رفتن به محتوای اصلی

روان شناسی و رفتار شناسی تحلیلی شکنجه
16.06.2011 - 15:35

با سلام؛

اجازه بدهید تا بحث امروز را با یک دقیقه سکوت به احترام و در اعتراض به مرگ خود نا خواسته سه تن از جدید ترین قربانیان شکنجه و خشونت آغاز کنم. زنده یادان سیامک پورزند، عزت اله سحابی و هاله سحابی.

·

این مبحث را با روایتی از ویکتور فرانکل، روان شناس مشهور آلمانی شروع می کنم.

او هفت تن از اعضای خانواده خود را در اردوگاه های آدم سوزی نازی ها به جرم یهودی بودن از دست داد. ولی او زنده ماند و امیدوار. وقتی از او پرسیدند کدام عامل باعث شد که شما زنده بمانید و چنین امیدوار و در جستجوی معنی زندگی، جواب داد: "فقط یک چیز مرا زنده نگه داشت؛ که زنده بمانم و در سالن دانشگاه برای دانشجویانم در مورد روان شناسی افراد شکنجه شده صحبت کنم."

من نیز امروز به عنوان یک شهروند شکنجه شده که هم در دوران حکومت پهلوی و هم در دوران حکومت جمهوری اسلامی قدری از این شکنجه های سفید و قرمز را تجربه کرده ام، با شما سخن می گویم.

همچنین می خواهم به عنوان یک معلم روان شناس، که هم در ایران و هم در آمریکا، با پدیده های ریز و درشت روان شناسی سروکار داشته ام تجربیات خود را در اختیار شما بگذارم.

تعریف کلی

شکنجه انجام هر عملی است تحت فشار و زور بر خلاف میل انسان برای گرفتن اقرار یا اجبار برای همکاری؛ و این حالتی است که فرد شکنجه شده برای زنده ماندن و نجات خود مجبور به رفتاری می شود که در شرایط عادی قادر و یا مایل به انجام آن نیست.

تبعید یک نوع شکنجه است. اخراج از کار به دلایل سیاسی و مذهبی نوعی شکنجه است. تفتیش عقاید و یا شنود مکالمات تلفنی و یا ورود به سایت های شخصی و نیز تجاوز به حقوق شهروندی یک انسان استرس زا و مصداق عمل شکنجه است. فشارهای مذهبی برای تغییر مذهب، فشارهای سیاسی، فشارهای اجتماعی در نوع لباس، نوع غذا، نوع دوست داشتن، نوع نوشیدن، نوع عشق ورزیدن، نوع سوگواری و حتی نوع نماز خواندن می تواند در زمره شکنجه قرار گیرد.

با این تعریف می شود گفت شکنجه رفتاری است که متضاد آزادی و کرامت انسانی است. اگر این تعریف کلی را قبول کنیم می توان چنین نتیجه گرفت که هر کدام از ما در برهه ای از زندگی شخصی مان نوعی شکنجه را تجربه کرده ایم و امروز در اینجا افرادی حضور دارند که شکنجه های مستمر و سیستماتیک سیاسی را در دوران بازداشت در اوین یا قزل حصار به جان خریده اند.

تعریف خاص و حقوقی شکنجه

شکنجه مجموعه رفتارهای سیستماتیک یک شخص حقوقی در مورد یک شخص حقوقی دیگر می باشد که تحت آموزش های ایدئولوژیکی، مذهبی، قومی، حزبی و سیاسی انجام می شود. بنابراین شخص شکنجه گر عامل و کارگزار یک سیستم فکری، سیاسی، حزبی، ایدئولوژیکی یا قومی است.

از دیدگاه حقوقی تعریف شکنجه مشخص تر و جهان شمول تر است. بر اساس ماده یکم کنوانسیون منع شکنجه مصوب سازمان ملل متحد (1984)[ii] این طور آمده است:

"هر عملی که به واسطه آن و تعمدا درد و رنجی شدید، خواه جسمی یا روحی، بر فردی اعمال شود آن هم برای اهدافی چون کسب اطلاعات یا اعتراف گیری از وی یا یک شخص ثالث و یا به هدف تنبیه او به دلیل انجام عملی که او یا شخص ثالثی مرتکب شده، و یا مظنون به ارتکاب آن می باشد؛ یا با هدف ارعاب و واداشتن او یا شخص ثالث به انجام کاری، و بنا بر دلایل تبعیض آمیز از هر نوع (شکنجه محسوب می شود) به ویژه هنگامی که چنین درد و رنجی از سوی یک مقام یا فرد دیگری با سمتی رسمی یا به تحریک یا رضایت یا قبول وی اعمال شده باشد."

سابقه تاریخی شکنجه

شکنجه از بدو تاریخ اجتماعات بشری وجود داشته است و در اشکال متفاوتی و به کرات از طرف برده داران، فئودال ها، فرمانروایان دینی، روسای کلیسا ها، حاکمان، امیران، سپاهیان و روسای ایلات در مورد انسان های خودی و غیرخودی اعمال می شده است و بعضی از انواع آن بسیار وحشتناک و تکان دهنده بوده است؛ مثل زنده به گور کردن یا کندن پوست و پر از کاه کردن و به دروازه شهر آویختن فرد خاطی؛ و یا زندانی را زنده زنده به گچ گرفتن و یا به دار آویختن از جرثقیل.

در روم باستان شهادت برده قبل از شکنجه اثری نداشت و شخص شکنجه شونده می بایستی در زیر شکنجه اعتراف می کرد تا بعدا در دادگاه این شهادت بر علیه او استفاده شود.

حتی پیامبران و اشخاص مورد احترام مذهبی نیز از آسیب شکنجه مصون نبوده اند. در مسیحیت، خود حضرت عیسی شکنجه شده و به صلیب کشیده می شود. مریم مجدلیه نیز از جمله قربانیان شکنجه است. در دین اسلام سمیه دختر خباب مادر عمار و یاسر اولین قربانی شکنجه در اسلام و پسر عامر دومین شهید شکنجه در اسلام است.

در تاریخ ایران می توان از شکنجه مزدک و مزدکیان، مانی و مانویان، بابک خرم دین، منصور حلاج، بزرگمهر، آغا محمد خان قاجار، سمک عیار، حسنک وزیر، ابو مسلم خراسانی، میرزا تقی خان امیر کبیر، فرخی یزدی، شوریده شیرازی، محمد کتیرایی ها، رضا رضایی ها، گل سرخی ها، مرضیه احمدی اسکویی ها، ذوالنورها، سعیدی سیرجانی ها، پورزند ها، منتظری ها،زهرا کاظمی ها، زهرا بنی یعقوب ها، ترانه موسوی ها، سهراب اعرابی ها، محمد کامرانی ها، محسن روح الامینی ها، کمانگر ها، سحابی ها، ستوده ها، ضیا نبوی ها و ... نام برد.

تحلیل ریشه های شکنجه

روان شناسان بالینی از جمله سام واکنین[iii]، در توجیه عمل شکنجه روی دو عامل اساسی انگشت می گذارند؛ یکی شکنجه های کابردی و دیگری شکنجه های سادیستی (بیمار گونه).

هر دو نوع شکنجه برای سرپوش گذاشتن بر ترس عمیق شخص شکنجه گر است. در نوع اول منبع ترس در بیرون شخص شکنجه گر می باشد و در نوع دوم ترس از درون شخص شکنجه گر و گذشته پاتالوژیک زندگی وی نشات می گیرد. می توان این دلایل را به شرح زیر بر شمرد و در جریان بحث امروز در حد امکان به بعضی از آن ها خواهم پرداخت:

1- شکنجه برای گرفتن اطلاعات جهت مجازات های بعدی زندانی

2- شکنجه برای گرفتن اطلاعات و مجبور کردن زندانی به همکاری؛ در این نوع شکنجه از کشتن زندانی پرهیز می شود چرا که اطلاعات فرد زندانی از خود وی اهمیت بیشتری دارد.

3- شکنجه به عنوان انجام فریضه دینی و تکلیف الهی برای اجرای فرامین خدا یا نماینده خدا (توجیه اخلاقی و دینی)

4- شکنجه های سادیستی که شخص شکنجه گر برای ارضای تمایلات سرکوب شده خود و سرپوش گذاشتن بر ترس، درماندگی، حقارت و ضعف های خود اقدام به شکنجه دیگران می کند. رفتار شکنجه گر در این نوع از شکنجه بعضا خارج از کنترل، افراطی و خصومت آمیز می باشد. شکنجه گر عمدتا با هدف انتقام و دیگر تخریبی و برای ارضای خود، زندانی را شکنجه می کند. در حقیقت شکنجه گر خود کودک آسیب دیده و شکنجه شده ای است که که اکنون فرصت یافته است تا انتقام شکنجه های خود را از زندانی بی پناه بگیرد. (پدیده جا بجایی)

5- شکنجه در زمان جنگ در زندان و یا در حین درگیری های خیابانی؛ در این نوع شکنجه، شخص شکنجه گر عمدتا جهت تایید فرامین افراد مافوق و همراهی با ساختار حکومتی اقدام به شکنجه دیگران می کند. چرا که از دست دادن موقعیتش برای وی ترسناک می باشد.

6- شکنجه برای به دست آوردن مجدد کنترل، اعتماد به نفس، برتری و احساس رضایتمندی که خود یک مکانیسم دفاعی روانی نا خود آگاه می باشد. (جبران)

تمامی موارد فوق دارای یک پویایی روانی مشترک می باشند: ترس

ترس از غضب الهی و آتش جهنم، ترس از مافوق، ترس از دشمن، ترس از گذشته تاریک خود، ترس ار دست دادن موقعیت اجتماعی و سیاسی، ترس از دست دادن خانواده و جان و مال و ناموس، ترس از دست دادن شرافت و حیثیت و آبرو، ترس از رانده شدن از اجتماع، ترس از مجازات های اجتماعی و امثالهم.

فرم های مختلف شکنجه

برای روشن تر شدن مطلب می توان شکنجه را به انواع مختلف تقسیم بندی کرد. عده ای آن را به شکنجه های جسمی، روانی، اجتماعی و مذهبی و جنسی تقسیم بندی می کنند و عده ای شکنجه را به دو نوع سفید و قرمز نامگذاری می کنند.

منظور از شکنجه سفید شکنجه های روانی است که روح و روان و یا مغز شخص شکنجه شونده را مورد تجاوز قرار میدهند که اثر جسمی قابل مشاهده کمتر آشکار است؛ مثل زندان مجرد، محرومیت حسی، محرومیت از خواب،به هم ریختن ساعت بیولوژیکی بدن توهین، تنهایی مطلق، بستن چشمان، پوشاندن سر و صورت طوری که شخص نتواند صدایی بشنود یا چیزی ببیند، محدودیت غذایی، محدودیت توالت رفتن، محرومیت از فضای آزاد، محرومیت از صحبت کردن با خانواده، محرومیت از اطلاعات جهان خارج، اعدام مصنوعی، بردن زندانی به تماشای مراسم اعدام، ندادن جسد زندانی به خانواده وی، پنهان نگه داشتن محل دفن زندانی از خانواده وی، اخذ پول و جریمه از خانواده برای تحویل جسد، تحقیر کردن، تراشیدن موی سر، تف کردن بر سر و صورت زندانی، روزنامه های تقلبی به زندان آوردن، و ... همگی از انواع شکنجه های سفید هستند که به منظور تحقیر شخصیت، ایجاد احساس ترس، تنهایی و بی پناهی در شخص شکنجه شونده اعمال می شود و این ها همگی آثار روانی دراز مدتی بر زندگی عادی شخص شکنجه شده و اطرافیانش باقی می گذارد. اما این بدان معنی نیست که این شکنجه های سفید روی دستگاه بیولوژیکی شخص شکنجه شده بی تاثیر باشد.

طپش قلب، فشار خون بالا، به هم خوردن توازن فعالیت های درونی بدن با جهان خارج، سوء هاضمه، زخم معده، بیماری های قلبی و تنفسی، تشنج، بی خوابی، میگرن و انواع و اقسام واکنش های جسمی کوتاه و دراز مدت از جمله ایست قلبی یا پیشرفت در بیماری سرطان را در پی دارد.

منظور از شکنجه قرمز مجموعه شکنجه هایی است که جسم فرد را مورد آزار و تعرض قرار می دهد که البته اثرات روانی و روحی بعدی به همراه خواهد داشت؛ مثل کتک زدن، شلاق زدن، تعزیر، سرپا نگه داشتن، آب ریختن روی سر، فرو بردن سر در توالت، سوزاندن بدن با سیگار، کشیدن ناخن ها، وارونه آویزان کردن از سقف، قپانی، در تابوت گذاشتن، تجاوز جنسی فردی و جمعی، لخت کردن و در سرما نگه داشتن، ادرار کردن روی سر و صورت، حمله با سگ، بستن دست و پا با زنجیر در ملا عام، سوزاندن با اتو، شوک الکتریکی، سوزاندن با آب جوش، مثله کردن، فرو کردن اشیا به داخل بدن، شکنجه فوتبال (اصطلاح ساواکی ها)، کهریزکی کردن، سنگسار و در نهایت کشته شدن در زیر شکنجه.

روان شناسی شکنجه

با توجه به زمینه تاریخی یاد شده اکنون به اصل مطلب که روان شناسی شکنجه است می رسیم.

کسانی که با پروسه روان درمانی آشنایی دارند می دانند که در جریان روان درمانی، شخص درمان گر با خبرگی و با بهره گیری از تکنیک های حرفه ای خود تلاش می کند تا در یک شرایط انسانی و با ایجاد اعتماد متقابل، به شخص درمان پذیر کمک کند تا نسبت به مشکلات شخصی خود آگاهی جدیدی پیدا کند و در حل آن بکوشد. در این رابطه روان شناس یا روان کاو می کوشد تا اجزای به هم ریخته شخصیت بیمار را به هم نزدیک کرده و بیمار را در راه حل مشکل یاری رساند و او را به یگانگی، سلامت و کارآمدی در زندگی سوق دهد. در این پروسه درمان گر نقش بازسازنده شخصیت درمان پذیر را دارد. این رابطه بین روان درمانگر و درمان پذیر یک رابطه مساوی، انسانی، با مسئولیت و سراسر از حسن تفاهم است. در حقیقت در پروسه روان درمانی شخص درمان پذیر آگاهانه و داوطلبانه، اضطراب ها، ترس ها، نا امیدی ها، واماندگی ها و شکست های خود را با اعتماد کامل به درمان گر در میان می گذارد با آگاهی به این که اطلاعات داده شده بر علیه او به کار نخواهد رفت.

اما این پروسه در روابط فیمابین شکنجه گر و شکنجه شونده کاملا برعکس می باشد. شکنجه گر نه تنها در جهت تکمیل شخصیت و حل مشکل شکنجه شونده تلاش نمی کند، بلکه هدف شکنجه گر تکه تکه کردن شخصیت حقوقی، انسانی و اجتماعی زندانی است. او به عنوان کارگزار نیروی سیاسی حاکم چنان وانمود می کند که فعال مایشاء است. جان، مال، ناموس، شرافت، شخصیت، مردانگی، زنانگی، هویت، احترام و همه چیز شنکجه شونده یا زندانی در ید قدرت اوست و اساسا شخص شکنجه شونده دارای هیچ هویت انسانی نیست. بلکه اوست که قانون می سازد، تفسیر می کند، قضاوت می کند و اجرا می کند.

شکنجه گر در تلاش است تا با انواع شکنجه های جسمی، روحی و اجتماعی، فرد زندانی را به نقطه درماندگی و بی پناهی و تنهایی و ناتوانی مطلق برساند و به اصطلاح او را بشکند و از شکسته شکدن شخصیت زندانی احساس غرور و نخوت و پیروزی می کند تا احترام و موقعیت اجتماعی بهتری را در سیستم حکومتی مسلط پیدا کند. کافی است نگاهی به روابط و برنامه های پیچیده لاجوردی، کچویی، حاج داود و میثم در زندان های ایران بعد از سال 1360 بیاندازیم تا این روابط را مو شکافی کنیم.

بنا بر این رابطه بین بازجو یا شکنجه گر و شکنجه شونده در جریان بازجویی در زندان نه یک رابطه افقی و مساوی نیست، بلکه یک رابطه خطی، نا مساوی و از بالا به پایین است. یعنی رابطه این دو شخص فارغ از میزان تحصیلات یا شرایط و موقعیت اجتماعی یا پایبندی به اصول اخلاقی، مذهبی یا سیاسی، یک رابطه معیوب و پاتولوژیک است چرا که:

1- این رابطه به هیچ وجه رابطه برابری نیست. یکی از قبل محکوم و دیگری حاکم است.

2- عادلانه نیست چرا که یکی از حداکثر امکانات برخوردار است و دیگری از حداقل امکانات.

3- انسانی نیست چرا که یکی خود را انسان برتر و صاحب قدرت، نماینده اخلاق و قانون مدار می داند و دیگری یک حیوان، یک انسان خطاکار، مجرم، کافر، ملحد، خراب کار و یا جاسوس است.

4- پارادوکسیکال است چراکه یکی مورد حمایت اجتماعی، سیاسی و حزبی است اما دیگری از حمایت اجتماعی برخوردار نیست و حتی وانمود می شود که مایه ی ننگ خانواده و اجتماع است.

شنکجه گر با استفاده از تمام تبلیغات رسمی و حکومتی چنان وانمود می کند که او معیار اخلاقی جامعه و عامل امنیت اجتماعی است و شکنجه شونده باعث تهدید و از هم پاشیدگی اجتماع است. در حقیقت شکنجه گر چنین می پندارد که ایدئولوژی حاکم بر اجتماع آسیب پذیر شده، حکومت دارد می بازد و اگر ببازد وی نیز بازنده این بازی خواهد بود. او موقعیت اجتماعی خود را تابعی از حکومت می داند و چنین توجیه می کند که اقدام او در راستای حفظ جامعه است و شخص شکنجه شونده باید از وی برای این کار سپاسگزاری هم بکند؛ و می بینیم که شکنجه گر هم به راستی به نوعی شکنجه می شود. نه به وسیله خودش بلکه به وسیله مسئولین بالاتر از خود. او هم به نوعی ترس زده و نگران آینده خود می باشد.

روان شناسی امروز چه می گوید؟

یکی از اولین تحقیقات علمی در مورد روان شناسی شکنجه به سال 1950 بر می گردد. در این سال ارتش آمریکا و سازمان سیا با ارائه یک بودجه تحقیقاتی به مبلغ دویست و پنجاه میلیون دلار به بخش روان پزشکی دانشگاه مک گیل[iv] در مونترئال کانادا، خواستار مطالعه در مورد اثرات محرومیت های حسی و محرومیت از خواب بر روی انسان شدند. دکتر اوون کامرون[v] رییس بخش روان پزشکی، با استفاده از تکنیک های مختلف و حتی با استفاده از دارو های روان گردانی مانند پی.ای.پی[vi] و یا ال.اس.دی[vii] این تحقیق را به مدت ده سال ادامه داد. نتیجه این تحقیقات در سال 1960 در پایگاه هوایی بروکس[viii] متعلق به ارتش آمریکا واقع در تگزاس در اختیار سازمان سیا و ارتش ایالات متحده گذاشته شد. خلاصه نتیجه این تحقیقات چنین است:

"محرومیت حسی و پروسه تدریجی منزوی کردن فرد، مهم ترین عامل تولید نشانه های شیزوفرنی، اضطراب، توهم، هذیان، مالیخولیا، افسردگی بالینی و رفتار های ضد اجتماعی می باشد."

منظور این است که با بلوکه کردن سیستم های حسی حرکتی یک انسان می توان محتوای افکار این شخص را دست کاری کرده و به اصطلاح وی را شستشوی مغزی داد. چرا که مغز بدون ارتباط با جهان خارج به هیچ عنوان قادر به تولید فکر و تحلیل و حل مسائل روزانه نخواهد بود.

یکی دیگر از تحقیقات تکان دهنده در مورد روان شناسی شکنجه به وسیله دکتر میل گرام[ix] و همکارانش در دانشگاه استانفورد[x] و ییل[xi] انجام شده است که بعد ها پایه روان شناسی شکنجه در ده ها کشور جهان گردید. دانشگاه ها و موسسات معتبر علمی صد ها تحقیق مشابه در مورد این پدیده انجام داده اند از جمله تحقیقی که چند سال پیش در دانشگاه مریلند[xii] انجام شد.

دکتر میل گرام در تحقیقات خود در پنجاه سال پیش به طور تکان دهنده ای ثابت می کند که انسان های عادی و خود کفا، تحت شرایط (External incentives)خاص و تشویق ها و حمایت های سازمان یافته (حکومتی)، می توانند خود به یک شکنجه گر تبدیل شوند.

اجازه بدهبد روی این تحقیقات روان شناسی و جامعه شناختی کمی مکث کنیم.

دکتر میل گرام و همکارانش از بین دانشجویان داوطلب فوق لیسانس روان شناسی عده ای را انتخاب کردند. ابتدا تمام این افراد انتخاب شده را با آزمون های شخصیتی مورد بررسی قرار دادند که همگی سالم، عادی، خود کفا و بدون مشکلات روحی و روانی پاتولوژیک بودند. این گروه داوطلب برای اجرای این آزمون روانی دستمزد دریافت می کردند. یک گروه به عنوان آزمایش گر و گروهی دیگر به عنوان آزمایش شونده و خود دکتر میل گرام نیز به عنوان راهنما و مسئول تحقیق، ناظر بر این تجربه علمی بود.

آزمایش گر در اتاقی قرار داشت و آزمایش شونده در اتاقی دیگر با شیشه های یک طرفه. دکتر میل گرام و همکاران می توانستند از اتاق فرمان بر روند تحقیقات نظارت کنند. یک سیستم مدار بسته که می توانست از اتاق آزمایش گر به آزمایش شونده با درجات مختلف شوک الکتریکی وارد نماید. هیچ کدام از آزمایش گرها که خود نیز بخشی از آزمایش بودند نمی دانستند که این سیستم شوک الکتریکی واقعی نیست. اما آزمایش شونده ها به وسیله دکتر مل گرام آموزش داده شده بودند که نسبت به شوک های الکتریکی پاسخ های مناسب بدهند. آزمایش گر هر بار از آزمایش شونده می خواهد که به سوال های چهار جوابی پاسخ دهد و در برابر هر پاسخ غلط 15 ولت شوک الکتریکی دریافت کند. دستگاه طوری تعبیه شده بود که انگار هر بار ولتاژ شوک الکتریکی افزایش می یابد و شخص آزمایش شونده با واکنش های متناسب خود نشان می داد که شوک الکتریکی دریافت کرده است. این پروسه همچنان تکرار می شد تا این که میزان ولتاژ در دهمین تست به 150 ولت می رسید و صدای آزمایش شونده به مراتب دردناک تر و با ضجه و التماس همراه می گشت. در این مرحله عده کمی از آزمایش گر ها آزمایش را متوقف می کردند چرا که درد حاصل از شوک الکتریکی را در آزمایش شونده مشاهده می کردند.(هم دلی و هم نوایی با شکنجه شونده)

دکتر میل گرام به عنوان مقام مسئول به آنها دستور می داد که این بخشی از آزمایش می باشد و این که آنها می بایست ادامه دهند. پروسه وارد کردن شوک الکتریکی ادامه یافت تا به 300 ولت رسید. فریاد آزمایش شونده (شکنجه شونده) به آسمان بر می خواست. فقط بیست درصد از آزمایش گرها رغبتی به ادامه آزمایش نشان ندادند و حاضر به توقف این روند شدند.

این بار دکتر میل گرام به عنوان مقام بالا و مسئول پروژه (کارگزار بزرگ حکومت) به آنها گفت که هیچ راه برگشتی وجود ندارد و باید این پروسه تا آخر پیش برود و این که هیچ گونه مسئولیتی متوجه آزمایش کنندگان نمی باشد. جالب این که تحت این دستور ها و تشویق ها و چراغ سبز ها، هشتاد درصد آزمایش گر ها به ادامه پروژه تا میزان 450 ولت شوک الکتریکی پیش رفتند. در این مقطع دیگر از فرد آزمایش شونده یا شکنجه شده صدایی بر نمی خواست گویی که جان داده است. آزمایش گر ها این بار با خنده و شادی و احساس لذت و مسرت از زجری که آزمایش شونده متحمل شده بود سرخوش بودند. فقط بیست درصد از آزمایش گر ها قادر به ادامه کار نبودند. این عده صحنه را ترک کرده و این آزمایش را غیر اخلاقی، غیر انسانی و نا عادلانه ارزیابی کردند و مبالغ دستمزد خود را پس داده و با اعتراض پروژه را ترک کردند. (یعنی بیست درصد از افراد عادی با شکنجه شونده هم دلی کردند و هشتاد درصد با مسئولین پروژه)

نتیجه گیری

دکتر میل گرام و همکارانش این پروژه را در دانشگاه های دیگر از جمله در دانشگاه ییل دوباره انجام دادند و به شکل تکان دهنده ای به نتیجه یکسان رسیدند. او چنین جمع بندی کرده است:

1- انسان های عادی و سالم در شرایط خاص می توانند فقط به خاطر اطاعت و هم نوایی با قدرت و بر خلاف چارچوب های اخلاقی، مذهبی و سیاسی خود تبدیل به شکنجه گر شوند.

2- انسان های عادی به سادگی می توانند تحت شرایط خاصی بر خلاف میل شخصی خود دست به رفتار ها و اقدامات عجیب و غریب بزنند.

3- انسان ها به سادگی برای هم رنگ شدن، به خواست نیرو های مافوق گردن می نهند و با آنها هم رنگ می شوند؛ مانند پدیده نازیسم.

4- انسان ها در جدال بین خود آگاهی و نیرو های بیرونی و اجتماعی به رهبران روی می آورند.

5- انسان ها خصوصا در شرایط بحرانی و عدم امنیت اجتماعی و جنگ های داخلی به طرف گروه های مرجع گرایش پیدا می کنند و از خود بیگانه می شوند.

او همچنین اضافه می کند: " شاید بتوان پدیده هایی مانند کشتار های دسته جمعی و نسل کشی در آلمان و ایتالیا و نازیسم، فاشیسم و امثال آن را بر این اساس مورد بررسی قرار داد. افراد عادی که انسان های بزه کاری هم نیستند، خودشان را با صاحبان قدرت همانند می کنند تا با جامعه هم نوایی کرده و به شهروند نمونه تبدیل شوند."

سروان چارلز گراینر جونیور[xiii]، افسر زندان بان در ابوغریب که مسئول اصلی شکنجه های زندان ابوغریب بود در مورد پروسه بازجویی از زندانی هایش چنین می گوید: " به عنوان یک مسیحی می دانستم که این کار غلط است و نباید انجام بدهم اما من یک افسر زندان بان بودم و مشغول انجام وظیفه بودم و راهی دیگر هم نداشتم چرا که تحت اوامر مافوق بودم." وقتی از او سوال می شود که از شکنجه یک انسان دیگر چه احساسی به وی دست می داد خیلی بی پرده می گوید: "از این که می دیدم مردی در مقابل من برهنه است و در خود ادرار و مدفوع می کند به خود می بالیدم که من بر سرنوشت او حاکم هستم."

اریک فروم[xiv] روان شناس مشهور آلمانی در کتاب گریز از آزادی بسیار زیبا جریان گرایش به نازیسم را در مردم آلمان تحلیل کرده است و همچنین دکتر هنا آرنت[xv] این پدیده را در زندان های آلمان به خوبی نشان داده است.

در نتیجه تجربیات لاجوردی، حاج داود و امثال اینها در زندان های ایران در مورد همانند سازی یک زندانی با زندان بان و شکنجه گر و تبدیل شکنجه شونده به شکنجه گر (تواب سازی) را می توان در همین راستا تحلیل روان شناختی کرد.

شاید زیاد غیرعادی نباشد اگر بگوییم که در هر کدام از ما که اینجا نشسته ایم شاید یک شکنجه گر بالقوه خوابیده است؛ یک لاجوردی کوچک، یک تهرانی دیگر و حتی یک دیکتاتور کوتوله که هنوز مجال بیداری نیافته است.

تراژدی از هم پاشیده شدن یک انسان و به زانو در آمدن یک زندانی

شاید بتوان با قاطعیت چنین گفت که تنها تکیه گاه و آخرین سنگر دفاعی یک انسان بدن او باشد؛ یعنی جسم فیزیکی او؛ که این بدن با ویژگی های بسیار خصوصی، فردی، شخصی و روانی آن فرد را در قبال دیگران و جهان خارج محافظت می کند و به اصطلاح "خود" او را از گزند محفوظ می دارد. وجود فیزیکی و جسمانی فرد برای هر شخص در بر گیرنده و محافظ شخصیت تاریخی، شکست ها، پیروزی ها، عشق ها و ناکامی ها، و مملو از احساسات و عواطف آگاهانه و نا آگاهانه شخصی اوست. فقط اوست که صاحب آن است و می تواند با آنها کنار بیاید و به آنها معنی دهد و هیچ کس را به آن اجازه دسترسی نیست.

این میدان خصوصی برای هر کس عزیز، مقدس، دست نیافتنی و کاملا فردی و آشناست و کسی را بدون اجازه حق ورود به آن نیست. مسلمان یا غیر مسلمان، بی دین یا متعبد، مسیحی یا کلیمی فرقی نمی کند.

شکنجه پروسه ای است که این میدان مقدس و خصوصی در آن مورد تهاجم و دست اندازی واقع می شود و درست مثل این که کسی با پای نا پاک و آلوده و مست و مدهوش وارد مکان مقدسی شده باشد؛ همانند ورود سگ به مسجد از دید مسلمانان.

این دست اندازی و تجاوز زمانی به شکنجه سیستماتیک سیاسی تبدیل می شود که در ملاء عام، حساب شده و آگاهانه، تعمدی و تکراری و همراه با خشونت های دیگر آزاری، سادیستی و تجاوز جنسی همراه می گردد؛ درد آور تر آن که این خشونت، دست درازی و تجاوز، با احساس غرور و رضایت خاطر و لذت بردن عریان همراه می گردد و به دفعات و با توجیهات عقلی، مذهبی و حتی گاهی ملی رنگ می گیرد و اثر تخریبی ان در بین گروه های همسان بیشتر است؛ مثل شکنجه یک ایرانی به وسیله یک ایرانی دیگر یا شکنجه یک مسلمان توسط یک مسلمان دیگر یا شکنجه یک مجاهد بر سر موضع توسط یک مجاهد تواب دیگر یا شکنجه یک کمونیست توسط یک کمونیست دیگر؛ یا تایید شکنجه کردن یک وکیل دادگستری توسط قاضی، که در مورد محاکمه نسرین ستوده مشاهده شد.

پس از اجرای این شکنجه ها، شخص شکنجه شده آسیب هایی را تجربه می کند که کاملا برایش تازگی دارد و برایش زجر آور، شرم آور، غیر قابل قبول و نامفهوم و چرکین است. حال فرقی نمی کند که شکنجه سفید یا قرمز، جسمی یا روحی باشد که البته این ها از هم جدایی ناپذیر هستند. چرا که شکنجه های سفید یا روانی اثرات و جراحات و زخم های دیرپایی به جا می گذارند که گاهی قبول آنها به سادگی امکان پذیر نیست.

واکنش های رفتاری فرد شکنجه شده

شخص شکنجه شده در بازخورد با شکنجه هایی که تجربه کرده به شیوه های مختلف واکنش نشان می دهد. غالبا این رفتارها به شکل احساس گناه، پشیمانی، عصبانیت، زود انگیختگی، خشم غیر قابل کنترل، خود تخریبی، حواس پرتی، کابوس، گریه، اختلال در حافظه، نارسایی در تفکر منطقی، بی خوابی یا کم خوابی، کم اشتهایی، گوشه گیری، سوء ظن به دیگران، مشکلات تنفسی، مشکلات ادراری، مشکلات جنسی، سردرد های مزمن، بی علاقگی به زندگی و دل مردگی، باز آفرینی خاطرات ضربه روحی، اضطراب، حس عدم امنیت، مشکلات خانوادگی و جدایی و طلاق، پناه بردن به الکل، افسردگی و گاهی اقدام به خودکشی بروز پیدا می کند. این مجموعه رفتاری را در علم روان شناسی اختلالات پس از ضربه[xvi] می نامند. باید یادآوری کنم که آثار به جا مانده از این شکنجه ها می تواند برای مدت زمان طولانی و نا معلومی با شخص شکنجه شده همراه باشد و هیچ زمان مشخص و قابل پیش بینی برای رها شدن از آثار این ضربات روحی وجود ندارد مگر این که با روان درمانی و خدمات روان پزشکی عمیق و طولانی به شخص کمک کرد تا با آن کنار بیاید.

مجموعه این اختلالات و ناهنجاری های بعد از شکنجه ممکن است به انکار یا فرار کامل از واقعیت منتهی شود. انرژی به وجود آمده در سیستم شخص شکنجه شده می تواند به سه طریق ممکن کانالیزه شده و خود را نشان دهد:

Self destruction (Emotion-based)

گرایش به تخریب خود

Aggression towards others or property (Emotion-based)

گرایش به تخریب دیگران و یا اجتماع به جهت انتقام

Focus on problem solving or conflict resolution with resilience approach

تلاش برای حل مساله با توجه امکانات موجود

برای نمونه محمد جواد، پسرک هفده ساله ای که پس از متحمل شدن شکنجه در زندان گوانتانامو(2003) دست به خودکشی زد و یا آن جوان سبز که بر اثر تحمل تجاوز جنسی در کهریزک در یکی از شهرهای اصفهان خود را حلق آویز کرد (گزارش بابک راد).

اجازه دهید این پروسه روانی را باز هم بیشتر باز کنم؛ اگرچه که تکان دهنده، آزاردهنده و چرکین است.

به شکلی روان کاوانه می توان ادعا کرد که واکنش های شخص شکنجه شده در سه جهت اصلی کانالیزه می شود که دو راه آن به مرگ تدریجی می انجامد.

1- فرد شکنجه شده ممکن است راه اول را برگزیند. او بدن یا جسم خود را به مثابه بزرگ ترین و اصلی ترین دشمن خود می شمارد چرا که فکر می کند با این جسم لگد مال شده آشنایی ندارد و این بدن و جسم دیگر مال او نیست چون تکه تکه شده است و زیر سم ستوران مهاجم خونین و شکافته شده و دیگر مقدس و خصوصی نیست. هویت فردی او انسجام و یگانگی خود را از دست داده و به تکه های غیر آشنا تبدیل شده است. ایده ها، آرزو ها، آرمان ها، اخلاقیات، احساسات و عواطف او درست مثل خرابه های شهر بم به هم ریخته، مچاله شده و به کوهی از تل و خاک تبدیل شده است و این جسم و روح تکه تکه شده دیگر به او تعلق ندارد؛ خصوصی و شخصی نیست؛ باید از آن فرار کند و آن را از خود بیرون برد تا از شزش رها شود چرا که آلوده شده و به آن دست درازی شده است. حال انسانی را دارد که با وقاهت مورد تجاوز جنسی قرار گرفته و دیگر حتی نمی تواند با همسر خود رابطه معقول جنسی برقرار نماید.

2- راه دیگری که فرد شکنجه شده بر می گزیند نیز راه بی بازگشت و بی فرجامی است. او بر اساس ترس درونی شده و نهادینه شده با زندان بان یا شکنجه گر و حتی بالاتر از آن با رهبر یا پیشوا همانند سازی می کند و یکی می شود و برای زنده ماندن (تنازع بقا) در غالب بازجو، شکنجه گر، تواب، تیر خلاص زن، جاسوس و فرد لو دهنده در خدمت سیستم حاکم اجتماعی در می آید. هانا آرنت جامعه شناس و فیلسوف و کاوش گر یهودی، این پروسه را در زندان های آلمان به خوبی نشان داده است و تحقیقات دکتر میل گرام در دانشگاه استانفورد در سال 1950 به روشنی تمام پروسه این استحاله روانی را روشن کرده که امروز به آن خواهم پرداخت.

در خاطرات آقای اصلانی، مصداقی و غفاری در زندان های اوین و غزل حصار پدیده تواب سازی و هم رنگ شدن زندانی شکنجه شده و زندان بان به روشنی بیان شده است. تواب یا شکنجه گر جدید تا جایی پیش می رود که از شکنجه گر خود پیشی می گیرد و حتی بدون هیچ تامل تیر خلاص را بر دوستان، هم کیشان و هم قطاران و حتی اعضای خانواده خود و همسر خود شلیک می کند.

تحلیل روان شناختی این پدیده چنین است که شخص شکنجه شده به جای مبارزه برای حفظ خود – خود جسمی و خود روانی – احساس حقارت و فروشکستگی خود را به جای این که متوجه شخص شکنجه گر و یا سیستم سیاسی نماید، با یک جابه جایی خصومت و دشمنی خود را متوجه شخصیت پاره پاره شده خود می کند و خود را مسئول می داند و با احساس گناه و پشیمانی و ندامت و با طلب بخشش و مغفرت از شکنجه گر و سیستم حکومتی، خود را به سیستم حکومتی آویزان می کند.

آقای حاج داود و لاجوردی و مرتضوی و شریعتمداری با مهارت تمام این پروسه گسستن از خود و پیوستن به سیستم را به اجرا در آوردند تا جایی که زندانیان جوان، آن ها را پدران روحانی، فرشتگان آسمانی و ناجیان آنها از مسیر کفر قلمداد می کردند.

باید گفت که انسان شکنجه شونده درست مثل هر انسان عادی دیگر برای ادامه زندگی و بقا احتیاج به آب، غذا، هوا، نور، خواب، صحبت کردن با دیگران، رابطه خانوادگی و دیگر محرک های محیطی دارد. این نیاز های اولیه برای ادامه زنده بودن خود جسمی و خود روانی بسیار مهم است. شکنجه گر در قدم اول دستگیری در زندان، تمام این نیاز های اولیه زندانی را در کنترل خود می گیرد و آن ها را از زندانی دریغ می کند. شکنجه گر تحت آموزش های روان شناسی خود به ان چه که انجام می دهد واقف است و منتظر نتیجه این محرومیت ها در زندانی است. از طرف دیگر زندانی چنین می پندارد که این محرومیت ها نتیجه منطقی رفتار اوست.

لذا خود را شماتت می کند و مستحق توبیخ می داند.

در این حالت است که وی دست به دامان توبه می گردد و از شکنجه گر می خواهد که او را عفو کند؛ درست مثل پدر یا مادری که فرزند خاطی خود را می بخشد. جالب این که مفهوم جسم یا تن، به سادگی می تواند به مفهوم خانواده، فامیل، گروه یا حزب سیاسی و قوم و ملیت گسترش یابد. لذا شکنجه گر آگاهانه تلاش می کند که این خود گسترش یافته را نیز بشکند و تکه تکه و متلاشی کند و با اعمال محدودیت های حساب شده کلیه مناسبات زندانی را اعم از ملاقات ها، تلفن، ارتباط از طریق نامه نگاری، دسترسی به روزنامه و اخبار تحت کنترل خود در می آورد.

در زندان های اوین و غزل حصار حتی نگاه کردن به زندانی دیگر و یا لبخند زدن به زندانی دیگر که نشانه ای از ایجاد ارتباط اجتماعی است به شدت کنترل می شده است. برای در هم ریختن سازمان فکری زندانی، شکنجه گر یا بازجو آگاهانه اطلاعات و اخبار غلط و نا درست در اختیار زندانی می گذارد و حتی مجلات و روزنامه های چاپ شده جعلی در اختیار آن ها می گذارند. به طور مثال با بیان مسائلی چون "همسرت درخواست طلاق دارد" یا "مادرت همه چیز را به ما گفته است" یا "خواهرت هم اکنون در زندان است" یا "رهبرانتان با خوردن اولین سیلی همه چیز را افشا کردند" و...کوشش می کند تا رابطه ی منطقی زندانی را با دنیای خارج از هم بگسلد و آخرین مقاومت های زندانی را در هم بشکند.

با این ترفند ها شکنجه گر نه تنها جسم زندانی را مورد حمله قرار می دهد بلکه تلاش می کند تا مغز زندانی را مغشوش و از تفکر منطقی و پیوسته باز دارد.

3- راه سوم تلاش برای حل مساله با توجه به شرایط موجود می باشد. اگرچه لازم به ذکر است که کاربرد این شیوه معمولا در میان فعالان و سیاسیون و اعضای احزاب و کسانی که به قول معروف می دانند وارد چه بازی خطرناکی شده اند، و بر اعمال و گفتار و کردار خود آگاه هستند و کنترل دارند، عرف می باشد و شهروندان عادی کمتر به این درجه از خود هشیاری در شرایط زندان و شکنجه مجهز هستند و در نتیجه آسیب پذیر تر می باشند.

در این حالت شخص شکنجه شده کمتر خود را درگیر احساسات و عواطف می نماید و عمده نیروی فکری خود را روی پدیده شکنجه در زندان یا در اجتماع متمرکز می کند و به دنبال طرف مقصر نمی گردد. چرا که شخص بازجو یا شکنجه گر نیز از دید وی خود یک قربانی از قربانیان سیستم حکومتی است. لذا او سعی می کند کمتر وارد مقوله جنگ قدرت بین خود و شکنجه گر شود.

در نتیجه شخص شکنجه شده با توجه به شرایط سنی و میزان تجربیات و آگاهی ها سعی می کند تا اثرات شکنجه را بر خود به حداقل برساند و در حقیقت با شکنجه گر یک نوع بازی روانی را شروع می کند. او نهایتا تلاش می کند تا شکنجه گر را به بازی گرفته و بدون بروز نقطه ضعف از جانب خود، نقطه ضعف های شکنجه گر را پیدا کرده و از آن در راستای کم کردن اثر شکنجه بر خود استفاده بهینه کند.

در این حالت خود را قرنطینه کرده و از نظر روانی درون سنگری قرار می دهد تا امنیت بیشتری برای خود فراهم سازد و از ملعبه شدن به دست شکنجه گر خود را کنار بکشد. ممکن است جا خالی بدهد و با این ترفند بازی را با قواعد خود ادامه دهد. لذا از دادن هرگونه نقطه ضعفی به شکنجه گر خود داری کرده و گاهی حتی آدرس عوضی می دهد. شخص شکنجه شونده در این روش به خوبی به ظرفیت بیولوژیکی و روانی خود آگاه است و آستانه تحریک و آستانه تسلیم خود را می شناسد.

بنابراین تمام تلاش وی بر این متمرکز می شود که مانع رسیدن شکنجه گر به نقطه شکست وی و آستانه تحمل ناپذیری اش گردد.

اجازه بدهید دیاگرام عینی این پروسه را با استفاده از تئوری روان پزشک بنام اطریشی، هانس سلیه[xvii] روشن نمایم.

در محدوده پروسه مقاوت، شخص ممکن است تمام آثار و نشانه های بیماری و در هم ریختگی روانی را از خود نشان دهد اما هنوز از انجام کارهای روزانه خود ناتوان نیست و به مرحله شکستن نرسیده است. پرخاش گری، بی خوابی، افسردگی، بی قراری و انواع ناراحتی های جسمی همه میدان بروز پیدا می کنند اما هنوز شخص را از پای در نیاورده اند.

نتیجه نهایی

توانایی های فیزیکی و روانی هر انسان محدود است و شخص فقط در یک محدوده زمانی معین می تواند در برابر شکنجه از خود مقاومت نشان دهد. اما اگر تلاش برای تطابق عمومی و حفظ تعادل، طولانی و مزمن شود، شخص دچار خستگی مفرط، تحلیل انرژی و نهایتا شکستن و تسلیم شدن می شود.

در این صورت تمام نیروهای دفاعی شخص به تحلیل رفته و حتی از نقطه صفر هم پائین تر می رود و شخص به زانو در می آید.

پر واضح است که شخص به زانو در آمده را به هر کاری می توان مجبور ساخت.

با توجه به تمام موارد ذکر شده در این جلسه می توان نتیجه گرفت که نقطه ثقل و پویای شکنجه از ترس عمیق فرد شکنجه گر سرچشمه می گیرد و شکنجه گر این ترس درونی شده را به زندانی، و حکومت ترس زده، آن را به جامعه منتقل میکند و این رابطه پاتولوژیک در تمام سیستم های بسته و غیر دموکراتیک تقریبا یکسان است. تنها چاره، نه گفتن به ترس و گذار از این شرایط و رسیدن به جامعه ای است که در آن حقوق فردی و اجتماعی شهروندان در آن جامعه تضمین شده است.

*سخنرانی در کانون دوستداران فرهنگ ایران -واشنگتن دی سی؛ خرداد 1390

*نظرات وارده در یادداشت ها لزوما دیدگاه جرس نیست.

پاورقی ها

Viktor Frankl

[ii] UN Convention against torture and other cruel, inhuman or degrading treatment or punishment

[iii] Shmuel Ben David “Sam” Vaknin

[iv] McGill University

[v] Owen Cameron, Chairperson of Psychiatric Department of McGill University

[vi] Post Exposure Prophylaxis (also known as PEP)

[vii] Lysergic Acid Diethylamide (also known as LSD)

[viii] Brooks City-Base, former US Air Force base in San Antonio, Texas

[ix] The Stanford Prison Experiment, Stanley Milgram

[x] Stanford University

[xi] Yale University

[xii] University of Maryland, Baltimore County

[xiii] Charles A. Graner Junior; a former US Army reservist who was convicted of prison abuse in connection with 2003-2004 Abu-Ghuraib prison abuse scandal.

[xiv] Erich Seligmann Fromm

[xv] Hannah Arendt

[xvi] Post Traumatic Stress Disorder (PTSD)

[xvii] Hans Hugo Bruno Selye

منابع انگلیسی

1. Psychology of torture; Wikipedia

2. The psychology of torture; Sam Vaknin, PhD

3. Huffington post politics; June 2009; Bryant Welch; Clinical psychologist, attorney and author

4. American Psychological Association (APA); Bryant Welch; Enhanced interrogation; Guantanamo

5. Wikipedia; Abu Ghuraib torture and prisoner abuse

6. The Millgram Obedience Experiment; 1961; Dr Stanley Millgram; Stanford University

7. Obedience to authority; 1974; Dr Stanley Millgram

8. The psychology of torture in South African prisons; 1989; Shirley Spitz

9. Psychology in action 9th edition; Karen Huffman

منابع فارسی

1- روان شناسی شکنجه ؛ منیره برادران

2- خاطرات زندان ؛ منیره برادران

3- روان شناسی شکنجه و تواب ؛ مهدی فلاحتی

4- خوب نگاه کنید؛ راستکی است ؛ پروانه علی زاده

5- اندوه ققنوس ها ؛ ایرج مصداقی و اصلانی

6- گفت و گوی پیرامون روان شناسی شکنجه ؛ حسین مجتهدی

7- روان شناسی شکنجه ؛ مصاحبه رادیویی با رضا کاظم زاده

8- شکنجه؛ چرایی و چگونگی ؛ احمد باطبی

9- بازگشت کودک شکنجه شده به محل شکنجه ؛ پریسا کاکایی

10- روان شناسی کمال ؛ ترجمه گیتی خوش دل

11- گریز از آزادی ؛ اریک فروم ؛ ترجمه عزت اله فولادوند

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

ایران گلوبال
برگرفته از:
جرس

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.