گفتگو با سعید مدنی
اخبار تجاوزهای گروهی، نزاع های مرگبار خیابانی و دزدیهای مسلحانه در ماه های اخیر چنان بالا بوده که بسیاری از جامعه شناسان و جرم شناسان نسبت به بحرانی شدن شاخص های خشونت ورزی در جامعه ایران هشدار داده اند.
اخیرا نیز گردهمایی حدود 15 هزار نفر از مردم کرج برای مشاهده صحنه اعدام نوجوانی که مرتکب قتل شده بوده به نگرانی ها درباره عادی شدن خشونت دامن زده است. درباره این موضوع با دکتر "سعید مدنی" پژوهشگر مسایل اجتماعی گفتگو کردیم.
این عضو گروه مسایل و آسیب های اجتماعی انجمن جامعه شناسی ایران در این گفتگو به آمار حاکی از افزایش موارد وقوع خشونت اشاره می کند و اعتقاد دارد که جامعه ایران مدتهاست از مرز بحران عبور کرده است. در نظر این پژوهشگر، عامل اصلی خشونت ورزی در جامعه ایران ناکامی و سرخوردگی شهروندانی است که میان وضع موجود و وضع مطلوبشان ارتباطی نمی بینند. این گفت و گو را می خوانیم.
آقای دکتر! از نظر شما چه شاخص هایی را می توان ملاک بحرانی بودن خشونت در جامعه دانست و آیا با لحاظ کردن این ملاک ها می توان گفت که جامعه ایران از نظر رواج خشونت در شرایط بحرانی است؟
برای ارزیابی وضعیت اجتماعی از جهت میزان وقوع خشونت شاخصهای مختلفی را میتوان مورد ارزیابی قرار داد. یکی از این شاخصها مقایسهی وضعیت با میانگین جهانی شاخص است. به عنوان مثال میانگین تعداد وقوع قتل به ازای هر صدهزار نفر جمعیت در سطح جهانی حدود 5/6 گزارش شده است، در حالی که این شاخص برای ایران، دست کم 5/3 تا 5/4 قتل میباشد. یعنی در ایران به ازای هر صدهزار نفر جمعیت 5/3 تا 5/4 قتل رخ میدهد. همانطور که میبینید بر اساس این شاخص میزان وقوع قتل در ایران از میانگین جهانی پایینتر است، اما آیا میتوان بر این اساس نتیجه گرفت که ما وضعیت اجتماعی مطلوبی داریم؟ پاسخ من منفی است. زیرا از یک سو در مقایسه با بسیاری از کشورهای منطقه وضع ما بدتر است مثلا در كشور همسايه ما تركيه كه جمعيتي مشابه جمعيت ما دارد، 9/2 قتل عمد در صد هزار نفر جمعیت گزارش شده است ، در ازبکستان 2/1 قتل و در كشور افغانستان 9/3 قتل عمد در صدهزار نفر جمعیت. فقط پاکستان وضعیتی بدتر از ما دارد و در هر صدهزار نفر جمعیت در این کشور 8/6 قتل رخ میدهد. البته برخی برآوردها نیز تعداد وقوع قتل د رصدهزار نفر جمعیت در ایران را 5/6 برآورد کرده اند. از سوی دیگر اگرچه بر اساس آمار رسمی میزان وقوع قتل در ایران کمتر از میانگین جهانیست اما در عین حال این شاخص طی سه دههی اخیر روند رو به افزایشی داشته است. یه عنوان مثال در سال 1380، به ازای هر صدهزار نفر جمعیت.5/2 فقره قتل گزارش شده در حالی که در سال 1387 همین شاخص به حدود 5/4 مورد قتل رسیده است. از این گذشته مشکل منحصر به قتل نیست این وضعیت در مورد مشکلات و جرایم دیگر هم ملاحظه می شود. مثلا بر اساس آمار رسمی تعداد پرونده های ضرب و جرح از 80 هزار در سال 1380 به حدود 95 هزار درسال 1387 افزایش یافته است. همچنین تعداد پرونده های تشکیل شده چاقو کشی از 3800 مورد در سال 1380به حدود 4200 پرونده در سال 1387 رسیده است.مطابق گزارش پزشکی قانونی طی 10 سال گذشته به طور متوسط هر 8 ساعت یک نفر با سلاح سرد کشته شده است و هر روز به طور متوسط 1600 پرونده نزاع تشکیل شده است.
بنابراین ما روند نامطلوبی را در این زمینه داشتهایم. اما از سوی دیگر خشونت منحصر به قتل نمیشود. ضرب و جرح، خشونت علیه کودکان و زنان، همه ابعاد دیگری از خشونت هستند که بخش مهمی از آنها اصلا آشکار نمیشوند تا در آمار محسوب شوند. به همین دلیل آمار و شاخصهای رسمی در ایران اغلب نوک کوه یخ را نشان میدهد. از نظر بنده با توجه به روند رو به افزایش موارد وقوع خشونت و رشد قابل توجه آن، جامعهی ایران مدتهاست از مرز بحران عبور کرده است، به همین دلیل روند فزایندهی وقوع خشونت را از طریق ساختارهای موجود و سازو کارهای معمول نمیتوان کنترل کرد. به سخن دیگر، نهادهای مسئول کنترل و کاهش خشونت دچار ناکارآمدی شدهاند، به علاوه دیگر نهادها هم با مداخلات اجتماعی غلط، کمابیش خشونت را بازتولید میکنند و به بحران موجود دامن میزنند.مثلا قوه قضاییه بر اساس یک استدلال نادرست و سطحی اصرار دارد که اجرای مجازات در ملائ عام و در برابر عموم مرئم موجب پیشگیری از جرم میشود ، در حالیکه این رفتار موجب میشود تا قصاوت و خشونت در جامعه به امری عادی بدل شود.
آیا اصولا پژوهش قابل اعتنایی برای بررسی سطح خشونت ورزی در حال جامعه ایران انجام شده است؟ منظور پژوهشی است که نشان دهد خشونت احیانا در چه حوزه هایی رواج پیدا کرده و علت رواج آن چه بوده است؟
اگرچه طی هفت-هشت سال اخیر نهادهای دولتی موانع جدی برای پژوهش خصوصا در زمینهی مسائل اجتماعی فراهم کردهاند، اما هنوز هم مطالعات مهمی در زمینهی مشکلات اجتماعی از جمله خشونت انجام میشود. در واقع به رغم آن که طی سالهای اخیر حملات بسیار گستردهای علیه علوم اجتماعی سازمان داده شد، اما صاحبنظران علوم اجتماعی بیاعتنا به همهی محدودیتها به اشکال مختلف تلاش کردند تا وضعیت اجتماعی را رصد کنند و دامنهی گستردهی بحرانهای اجتماعی را توضیح دهند. بر اساس همین پژوهشها خشونت در اشکال مختلفی در جامعهی ما بازتولید شدهاست. به عنوان مثال سطح خشونت در درون خانوادهها به نحو نگرانکنندهای بالا گزارش میشود. به عبارت دیگر خشونت علیه کودکان و زنان، در درون خانوادهها قابل توجه است و البته بخش مهمی از این موارد خشونت اصلا گزارش نمیشود.
درباره علل و عوامل وقوع و گسترش خشونت زیاد بحث شده که در حوصله این گفت و گوی ما نیست اما به اختصار گروه اول دلایل جنبه ساختاری دارند و به بحرانهای اقتصادی و اجتماعی ناشی از ناکارآمدی ساختارها و سیاست های غلط مربوط می شوند. بیکاری ، فقر و نابرابری زمینه های مهم وقوع خشونت هستند. از زاويه روانشناختي مهمترين عامل تشديد خشونت،احساس ناكامي است. به گروههاي سني جوان و نسلي كه بعد از انقلاب متولد شد، نوید يك آينده بهتر، يك چشمانداز بهتر، رفاه نسبي، آزادي بيشتر و امكان رشد بيشترداده شده بود . اما اين نيروي اجتماعي بزرگ يعني جوانان وقتي وارد جامعه شدند، متوجه شدند هيچ كدام از آن وعدهها تحقق نيافته است. بنابراين دچار احساس ناكامي شدند. اين احساس ناكامي موجب بروز خشونت ميشود؛ بنابراين از نظر روانشناختي احساس ناكامي زمينه بروز خشونت را در ايران بيشتر و بيشتر كرده است.آمار موجود نشان میدهد که طی سالهای اخیر دایما سهم جوانان در میان مجرمین و بزهکاران افزایش یافته است. در فاصله سالهای 1380 تا 1387 سهم مجرمین 18 تا 24 ساله ازکل مجرمین از حدود 30 درصد به حدود 8/37درصد و مجرمین 25 تا 34 ساله از 5/32 درصد به 6/40 درصد رسیده است که شاهدی است بر مدعای بالا.
اگر موضوع خشونت در جامعه ایران را به سالهای دورتر ببریم و مثلا تجلی آن را در فیلم های دهه 40 و 50 ایران ببینیم با طبقه ای طرف هستیم که ناامید از کسب حق و در بی اعتمادی به سیستم حکومتی سعی می کند گلیم خود را از آب بیرون بکشد. طبقه ای که از کاربرد بی واسطه خشونت بدون توسل به اهرم های قانونی ابایی ندارد. آیا به نظر شما اعمال خشونت در جامعه کنونی را نمی توان امتداد همان بی اعتمادی و برخاسته از ناامیدی افراد نسبت به برآوردن شدن حق شان در مجاری قانونی و مسالمت آمیز دانست؟
در میان نظریه ها دربارهی خشونت، به نظر بنده نظریهی ناکامی، بهتر از سایر نظریهها میتواند روند روبه افزایش خشونت در ایران را توضیح دهد. بر اساس نظریه ناکامی، افراد همواره با شکاف بین وضعیت موجود و وضعیت مطلوبشان رو به رو میشوند، لذا آنها تلاش میکنند تا از طریق منافذ و معابر قانونی، رسمی، و مورد پذیرش جامعه، به زندگی بهتری دست یابند. اما اگر این تلاشها از طریق روشها و مکانیزمهای رایج و رسمی یه موفقیت ختم نشوند، افراد دچار احساس ناکامی میشوند، ناکامی نسبت به همهی موانع موجود رسمی برای دستیابی آنها به زندگی بهتر. در کشورهای توسعه یافته، یکی از کارکردهای احزاب، گروهها و اساسا جامعهی مدنی، آن است که انرژی حاصل از این احساس ناکامی را در چارچوب سازنده و موثری فعال کنند و انرژی انباشت شده حاصل از شکست ، انگیزهی لازم برای فعالیت سیاسی اجتماعی شود تا از این طریق نظام اجتماعی اصلاح و موانع تغییر بر طرف شوند. اما در کشورهایی که چنین منافذی وجود ندارد، افراد وقتی دچار ناکامی میشوند، پرخاشگری میکنند و متمایل به اعمال خشونت علیه کسانی میشوند که فکر میکنند آنها مانع موفقیتشان برای کسب زندگی بهتر شدهاند. گاه فرد خود را مقصر و عامل ناکامی میداند و بنابراین با خشونت علیه خودش، خودش را مجازات میکند. مثلا دست به خودکشی میزند، مواد مخدر مصرف میکند یا دچار اختلال روانی میشود. اما گاه افراد ، دیگران را عامل ناکامی خود میدانند و در نتیجه نسبت به آنها رفتار خشونتآمیز انجام میدهند، مثل کسانی که با کمترین تحریکی در خیابان با دیگر افراد درگیر میشوند و به ضرب و شتم آنها میپردازند. حتی کسانی که جرایم مشهودی مثل سرقت انجام میدهند یا درگیر فساد دولتی میشوند و اختلاس میکنند، اغلب مدعی میشوند به قصد مجازات عاملین عقبماندگی خود این بزه ها را انجام داده اند و از این طریق دیگران را مجازات میکنند. بنابراین احساس ناکامی و نا امیدی ، موجب میشود تا افراد دست به کارهای غیر قانونی زنند یا نسبت به دیگران اعمال خشونت کنند.
همان طور که می دانید برخی خرد فرهنگ های عمومی به ویژه در شهرهای بزرگ توام با رفتارهایی خشونت آمیز است. مثلا دعوای مسافران با رانندگان تاکسی بر سر کرایه، دعوای مسافران مترو بر سر نشستن روی صندلی و دعواهایی که مشتریان با فروشندگان بر سر قیمت اجناس از اتفاق های روزمره در کلان شهرهاست. این رفتارها تا حدی برای شهروندان درونی شده که آن را طبیعی قلمداد می کنند. بنابراین آیا می توان نتیجه گرفت که خشونت در ایران تبدیل به فرهنگ غالب شده است؟
بیشک، اگر رفتارهای خشونتآمیز طی مدتی طولانی در جامعه شایع شود، به تدریج، بخشی از ناخودآگاه قومی را تشکیل خواهد داد. در جامعهی ایران که همیشه امنیت و از آن مهمتر احساس امنیت، مسئلهای جدی بوده، زور، نقشی مهم و اساسی در تنظیم روابط داشته است. برخی مطالعات درباره نظام شخصیت ایرانی، اشاره کردهاند که ایرانیان، رفتارهایشان را در چارچوب نظام هرمی ارباب رعیتی تنظیم میکنند. به این معنا که یک فرد در عین حال که نسبت به افراد زیر دست خود اعمال زور میکند، در همان حال از افراد بالادست خود نیز زورپذیر میشود. یعنی در آن واحد هم اعمال زور میکند و هم زورپذیر است. اما این الگو را نمیتوان به کل جامعهی ایران تعمیم داد و از آن به عنوان فرهنگ غالب یاد کرد. نظام شخصیت ایرانی، در عین حال، مداراگر نیز هست و اتفاقا در بحرانهای اجتماعی وجوه همدلانه و مداراگرانهی او بیشتر خود را نشان میدهد. در همین تحولات پس از انتخابات ریاست جمهوری، شاهد انفجار ارزشهای مثبت جمعگرایانه و مداراطلبانه در جامعهی شهری بودیم، در حالی که تا پیش از آن احساس میکردیم فردگرایی مفرط، جایی برای مصلحت جمعی و «ما»ی ایرانی نگذاشته است. من تصور میکنم همهی رفتارهای خشونت آمیز و ضد هنجارهای اجتماعی، بر جامعهی ایران عارض شدهاند و نباید آنها را وجه غالب رفتاری و جامعهشناختی مردم ایران قلمداد کرد. باید کمی صبر کرد، مردم ایران باز هم همهی ما را شگفتزده میکنند.
یکی از مولفه های جوامع مستعد گذار به دموکراسی برخورداری از سطح مطلوب رواداری و تساهل است. تساهلی که می تواند تحمل رای مخالف و احترام به دیدگاه هایی متفاوت را در متن یک جامعه دموکراتیک باعث شود. مایلم بپرسم آیا سطح بالای خشونت ورزی در جامعه کنونی ایران مانعی برای گذار دموکراتیک تلقی نیست؟
سطح بالای خشونت ورزی حتما مانعی برای گذار دموکراتیک جامعهی ایران خواهد بود. اما به نظر من در جامعهی ایران، دو جریان به موازات هم پیش میروند. جریان اصیل که حاصل تغییرات اجتماعی در جامعهی ایران است ، به تدریج ضرورت تغییر را نشان میدهد و تمایل به تساهل و مدارا را تقویت میکند و جامعه را به سمت عرفی شدن سوق میدهد. جریان دوم که عارض جامعهی ایران شده، محصول و پیامد ناکارآمدی نظام مستقر و مقاومت آن در برابر تغییر است. هرچقدر جریان اول قویتر حرکت کند، جریان دوم، ضعیفتر خواهد شد و برعکس. بستر جریان اول جنبش اجتماعی است که حرکت توقف ناپذیر خود را برای ساختن ایران فردا شروع کرده و قالب جریان دوم جرائم و مشکلات اجتماعی است. اشتباه بزرگی خواهیم کرد اگر تمایلات و گرایش های جامعه ایران را تنها بر مبنا و پایه موارد وقوع خشونت توضیح دهیم ، و این موارد را به کل جامعه تعمیم دهیم ، اگر چه این موارد هم بخشی از واقعیت جامعه ایران هستند اما منعکس کننده جریان غالب نیستند.
به نظر شما چه عواملی باید دست به دست هم دهد تا جامعه ایران به سطح بالاتری از تساهل و تسامح دست برسد و در رفتارهای اجتماعی حساسیت بیشتری نسبت به خشونت از خود به خرج دهد؟
به نظر بنده راه حل مسائل ایران، به شکل اجتنابناپذیری تقویت جامعهی مدنی و رشد جنبش اجتماعی است. جامعه را نمیتوان در کلاس درس نشاند و زشت بودن خشونت را به آن آموزش داد. همچنین نمیتوان با گسترش مراکز درمانی و کلینیکها و تجویز داروهای آرامبخش، جامعه را از اعمال خشونت باز داشت. رفتارهای ضد اجتماعی و خشونتآمیز محصول ساختارهای ناکارآمد و مقاوم در برابر تغییر هستند. احساس ناکامی فراگیر تنها در صورت وقوع و تقویت جنبش اجتماعی برطرف میشود و کاهش مییابد و خشونت حاصل از این ناکامی تنها در دل یک جنبش اجتماعی نو قابل کنترل است. کار جنبشهای اجتماعی آن است که رفتارهای مدنی از جمله تسامح و تساهل را در متن اجتماع و در فرآیند تغییر و تحول اجتماعی آموزش دهند و جامعه را توانمند سازند. درست به همین دلیل در جوامع توسعه یافته دولتها از وقوع جنبشهای اجتماعی استقبال میکنند، زیرا میدانند که جنبشهای اجتماعی جدید راهی کم هزینه برای اصلاح وضعیت اجتماعی هستند.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید