آینده ی ِ شما این است، باید فهمید آن دسته از منفعلان منفعلان منفعلان را که می گویند زنده باد دکتر احمدی نژاد و می خزند در زیر ِ عبای ِ شیخ ِ بهرمانی. آن دکتر و گماردگان اش دست ِ کم فقط دست و پای ِ سنی ها را قطع و شکم ِ زرتشتی ها را در شب ِ نوروز کارد درمانی می کنند. (طنز ِ تاریخ در اینجاست که کسان، در میانه ی ِ دست و پا بریدن ها و شکم دریدن های ِ به هم پیوسته، لب های ِ همایونی شان را می جنبانند و می گویند: مسئله دین نیست! توفان ِ خنده!!! البته راست این است که خون ِ زرتشتی، اگر بخواهد خللی در تخلیه ی ِ تمدنی ِ مورد ِ هدف ِ کسان وارد کند و هجرت از خاورمیانه را به تعویق بیندازد، همان به که در پای ِ علم ِ اسلام و دسته های ِ سینه زنی ریخته شود: با یک ایران ِ چرخیده به سوی ِ دین ِ بهی و روشن شده دیگر بهانه ای برای ِ خوار شمردن ِ "قالب های ِ لگد خورده" و گریز از آسیا باقی نخواهد ماند، با ایران ِ اسلامی و فرورفته در نکبت اما چرا! به این می گویند «خیر ِ عمومی به سیاق ِ مشروطه»!)

حال این مجوسان ِ خو کرده به زخم و غیر ِ شیعیان ِ دیگر که هیچ، حتا گیریم هیچ چیز ِ این ها برای ِ هیچ چیز ِ هیچ یک از ایرانی ها نان نشود، دست ِ کم برای ِ فلسطینی ها و عرب های ِ خلیج ِ فارس که آب می شود. شمایان اما اگر بیائید قحطی ِ محض با خود می آورید. شمایان، اگر بیائید، با آن آینده ی ِ رایانه ای و هولناکی که در انبان دارید، نه تنها کروموزوم های ِ دینی، که کروموزوم های ِ نژادی و زبانی ِ ما را نیز به شمارش خواهید نشست و چیزی نخواهد گذشت، که با پیشرفت های ِ صنعتی و آینده نگرانه تان حتا بسته شدن ِ "نطفه های ِ غیر ِ جمهوری خواهانه" و "غیر ِ فدرال" را نیز در زهدان ِ زنان مان قدغن خواهید کرد، با فشردن ِ یک تکمه ی ِ رایانه طبیعتا!

راست این است که اسلامیست ها ما را، ایرانزمین را می گوئیم، از تنه قطع می کنند، شمایان اما می خواهید ریشه هامان را از زمین برکنید تا دیگر هیچ وقت بازنروئیم. پس بیهوده نیست که بی وقفه در لای و لوی ِ گفتارهاتان شعار می دهید: مرگ بر ایران! آدمی یاد ِ آن "زنده باد مرگ" ِ ژنرال ِ اسپانیائی می افتد. به راستی که سخنی "سرخ و چپ" تر از این نزد ِ چپ ِ ایران نتوان یافت: مرگ بر ایران!

با این حال، رفقا فراموش نکنند، ایرانزمین مقدونی ها و عرب ها و تورک ها و مغولان را در خود گوارید، دارد می رود تا اسلام ِ آنان را نیز برای ِ همیشه به خاستگاه اش برگرداند (نیم نگاهی به فروهرهای ِ آویزان بر گردن ِ جوانان ِ زیبای ِ ایرانزمین، از کورد ِ زینده در تورکیه و عراق تا تاجیک ِ زینده در قفقاز بیندازید و شرم کنید و عبرت بگیرید: بازگشت ِ بزرگ آغاز شده است!)؛ به هنگام، شمایان را نیز سپری خواهد کرد و به دست ِ وایو خواهد سپرد. شما سرخ ها، با هزار شعبده و وارو نیز، سپیدی ِ اندردویده در تن ِ ایرانزمین را نخواهید توانست کُشت: ایران هرگز نخواهد مُرد و فرای ِ این، کوچک تر هم نخواهد شد!

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

ایران گلوبال

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.