رفتن به محتوای اصلی

مکتب ِ کهن ِ سرنگونی، فاشیسم ِ الهی و پشیمانان ِ حرفه ای
07.10.2007 - 23:05

" گاهی زمزمه می کنم

که حجم ِ دستان ِ من برای ِ روز کافی نیست

امان

از پرنده ای که بر لبه ی ِ قایق نشسته است

و حجم ِ دستان ِ مرا انکار می کند" «گاهی...»،

احمد رضا احمدی

*

دموستن، یکی از معدود خطیبان ِ آتن است که می تواند برای ِ تیسفون نیز نمونه باشد. او در هنگام ِ تدراک ِ جنگ ِ اسکندر برای ِ حمله به «شاه ِ بزرگ»، که پیشتر می بایست از روی ِ جنازه ی ِ آتن می گذشت که گذشت، نه تنها در یک رشته سخنرانی های ِ گوناگون که نمونه ای برجسته هستند از خرد ِ سیاسی به علاوه ی ِ فن ِ بیان، آتن را به جنگ علیه ِ مقدونیه فراخواند، بلکه حتا پیش از فتح ِ آتن از سوی ِ اسکندر نیز با پاسارگاد، در جهت ِ پس زدن ِ سپاهیان ِ اسکندر، رابطه برقرار نموده و درخواست ِ کمک کرده بود. او پس از پیروزی ِ مقدونیه بر آتن و تیسفون، به جرم ِ خیانت و همکاری با "دشمن" محکوم شد، گریخت، و در معبد ِ دلفی خود را با زهر کُشت. بیشینه ی ِ تاریخ نگاران در این امر همرای اند که درخواست ِ دموستن از پارس، درخواست ِ یک ناسیونالیست ِ جهان ِ کهن، از رقیب ِ تمدنی ِ خود بود. آنچه که اما بر زبان نمی آورند، این است که همپیمانی ِ این میهن پرست ِ آتنی با رقیب ِ تمدنی اش، همپیمانی در برابر ِ یک توحش ِ نوین و مشترک بود. توحشی که اگر هفتاد سال گسست در تاریخ ِ ایرانزمین پدید آورد، اما یونان را برای ِ همیشه از صحنه ی ِ تمدن پاک کرد. آتن زیر ِ سم ِ اسب های ِ اسکندر فروپاشید و از آن پس، جز از تکرار ِ ناشیانه ی ِ خود فراتر نرفت. امروز در ایرانزمین، توحش ِ نوین ِ دیگری حکمفراماست. رژیم ِ شیعی، به عنوان ِ یک ساختار و دستگاه، دشمن ِ مشترک ِ ما و جهان است. ما و او، نسبت به یکدیگر دیو هستیم: یک وارونگی ِ تام ِ متقابل.

کسانی سال ها پیش، به دلایلی که خود نیز هنوز نمی فهمند اش، در کنار ِ این توحش ایستادند و یک دمکراسی ِ ناقص ِ واقعا موجود را از روی ِ نقشه ی ِ جهان، تا که نوبت به دیگران نیز رسد، پاک اش کردند. چه بسا دو بار، از سوی ِ فقط یک نسل، در کنار ِ یک توحش ایستادن را هنری باید دانست که فقط نزد ِ ایرانیان است و بس.

در برخی شرایط باید به چیزهای ِ نیندیشیدنی نیز اندیشید، "امر ِ نیندیشیدنی" نزد ِ ما، مرجح دانستن ِ «حمله ی ِ غیر ِ اتمی» به ایران است، در شرایطی که اگر عدم ِ این حمله ی ِ غیر ِ اتمی بخواهد به یک «حمله ی ِ اتمی» (شیراک نخستین فرد بود که تخم ِ لق ِ این فاجعه را شکست. اسرائیلیان نیاز به حرف ندارند، عمل اش خواهند کرد) منجر شود. این برای ِ ما، بر خلاف ِ آنچه که گمان زده اند، ابزاری برای ِ رسیدن به نتیجه های ِ مطلوب نیست (به راستی کدام نتیجه ی ِ مطلوب؟ جنگ؟)، جدی گرفتن ِ ممکن های ِ واقع پذیر است. (ما سعی مان در استدلال است و کسی را متهم نکرده ایم، اما متهم کنندگان، که در اوقات ِ دیگر خود جزو ِ کاندیداهای ِ ثابت و درجه اول ِ ورزش ِ صبحگاهی ِ سیاست به شیوه ی ِ ایرانی، یعنی پروژه ی ِ اتهام اند، چه بسا در نظر نمی گیرند که وارونه ی ِ استدلال شان نیز درمی نشیند: با جدی نگرفتن ِ بدترین حالت ها نیز می توان به نتایج ِ خوشایند رسید، همانگونه که نگرفته اند و رسیده اند)

با این حال، ما بر این باوریم که به هیچ روی نیازی نیست کار به چنین جاهای ِ باریکی کشد. بدون ِ جنگ هم می توان خطر ِ ساختن ِ بمب ِ شیعی، و از این طریق، هم خطر ِ هر گونه تعرض به خاک ِ ایرانزمین را رفع نمود، و هم، الزام ِ انتحارهای ِ یک جانبه، خودسرانه، و بدون ِ مشورت و رایزنی با مشترکین در سرنوشت را از میان برداشت. ما، با توجه به محدودیت های ِ اندام و هوش متوسط مان، پیشنهادهای ِ خود را مطرح کرده ایم و زین پس نیز در تدقیق و به ویژه، تطبیق شان با پیشنهادهای ِ بهتر که امکانات ِ نظری و عملی ِ بیشتری را فراهم آورند، خواهیم کوشید. متن ِ زیر کوششی ست در همین فرایند ِ دوگانه ی ِ تدقیق و تطبیق، و این در حالی ست که هم «تدقیق» و هم «تطبیق» ِ بحث را، که گاهی می تواند مفهوم ِ بازگشت را نیز در خود داشته باشد، (راه هایی را که به پرتگاه می روند از هر جای شان می توان دور زد و باز هم سرها را به نشانه ی ِ زنده ماندن بالا گرفت) از دیگر شریکان ِ گفتگو نیز انتظار داریم.

*

بیست و هشت سال است که کسانی می کوشند انقلاب شان را به هر ترتیبی که شده است، به درون ِ خانه ی ِ تاریخ بازگردانند، انقلاب اما به هیچ روی نمی خواهد و بدتر از آن: اگر می خواست نیست چه بسا نمی توانست. آن بخش از کوشندگان ِ سیاسی که اصلاح ِ جرثومه ی ِ انقلاب را به امری مقدس ترادیسانده اند و اینک نیز مدتی ست که می نماید بدون ِ اطلاع ِ قبلی به مرخصی ِ سیاسی رفته باشند، فراموش می کنند که این انقلاب برای ِ آن پدید نیامد که اصلاح شود، بلکه برای ِ آنکه اصلاح بکند، نخست ایرانزمین، و سپس کل ِ پهنه ی ِ گیتی را، از هر روزن. پیش از ما گفته اند و ما نیز می گوئیم، جمهوری ِ اسلامی در نهاد اش یک خداکشور است و کمترین داو اش، آسمانی کردن ِ امور ِ زمین و برگرداندن ِ گوهر ِ هستی و زمان.

با یک چنین پیشزمینه ای، تمایز ِ مفهومی قائل شدن میان ِ مبارزه و سرنگونی، و فرای ِ آن، اولی را حتا چنان گزینه ای در برابر ِ دومی قرار دادن، کار ِ ساده ای نیست. ما هنگامی که در برابر ِ "مبارزه به جای ِ سرنگونی"(1) ِ دکتر همایون، نگره ی ِ "سرنگونی ِ سرنگونی"(2) را پیشنهاد کردیم (در پشت ِ نام های ِ مستعار لزوما حقیقت های ِ استعاری نهفته نیست و از بردن شان نباید هراسید) به دو چیز ِ اساسی نگر داشتیم:

1. مبارزه در تضاد با سرنگونی نیست

2. مبارزه وسیله ی ِ سرنگونی ست

همایون اما، در آن مقاله، همانگونه که عنوان ِ مطلب نیز حاکی از آن بود، مبارزه را در برابر ِ سرنگونی قرار داده بود و همزمان، با بزرگ دلی ِ یک نجیب زاده ی ِ پارتی، جای ِ زمان ِ کرانه مند را نیز با زمان ِ بی کرانه تاخت زده بود: مبارزه تا هر هنگام که شاید! موضوع اما بسیار ساده است، ما نمی خواهیم تا عصر ِ ظهور مبارزه کنیم و همزمان، دلایل ِ بسنده ای داریم برای ِ دست یافتنی انگاشتن ِ سرنگونی در دوران ِ حیات ِ خود، چرا که هم خواست اش را داریم و هم پنداشت اش را. (شوپنهاور نه تنها هستی ِ آدمی، که کل ِ زندگی را برایندی از «خواست» (Wille) و «پنداشت» (Vorstellung) می انگاشت.)

از سوی ِ دیگر، مبارزه را نباید به روزمرگی آلود، حتا اگر روز و شب ِ آدمیان را نیز انباشته باشد. همایون اما، در آن مقاله، مبارزه را به یک امر ِ عام تبدیل کرده بود:

"پرسش درست با توجه به مشکلات ساختاری در موقعيت مبارزان اين نيست که چگونه رژيم را سرنگون کنند؛ اين است که چگونه مبارزه کنند؟ زيرا مبارزه در صورت های بيشمار دگرگون شونده‌اش تنها کار موثری است که از ما در بيرون برمی‌آيد."

این همان چیزی ست که ما جای جای، به عنوان ِ «مبارزه به جای ِ سرنگونی» از آن سخن گفته ایم و نادرست اش انگاشته ایم؛ ما، بر خلاف ِ نویسنده ی ِ گفتاورد ِ بالا، مبارزه را نه «به جای» ِ سرنگونی، بلکه «برای» ِ سرنگونی می خواهیم؛ «مبارزه برای ِ مبارزه» شاید به کار ِ دادائیست ها و فوتوریست هایی چون مارینتی آید که حتا جنگ را نیز چون یک اثر ِ هنری می دیدند، به کار ِ بازگرداندن ِ چرخ ِ تاریخ به جای اش در ایرانزمین اما نه. (مارینتی، تحت ِ تاثیر ِ گابریل دو آنونسیو و مفهوم ِ «شاعر-جنگاور» ِ او، Poeta-Condottiero، جنگ را نه تنها "زیبا"، بلکه "یگانه بهداشت ِ جهان" می انگاشت)

موضوع به هیچ وجه دست ِ کم گرفتن ِ موانع نیست، با این حال، از روزن ِ ما، هر مانعی پیش شرط های ِ رفع ِ خود را نیز در خود با خود حمل می کند. (چینی ها، در کالبد ِ یینگ و یانگ، و ایرانی ها، در کالبد ِ سپندمینو و انگره مینو، پیش از فلیسوفان ِ نیمه برهنه ی ِ آتن دیالکتیک را کشف کرده بودند) مبارزه می تواند شرایط ِ سرنگونی، کیفیت ِ سرنگونی (با خشونت و یا بدون ِ خشونت)، و بیش از آن، کیفیت ِ جایگزینی را نیز، اگر چه نه آنچنان که دمکرات های ِ بنیادگرا دوست می دارند، ولی تا اندازه ای که به حساب آید، تعیین کند؛ سرنگونی اما همواره سرنگونی ست، نه یک کلمه بیش، و نه یک کلمه کم.

همزمان، مبارزه برای ِ سرنگونی را به برون و درون، خط ِ مقدم و خط ِ دوم و اموری از این دست فروشکستن، برایندی جز فروشکستن ِ «یکپارچگی ِ مفهوم ِ سرنگونی» ندارد. مبارزه می تواند هزار سویه و دیسه داشته باشد، سرنگونی اما مفهومی ست همواره یکپارچه و تفکیک ناپذیر: کسان باید بروند.

همایون نوشته بود:

"اشتباه در تعريف از روز نخست و در تعريف نقش تبعيديان روی داد. آنها نمی‌توانستند رژيم را سرنگون کنند و بيهوده اين رسالت را به خود بستند. به دليل سادهء دوری هزاران کيلومتری از ايران و فاصله فزاينده با هم‌ميهنان..."

ما در "سرنگونی ِ سرنگوی"، به خطای ِ همایون در پیوند با topos ِ یونانی اشاره کرده بودیم، امری که همایون، با وجود ِ بازبینی ِ نسبی در نظرهای اش، هنوز نیز بر آن پای می فشارد. گمان می کنیم در باره ی ِ مسئله ی ِ جا و مکان در فرایند ِ مبارزه نیاز به رایزنی و همپرسی ِ بیشتر هست. از روزن ِ ما، کیفیت ِ جا در جهان ِ به هم پیوسته ی ِ امروز به گونه ای ست که ثنویت ِ برون و درون را دیگر نمی توان چنان گذشته سر ِ پا نگه داشت. طنز نویس ِ اصلاح طلب، ابراهیم ِ نبوی، حتا پس از گذشت ِ پنج سال از تبعید و زندگی با تبعیدیان، هنوز نیز خود را "درونی" احساس می کند و متعلق به آن سوی ِ مرزها. در پاسخ به او عده ای از مبارزان ِ قدیمی تر برآشفته و گاه نیز از خود به در شدند. آنان، چه بسا به حق، حرمت ِ در جرز ِ زمان زیستن، به دیگر سخن، حرمت ِ هستی ِ چرخ شده ی ِ خود در چرخ ِ گوشت ِ تبعید را، لگد مال شده پنداشتند و صفات ِ یکسویانه ای را نیز که آن مرد ِ مولد ِ خنده به آنان نسبت داده بود، کمتر برازنده ی ِ خود می دیدند. نکته ای که اما در آن ماجرا به هیچ روی مورد ِ توجه قرار نگرفت و به بحث ِ کنونی ِ ما، یعنی گاهشناسی و یا چند و چون ِ topos برمی گردد، همین «محو ِ مرز ِ جغرافیایی» و یا، ادامه یافتن ِ«درون» بود، نزد ِ نبوی، در «برون». اینکه می توان در ایران بود حتا اگر پنج سال نیز در ایران نبود.

امروز بخش ِ عظیمی از «اطلاعات»، یعنی همان چیزی که «توپ خانه ی ِ بی صدای ِ جنگ های ِ نوین» می توان شان نامید، از بیرون است که به درون می روند، حتا اگر خود از درون برخاسته باشند. مردمان به هفت هشت هزار کیلومتری ِ خانه هاشان زنگ می زنند تا از سرنوشت ِ همسایه ی ِ دیوار به دیوار شان مطلع شوند. از "بیرون" ِ امروز که هر روز کمتر از دیروز بیرون است، در ِ کارهایی را می توان گشود، که کسان در "درونی ترین درون" ِ دیروز نیز به سختی از آنان برمی آمدند.

نه، شکست ها را لای ِ فاصله های ِ جغرافیایی نمی توان و نباید بسته بندی و پنهان کرد. جغرافیای ِ مبارزه هیچ گاه با جغرافیای ِ روی ِ نقشه ها اینهمانی نداشته است، امروز کمتر از همیشه. دلیل ِ نتوانستن ها را بیشتر باید در بازنشاختن های ِ همگانی جست و در فاصله های ِ اندرافتاده میان ِ مفاهیم، آن چیزی که ما از آن زیر ِ عنوان ِ «بحران در تعریف» و یا، «نوسان ِ مفهومی» یاد کرده ایم.

*

قصد ِ ما از این بازبینی ِ فشرده این بود که نشان دهیم ما آن چیزی را فهمیده بودیم که کسان خود نوشته بودند و حتا امروز نیز، با وجود ِ بازاندیشی هایی در اجزاء، البته با لحنی فروتنانه و دلجویانه تر، اما در همان ترکیب ِ کلی ِ دیروز مطرح اش می کنند. همایون می نویسد:

"انتظار من از گشودن بحث آن بود که به مبارزه با رژيم ــ مبارزه به قصد سرنگونی ــ جدی تر بیندیشیم و در گفتگو از سرنگونی، آن اندازه اسیر شعار دادن نشویم که مبارزه از یاد برود؛ و نیز در امر سرنگونی، دربرابر کشور خود، مردم و سرزمین ایران، با مسئولیت عمل کنیم و با هیچ استدلالی در خدمت طرح های بیگانگان یا گرایش های جدائی خواهانه قرار نگیریم" و در جایی دیگر متذکر می شود:

" مبارزه با سرنگونی یکی نیست.... ما در بیرون می باید بجای شعار سرنگونی دادن به مبارزه ای که بتواند به سرنگونی انجامد بپردازیم...."

ما در حالی که به هیچ روی با محتوای ِ "شعار"هایی چون "با مسئولیت عمل کنیم" و یا "درخدمت طرح های بیگانگان یا گرایش های جدائی خواهانه قرار نگریم" مخالفتی نداریم، اما مبارزه را، که بی شک خود ِ سروران نیز با ما موافق هستند، بیش از این اشارات ِ کلی که اهل ِ فن به آن شعار می گویند، می انگاریم. روشن تر می گوییم، در بیشینه ی ِ بیم ها و امیدها نیز هنبازیم، در شیوه ی ِ برامدن بر بیم ها و جامه ی ِ کردار برپوشاندن بر امیدها اما نه.

همایون هنوز نتوانسته است بر مفهوم ِ «بیرون» چیره شود و هنوز نیز از «ما در بیرون» سخن می گوید. با یک چنین برداشتی از بیرون و درون است که نتیجه می گیرد: "رژیم بناچار می باید در ایران در جائی که هست سرنگون شود"

این همان یکی انگاشتن ِ جغرافیای ِ مبارزه با جغرافیای ِ روی ِ نقشه هاست. رژیم در ایران هست، ایران اما بیش تر از ایران است. مثالی می زنیم:

مبارزان ِ "درون" در زندان های ِ "درون" شکنجه می شوند و شلاق های ِ "درون" را بر تن ِ خویش تجربه می کنند و مبارزان ِ "برون" از فاصله های ِ چندهزار کیلومتری، از فرود آمدن ِ تازینه های ِ "درون" بر تن ِ همرزمان شان جلوگیری می کنند و آن ها را با راهپیمایی در "بیرون"، از زندان ِ "درون"، آزاد می کنند. بیهوده نیست که رسانه ها را «قوای ِ چهارم» می نامند، درست تر شاید «بُعد ِ چهارم» باشد.

سیالیت و شناوری ِ جغرافیای ِ مبارزه برایندی ست از شناوری و سیالیت ِ هم «پوزیسیون» و هم «اپوزیسیون»، اگر چه این دو مفهوم ِ وام گرفته از عرف ِ سیاسی، بیش از آنکه نسبت ِ ما با حاکمان ِ کنونی را روشن کنند، آن را تار می گردانند و باید به فکر ِ یافتن ِ واژه های ِ رساتری بود.

مجد و یا آنگونه که مصطلح است، قدرت، امروز از مختصات و ویژگی های ِ دیگری برخوردار است. حتا شاه ِ فقید نیز در کاخ ِ نیاوران شکست نخورد، بلکه در نوفل لوشاتو و از زیر ِ درخت ِ سیب سرنگون گشت، به دیگر سخن، از بیرون. امروز، با انقلاب ِ انفورماتیک، مرز ِ میان ِ هر نیاوران ِ فرضی با هر نوفل لوشاتوی ِ فرضی کمرنگ تر نیز شده است. شکی نیست، شخصیت های ِ تاریخی تغییر کرده اند (آنانی که حتا به جبر ِ تاریخ فره مند به دنیا آمده اند نیز، از فرط ِ دمکرات منشی، مرغ ِ فرّ را مدام از خود می رانند)، خلق و خوی ِ توده ها نیز، جنس ِ فضا و گوهر ِ زمان اما به سوی ِ سیالیت ِ بیشتر سیر کرده اند. با عدم ِ عنایت به چنین پیرامونی و مغروق شدن در درون و برونی که کمتر مصداق ِ بیرونی دارند، دیگر در به روی ِ گرفتن ِ هر نتیجه گیری ِ نادرخورندی باز می شود:

" اگر قرار است رژيم «در ایران» و به دست «مردم ایران» سرنگون شود می باید در برابر حمله به ایران و تغییر رژیم به دست بیگانگان، اگرچه با مشارکت پاره ای ایرانیان، بایستیم. سرنگون کردن از بیرون تنها در صورت مداخله نظامی امریکا امکان پذیر است."

همانگونه که رفت، دو مفهوم ِ «در ایران» و «مردم ِ ایران» برایندی از یک جغرافیای ِ "فرضی" و مبتنی بر نقشه است که اندرنمی نشیند. نه ایران را، و نه مردم ِ ایران را، در درون ِ چنین "درون و برونی" نمی توان محصور کرد. در سخنان ِ همایون اما، در کنار ِ «خطای ِ جغرافیایی»، یک انحراف ِ مفهومی ِ دیگر نیز موجود است که تنها مختص ِ او نیست، اگر چه از او کمتر انتظار اش می رود. مرکز ِ این انحراف، دوئینه ی ِ خودی و بیگانه است، نه از روزن ِ حقوق ِ بشری، بلکه از روزن ِ سیاست ِ ملی.

صحنه ی ِ سیاسی ِ جهان را می توان از روزن های ِ گوناگون نگریست، ما در اینجا از روزن ِ توسعه ی ِ سیاسی به آن می نگریم. از چنین روزنی، چیدمان ِ دولت-ملت ها بر روی ِ نقشه ی ِ سیاسی ِ جهان، چیدمانی ست سطحی و همراستا، و نه عمقی و هم-زیر. چیدمانی که ما نام ِ آن را «چیدمان ِ پیشا-بیرونی» ِ سیاست می نامیم. (این ابوریحان بود که پیش از گالیله و پس از دانشمندان ِ هند صفحه ای نبودن ِ زمین را دریافته بود)

جهان، بر پایه ی ِ این چیدمان ِ پیشابیرونی، به مثابه ی ِ یک صفحه، از یک حاشیه ی ِ غیر ِ دمکراتیک، و یک مرکز ِ دمکراتیک فراهم آمده است. در چند دهه ی ِ گذشته حدود ِ 100 کشور از حاشیه به «پیرامون ِ مرکز» نقل ِ مکان کرده اند. ما ایرانیان، در میان ِ کشورهای ِ حاشیه ای، حامل ِ بزرگترین ناهمپاری (Disparity) ِ ممکن، که خود آن را یک «ناهمپاری ِ تام» (Total Disparity) می گمانیم، میان ِ دولت ِ واقعا موجود و ملت ِ واقعا موجود هستیم:

در همان حالی که دارای ِ نظام ِ "دولتی" ای هستیم مبتنی بر «فاشیسم ِ الهی»، برایند ِ رشد ِ فرهنگی ِ ملت مان، که اپوزیسیون نیز به عنوان ِ الیت ِ سیاسی بخشی از آن است، حاکی از آمادگی ِ کامل برای ِ اداره ی ِ یک «دمکراسی ِ ناقص» ِ رو به کمال است. به دیگر سخن، در حالی که دولت در ایران در منتهی الیه حاشیه قرار دارد، برایند ِ ملت، با پشت کردن به دولت ِ آسمانی، بر روی ِ زمین و با پای ِ پیاده، به «منطقه ی ِ حائل» ِ میان ِ حاشیه و مرکز هجرت ِ فرهنگی کرده است. در این میان آنچه که ملت و به ویژه الیت ِ سیاسی ِ نیمه دمکرات ِ ایرانی باید آغاز به خو گرفتن به آن کنند، «امر ِ باز بودن» است.

جوامع ِ دمکراتیک جوامع ِ باز هستند، نه تنها رو به درون، بلکه نیز رو به برون. اندرکنش ِ میان ِ جوامع ِ دمکراتیک، اندرکنشی ست مبتنی بر درهای ِ باز، حتا خلاف ِ خواست ِ گهگاهی ِ دولت های ِ منتخب. بر این باز بودن ِ ساختاری، هم پیوندی ِ اجباری ِ جهانی شدن را نیز باید افزود. حوزه های ِ فرهنگی کاملا در هم تنیده شده اند و منافع ِ اقتصادی نیز کم و بیش به طور ِ کامل از مفهوم ِ اقتصاد ِ ملی تخلیه گشته اند. در این میان، امواج ِ اندرکنش و هم تاثیری ِ مستقیم، دامن ِ حتا "درونی" ترین امور ِ سیاست، چون انتخابات را نیز برگرفته است: سوسیالیسم ِ فرانسوی بیش از آنکه به ذائقه ی ِ کسان خوش آید بر سوسیال دمکراسی ِ آلمانی تاثیر می گذارد و گاه حتا بُرد و باخت ِ انتخاباتی ِ یکی، زمینه ی ِ بُرد و باخت ِ آن یکی را فراهم می آورد. بر نمونه های ِ مشابه می توان افزود.

در یک چنین شرایط ِ جوی ِ نوینی، ایرانیان را نیز در هجرت ِ فرهنگی شان گریزی از پذیرش ِ پیامدهای ِ درهای ِ نیمه-باز نیست. نخستین "قربانی" ِ گشودن ِ درها، آنچیزی ست که برخی ها، در یک فرایند ِ خود-دگر-آزاری ِ کم و بیش بی همتا، یک عمر ِ سیاسی را هزینه ی ِ سر ِ پا نگه داشتن ِ آن کرده اند: "استقلال ِ سیاسی"، که پسوند ِ ملی را نیز بی میانجی و با ولع ِ تمام، به آن می چسبانند. استقلال ِ سیاسی، آنگونه که تا کنون پشت ِ درهای ِ بسته و در "جهان ِ حاشیه ای" زیسته می شده است، نه دیگر وجود ِ خارجی دارد و نه حتا ریسمانی ست چنان محکم، که حتا در کالبد ِ مفهومی اش نیز بتوان خود را با آن به دار آویخت، به زبان ِ عوام، حنای اش دیگر رنگی ندارد.

استقلال در دیسه ی ِ میان-دمکراتیک اش، ضریبی ست از «انعطاف ِ قانونی ِ حاکمیت ِ میان-ملی»، یعنی قوه ی ِ اجرایی ِ متکی بر قوه ی ِ قضایی. ما آگاهانه از «حاکمیت ِ میان-ملی» سخن می گوییم، چرا که برجسته ترین ویژگی ِ حاکمیت ِ ملی، از روزن ِ سیاست ِ بین المللی، همواره پدیده ی ِجنگ بوده است به عنوان ِ ابزار ِ بنیادن ِ دولت ِ ملی برای ِ اثبات ِ نهایی ِ حاکمیت اش. با منتفی شدن و از میان رفتن ِ احتمال ِ جنگ میان ِ دو کشور ِ دمکراتیک، آنگونه که زیست ِ دمکراتیک ِ واقعا موجود نیز آن را تایید می کند، حاکمیت ِ ملی نیز به «حاکمیت ِ میان-ملی» تغییر ِ ماهیت داده است و در همین راستا، استقلال ِ ملی به «استقلال ِ میان-دمکراتیک». از روزن ِ ما، در چشم انداز ِ میان مدت ِ سیاست ِ جهانی نشانی که دال ِ بر تغییر ِ کیفیت ِ احتمالی ِ این حاکمیت ِ میان-ملی باشد، نگریستنی نیست. جنگ های ِ ممکن ِ جهان ِ امروز جنگ های ِ میان ِ کشورهای ِ حاشیه ای از یک سو، و کشورهای ِ حاشیه و مرکز از سوی ِ دیگر هستند. مرکز با مرکز نمی جنگد.

از این رو، نه استقلال، و نه حتا حاکمیت ِ ملی، دیگر آنچیزی که تا کنون بوده اند نخواهند بود و هر اندازه که جامعه ی ِ ایرانی در کل، و الیت ِ سیاسی ِ ایرانی به عنوان ِ جزئی از آن کل، از فضای ِ مفهومی ِ نیمه دمکراتیک ِ کنونی، به یک پیرامون ِ فرهنگی ِ دمکراتیک نزدیک تر شوند، دگردیسی در مفاهیم ِ بنیادین ِ سیاست نیز ابعاد ِ گسترده تری می یابد. اگر در «جهان ِ حاشیه» همه ی ِ جنبه های ِ منفی ِ جهانی شدن ِ سیاست و "دخالت های ِ بیگانه" را تحمل باید کرد(جمهوری ِ اسلامی از این دخالت ها و تحمل های ِ اجباری سرودها می تواند بسراید)، با هر چه نزدیک تر شدن به مرکز ِ دمکراتیک، از بار ِ منفی ِ دخالت ها کاسته، و بر جنبه ی ِ مثبت ِ آن ها افزوده می شود. آنچیزی که اما ثابت است، فاکتور ِ دخالت است. در جهان ِ سیال ِ امروز که هر چه بیشتر از فضای ِ نیوتونی، که در آن نزدیک ترین فاصله میان ِ دو نقطه یک خط ِ صاف است، دور شده و به فضای ِ به سختی تعین پذیر ِ کوانتومی نزدیک تر می شود، سیاست ورزیدن در پشت ِ مرزهای ِ جغرافیایی دیگر امکان پذیر نیست.

یکی از دلایل ِ عمده ای که آمریکا، به عنوان ِ نیرومندترین کشور ِ کل ِ تاریخ ِ جهان، می تواند به خود اجازه دهد که به صورت ِ یک «امپراتوری ِ غیر ِ جهان گشا» بزیید، به دیگر سخن، هیچ گونه مطالبات ِ ارضی نداشته باشد، همین تغییر ِ ماهیت در مفهوم ِ جغرافیا و ناموس است (ناموس در چم ِ یونانی ِ آن، یعنی زمین).

فرانسه ی ِ ناپلئون و آلمان ِ هیتلری با امکانات ِ بارها کمتر از آمریکا، گسترش ِ ارضی را در راس ِ سیاست ِ خود جای داده بودند. عراق ِ صدام حسین، به عنوان مدعی ِ یک امپراتوری ِ منطقه ای، کاریکاتور ِ چنین مرزگستری ای بود. آمریکا را اما، برای ِ بزرگترین امپراتوری ِ کل ِ تاریخ بودن، نیازی به گشودن ِ مرزها نیست، چرا که حضور ِ امپراتور در فضای ِ قطعیت گریز ِ کوانتومی ِ موجود، که برایندی ست از دوشخصیتی بودن ِ نور، یعنی ذره ای و موجی بودن ِ همزمان، دارای ِ ویژگی ای ست که مستیحل کننده ی ِ «عنصر ِ نیوتونی ِسیاست»، یعنی مرز ِ جغرافیایی ست. بدین ترتیب، حوزه ی ِ نفوذ ِ امپراتوری نیز، که ما نام ِ آن را با عنایت به ویژگی ِ جهشی ِ آنچیزی که در فیزیک ِ نوین زیر ِ عنوان ِ «بسته های ِ کوانتومی» می شناسند، «امپراتوری ِ کوانتومی» می نامیم(3)، دیگر وابسته ای از انبساط و انقباض ِ خطی بر روی ِ نقشه نیست: امواج ِ امپراتوری، در هر لحظه، فراسوی ِ فاکتور ِ زمان، در هر جای ِ ممکن می توانند باشند.

با توجه به آنچه که رفت، اینکه امروز سایه ی ِ شوم ِ جنگ بر آسمان ِ ایرانزمین فروفکن شده است، درست نشان از این واقعیت دارد که "دولت ِ ملی" ِ واقعا موجود، در یک اختلاف ِ فاز ِ دمکراتیک ِ تام با «جهان ِ مرکزی» به سر می برد. جنگ ِ ایران و عراق نمونه ای بود از جنگ ِ محدود در «جهان ِ حاشیه».

از روزن ِ ما، برایند ِ ملت ِ ایران آمادگی ِ عبور ِ عینی از حاشیه به حوزه ی ِ «پیرامون ِ مرکز» را داراست، به عبارت ِ دیگر، رشد ِ ذهنی ِ نیازا را پشت ِ سر گذارده، می تواند از سپهر ِ منش و گویش ِ نیمه دمکراتیک، به سپهر ِ کنش ِ نیمه دمکراتیک گام گذارد. نسل ِ آینده ی ِ ایرانی گام ِ نهایی را از حوزه ی ِ پیرامون ِ مرکز، به منطقه ی ِ هسته ی ِ درونی ِ مرکز خواهد گذارد و بر بی تعارفان ِ فکر و اندیشه ی ِ امروز است که «تعارف ِ دمکراسی» را زیر ِ پا گذارند و حد و اندازه ی ِ خویش و زمانه ی ِ خویش را بازشناسند.

در این میان اما، این بر الیت ِ سیاسی ِ ایرانزمین است که:

1. از تبین ِ مفهومی ِ موقعیت ِ فرهنگی-سیاسی ِ ملت براید

2. او را هر چه بیشتر از جغرافیای ِ سیاسی-فرهنگی ِ دولت ِ حاشیه ای ِ واقعا موجود برون کشد

3. به سوی ِ یک حاکمیت ِ میان-ملی ِ واقع در مرکز ِ دمکراتیک و استقلال ِ میان-دمکراتیک ِ محصور در آن براند.

*

بدین ترتیب، ما برون آمدن از شرایط ِ جنگی ِ موجود را (جنگ 28 سال است شروع شده است) مشروط به برون آمدن از حاشیه و گام برداشتن به سوی ِ منطقه ی ِ حائل ِ میان ِ حاشیه و مرکز می انگاریم. ابزار ِ ما برای ِ درآمدن از ناحیه ی ِ حامل ِ جنگ، با توجه به حجم ِ سیاست ِ واقعا موجود، یعنی کمبود ِ حاد ِ امکانات، گفتگوی ِ دوجانبه است. گفتگویی که در آن، طرف ِ اپوزیسیون، باید خود را به عنوان ِ نماینده ی ِ منطقه ی ِ حائل ِ میان ِ حاشیه و مرکز معرفی کند. پیام ِ او به منتهی الیه ِ حاشیه از پیش روشن است: نع! یک نع ِ همه سویه از مرکز ِ زمین، به قطب ِ آسمان:

از روزن ِ ما، دولت ِ واقعا موجود از هر گونه استعداد برای ِ این خروج از حاشیه نه تنها تهی ست، بلکه به عنوان ِ حاشیه ای ترین کشور ِ روی ِ نقشه ی ِ سیاسی ِ جهان، خود «ادعای ِ مرکزیت» را نیز در خود حمل می کند. الهه بقراط حق دارد هنگامی که در پیوند با رژیم ِ شیعی از «ناسیونالیسم-اسلامیسم» سخن می گوید، ما، از آن رو که بنا به دلایلی چند، مفهوم ِ اسلام را سلب ِ مفهوم ِ ناسیون می انگاریم، از کنار ِ «تظاهرات ِ ناسیونالیسیتی» ِ رژیم نیز با خونسردی ِ بیشتری می گذریم و نام اش را «فاشیسم ِ الهی» می نهیم، اگر چه منظورمان کم و بیش همانی است که نویسنده ی ِ کیهان می گوید.

بر این اساس، جهان ِ امروز در چپدمان ِ پیشابیرونی ِ خود دارای ِ دو مرکز است، یک مرکز ِ زمینی و دمکراتیک و یک مرکز ِ "آسمانی" و فاشیستی. جمهوری ِ اسلامی به عنوان ِ نیروی ِ مدعی ِ مرکزیت، برای ِ خود درست همان حقوقی را قائل است که مرکز ِ دمکراتیک. او نیز عامل ِ جغرافیا را پشت ِ سر گذاشته است و فرای ِ مرزهای ِ جغرافیایی می اندیشید و می زید. او نیز، خود را حامل ِ یک دستگاه ِ ارزشی می انگارد که استعداد ِ جهانی شدن را داراست. او نیز خود را درگیر ِ جنگ با یک ترورسیم ِ جهانی می پندارد: تروریسم ِ عرفی گرایی و سکولاریسم(4). ترورسیمی که او خود را به "حق" قربانی ِ درجه ی ِ یک ِ آن می شمارد. او نیز چون مرکز ِ دمکراتیک، پیوسته در جست و جوی ِ همپیمان های ِ مقطعی برای ِ رخنه در حوزه ی ِ نفوذ ِ رقیب است. همانندی ها، از منظر ِ سلب ِ امور، به اندازه ی ِ ویژگی هاست.

با تکیه بر همین ادعای ِ مرکزیت است که رژیم ِ شیعی صریحا نیز اعلام می کند که نه تنها ترکیب، بلکه گوهر ِ روابط ِ بین المللی نیز، از جمله سازمان ِ ملل به عنوان ِ عالی ترین ارگان ِ بین المللی، باید دگرگون شود. در برابر ِ «نظم ِ مرکز»، فاشیسم ِ الهی ِ مستقر در تهران، دارای ِ یک گزینه ی ِ همه سویه است: «نظم ِ الهی»، که هر آینه خود «ناحیه ی ِ سبز» ِ آن، یعنی «مرکزیت ِ شیعی» اش را برای ِ خود محفوظ می داند.

از روزن ِ مرکزیت ِ شیعی، منتهی الیه ِ حاشیه ی ِ این نظم ِ الهی ِ نوین می تواند حتا خدای ِ دیگری را بپرستد و به جای ِ مسجد، به کنیسا و یا کلیسا رود، اما نمی تواند نپرستد و نرود. به دیگر سخن، مهم آن است که آسمان بر زمین فرود آمده باشد، رنگ ِ آسمان، امری ست عرضی و در درجه ی ِ دوم ِ اهمیت: پلورالیسم ِ الهی در برابر ِ پلورالیسم ِ سکولار.

با یک چنین برداشتی از امر ِ واقع است که ما سنگرگیری ِ سروران در پشت ِ رژیم ِ شیعی را یک عمل ِ انتحاری از نوع ِ انتحار ِ محمد عطا و یاران اش نامیده ایم: «انفجار ِ مرکز ِ زمین به سوی ِ نظم ِ نوین ِ الهی!» البته با یک تفاوت ِ اساسی، عطا و یاران اش هم خود را کشتند و هم دشمن را، سروران اما خدشه ای نیز بر پیکر ِ دشمن وارد نکرده اند و از این روست که ما نام ِ آن را «انتحار ِ یک جانبه» نهاده ایم.

این تمثیل اما نه برای ِ اثبات ِ انشاء ِ خوب مان بوده است، و نه طبیعتا برای ِ متصف کردن ِ سروران به ویژگی ای که در نهایت جز سلب ِ آن نبوده و نیستند. آنچه که اما کنش ِ سروران را به یک عمل ِ انتحاری و واپسزمانی مبدل کرده است، نه خواست و نیت ِ کنشگران، بلکه بافتار ِ کنش است از یک سو، و ویژگی ِ طرف ِ هم-کنش از سوی ِ دیگر. همایون با همه ی ِ سرنشینان ِ هواپیمای ِ ربوده شده ( تا اطلاع ِ ثانوی نام ِ دیگر ِ حزب ِ مشروطه)، و همه ی ِ چگوراهای ِ خُرد و نیمه خُرد ِ میهنی، به درون ِ مدار ِ جاذبه ی ِ «قطب ِ الهی» ِ جهان است که سقوط کرده است. ما در جایی دیگر دو برج ِ سیاست را، که کسان با پیکرهای ِ خویش، و با هزینه کردن مقادیر ِ زیادی از سوخت ِ منافع ِ ملی منفجر اش کرده اند، تاکتیک و استراتژی نام نهاده ایم و در همان جا نیز، با ابزار ِ مفهومی ِ همان مقاله (5)، روشن کرده ایم که چرا این کنش جز شکست و نقض ِ قرض چیزی در پی ندارد. تکرار ِ استدلال های ِ پیشین ضرورتی ندارد.

در این مقاله اما کوشیدیم از روزنی دیگر نیز به این انتحار بنگریم. نیز امیدواریم که به گونه ای بدنافهمیدنی نشان داده باشیم که مفهوم ِ خودی و بیگانه، از روزن ِ سیاست ِ ملی، باید در پرتویی نوین و متفاوت از دیروز ِ حاشیه ای نگریسته شود.

برای ِ دستیابی به حتا نیمه ای از دمکراسی نیز، گریزی از گشودن ِ درها تا نیمه ای که به هیچ وجه نباید اندک اش شمرد و خوار اش انگاشت، نیست. با ورود ِ هوای ِ تازه، نه تنها عشق ها می توانند نام شان آیدا شود، که چهره ی ِ سرخ و آبی شان نیز، دست ِ کم تا نیمرخ، هویدا خواهد شد. (آن شاعر سرود، خود اما نیمرخ ِ سرخ و آبی ِ عشق را، در یک قدمی اش، ندید)

از همین روزن ِ نیمه گشوده به جهان ِ آزاد و مناسبات ِ حاکم بر آن بوده است که رفتار ِ دوگل و یا توماس مان را در مواجهه با فاشیسم مورد ِ اشاره قرار داده بودیم. کسان چه بسا اگر می خواستند می توانستند بهتر بفهمند، مکتب ِ تازه ی ِ "مبارزه"، نه تنها پشیتبانی از بمب درمانی ِ ایرانزمین و رفتن به پیشواز ِ حمله به آن نیست، بلکه بر عکس، پایه ریزی ِ فلسفه ی ِ سیاسی ای ست که از امکانات ِ مفهومی ِلازم، برای ِ بیرون آوردن ِ مهین ِ مشترک از جغرافیای ِ حاشیه، و بدین ترتیب، فروکاستن ِ پنجاه درسدی از احتمال ِ هر جنگ ِ ممکن برخوردار باشد. انزوا و بادام خواری ِ سیاسی همیشه نشانه ی ِ دلیری نیست و دلیری ای نیز که برامده از خرد ِ همپرسانه و برایندی از رای ِ همگانی نباشد، چیزی نیست که حتا بتوان در خلوت ِ خود نیز بدان بالید، چه رسد به نام اش را "حس ِ ناسیونالیستی" نهادن و دیگران را نیز به ارتکاب به آن فراخواندن. چه بسا از این رو باشد که سیاست را، به هر اندازه که نتوان بدون ِ موضع گیری به تصور اش آورد، به اندازه ای بیش از آن نتوان در موضع گیری ها فروی اش کاست، به ویژه در آن بوم های ِ سیاسی ای که مفهوم ِ کودکانه ی ِ «ایستادن» هنوز به درستی سر ِ پا نشده است و جهان، هنوز بر زانو می رود.

 

در پایان، بی آنکه بخواهیم جهان ِ گرفتار در زیر ِ فشارهای ِ رستاخیزی را بیش از آنکه بیم زده هست بهراسانیم، یاداوری می کنیم: جهان ِ مرکز اگر در تنگنا قرار گیرد، حاشیه را منفجر خواهد کرد، حاشیه نیز که رسما و از پیش اعلام کرده است. اینک بر الیت ِ سیاسی است که خانوم ِ زمان را، که موقتا نام اش ایران شده است، تا جای ِ شدنی از ناحیه ی ِ حامل ِ جنگ برون آورد. فاشیسم ِ الهی دارد با کارت ِ ایران یک بازی ِ آسمانی می کند، جای ِ ما اما باید بر روی ِ زمین باشد. اینکه دسته ای از زمینیان در این میان خود را در یک «وضعیت ِ آسمانی» قرار داده اند و امکان ِ هر نوع مانوری را از خود و پیرامون شان گرفته اند، چیزی نیست که حتا بتواند مخالفان ِ نزدیک شان را نیز خشنود کند، چه رسد دوستان ِ دور را.

سیامک ِ ایرانی

***

1) مبارزه بجای ِ سرنگونی:

http://www.ayandeh.info/HTfile/Mobaareze.htm

2) اندر گوهر ِ پیکار و ابر بایستینگی ِ سرنگونی ِ سرنگونی:

http://www.cyrusnews.com/news/fa/?mi=2&ni=23065

3) بازبینی در گذشته ی ِ ناشاد برای ِ فرهنگ ِ سیاسی ِ ایرانی دستاوردهای ِ زیادی به همراه داشته است، یکی از این دستاوردها ظهور ِ طبقه ی ِ جدیدی از سیاسیون است که ما نام ِ آنان را «پشیمانان ِ حرفه ای» گذاشته ایم. پشیمانی یک حس ِ شریف ِ انسانی ست و پدیداری اش همواره نشانی ست بر وجود ِ کمینه ای از اصول ِ اخلاقی نزد ِ فرد ِ پشیمان. در میان ِ طیف ِ چپ اما، به ویژه در آن بخش هایی که به شدت به «نگاه از درون» پرداخته اند و خود و کارنامه ی ِ سیاسی ِ خود را در موضع ِ نقد قرار داده اند، مردمانی پدید آمده اند که این حس ِ شریف ِ انسانی را به یک دلمشغولی ِ بیست و چهار ساعته ترادیسانده اند. اینان دیگر پشیمان نیستند چرا که شاید روزی کاری را خلاف ِ جهت ِ منافع ِ ملی تازه کشف شده انجام داده اند، بلکه پشیمان اند، از آن رو که پشیمانی را به عنوان ِ شغل و حرفه ای نوین کشف کرده و بر اش گزیده اند. پشیمانی، به عنوان ِ یک سرمایه ی ِ فرهنگی و اجتماعی. چنین مردمانی، که غالبا انسان هایی رو راست، خوش مشرب و مجلس گرم کن نیز هستند، آدمی در کل، ضریبی می دانند از مجموعه ی ِ اشتباهات اش. پشیمانان ِ حرفه ای آنسوی ِ قیچی ِ سانسور ِ تاریخ هستند: به هم چسباندن ِ رشته های ِ از هم گسیخته ی ِ خطاهای ِ تاریخی ِ به هم پیوسته.

سال ها پیش، یکی از همین «رفقای ِ اسبق» که به گمان ِ ما جزو ِ دوست داشتنی ترین نمونه های ِ «پشیمانان ِ حرفه ای» بود، خاطره ای را بازمی گفت از فضای ِ بی میانجی ِ پس از انقلاب. سازمان ِ مربوطه او را، که یک فارغ التحصیل ِ حسابداری بود، به بازار فرستاده بود برای ِ پرورش ِ فکری ِ حمالان. این کوشش ِ پرورشی، که عنصر ِ تبلیغ و ترویج را یک جا در خود گرد آورده بود، مصادف شده بود با فتح ِ لانه ی ِ جاسوسی و گروگانگیری ِ دیپلمات های ِ آمریکایی. طبیعی بود که بحث به موضوع ِ امپریالیسم بکشد و ضرورت ِ بیرون انداختن ِ او از میهن ِ انقلابی. در یکی از این نشست ها، صاحاب ِ حجره نیز که از برنامه ی ِ پرورشی ِ رفیق بو برده بود حضور پیدا می کند و پس از اینکه رفیق ِ اسبق، با شیوه ی ِ دیالکتیک ِ رایج، همه ی ِ دلایل ِ اقتصادی و سیاسی و فرهنگی لازم را برای ِ قطع ِ رابطه با آمریکای ِ جهانخوار برمی شمارد، اجازه ی ِ نظر خواهی می طلبد. البته آن تاجر شیوه ی ِ بحث ِ جدلی ِ رفیق را نمی دانسته و با پوزش از جمع برای ِ ضعف های ِ تئوریکی ِ خود، رو به رفیق، با کلام ِ خو کرده می گوید: داداش، آمریکا ننه ته، اگه تونستی ننه تو از خونه ت بیرون کنی، آمریکا رم می تونی.

به گمان ِ ما، آن تاجر ِ ساده دل، اگر چه با واژگانی دیگر، اما همان چیزی را به تصویر کشیده بود که اینک ما، در زیر ِ عنوان ِ «امپراتوری ِ کوانتومی»؛ هر آینه با یک تقدم ِ بیست و هشت ساله.

4. در زبان ِ دیپلماسی ِ روز، نام ِ دیگر ِ گروه های ِ تروریستی، گروه های ِ ستیزه گر است. به دیگر سخن، ستیزه گری کم و بیش مترادفی ست برای ِ تروریسم و جنگ ِ نامتقارن. هنگامی که رهبر ِ معنوی ِ نواندیشان ِ دینی، دکتر سروش، از «سکولاریسم ِ ستیزه گر» سخن می گوید، درست اشاره به همین ویژگی ِ تروریستی ِ سکولاریسم می کند، از منظر ِ نظم ِ الهی، که ما نیز روی ِ آن انگشت گذارده ایم. از روزن ِ منتهی الیه حاشیه، نظم ِ مرکز، که مبتنی بر سکولاریسم است، چیزی جز یک تعرض ِ ستیزه گرانه به ارزش های ِ الهی ِ هسته ی ِ سبز ِ حاشیه نیست. از سوی ِ دیگر، دستگاه ِ حاکم بر مرکز نیز دیدگاهی مشابه به «انکار ِ تمدنی» ِ خود دارد.

5) منطقه ی ِ حساس ِ همگانی، جغرافیای ِ وحی، و سیاست ورز ِ ملعون:

http://iranglobal.info/node/23183

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

ایران گلوبال

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.