رفتن به محتوای اصلی

"آقای ِ پهلوی"، لطفن تصمیم تان را بگیرید
15.03.2008 - 16:47

یاری اندر کس نمی بینیم یاران را چه شد

دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد

شهر ِ یاران بود و جای ِ مهربانان این دیار

مهربانی که سرآمد شهریاران را چه شد

*

با درود، و یا به قول ِ نیاکان ِ ساسانی، namas te: نماز بر تو!

شاهزاده ی گرامی، لطفن روشن کنید: آیا این شما هستید که می خواهید آزادی را به ایران بازگردانید، یا آنکه خیر، این آزادی است که باید همت کند، ماهیچه های اش را در هم فشرد، شما را بر دوش گیرد، و به ایرانزمین، بوم ِ ربوده ی ِ شده ی ِ مشترک (و این ربودگی برای ِ نخستین بار نیست) بازگرداند؟

چه بسا از دوران ِ دانشجویی در علوم ِ سیاسی (در کنار ِ بیرون و ایرانی بودن، یکی دیگر از اشتراکات ِ بنده با شما)، هنوز به یاد داشته باشید که اهل ِ فن، به پیروی از سیسرو، پرسش هایی از این جنس را «پرسش ِ رتوریک» می نامند. اگر درس ها را در ویر داشته باشید، در هشت ِ دسامبر ِ 63 ِ پیش از زایش، سیسرو، در تالار ِ سنا، چهار سخنرانی ِ نامدار ِ خود را پاد ِ کاتیلینیا انجام می دهد و در آغاز ِ نخستین سخنرانی اش می پرسد:

Quousque tandem abutere, Catilina, patientia nostra، به فارسی:

هنوز چقدر، کاتیلینیا، می خواهی از شکیبائی ِ ما سوء ِ استفاده کنی؟

پاسخ از پیش روشن و خود در پرسش نهفته بود. همه می دانستند که سیسرو نیازی به پاسخ نداشت، چرا که او از پیش می دانست، کاتیلینیا، شکیبائی ِ همگان را دُژ بهره بردای کرده است و ما نیز، چونان سیسرو، به شکیبائی، خود پاسخ ِ خود را یافته ایم: آزادی، که نه اش دستی هست و نه اش پائی، شما را هرگز به میهن برنخواهد گرداند، این شما هستید که باید آزادی را دست و پا شوید و او را، به سرزمین تان بازگردانید.

آزادی را انسان ها می سازند و انسان ها، برایندی هستند از «جایگاه» هاشان و جایگاه ها، برایندی از «خواست» ها و «بخت» ها. بند ِ بخت ها را ایزدان در دست دارند، همان چیزی که فرزانگان ِ کهن به آن "بغوبخت" می گفتند: بغ ِ بخشش، و یا، از آن سوی اش، بخشش ِ بخشنده، (بخشش به چم ِ مهربانی اش نه!)؛

سهم ِ شما از بخشایش ِ ایزدان، جامه بودن بوده است، بر تن ِ نهاد ِ شاهی. شما، خود، در این جامه بودن بر تن ِ دیگری، بر تن ِ این نهاد، این دیرپایه ترین نهاد، نقشی بازی نکرده اید، بر شما فرود آمده است. به قول ِ هیدگر، در آن پرتاب، و یا، در آن «هستیده» شده اید. (یکی از معنی های ِ ریشه ی ِ ah، که «هستی» ِ فارسی از آن برامده است، پرتاب شدن است!)

از این دیدگاه، یعنی از روزن ِ پرتاب شدگی به مثابه ی ِ پرتاب شدگی، از روزن ِ هستیدگی به مثابه ی ِ هستیدگی، ما، فرزندان ِ مشی و مشیانه، همگی برابریم. از روزن ِ آنچه که اما ایزدان در مشت مان نهاده اند، نه. فروغ، که گاهی زندگی را ریسمانی می انگاشت که مردی با آن خود را از شاخه می آویزد، در مورد ِ سهم اش می گفت: "سهم ِ من شاید پائین رفتن از یک پله ی ِ متروک است، و در چیزی در پوسیدگی و غربت واصل گشتن."

سهم ِ شما چیست آقای ِ پهلوی؟ سهم ِ شما از زندگی، که "شاید عبور ِ گیج ِ رهگذری باشد که کلاه از سر بر می دارد و به رهگذری دیگر می گوید: صبح به خیر"، چیست؟

آری، درست است، سهم ِ شما، بالا رفتن از نردبان ِ پادشاهی بوده است، اما چه بسا تن در زدن و بالا نرفتن از آن نردبانی که ایزدان در برابر ِ شما بر اش افراشته اند، نه تنها شما، که همه ی ِ ما را وابدارد از همه ی ِ پله های ِ متروک ِ جهان، پست و واپس ترین شان را نیز پس ِ پشت نهیم و در چیزی در ژرفنای ِ پوسیدگی و غربت واصل گردیم.

پس آنچه که «می ماند باز»، شاهزاده ی ِ گرامی، خواست است و سمت و سوی اش و دورامون و ژرفای اش. خواست است که از انسان ها، «شهریار ِ هستی» ِ خود را می سازد، فارغ از اینکه از پشت ِ شهریاران برخاسته باشند یا که نه. در زبانی که زرتشت به آن سرود، زبانی که برادر ِ کوچک ِ شما نیز چون من، آن را از آن ِ خود کرده و آموخته است (راستی کجاست آن مرد، آن پهلوی ِ ثانی، آن خنیاگر ِ سخن شناس کجاست و به قول ِ آن آمریکائی ِ مقتول، چه می کند برای ِ مام ِ میهن اش؟)، واژه ای هست به نام ِ xratu. همان چیزی که شما و من به آن، در فارسی ِ نوین، خرد می گوئیم.

خرد را سه معنی هست در اوستا. نخستین اش «هوش» است، نیروئی که آدمیان بدان می اندیشند. دومین اش، «توان» است. نیروئی که به یاری ِ آن امر ِ اندیشیده شده توان ِ مادی شدن و پیکرینگی را می یابد و سومین اش، «خواست» است (اگر شوپنهاور می دانست!). خواست، همان بایسته ی ِ بایسته ها، همان واجب الوجوب، که بی آن، نه جنباننده ی ِ ناجنبای ِ ارستو را توان ِ آن بود تا که چرخ ِ جهان را به چرخش درآورد و نه فاوست ِ گوته هرگز می یارست تا که چشم در چشم ِ مفیستوی ِ درون اش دوزد.

چنین می نماید که شما، به عنوان ِ نماینده ی ِ کهن ترین شهریاری ِ روی ِ زمین، به عنوان ِ نماینده ی ِ تمدنی که نخستین شاهنشاهی ِ روی ِ زمین را بنیاد گذارده است و به گفته ی ِ یک آلمانی ِ نامدار، چرخ ِ تاریخ را به جنبش درآورده است، از سه بهر ِ خرد، تنها یک بهر اش را به کار می بندید؛ به دیگر سخن، دو بهر اش را کارنابسته بازمی گذارید: توان و خواست را می گوئیم.

اندیشه ی ِ ناب، از آن ِ جهان ِ مینو است و ما، آدمیان، در جهان ِ گیتیک به سر می بریم. فاوست می گوید: Im Anfang war die Tat: "در آغاز کنش بود!"

نزدیک به دو هزاره ای پیشتر، فرزانش ورز ِ بزرگ ِ ایرانشهری، آذرباد، در اندرز ِ پیش از مرگ اش می گوید: az manišnān ud gōyišnān ud kunišnān, kunišn pahlomdar: "از منش ها و گویش ها و کنش ها، کنش برتر است."

گویشی که به کنش نینجامد، منش ِ به هرز رفته است و بس. نفس ِ سیاست، کنش است. و این در حالی ست که شما، نفس ِ کنش را به گویش ِ بازگفته ها فروکاسته اید. جهان ِ ایرانی، شاهزاده ی ِ گرامی، بیمار است. جهان ِ ایرانی، خوره به جان اش فروافتاده و از درون، روان و تن اش را، فرومی جود. از ایرانزمین، جز زخمی بر روی ِ نقشه ی ِ جهان بازنمانده است و با این همه، شما را "خواست" چنین می نماید که هوای ِ دست برداشتن از "بیانیه درمانی" ِ این زخمی به اندازه ی ِ یک کشور، در سر نباشد. شهریار ِ بزرگوار، از بیانیه دست بشوئید، چرا که جهان را با پند ِ ناب، با گفتار درمانی ِ ناب، بهتر نمی توان ساخت.

*

شما، پس از درگذشت ِ محمد رضا شاه ِ بزرگ، سوگند خورده اید: به پادشاهی ِ ایرانزمین. از این رو، تا زمانی که آن سوگند را پس نگرفته اید، نمی توانید نامیده شدن ِ خود را، امری وانهاده به پسند ها شمرید، به دیگر سخن، تا زمانی که آن سوگند پابرجاست، شما، واپسین وارث ِ پادشاهی ِ کهن ترین پادشاهی ِ جهان هستید، نه یک کلمه بیش، نه یک کلمه کم. و این یعنی، هر کس هر گونه که دل اش می کشد، نمی تواند شما را صدا بزند. و یا روشن تر، اگر به آئین صدا نزند، نمی شاید که پاسخی دریافت کند. برای ِ رهایی ِ خاک ِ میهن، نیاز به این اندازه از خاکی بودن نیست.

نفس ِ پادشاهی، شاهزاده ی ِ گرامی، پیوستگی ِ تاریخی ست و هستی و زمان را، به اندازه ی ِ بسنده، گسست در انبان هست: پس، بگذارید تا به این کمینه از همرائی رسیم که پایندگان و نمایندگان ِ پیوستگی را، که شاهان را، نیازی به افزودن بر گسل ها و بُرش ها نیست. با سنت ها، بی چرایانه نباید بُرید. برای ِ نمونه، نوروز ِ جمشیدی، سنتی ست گران که ایرانیان، فرای ِ هزاره ها، پاس اش داشته اند، همانگونه که نوروز، ایرانیان را.

این بر هر ایرانی ست که این سنت ِ جمشید-بنیاد را، که در آن، طبیعت ِ ایرانی چون سیاست اش می گردد، دربرنگهدارد، به ویژه بر شهریار ِ ایرانزمین. برای ِ ما پذیرفتنی نیست که شهریار ِ ایران، پیام ِ نوروزی اش را، با عکس و فرتوری بیاراید که در آن هیچ نشانی از جدی گرفتن ِ نه شهریاری، و نه نوروز، یافت نمی شود. شما، با پُشتدهی به کدامین سنت، نوروز را بی هفت سین، با یخه ی ِ باز، و با یک شلوار ِ لی، کشیده بر پا، به جهان ِ ایرانی شادباش می گوئید؟ شما نه تنها نماینده ی ِ ایران، که نماینده ی ِ حوزه ی ِ تمدنی ِ ایرانی هستید، حوزه ای، که اهل ِ فن، به آن حوزه ی ِ فرهنگی ِ نوروز نیز می گویند. آن رایزنی که چنین عکسی را پیشنهاد کرده است، شایسته ی ِ اندرزبُد بودن ِ شهریاری ِ ایرانزمین نیست و باید برود و پیش از رفتن، پوزش ِ رسمی به جا آورد.

*

چندی پیش، شما، و این در پیش از نشست ِ پاریس بود و به هنگام ِ خطر ِ تاخت و تاز ِ آمریکائی ها، از رسانه های ِ همگانی اعلام کردید: یا گروه های ِ سیاسی تا یک ماه ِ دیگر به همرائی می رسند، و یا نه. اگر چنین نشود، من، یعنی شاهزاده سیروس رضا پهلوی، حرکت ِ خود ام را آغاز خواهم کرد. شاهزاده ی ِ گرامی، آن گروه ها به همرائی نرسیدند (نمی توانستند برسند)، شما نیز اما، حرکتی، نکردید. نمی توان به مثابه ی ِ یک پادشاه اولتیماتوم داد، و خود آن را جدی نگرفت و به جای اش نیاورد. اینچنین با نهادی چون پادشاهی رفتار کردن، نه شایسته ی ِ آن نهاد است، و نه شایسته ی ِ وارثی که شما باشید.

شاهزاده ی ِ گرامی، شما، همه ی ِ جهان را در میان ِ زمین و آسمان آونگ نگاه داشته اید: نه از سیاست بیرون می روید و به نماد بودن بسنده می کنید، و نه گام به درون ِ سیاست می نهید. نماد بودن، بند و بست هایی دارد که شما آن ها را به جا نمی آورید. شما، می توانستید، در صورت ِ بسنده کردن به نماد بودن، درباری در تبعید فراهم آورید و فقط و فقط، سنت ِ پادشاهی و فرهنگ ِ ایرانزمین را به نمایش گذارید. می توانستید به جای ِ پنهان زیستن در پشت ِ درختان ِ بلند، پرچم ِ شیر و خورشید و درفش ِ کاویانی و فروهر را بر سر در ِ زیستگاه ِ خود بیاویزید و هر از چندی، از هنرمند و دانشمند، از بازرگان و سپاهی ِ ایرانی را نزد ِ خود بپذیرید و آئین ها را زنده نگه دارید و پیش از هر چیز: یاد و نام ِ ایرانشهر را. این کار را اما نمی کنید. واپسین عکس از شما با مادر ِ خود، شهبانوی ِ پیشین ِ ایرانزمین، همان بانویی که زخمی به نام ِ ایران را به کناری نهاده است و یگانه خویشکاری ِ خود را در زنده نگه داشتن ِ یادگار ِ زخم خورده ی ِ شوی اش فروکاسته است، به سال ها پیش بازمی گردد. یک عکس ِ رسمی در آلبوم ِ هیچ هواداری از خانواده ی ِ شهریار ِ ایرانزمین اندرنیست. و این در حالی ست که مردمان، چنان خود ِ جهان، به چشم هاشان زنده اند.

*

در کنار ِ این واپس نشینی ِ برنامه ریزی شده، در کنار ِ این نماد نبودن ِ سامانمند، پرهیز از اندرشدن ِ روشن به میدان ِ سیاست، سویه ی ِ دیگر ِ کارنامه ی ِ شما بوده است. از دیگران می خواهید که بورزند، خود اما، نمی ورزید. از خود به مثابه ی ِ کاتالیزاتور یاد می کنید، نشستی را اما که رایزن تان در پاریس می آراید، میدانی می شود برای ِ تاخت و تاز ِ هواداران ِ بهر-ملت ها و پاره-ملت ها. برای ِ تاخت و تاز ِ هواداران ِ سهم های ِ 20 درسدی در دریای ِ مازنداران. برای ِ تاخت و تاز ِ هواداران ِ ایرانستان.

مردمان از خود می پرسند، شهریار کاتالیزاتور ِ چه چیزی می خواهند شوند؟ فروپاشی ِ ایرانزمین؟ به راستی شهریار تا به کی می خواهند در "اتاق ِ پشتی" به سر برند و "دیدارهای ِ غیر ِ رسمی" به جا آورند؟ که البته آن دیدارهای ِ غیر ِ رسمی در اتاق های ِ پشتی نیز، بیشینه شان با نمایندگان ِ سازمان های ِ سرخ و سیاهی بوده است، که تا کنون چیزی جز قهر ِ برنامه ریزی شده با ایران و نهاد ِ پادشاهی انجام نداده اند و بزرگ ترین دستاورد شان، که هنوز نیز به آن می بالند، انقلاب ِ شکوهمند است؛ سازمان هایی، که هنوز نیز روز ِ کشتن ِ پاسبان ها را، سیاهکل را می گوئیم، زادروز ِ خود می شمارند!

*

این سیاست ِ بودن و همزمان نبودن همگان را سرگردان می کند، به ویژه، هواداران ِ پادشاهی را. شما می آئید، و تعیین ِ خط می کنید. برای ِ نمونه، "امروز فقط اتحاد"! و ما، هوادران ِ پادشاهی راهی نداریم جز تن در دادن به این خط. و این در حالی ست که چه بسا هم برداشت ِ ما از اتحاد با برداشت ِ پادشاه همخوان نباشد، و هم، راه ِ خود رفتن را درست تر انگاریم از اتحاد با نیروهایی که جز به نبودن ِ ما خشنود نیستند. به دیگر سخن، «به» سیاست می ورزید، بی آن که «در» سیاست بورزید. اگر راهی را که شما برنموده اید نپیمائیم، نافرمانی کرده ایم، و اگر بپیمائیم، شما همراهی نمی کنید. یا دست بردارید از تعیین ِ خط، و یا تا ته ِ خط را نیز خود بیائید.

برایند ِ سیاست ورزی ِ تا کنون، چیزی جز کاهش ِ وزن ِ مخصوص ِ سیاسی ِ ما نبوده است. شماری از ما خود را در قالب ِ حزب ِ مشروطه جای داده اند و بخش ِ بزرگ ترمان، پراکنده ایم و سرگردان میان ِ بودن و نبودنی که شما نمایندگی می کنید. هر دو گروه، چه در قالب ِ حزب، و چه آن پیکره ی ِ بزرگ تر و نابسامان، که زین پس می شاید هر دو در گرد ِ شما در دست نهند و جنبشی پدید آورند سوینده به سرنگونی ِ تاریکی، جز شکستی مشترک چیزی درو نکرده ایم.

دشمنی های ِ دشمنان ِ سوگند خورده به کنار، فرهنگ ِ چیره بر سیاست ِ آلوده به خشم و کین ِ ایرانی به کنار، آنچه که به خودمان بازمی گردد، گراینگاه ِ اصلی ِ این شکست، «دست ِ شهریار» بوده است: دستی، که نه به درستی بر سر ِ ما نگه، و نه، به تمامی از سر مان برداشته شده است.

*

پادشاه ِ گرامی، روشی را که شما برای ِ نمایندگی ِ نهاد ِ شاهنشاهی ِ ایرانزمین برگزیده اید، و یا، درست تر، روشی را که رایزنان ِ شوربختانه نا آشنا به تمدن ِ ایرانزمین در میان نهاده اند و شما، از آن پیروی می کنید، دارد از شما یک "آنتی-شاه" می سازد. کوتاه آمدن در همه چیز، با خود کوتاهی نیز می آورد. کسانی به شما گفته اند که زمان ِ آن گذشته است که تاج ِ پادشاهی را از میان ِ دو شیر برون کشید. آنان اما نگفته اند که هم آن تاج یک نماد است و هم آن شیران ِ ژیان. به دیگر سخن، بُن-مایه ی ِ آن انگاره ی ِ شیر و تاج، چیزی نیست، جز نشانه ای بودن بر نفس ِ سیاست: توان مند بودن، و یا توان مند نبودن، پرسش این است!

کارل اشمیت، سیاست را بازشناسی ِ دوست (Freund) از دشمن (Feind) می شمرد، و در نهایت، تا پای ِ حذف ِ فیزیکی ِ دشمن رفتن. ماکس وبر، سیاست را زورآزمایی و رقابتی می انگاشت بر سر ِ مرگ و زندگی؛ اینان در سنت ِ هابس می اندیشیدند. سنت ِ ایرانشهری، دیدی دربرگیرنده تر و کامل تر دارد و با این حال، ایرانشهریان نیز، از کوروش تا فیروز فرزند ِ یزدگرد ِ نگونبخت، می دانستند که هیچ نیکی ای، بی توان و نیرو، نه دست یازیدنی ست و نه نگهداشتنی. کوروش ِ بزرگ، نخست درهای ِ بابل را گشود و سپس فرماننامه ی ِ آزادی را دستور ِ برخواندن داد. شما نیز، پادشاه ِ بزرگوار، نخست باید درهای ِ تهران را بگشائید و سپس، آزادی را بنیاد گذارید.

اگر نمی خواهید نماد ِ ناب باشید و از سیاست برون روید، اگر می خواهید بر سوگند ِ خود پای بند باشید، اگر می خواهید در پهنه ی ِ سیاست پایدار باشید، باید که شیوه دیگر کنید و به توانمندی و به-نیروئی، آری گوئید. باید که شیوه دگر کنید و دو بهر ِ به کارنابسته ی ِ خرد را، «توان» و «خواست» را می گوئیم، به کار بندید. به دیگر سخن، خرد را در هر سه بهر اش دریابید: هم هوش و هم توان و هم خواست. این چنین است که خرد ِ سیاسی، از روزن ِ ایرانشهری، خواست ِ هوشمندانه است، سویَنده به توانمندی. در سنت ِ ما، شار و شاهی و شهریاری ِ نیک، همان «شارستان ِ خوبی» را می گوئیم، و یا که، vohu xšaϑra، برایندی هستند از خرد، در چم ِ ایرانشهری اش.

شاهزاده ی ِ گرامی، واژه ی ِ «شاه»، از ریشه ی ِ xša برگرفته شده است، به چم ِ فرمان راندن. واژه هایی چون «شهر» و «شار» (xšaϑra: گستره ی ِ فرمانرانی) و یا «شهریور» (xšaϑra-vairiia: فرمانرانی ِ برگزیدنی) از همین ریشه اند. پرهیز ِ پیوسته ی ِ شما از فرمان راندن، چیزی جز واژگون کردن ِ مفهوم های ِ همبسته ی ِ شهر و شاه نیست. اهریمن ِ فرود آمده بر بوم ِ ایرانشهر، شهر را به آنتی-شهر برگردانده است، شما، شاهنشاها، شاه را به آنتی-شاه برنگردانید.

روزی، پدر ِ شما، تا که پیمان های ِ کهن را نو کند، رو به سوی ِ نخستین پدر اش، کوروش ِ بزرگ گفت: کوروش، آسوده بخواب، زیرا که ما بیداریم! اهریمن، تا که نشانه ای گذاشته باشد بدنافهمیدنی، همانجایی را که پدر ِ ما سوگند یاد کرد، به همراه ِ سر ِ کوروش، بنیادگذار ِ سیاسی ِ ایرانزمین، به زیر ِ آب کرد. آیا این برای ِ برخاستن و شیوه دگر کردن بسنده نیست؟ آیا این برای ِ برخاستن، و نع گفتن به اهریمن بسنده نیست؟ آیا این برای ِ فشردن ِ دست ِ گشوده ی ِ نسل ِ جوان ِ ایرانزمین، که می گوید: به ایران، با ایران، در ایران بیندیشیم، بسنده نیست؟ به هر روی، شاهزاده ی ِ گرامی، پدر ِ شما، رو به کوروش، پدر اش بود که گفت، آسوده بخواب، و نه رو به پسر اش، سیروس اش!

برای ِ پدر ام، شاهنشاه سیروس رضا پهلوی

با مهر و وفادار ای تا پای ِ جان

کیخسرو آرش ِ گرگین

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

ایران گلوبال

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.