رفتن به محتوای اصلی

ریشه های فرهنگی انقلاب ایران
01.06.2011 - 14:44

تاملي بر کاروند روشنفكران پيش‏ از انقلاب و مسئله نسل "غرب ‌زدگي"

ربع قرني پس‏ از انقلاب ايران، پرسش‏ اساسي ما هنوز بر سر آن است كه اين انقلاب چگونه شكل گرفت، خواستگاه اوليه، دلايل پيدايش‏، و نتايج آن كدام‌ اند؟

پژوهش‏ هاي جامعه شناسي در اين حوزه در خارج و داخل كشور فراوان به چاپ رسيده ‌اند. علوم سياسي و مطالعات بين ‌الملل نيز سهمي در اين باب ادا كرده ‌اند. حوزه ‌هاي ديگري چون تاريخ، انسان ‌شناسي، فرهنگ ‌شناسي و فلسفه گام‌ هايي در اين رابطه برداشته ‌اند. اگر چه هنوز ناكافي. هنوز هيچ پژوهشي بر تمامي ساخت و ريشه‌ ها و نتايج اين انقلاب واقف نشده است. آثار برجسته ‌اي چون اثر هوشمندانه آبراهميان [نويسنده ايران ميان دو انقلاب] در آمريكا، يا پژوهش‏ هاي جامعه‌ شناسانه و سلسله ‌اي فريدون خسروخاور در فرانسه و بسياري ديگران، چه بسا كه پاسخگو نباشند.

شايد به قول هگل هنوز بايد انتظار كشيد تا دو سر اين حلقه از هم گسسته به‌ هم برسد، تا دور اين جنجال به‌ سرآيد، تا بتوان آنگاه، از دور و با فاصله به حيات پر مشغله آن نگريست و تحليلي به كمال و تمام، تاريخچه ‌اي كم و بيش‏ حاكم بر زواياي ديده و ناديده آن به‌ دست داد.

ليكن اگر نمي ‌توان امروزه بر تمامي زواياي ناديده انقلاب ايران چيره شد، تحليلي كه در اينجا ارائه خواهم داد قصد آن دارد تا برخي از ناگفته ها و يا كم گفته هاي انقلاب ايران را بر نمايد.

در اين تحليل نخست به برخي از كمبودهاي انقلاب و سپس‏ به جوانبي از ريشه‌ هاي فرهنگي آن، از طريق مطالعه افكار نسل روشنفكران در دو دهه پيش‏ از انقلاب خواهم پرداخت. سپس‏ از ميان افكار، تم ‌ها و گفتمانهاي گوناگوني كه اين نسل درگير آن بود، گفتمان "غرب ‌زدگي" را انتخاب كرده ‌ام و اشاراتي به آن خواهم داشت و مشخصات اين نسل را با مشخصات نسل روشنفكران دوران مشروطه، به طور مختصر مقايسه خواهم كرد. تحليل از غرب زدگي را به دو بخش‏ تقسيم كرده ‌ام. يكي تحليل از شرايط پيدايش‏ آن همچون يك گفتمان تاريخي ويژه كه متعلق به دو دهه پيش‏ از پيدايش‏ انقلاب ايران است. در اين بخش‏ روشنفكران متعلق به اين گفتمان و خصوصيات آنها را مي ‌گشايم. ليكن در بخش‏ دوم به تحليل كيفي از خود گفتمان غرب ‌زدگي از طريق قرائت مجددي از كتاب جلال ‌آل ‌احمد و در محدوده اين گفتار پرداخته‌ ام.

سه كمبود اساسي:

پاي گيري و گسترش‏ جنبش‏ هاي سراسري و خود به خودي كه به سقوط شاه و انقلاب اسلامي در اواخر دهه 70 رسيدند، يكي از غير مترقبه ‌ترين حوادث جهاني اين دوره بود.

اعتبار اين غير مترقبه بودن احتمالا به دلايل زير است:

1) زماني كه اين انقلاب در آن تحقق يافت

2) ايدئولوژي راديكال اين انقلاب

3) شيوه شكل گيري آن.

اين دلايل را به اين ترتيب مي ‌گشائيم:

1ــ انقلاب ايران، چنانچه مي ‌دانيم، براي نخستين ‌بار ايده نه شرقي نه غربي (به معني نه كمونيسم، نه سرمايه ‌داري) را در شرايطي كه ما هنوز در عصر جنگ سرد به سر مي‌ برديم و تقريباً همه انقلابات يا شرقي و يا غربي (غالباً شرقي) بودند، عنوان كرد. بنابراين به نظر من انقلاب ايران نخستين اعلام خاتمه دوران جنگ سرد بود، پيش‏ از آنكه اين دوران توسط سقوط ديوار برلين تحقق قطعي يابد.

2ــ اين وضعيت اما اساساً بواسطه ايدئولوژي رهبران آن انقلاب ــ‌ روحانيت ــ يعني اسلام انقلابي شيعي و به دليل جنبه راديكال آن پديد آمد.

3ــ فرم ناگهاني انقلاب اما مسئله اساسي در تحليل ماست. غالب پژوهشگران بر اين واقعيت كمتر تاكيد كرده‌ اند.

چرا انقلاب ناگهاني بود؟

به نظر من اين انقلاب به آن دليل ناگهاني بود كه يك دوران مقدماتي را كه از آن بتوان به عنوان دوران آمادگي سازماني، ايدئولوژيكي و سياسي ياد كرد در پس‏ نداشت.

جنبش‏ هاي سراسري كه يك سال پيش‏ از سقوط شاه به تدريج پديدار شدند و به انقلاب ضدغربي ايران انجاميدند اساساً ناگهاني بودند. يك سال پيش‏ از سقوط شاه، غالب آن جنبش‏ ها خودانگيخته و خود به‌ خودي شكل يافت : بدون سازماندهي، بدون حزب سياسي سراسري، بدون برنامه سياسي، و حتي در آن زمان بدون ايدئولوژي. همه اين‌ ها بعدها آمدند. حزب و برنامه سياسي، ايدئولوژي و رهبر، بعدها، در اواخر آن جنبش‏ ها و اندكي پيش‏ از سقوط شاه پديد آمدند. پيش‏ ازآن، هيچ يك از گروههاي زيرزميني، قدرت سازماندهي آن جنبش‏ هاي خودانگيخته را نداشت و در آن دوران هيچ كس‏ مدعي رهبري آن جنبش‏ ها نيز نبود. رهبري ــ‌ روحانيت ــ بعدها و در ادامه يا در اواخر جنبشها پديد آمد، و نخستين حزب سياسي سراسري (حزب جمهوري اسلامي) پس‏ از انقلاب برپا شد.

در يك كلام، سه كمبود اساسي در جنبش ‏هاي سراسري (دوران مقدماتي انقلاب) كه به سرنگوني شاه و انقلاب ايران انجاميدند مشاهده مي‌ شود:

1_ عدم يك سازمان سياسي انقلابي و سراسري

2_ عدم يك برنامه سياسي جايگزين رژيم سابق

3_ عدم يك ايدئولوژي راهبر سياسي

(عدم وجود رهبري در پس‏ اين عوامل مي ‌آيد)

غالب بودن فرهنگ بر سياست:

اما پرسش‏ پيرامون كمبودهاي اساسي انقلاب ايران، پرسش‏ بنيادين ديگري را در نظر مي ‌آورد، پيرامون نقش‏ اساسي عناصر غير سياسي، كه مي‌ توانستند محتملاً در سازماندهي فكري انقلابي كه دست رد بر روي غرب زد نقشي داشته باشند.

به نظر من در شكل ‌گيري دوران آمادگي انقلاب ايران ــ يعني 10، 15 سال پيش‏ از سرنگوني شاه- عنصر فرهنگ بر عنصر سياست غلبه داشت. يادآوري اين نكته روش‏ شناسانه البته ضروري ‌است كه در اين تحليل شعارهاي بيان شده در انقلاب، تحقق عمل سرنگوني و يا تحقق كسب قدرت سياسي مورد نظر ما نيست. بلكه خواسته ‌ها و بيانهاي نهفته و پنهان انقلاب ايران در دو دهه پيش‏ از آن مورد نظر ماست. ما در بررسي حاضر در پي فهم زمينه ‌ها و ريشه ‌هاي انقلاب ايران، و به جستجوي "درد اساسي"، و يا "بيان پنهان" آن جنبشهاي مردمي و انقلاب ايران خواهيم بود. حال آنكه عمل سرنگوني رژيم پيشين و كسب قدرت سياسي نتايج انقلاب‌ اند، كه ميتوانند چه بسا در ادامه كار با آن "درد اساسي" و يا "بيان نهفته و پنهان" انقلاب نيز تضاد پيدا كنند.

ــ پس‏ براي پرسش‏ از "درد اساسي" و "بيان نهفته و پنهان" انقلاب ايران به دهه هاي پيش‏ از آن رجوع مي‌كنيم (دهه هاي 40ــ50). اين دوران را ما دوران آمادگي ذهني انقلاب ايران مي‌ خوانيم. بايد در پي فهم جان و روح حاكم در اين دوران بود. بايد ديد چه چيزي در اين دوران فضاي ذهني ايران را كم و بيش‏ تسخير كرده بود. از اين طريق است كه قادر خواهيم بود اندكي به درك جوانبي از آن "بيان نهفته و نهان" انقلاب دست يابيم.

فضاي حاكم بر دهه پيش‏ از انقلاب نه فضاي سياسي كه اساساً و غالباً تحت حاكميت تم‌ هاي فرهنگي بود. گرايش‏ حاكم بر ايران در دهه‌ هاي 40 و 50 بيشتر مشخصات يك بازانديشي فرهنگي، هويتي و ارزشي (البته با انگيزهاي سياسي) را داشت.

دلايل غالب بودن فرهنگ بر سياست در اين دوره احتمالاً دو تا است:

1) نخست وجود يك حاكميت فوق سياسي. رژيم پهلوي به واسطه تسلط كم و بيش‏ مطلقش‏ بر جامعه در اين دوران، فضاهاي باقي ‌مانده غير سياسي را نيز از آن خود كرده بود و محلي براي ابراز بيان آزاد براي ديگران نمي ‌گذاشت.

2) ديگر آنكه در فضاي تسلط كم و بيش‏ مطلق سياسي و دولتي در نزد فعالان آن دوره، بيان فرهنگي بهترين و چه بسا امن‌ ترين بيان به نظر مي ‌رسيد. بنابراين آنچه بر جامعه روشنفكري ايران حاكم بود فرهنگ بود و نه سياست. به اين ترتيب ما در اين فضا سراسر با "ناگفته‌ ها"، كم گفته ‌ها، با گوشه و كنايه، زبان دوگانه، زبان ادبي و زبان شعر براي بيان "دردپنهان" جامعه روبروئيم.

- فرض‏ ما در اين پژوهش‏ بر آن است كه حدود دو دهه پيش‏ از فرا رسيدن انقلاب، جامعه ايران در كشاكش‏ يك تنش‏ تاريخي نوين بود با مشخصه اي چون جستجو براي دست‌ يابي به يك هويت نوين تاريخي (كه تلاشي فرهنگي‌ ست). اين كشاكش‏ در اصل نشان از مقاومتي در برابر نفوذ هر چه وسيع ‌تر مدرنيته غربي در جامعه ايران بود. اين نفوذ كه به واسطه سلسله رفرم‌ هاي دوران پهلوي متحقق‌ گشت، با انقلاب سفيد اوج گرفت و به عبارتي ميوه صد سال رابطه پر مسئله ما با غرب را به بار نشاند. پركشش‏ ترين و بسيج‌ ‌كننده ‌ترين گفتمان فرهنگي كه خلاصه زنده و ساده اين مقاومت و اين جستجوگري بود را در "غرب‌ زدگي" مي‌ توان يافت.

ــ بنابر اين ما از "غرب‌ زدگي" در اينجا همچون يك تم، يك ديسكورس فرهنگي ياد مي‌ كنيم و اين عنوان را در برگيرنده دو دريافت مي ‌دانيم:

1) يكي بيان و گفتاري كه از طريق آن يك نسل جدي از روشنفكران در دهه 40 و50 به دنبال يافتن يك هويت و آگاهي اجتماعي و تاريخي نوين بود.

2) ديگر، عنوان كتاب جنجالي جلال‌ آل ‌احمد. كه آن كتاب در واقع خلاصه ساده اما واقعي، عجولانه، پر تضاد، اندكي سطحي، ليكن پر نفوذ، بسيج‌ كننده، و نمودار يك نقد راديكال اجتماعي بود.

به عبارت ديگر، آنچه را كه در اثر جلال آل احمد تحت عنوان غرب‌زدگي مي‌ توان ديد، با سايه روشن‌هاي متفاوت، اما سمت و سوئي كم و بيش‏ واحد، در بيان و روح نسل جديد روشنفكران آن دو دهه 40 و 50 نيز مي ‌توان يافت. و آنچه از آن نسل برآمد و چون يك خواسته نوين تاريخي عرضه شد، انعكاس‏ ساده و سريع آن ‌را مي‌ توان در كتاب آل احمد مشاهده كرد.

گفتمان غرب زدگي و زمينه پيدايش‏ آن:

زمينه ‌هاي پيدايش‏ گفتمان غرب‌ زدگي را در رابطه با مدرنيزاسيون دوران پهلوي بايد ديد كه، بديد ما، دو مشخصه داشت:

1) نخست آنكه مدرنيزاسيون دوران پهلوي غالباً دولتي بود و توسط ارگان ‌هاي دولتي متحقق مي ‌شد و مردم و شركت مستقيم توده ‌اي و سازمان ‌هاي توده ‌اي نقش‏ اساسي در آن نداشتند.

2) و سپس‏ آنكه اين مدرنيزاسيون غالباً تنها به بخش‏ هاي ويژه‌ اي از كليت جامعه ايراني و دستگاه دولتي، مثل ارتش‏، سازمان اداري، اقتصادي، ‌صنعتي و بالاخره آموزش‏ و پرورش‏ خلاصه مي ‌شد.

اما چيزي در اين ميان فراموش‏ شده بود كه گويا به نظر صاحبان قدرت نرسيده بود. آن چه بود؟

انحصاري بودن و متمركز بودن، دو مشخصه اصلي مدرنيزاسيون دوران پهلوي بودند. منطق توسعه در ايران اساساً از طريق منطق صنعتي، اقتصادي و مكانيسم و نيازهاي آن تحقق يافت و غالباً به فرهنگ، آزادي بيان، ايجاد احزاب سياسي، برپايي جامعه مدني نظري نداشت و اينها عملا جزء برنامه آن مدرنيزاسيون قرار نگرفته بود.

بنابراين در اساس‏ ديسكورس غرب‌ زدگي، كه اين بار از سوي جامعه و نخبگان غير سياسي آن مطرح مي ‌شد، آن چيزي به چشم مي ‌خورد كه توسط نظام حاكم و روش ‏هاي توسعه دولتي آن به فراموشي سپرده شده بود.

اكنون ببينيم غرب ‌زدگي چيست و مشخصات آن كدام اند.

تعريف: غرب ‌زدگي در برگيرنده گرايش‏ هاي گوناگون بيان شده و نشده، زنده و خفته يك نسل از روشنفكران غير دولتي در دهه ‌هاي 40و50 در ايران بود و مشخصات اصلي آن سه تاست:

1ــ بازانديشي فرهنگي و جستجوگري براي يك هويت تاريخي نوين

2ــ مخالفت با ناهنجارهاي مدرنيزاسيون پهلوي

3ــ نقد مستقيم و غيرمستقيم غرب و مدرنيته غربي از يك سو و نحوه نفوذ آن در ايران از سوي ديگر.

در كنار اين مشخصات، اهداف غرب‌ زدگي همچنين مبارزه با "از خودبيگانگي فرهنگي"، رفتار شاه كه "غيرايراني" و "غرب ‌زده" تلقي مي ‌شد نيز بوده است.

از عنوان غرب‌ زدگي دو برداشت به ‌دست آمده است. يكي برداشت عام پسند كه آن به دليل كلام جذاب جلال ‌آل ‌احمد در كتابش‏ به وجود آمد و بيشتر مورد پسند جامعه قرار گرفت. براساس‏ اين برداشت كتاب "غرب‌زدگي" يك بيانيه سياسي عليه غرب و مدرنيته است. درباره اين موضوع بسيار نوشته‌ اند و بسياري نيز اين برداشت را مورد نقد قرار داده ‌اند. ليكن برداشت دومي وجود دارد كه مورد توجه و كاوش‏ ماست كه از مطالعه سريع و ساده آن كتاب فراتر مي‌ رود و تحليل خود را از سطح يك "تحليل كمي" به يك "تحليل كيفي"، يعني به سطح تحليل از معاني و "جان كلام" آن گفتمان مي‌ كشاند. بر طبق اين برداشت، كتاب آل احمد، و اساساً گفتمان غرب ‌زدگي نمودار يك موضع دوگانه نسبت به مدرنيته است. به نظر ميايد كه اساس‏ و جان كلام آل احمد در كتابش تنها شورش‏ عليه "تكنيك" غربي و مدرن نبوده. وي به غرب و تسلط سياسي غرب حمله كرد، ليكن در عين حال خواهان جذب تكنولوژي غرب بود. اين برداشت دوگانه كار تحليل از غرب ‌زدگي را پيچيده مي ‌كند. ما اين تحليل را در بخش‏ بعدي به دست خواهيم داد. در اين بخش‏ صرفاً به چيستي اين گفتمان و شرايط پيدايش‏ آن مي‌ پردازيم.

شرايط تاريخي و جهاني پيدايش‏ گفتمان غرب‌ زدگي:

براي فهم بهتر چگونگي پيدايش‏ گفتمان غرب زدگي جا دارد كه به شرايط‌ تاريخي و جهاني پيدايش‏ آن نظری كوتاه بيندازيم:

ــ ريشه تاريخي:

1ــ ايران) كتاب آل احمد در سال 1341 در تهران به چاپ رسيد. اين دوران مصادف است با آغاز اصلاحات ارضي. با اين‌حال مفهوم و جان كلام ضد غربي كتاب آل ‌احمد پيش‏ از وي در كتب ديگري در دهه 30 در ايران ديده مي ‌شود. از بررسي آنها در اين سخن مي‌ گذريم و تنها اشاره ‌اي به عنوان كتب سيد ‌فخرالدين ‌شادمان تحت عنوان "تسخير تمدن فرنگ" و علي اكبر سياسي "شرق در رابطه با غرب" مي‌ كنيم.

2ــ غرب): اما غرب ‌زدگي دهه 60 ميلادي همچنين مصادف است با گسترش‏ يك جريان انتقادي قوي كه توسط يك عده از عميق‌ ترين انديشمندان اروپايي به مدرنيته غربي راه افتاده بود. به عبارت ديگر در اينجا ما شاهد يك نوع هماهنگي تاريخي ميان ديسكورس انتقادي غرب در ايران و جريان انتقادي از مدرنيته در خود غرب مي باشيم.

دو جريان انتقادي در غرب در اين دوره مشاهده شده ‌اند: يكي جريان انتقادي كه به دنبال نيچه و مارتين ‌هايدگر و نقدهاي ريشه‌ اي آنها از بنيادهاي مدرنيته شكل گرفت. دومين جريان از سوي گروه روشنفكراني كه به نام "مكتب فرانكفورت" معروف شدند گسترش‏ يافت. بنيان‌ گذار اين مكتب ماكس‏ هوركايمر بود كه به همراه آدورنو به نقد نازيسم و جنبه‌ هاي تمام گرايانه خرد دكارتي در سال‌ هاي پس‏ از جنگ جهاني دوم دست زدند. هايدگر پديدآورنده جرياني غير ماركسيستي و نمودار شورشي بود عليه خرد دكارتي. با اين ‌حال مكتب فرانكفورت در نقد توتاليتاريسم خواهان آميزش‏ گرايش‏ هاي نيچه ‌اي با قابل پذيرش ‏ترين جوانب‌ انديشه ماركس‏ بود. اما در دهه هاي 50 ــ40 در ايران، راويان غرب ‌زدگي لزوماً از طرفداران مستقيم و يا خوانندگان اين مولفين غربي نبودند، ليكن مي‌توان ديد كه آنها تحت اثر آن فضاي فرهنگي و فكري بودند كه در غرب به توسط آن جريان هاي انتقادي شكل گرفته بود.

ــ راويان و رهروان غرب ‌زدگي در ايران در دو دهه 40 و50 تمايلات خود را از طريق نگارش‏ و سخنوري ابراز مي‌ كردند. با وجود آنكه جريان انتقادي در غرب خوراك فكري به اين ايرانيها مي ‌داد، چه تفاوت‌ هايي ميان روشنفكران نسل غرب ‌زدگي در ايران و متفكرين منتقد غربي وجود داشت؟

1ــ جنبش‏ غرب ‌زدگي در ايران بيشتر جامعه شناسانه و فرهنگي بود. اما جريان انتقادي در غرب عميقاً فلسفي بود (كه البته به جامعه شناسي و هنر نيز كشيده شد).

2ــ جنبش‏ غرب ‌زدگي در ايران چند زبانه بود به طوري‌كه در آن زبان كنايه (allusion) بر زبان انتقادي مستقيم مسلط گشت. حال آن‌كه جريان انتقادي در غرب بيان مستقيم داشت و در محيط آزاد صورت مي‌ گيرد.

3ــ جنبش‏ غرب ‌زدگي در ايران جنبشي فرهنگي بود با خواستگاهي ‌سياسي. جريان انتقادي غربي منشائي فلسفي داشت با خواستگاهي عموماً فرهنگي. (منشا كار مكتب فرانكفورت نقد توتاليتاريسم و نازيسم، و طبيعت آن نقد فلسفي و فرهنگي بود)

نسل غرب ‌زدگي در ايران:

ما از نسل غرب ‌زدگي همچون يك نسل تاريخي كه فضاي بيشتر از يك دهه ‌و نيم جنبش‏ روشنفكري ايران را عميقاً اشغال كرده بود و گفتماني ويژه داشت ياد مي‌ كنيم. كتاب آل‌ احمد يكي از بيان‌ هاي آن است. در عين حال بايد بدانيم كه بسياري از پرآوازگان و قلم زنان ديگري نيز بوده ‌اند كه در اين دوره در حوزه‌ هاي هنري، تاريخي، اجتماعي، ادبي و فلسفي شهرت و نفوذ داشته ‌اند ولي به آن دليل كه پيرامون مسئله غرب ‌زدگي سخن نگفته يا چيزي منتشر نكرده ‌اند در اين ليست قرار ندارند. بنابراين اگر آنها اينجا نيستند دليلي بر كم اهميتي به نفوذ آنها نيست.

مشخصات نسل غرب‌ زدگي فراوانند كه خواهيم شمرد. اما اصلي ‌ترين و برجسته ترين شركت كنندگان اين جنبش‏ عبارتند از (1) :

1ـ احمد فرديد (1994-1912) ]محل تحصيل: آلمان[

2ــ جلال ‌آل ‌احمد (1969-1923) ]ايران[

3ــ احسان نراقي(ــ 1932)]سوئيس‏ ــ فرانسه[

4ــ حميد عنايت (1982-1932) ]انگلستان[

5ــ سيد حسين نصر ( ــ 1933)]آمريکا [

6ــ علي شريعتي (1977-1933) ]فرانسه[

7ــ داريوش‏ شايگان ( ــ 1935) ]سوئيس‏ ــ فرانسه[

مي‌ توان هنوز از ده ‌ها تن ديگر در اين ليست نام برد. اما هيچ كدام به لحاظ فعاليت نظري و روشنفكري پيرامون مسئله غرب‌ زدگي به اندازه اين هفت تن اهميت نداشتند. اين هفت تن بيشتر از ديگران از غرب، درباره آن يا عليه آن نوشته‌ اند، يا گفته اند.

ــ مشخصه ‌هاي نسل غرب‌ زدگي:

9 نقطه مشترك اين هفت تن را مي‌ تواند كم و بيش‏ به هم متصل كند و در يك نسل هم صدا و همراه قرار دهد. در اين بررسي مقايسه‌ اي كوتاه ميان اين روشنفكران و روشنفكران عصر مشروطه نيز به دست مي‌ دهم:

1 ـ زبان: روشنفكران نسل غرب زدگي همگي به يك يا چند زبان اروپائي (آلماني، فرانسوي يا انگليسي) تسلط داشتند، حال آنكه روشنفكران عصر مشروطه اساساً در اين وضع نبودند.

2ـ مطالعات ‌عالي: برعكس‏ روشنفكران دوران مشروطه، روشن انديشان نسل غرب‌ زدگي همگي مطالعات دانشگاهي داشتند.

3ـ تحصيل در غرب: مطالعات آنها، برعكس‏ روشنفكران دوره مشروطه، غالباً در غرب اروپا و امريكا صورت گرفته بود. تنها استثناء خود آل ‌احمد است كه البته به غرب بسيار سفر كرده اما تحصيلات وي در ايران بود.

4ـ فلسفه: حوزه انديشه و دانش‏ فلسفي در غالب آنها حاكم است. و شايد اين نيز نقطه مشترك آنها با روشنفكران دوره مشروطه باشد.

5ـ ترجمه: برعكس‏ نسل پس‏ از انقلاب اسلامي، روشنفكران غرب ‌زدگي، درست هم‌ چون نسل ميرزا آقاخان‌كرماني، علي ‌رغم آگاهي ‌شان به فرهنگ غربي، به ندرت تن به ترجمه آثار متفكران غربي مي ‌دادند.

6ـ فرهنگ تفسير ــ برعكس‏ نسل پس‏ از انقلاب، روشنفكران آن عصر كمتر ترجمه ‌كه بيشتر تفسير مي‌ كردند. اين امر دو نتيجه داشت: امكان ابتكار شخصي را افزايش‏ مي ‌داد، ليكن شنوندگان و خوانندگان را از امكان بازبيني آن افكار با منابع اصلي محروم ميكر‌د.

7- جذابيت آلماني: مي‌توان نشان داد كه روشنفكران صدر مشروطه بيشتر مجذوب فرهنگ و زبان فرانسوي بودند. حال آنكه به نظر مي ‌آيد كه نسل غرب‌زدگي بيشتر تحت تاثير فرهنگ آلمان بوده‌ است. فرديد و هسته مطالعاتي و مباحثاتي وي بسيار متمايل به هايدگر و نيچه بود.

8ـ مركزي بودن تهران: غالب آن‌ ها از تهران بودند. اين نشان مي ‌دهد كه آنها محصول مستقيم مدرنيزاسيون شاهي‌ اند. اما چون اين مدرنيزاسيون اندكي بدوي‌ ــ يعني انحصاري و تمركزگر ــ بوده است، تمركز اوليه خود را اساساً بر تهران گذاشته بود. پس‏ از تهران البته مشهد و تبريز، شيراز و اصفهان و اهواز نيز مهم بودند. تنها غير تهراني ليست ما دكتر علي شريعتي است. اما وي نيز براي حركت و شهرت به تهران آمد.

9ـ جذابيت عنصر غير عقلاني: در نظر فيلسوف ‌ترين آن‌ ها چون فرويد، نصر و شايگان گرايش‏ غير عقلاني Irrationalبيشتر جذابيت داشت. ديگران نشان داده‌ اند تا چه ميزان گنون، هايدگر و نيچه در ميان اين روشنفكران اثر داشته ‌اند. شايگان با اشاره به فعاليت‌ هاي خود در آن دوره، صحبت از هسته "مسلمانان هايدگري ــ گنوني" مي ‌كند. آدميت، و البته بسياري ديگران، به خوبي گرايش‏ به عقلانيت و خردگرايي را در نزد روشنفكران دوران مشروطه نشان داده اند.

مجموعه اين عناصر دال بر نگاه انتقادي نسل غرب زدگي است. اين نگاه شامل سه عنصر زيرين است:

1ـ آنها منتقد مدرنيته بودند

2ـ انتقاد آن ‌ها از مدرنيته گرايش‏ غير عقلاني داشت

3ـ نوع نقد آن ‌ها بيشتر آلماني بود.

نكته جالب در همين رابطه آن است كه در ميان غالب آن‌ ها (و به طور كلي در ميان ديگر روشنفكران اين دوره نيز) گرايش‏ به هگل بيشتر به چشم مي‌خورد تا ديگر فيلسوفان غرب چون كانت. هگل در نزد ايرانيان اين دوره چند خصوصيت دارد. نخست آنكه آلماني ‌ست. دوم آن‌كه آن گرايشي از هگل در ايران اين دوره رواج مي ‌يابد كه بيشتر عرفاني و روحاني‌ ست تا صرفاً عقلاني.

خاتمه:

اين مختصر نموداري بود از وضع و حال فرهنگي ما پيش‏ از پيدايش‏ انقلاب.

مقصود آن بود كه از طريق تحليل كمبودهاي سياسي، ايدئولوژيكي و سازماني آن انقلاب نشان دهم كه گرايش‏ حاكم بر دوران آمادگي و مقدماتي انقلاب بيشتر تسلط فرهنگ بر سياست بود، و در فرهنگ گفتمان حاكم همانا گفتمان غرب ‌زدگي بود.

اكنون پرسش‏ آن است مشخصه ‌هاي نظري اين گفتمان كدامند و چگونه مي‌توان به پيام اصلي و پنهان "غرب ‌زدگي" دست يافت. و اين موضوع سخن دوم ماست.

تحليل غرب زدگي: فراتر از غرب با مدرنيته

در اين بخش‏ به بررسي كوتاه كتاب آ‌ل ‌احمد و قرائت مجددي از غرب ‌زدگي مي‌ پردازيم.

محدوديت اين گفتار مجال بررسي آثار تك تك روشنفكران دهه ‌هاي 40 و50 را كه در بخش‏ نخست از آن‌ ها به عنوان "روشنفكران نسل غرب ‌زدگي" ياد شد، از ما مي‌گيرد. ليكن اگر آن روشنفكران در فهرست ما قرار گرفتند نه به خاطر برتري شهرت آنها نسبت به ديگران، بلكه از آن رو بود كه آن ‌ها پيرامون مسئله غرب‌ زدگي انديشه كردند يا قلم زده ‌اند. با اين ‌حال مي‌ دانيم كه احمد فرديد اصولاً مطلبي اساسي منتشر نكرد، ليكن وي، به قول و كلام خود آل‌ احمد باني عنوان "غرب ‌زدگي" بوده است.(2)

ــ روش‏ پژوهش‏ ما:

بيش‏ از آغاز كار دو نكته قابل ذكر است:

1) در بررسي اثر آل احمد، آثار ادبي او مورد اشاره ما نبوده است. و قضاوت ما پيرامون وي تنها محدود به كتاب غرب ‌زدگي اوست. وي در اين نوشته نه در نقش‏ يك اديب، نويسنده، يا مترجم، بلكه در مقام يك تحليل ‌گر تاريخ و يك منتقد اجتماعي راديكال دست به قلم برده است. به اين ترتيب مشخصاتي كه ما در "غرب ‌زدگي" ديده ‌ايم و به آنها جلوتر اشاره كرده‌ ايم ــ و در طول اين نوشته به بررسي آنها خواهيم پرداخت ــ مرتبط به كارهاي ديگر آل ‌احمد نيست، بلكه اشاره به مفاهيم مطرح شده در آن كتاب دارد.

2ــ نكته دوم بيشتر به روش‏ پژوهش‏ ما پيرامون كتاب غرب زدگي همچون يك متن باز مي‌گردد. دو نوع روش‏ پژوهش‏، از ميان ديگر روشها، در علوم اجتماعي موجود است. يكي روش‏ تحليل كمي (يا كميتي) quantitative methodology analysis است، كه اشاره به علائم، نشان ‌ها، كلمات و گفته ‌هاي يك متن معين دارد، و ما از طريق تحليل آن‌ ها به معنا و سمت و سوي متن و نظرات نويسنده پي‌ مي ‌بريم.

ديگري روش‏ تحليل كيفي (يا كيفيتي) qualitative methodology analysis است، كه گفته‌ ها و ناگفته ‌ها را با هم در نظر دارد. در اين روش‏ خطوط و ميان خطوط، انديشه ‌ها و پس‏ و پيش‏ انديشه‌ ها، ميان انديشه‌ ها، گفته ها و ناگفته‌ ها، همگي در فضاي متن در نظر گرفته ميشود، به‌ گونه ‌اي كه اين روش‏ كلمات را در متن و متن را در فضاي تاريخي و اجتماعي كه متن در آن فضا نگاشته شده در نظر دارد. از اين طريق است كه اندكي به روح يك گفتار و به سخنان ناگفته يك متن پي مي‌ بريم. ليكن مطلب اساسي آن است كه تحليل كيفي يك متن مي‌ تواند گاه به نتيجه ‌اي برسد كه شايد، در برخي از موارد حتي خود نويسنده آن متن لزوماً به آن در همه موارد آگاه نيست.

ما در حد امكان و در محدوده اين سخن كوتاه سعي كرده‌ ايم تا اندكي از مباني اين روش‏ دوم را در كار تحليلي ‌مان به كار ببريم.

ــ يك نتيجه گيري اوليه

امروزه دوران "غرب‌زدگي" و اثر عام پسند آل‌ احمد ظاهراً سپري شده است، اما تاريخ ما هنوز درگير پرسش‏ هاي اساسي و مشكلات فكري است كه آن اثر در جلوي پاي ما گذاشت. مسئله اصلي و معرفه‌ هاي اصلي اثر آل ‌احمد كدامند؟ جان كلام، سخنان گفته و حرف‌ هاي نانوشته و يا آن ايده ‌هايي كه با زباني گنگ و مبهم بيان شده ‌اند كدام ‌اند؟

نتايج اوليه اي كه ما، و شايد هر خواننده كتاب، در قرائت نخست به درستي به دست ميآورد اينهايند:

غرب‌ زدگي اثريست كه در ظاهر عليه غرب و نيز نحوه مدرنيزاسيون شاهنشاهي نوشته شده، ليكن اساس‏ نگاه اين كتاب به غرب، تمدن و تاريخ آن، و خصوصا مدرنيته سطحي است. قلمش‏ كم و بيش‏ شعاري، و نحوه برخوردش‏، در بسياري موارد رمانتيك است. نگاهش‏ به گذشته نستالژيك بوده و در غم آن از دست رفته كه سيستم و منش‏ فئودالي زندگاني باشد، با خشم به غرب و رژيم شاه حمله ور ميشود، به اميد بازگشت به گذشته.

نميتوان گفت كه آل ‌احمد به درستي بر موضوع كاوش‏ خود تسلط داشته است، و از چيستي آن مطلع بوده است. اگر وي در نقد خود از "نظام" ميدانست به درستي از چه سخن ميگويد، تنها به غرب و شاه حمله نميكرد، بلكه بنياد مدرنيته و سرمايه داري را نيز هدف قرار ميداد.

ليكن به طور تضادمندي، حمله نويسنده در كتابش‏ بيشتر به "معلولها" بوده است تا علل اصلي. و تضاد كار در آنجاست كه نويسنده، با وجود نستالژي به گذشته، به ضرورت كسب عناصري از مدرنيته تاكيد ميكند.

از اين نتايج اوليه كه بگذريم، و اگر براي فراتر رفتن از اين نتايج و پيشبرد كار، از سطحي گري نگاه، لغزشهاي تئوريك و روحيه فئودالي حاكم بر كتاب گذر كنيم، پرسش‏ اكنون اين خواهد بود كه چه چيزي پشت آن گستاخي زبان و شرارت و تندي نگاه نهفته است؟ جان كلام چيست؟ و مقصود اصلي در كجاست؟

كتاب آل احمد در تضاد ميان ضرورت كسب جوانبي از مدرنيته (علم و تكنيك) و گرايش‏ به سنت و منش‏ فئودالي زندگي سير کرده و خواننده را در ميان اين دو گرايش‏ و در حالت سرگيجه آوري رها ميكند. با اين حال تضاد اصلي كه درگير تحليل وي شده است، در واقع تضاديست كه از خاصيت بازگشت پذيري مدرنيته و نفوذ آن در ايران ناشي ميشود.

اما براي برنمايي اين همه لازم است كه نگاهي نزديكتر به خود كتاب بيندازيم.

نگاهي كوتاه به كتاب

تحليل طولاني لازم است تا اين موارد را از طريق قرائت مجدد كتاب آل‌ احمد اثبات كنيم. اساس‏ اين كار در نوشته مفصلي در جاي ديگري به زبان فرانسه انجام شده است.(3)

كار تحليل كتاب آل ‌احمد اندكي مشكل است، چرا كه زبان آن كنايه ‌اي و پيچيده، و گفتار آن، چنانكه جلوتر آمد، در اساس‏ تضادمند است. بيهوده است كه بر زبان و پيچيدگي‌ هايش‏ تاكيد كنيم. ده‌ ها نقد از اين اثر موجود است. اما غالب آن ‌ها يا به كلي آن اثر را به سخره گرفته‌ اند، يا به تحليل خطي و كمي، كلمه‌ اي و جمله ‌اي آن بسنده كرده‌ اند. خلاصه آنكه به نظر مي‌رسد كه جان كلام نويسنده تاكنون آنقدرها فهميده نشده است.

تحليل از كتاب آل ‌احمد را مي ‌توان در چندين حوزه مختلف گسترش‏ داد. چرا كه اثر او كاملاً به چندين بند متعدد قابل تقسيم است. من براي خلاصه‌ گويي، در اينجا تنها يك بند آن را عرضه مي‌كنم و آن هم رابطه غرب زدگي با مسئله علم و تكنيك است. و علم و تكنيك را نيز جنبه‌ هايي از مدرنيته مي‌ دانم. تلاش‏ من آن است كه نشان دهم چطورگفتمان غرب‌ زدگي كه ضد غرب است در دام شرايط بازگشت ناپذيري كه مدرنيته از طريق نفوذ خود به تاريخ ما تحميل كرد افتاده است و اين خود گامي ست، هرچند نه كافي، در جهت مدرنيته و نه نفي آن.(4)

در ابتدا آل احمد براي تعريف غرب زدگي، مي‌گويد:

"غرب زدگي مي‌گوئيم همچون وبازدگي ...گرمازدگي يا سرمازدگي.... به هر صورت سخن از يك بيماري است. عارضه‌ اي از بيرون آمده. و در محيطي آماده براي بيماري رشد كرده."(5) "اين غرب زدگي دو سر دارد. يكي غرب و ديگري ما كه غرب زده‌ ايم." يكي سازنده، يكي مصرف كننده" (6)

مي‌ گويد: "امروزه 2 رقيب ]ما و غرب[ در مقابل هم هستند، يكي جاروكش‏ زمين است و يكي هم بازيگر اصلي. آيا زمان آن نرسيده كه اين احساس‏ را بكنيم كه به توسط غرب نابود خواهيم شد؟ ما بايد برخيزيم و خود را بسيج كنيم و به يك حمله جانانه دست زنيم." (هماجا ص‏ 54 و60) در جاي ديگر: ما تا وقتي تنها مصرف كننده‌ ايم و تا وقتي ماشين را نساخته ‌ايم، غرب ‌زده ‌ايم. (هماجا ص9)

- در اين جملات آنچه به چشم مي‌ خورد نخست قبول تغيير است. كه خود اساس‏ مسئله‌ است. نويسنده قبول كرده كه تغييرات و تحولات جدي در ايران و در جهان رخ داده و مي‌ دهد. در اينجا دو راه در مقابل است: پس‏ از قبول تغييرات، عده ‌اي اصل آن‌ را نافي انسانيت دانسته و شركت در آن را رد مي‌ كنند. و عده ‌اي ديگر متمايل به شركت درآن هستند.

به نگاه آل احمد نبايد از تغييرات دوري كنيم بلكه بايد با شركت در آن، جهت آن‌ را به نفع خود تغيير دهيم.

اما چرا "بايد برخيزيم و خود را بسيج كنيم و به يك حمله جانانه دست زنيم؟" روشن است كه اين خيزش‏ در ذهن نويسنده براي دفاع از خود و ميهن خود صورت ميگيرد. و اين همانا از حس‏ از دست رفتگي، حس‏ از دست رفته برميايد. آل احمد فهميده است كه خود، ميهنش‏ و ارزشهاي تاريخي ميهنش‏ در مقابل هجوم غرب و مدرنيته دارد از ميان ميرود. پس‏ بايد برخاست.

وي نميخواهد به ايده هگلي تاريخ تن دهد. هگل در "فلسفه تاريخ" خود نوشته بود كه در هر دوره تاريخ تنها يك تمدن سكان قدرت را به عهده دارد؛ و با فرا رسيدن عصر مدرن، تمدن و فرهنگهاي ديگر "كارايي" و "فعلی بودن" خود را از دست ميدهند و باز توليد تاريخي آنها متوقف ميشود. به ديد هگل، در مقابل فرهنگ حاكم، آن فرهنگهای ديگر "فرهنگهاي مرده" به حساب ميآيند (7)

مطمئن نيستم كه آل احمد از اين نظريه هگلي مطلع بوده است. ولي اين اساسا در اين بحث اهميتي ندارد. آنچه اهميت دارد آن است كه وي به درك "از دست رفتگي" و "ناتواني" فرهنگي ميهنش‏ در مقابل هجوم سهمگين فرهنگ بيگانه ــ غرب ــ رسيده است، و از اين رو نداي خيزش‏ ميدهد.

ليكن چگونه خيزشي؟ اين تغيير جهت چيست و اين "خود" كدام است؟

در اينجاست كه آل‌ احمد به تعريف غرب زدگي مي ‌پردازد: "غرب ‌زدگي مشخصه دوراني است كه ما هنوز به ماشين دست نيافته‌ ايم و رمز سازمان آن و ساختمان آن‌ را نمي ‌دانيم.... دوراني كه ما به مقدمات ماشين ــ يعني به علوم جديد و تكنولوژي آشنا نشده‌ ايم" (همان ص‏ 11).

بنابراين گويا مسئله تنها رد كردن تسلط غرب نيست. پس‏ از اعتراف به تغييرات و تصميم به شركت در آن، تلاش‏ نويسنده آن است كه دست از بيگانگي از تكنيك بردارد:

مي‌ خوانيم: "در مقابل تكنيك ما هنوز در عصر علي بابا و چهل دزد هستيم و ما مشغول تقليد آن فرمول جادويي هستيم براي گشايش‏ در. اما براي ما در پشت اين در جواهري نهفته نشده است. بهتر آن است كه دست از اين لج بازي عبارت جادويي برداريم." (همان ص‏ 22).

اما چگونه و به چه منظور مي‌ توان دست از اين لج‌ بازي برداشت؟

مي‌ گويد: "بايد به درك كاركرد اصلي كه گشايش‏ در را فرمان مي‌ دهد دست يافت". همين جملات كافي ‌اند براي اثبات اين امر كه آل‌ احمد نمي ‌خواهد ديگر مصرف كننده كه مي‌ خواهد سازنده باشد. اما چگونه؟

ميخوانيم: "حرف اساسي اين مختصر در اين است كه ما نتوانستيم شخصيت اصلي فرهنگي خودمان را در قبال ماشين و هجوم جبريش‏ حفظ كنيم. حرف در اين است كه ما نتوانستيم موقعيت سنجيده و حساب شده اي در قبال اين هيولاي قرن جديد بگيريم، . . . دست كم همچون كه ژاپن گرفت . . . ما تا وقتي ماهيت و اساس‏ و فلسفه تمدن غرب را در نيافته ايم و تنها به ظاهر اداي غرب را در مياوريم مثل آن خريم كه در پوست شير رفت. . . " (همان ص‏ 9).

در اين سخنان يك روحيه جدلي و يك ميل مقابله و بالاخره رقابت با غرب به چشم ميخورد. ميگويد اساس‏ را بگيريم و از آن خود كنيم.

مينويسد: "مسئله اصلي نفي تكنيك نيست. بايد به درك درست پيچيدگي ماشين دست يافت" بنابراين مسئله كجاست؟ به نظر ما مسئله آل ‌احمد آن است كه چه كسي، چه چيزي را براي چه مقصودي به كار مي ‌برد. همينجاست كه مقصود اصلي نويسنده بيان ميشود:

نخست آنكه وي عملا دارد علم و تكنولوژي مدرن را از پايه و ريشه اش‏، كه غرب باشد، جدا ميكند. سپس‏ آنكه وي، بي آنكه خود بداند چطور و بفهمد چگونه، تلاش‏ ميكند كه اين علم و تكنولوژي را بكار گيرد و آنرا از آن خود كند، و براي آن جهت و معنايي بيابد؛ و نه هر جهت و معنايي، بلكه جهت و معنايي اينجايي، محلي و ايراني.

به نظر ميايد بتواند گفت كه به عبارتي "بومي كردن مدرنيته" در ايران يكي از نتايجش‏ اين نحوه نگاه است. ليكن اين اساسا به آن معنا نيست كه آل احمد خود از معناي آن مطلع بوده است. ولي اين "بي اطلاعي" مسلما از ناآگاهي نويسنده نسبت به چيستي مدرنيته و كاركرد ذاتي تمدن غرب سرچشمه ميگيرد. و اين مشکل اساسي عصر وی به طور كلي نيز بوده است.

آل احمد از آزادي فردي، آزادي سياسي، ضرورت نظام سياسي پلوراليستي و برپايي جامعه مدني كه آنها هم از وجوه ديگر مدرنيته هستند اساسا سخن نميگويد. وي از انديشه انتقادي، ضرورت شگل گيري سوژه آگاه و آزاد، و ضرورت انديشه راسيونل حرفي به ميان نمي آورد. بنابراين نگاه وي به مدرنيته ناقص‏ و ابزاريست، و سود بريش‏ از آن بيشتر به خاطر از دست نرفتن، و دست يابي به يك راه حل براي نجات خود و فرهنگ و ميهن خود است.

اكنون، و با علم به اين عناوين، شايد بتوان 3 جمعبندي از مطالب طرح شده عنوان كرد.

سه مشخصه غرب زدگي :

در روش‏ تحليلي كه ما در اينجا به كار ميبنديم، صرفا آگاهي نويسنده ابزار كار ما نيست. ما تنها به آنچه وي با كلمات ميگويد اتكا نميكنيم، بلكه آنچه وي نميگويد، ليكن در فضاي متن جاريست، نيز مورد نظر ماست.

با سه نتيجه گيري زيرين ازكتاب غرب زدگي، تلاش‏ من آن است كه از قرائت ساده كتاب فراتر بروم، و تاحد امكان قرائت دومي از آن كتاب به دست دهم.

1) بر اساس‏ آنچه گفته شد، به نظر ميايد كه مسئله اصلي كتاب غرب زدگي، رد كردن مدرنيته به طور يك دست و تام و تمام نباشد. جان كلام غرب زدگي مخالفت با "ماشين زدگي" (مفهومي البته باز گنگ)، تسلط سياسي غرب و افشاي آن است، و نه همه جا مخالفت يك دست با مدرنيته. نويسنده خود را نيازمند علم و تكنيك ميخواند. رو در رويي وي با غرب گستاخانه است، اما با مدرنيته با ترديد است. با علم به اينكه نويسنده نه به چيستي ماشين، كه ميگويد بايد آن را حفظ كرد، و نه به ماهيت اين مدرنيته دسترسي و آگاهي ندارد. از طريق رد كردن غرب، و در حالتي دفاعي، در پي ايجاد مقدمات و شرايطي است كه از طريق آن‌ بتوان به شكل ديگري، و با روش‏ و ابزارهاي ديگري وارد فضاي مدرنيته شد.

2) بنابراين در بيان نانوشته و ناگفته "غرب‌ زدگي" تلاشي بنيادين به چشم مي‌خورد كه گويا از چشم خود نويسنده و خوانندگان هم عصرش‏ نيز شايد اندكي پوشيده مانده بود. چرا كه رد تسلط سياسي غرب و قبول مشروط مدرنيته، غرب زدگي را به كاروند تئوريك تازه ‌اي مي‌كشاند، كاروندي كه در آن غرب از مدرنيته جدا مي‌شود.

پروسه جدائي غرب از مدرنيته را (مدرنيته آري، غرب نه) كه به راحتي مي‌توان در تحليل كتاب غرب‌ زدگي نشان داد، درست كاروند اصلي و نتيجه ناگزير دوران جهاني شدن نيز بايد دانست، كه اندكي بعد از انقلاب اسلامي شروع مي‌شود و ما آن ‌را در جاي ديگري نشان داده‌ ايم.(8)

بنابراين، بر عكس‏ برخي منتقدان سريع القلم آل احمد، كتاب غرب ‌زدگي، به ديد من، علي‌ رغم سادگي و گيجي در بيان و تناقض‏ هاي پي‌ در پي‌ اش‏ در نظر، اتفاقاً در اتصال با مدرنيته نوشته است و نه در انقطاع با آن!

3) اما سومين مشخصه غرب‌ زدگي در رابطه با همين نكته دوم مطرح مي‌شود. در غرب‌ زدگي نوعي تلاش‏ ناگفته و نانوشته براي تصحيح و نقد مثبت از مدرنيته، مدرنيته ‌اي ‌كه به ايران راه باز كرد و به ارزشهاي سنتي ايراني هجوم آورده، به چشم مي‌خورد.

نتيجه اين تلاش‏، به نگاه اين قلم، نوعي حركت تازه به سوي دروني كردن، اين ‌جايي كردن، بومي كردن و يا ايراني كردن مدرنيته است. و بومي كردن مدرنيته چيزي نيست مگر تلاشي براي تركيب ارزش‏هاي سنتي و مدرن (غربي و ايراني). آل ‌احمد ضدسنت نيست. ليكن وي از طريق حمله به غرب، به نتايج علم و تكنيك و ضرورت آن چون امري اجتناب ناپذير نگاه نافذ دارد .

تضاد بنيادين: بازگشت به گذشته با حفظ علم و تكنيك:

آل احمد در اثر خود بارها به اسلام رجوع مي‌كند و بارها با زباني ساده و پرتضاد، بر ضرورت توجه به سنت تاكيد مي‌كند. نمي‌توان گفت كه آن‌ چه وي خواست در انقلاب 1357 متحقق شد. اما مي‌توان ديد كه تلاش‏ او در حمله به غرب به يك نوع بازانديشي نسبت به ارزش‏ هاي از كف رفته ايرانيان انجاميد. و اگر خوب بنگريم‌ درمي‌يابيم كه بازانديشي ارزش‏هاي اسلامي و ارزش‏هاي كهن ايراني و حفظ آنها در نزد او اساساً جنبه‌ اي دفاعي دارد، و عكس‏ العملي است در مقابل هجوم بيگانه، يعني هجوم مدرنيته.

ليكن تضاد بنيادين در گفتار او چنين است:

در نزد آل احمد تلاش‏ براي بازگشت به گذشته و سنت، چنانچه اشاره شد، اساسا با حفظ برخي عناصر مدرنيته صورت مي‌گيرد. اين تضاد وحشتناك يك خطاي قلمي، يا از ندانم كاري وي، يا نمودي از گيجي روشنفكري او نيست. اين تضاد وحشتناك پيش‏ از آن‌كه متعلق به آل احمد باشد متعلق به نسل روشنفكران غرب ‌زدگي و خود انقلاب ايران است؛ و نه از ماهيت آن‌ ها، كه از ماهيت پيچيده مدرنيته و نحوه نفوذ و كاركرد دوگانه آن در ايران بر مي‌خيزد.

زماني كه مدرنيته در ايران نفوذ كرد، خود را به پديده اي ناگزير بدل نمود؛ پديده ‌اي‌كه هرگونه تلاشي، حتي به ضد مدرنيته تحت تاثير نفوذ آن صورت مي‌ گيرد و آغشته به آن است.

مي‌گويد: اگر ما به ماشين دست نيابيم، بي شك ماشين ما را از ميان خواهد برد. "ما ملتي در حال تحول و تغيير هستيم .... ما داريم پوست عوض‏ مي‌كنيم". تضاد اين ايده در اينجاست كه اگر داريم عوض‏ مي‌شويم و اگر تحول ما به معناي تعويض‏ پوست است، پس‏ امكان بازگشت به دوران پيش‏ از تحول، امكان بازگشت به گذشته و سنت اساسا ديگر از ما سلب شده است. قدر مسلم آن ‌كه ديگر نمي‌توانيم پوست كهنه و از دست رفته ‌مان را دوباره به تن كنيم. كه اين حكم ديگري است بر واقعيت برگشت ناپذيري.

ليكن آنچه در بيان نويسنده، از نگاه خود نويسنده نيز محفوظ مانده اين است كه بر سر هرگونه تلاشي به جلو و حتي به "عقب"، مهر مدرنيته خورده است. اين‌ را البته خود آن روشنفكران نگفته ‌اند و شايد به واقعيتش‏ حتي آگاه نبودند. ولي اين امر نتيجه حركت و گفتار آن ‌هاست. تلاش‏ براي حفظ عناصري از مدرنيته نه به معناي درك درست آن و نه به معناي به كارگيري درست آن است. اين تلاش‏ در نزد ايرانيان آن عصر تنها معرف وضعيت برگشت ناپذير تاريخي ‌مان، و معرف اين" جهاني بودن" روشنفكران عصر غربزدگيست. به يك كلام، گفتمان غربزدگي، با وجود تضادهاي سهمگينش‏، گفتماني جهاني است.

مدرنيته در طي نفوذ يك صدساله‌ اش‏ در ايران به جايي از درون و وجود ما نفوذ كرد كه رفع آن ديگر ناممكن است. اين گونه نفوذ، ما را تحريك كرده و به دفاع از ارزش ‏هاي كهن واميدارد تا به بازانديشي آن ارزش‏ ها اقدام كنيم. به اين لحاظ است كه يكي از هسته ‌اي اصلي ديسكورس غرب ‌زدگي مسئله "بازگشت به خويش‏" است. شعاري كه از اساس‏ و بنيان تهي است، اما جزيي از مجموعه همبسته گفتار حاكم در آن سالها (دهه‌ هاي 40 و50)، نه فقط در ايران، كه در كشورهاي همرديف كشور ما بوده است.

حقيقت اين است : بر سر هرگونه تلاشي به جلو و حتي به "عقب"، مهر مدرنيته خورده است. بدين ترتيب، "بازگشت به خويش‏" يا "بازگشت به گذشته" حكايت از يك شكوه، يك شكايت دارد و نه واقع‌ بيني. تكنيكي كه آمد و روستاهاي ايران را مدرنيزه كرد، راه ما را به سوي بازگشت به گذشته ناممكن نمود. آيا ثمرات انقلاب پس‏ از چند دهه نشان نداد كه نمي‌ توان در عمل، به طور واقعي و در سطح جامعه به عقب بازگشت؟ كه بازگشت به گذشته چيزي بيش‏ از يك شعار نمي‌ تواند باشد؟

با اين حال گفتار غرب‌ زدگي، با وجود تضادهاي بنيادينش‏، به درك ضرورت حفظ تكنيك رسيده بود، زيرا مي ‌دانست كه بدون آن امكان ماندگاريمان در اين جهان بي ‌معناست و به زودي محكوم به نابودي مي‌ شويم.

سخن اصلي ما در گفتار حاضر اين است كه شعار "بازگشت به گذشته با حفظ تكنيك و علم" ممكن نيست. و اين شعار، پيش‏ از آنكه نمودار بازگشت به گذشته باشد، به گونه اي ناگفته يا بد گفته، نمودار تلاش‏ براي بومي كردن مدرنيته است.

يادداشتها

1) در اين تقسيم ‌بندي اندكي از اثر مهرداد بروجردي در "روشنفكران و غرب" تاثير گرفته ‌ام، اگرچه جهت پژوهش‏ آن مولف با اهداف اين سخن تفاوت دارد.

2) در اين باره زياد نوشته ‌اند. آل‌ احمد در غرب‌ زدگي و نيز در ترجمه كتاب يونگ كه به ياري فيلسوف و استاد دانشگاه احمد هومن (فيلسوف پركار ولي كم جار و جنجال) صورت گرفت، ما را مطلع كرده است كه عنوان غرب ‌زدگي در ابتدا ساخته احمد فرديد بوده است. با اين ‌حال فرديد در جايي گفته است كه: آل‌ احمد غرب ‌زدگي را ــ آن ‌طور كه وي عنوان كرده بود ــ به درستي نفهميده است.

3) تحليل مفصل گفتمان غرب ‌زدگي و كتاب آل ‌احمد در نوشته زيرين توسط اين نويسنده قبلاً تهيه شده:

“La mondialisation de la modernite et la confrantation des valeurs occidenteles et traditionnelles , These de doctorat, universite de Paris, Decembre 1988 Paris.”

4) درباره نظريه بازگشت ناپذيري رجوع كنيد به عطا هودشتيان: مدرنيته، جهاني شدن و ايران، انتشارات چاپپخش‏، تهران، 1381

5)جلال ‌آل ‌احمد: غرب زدگي ــ 1340 ، تهران - تكثير: اتحاديه انجمن‌ هاي اسلامي دانشجويان اروپاــ تجديد چاپ: فروردين 58، ص ‏5

6) همانجا، ص 6

7) عطا هودشتيان: زايش‏ و پويش‏ مدرنيته، نگاه نو، شماره 21، تهران

8) عطا هودشتيان: مدرنيته، جهاني شدن و ايران. همان.

9) اگرچه در اين نوشته تاكيد ما بر كتاب غربزدگي است، با اين حال اين نقل را هم داشته باشيم كه دالي بر نحوه نگاه غالب روشنفكران نسل غرب زدگي است در دفاع از آنچه آنها "سنت" خوانده اند: "روحانيت شيعه به اعتبار دفاع از سنت، نوعي قدرت مقاوم است در مقابل هجوم استعمار كه قدم اول غارتش‏ غارت سنتي و فرهنگي هر محل است. به اين ترتيب روحانيت سدي است در مقابل تبعيت بي چون و چراي حكومت ها از غرب و از استعمارش‏" (جلال ال احمد: در خدمت و خيانت روشنفكران، انتشارات رواق، چاپ سوم، تهران، 1356، ص‏ 255)

این سخنرانی در فوریه سال 2004 در دانشگاه مک گیل کانادا انجام شد.

 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

ایران گلوبال

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.