دخترِ خوابگرد
کولی کنارِ آتشِ روشن
با چترِ گیسوانش ابریشمِ بهار
چرخید وز عطرِ گلهای دامنش آهنگین
گلشنِ خاموش بیدار شد ز خواب
کولی نشست در پیشِ چشمِ شب آرام وُ ناب؛
چو تندیسِ مرمری شگفت
پای در زلالِ چشمه وُ چشمش به من
بگرفت دستِ مرا به دست وُ گفت:
از خطوطِ خوابهای دستِ تو
می گذرد پروانه با شکوه به دشت
می گذرد خوابگرد دختری با چراغ
خوابگرد دختری چنان
که سایه وار در پی اش شوی روان...
کولی سکوت کرد وُ لحظه ها گذشت
بازتابِ آتش به چشمِ روشن اش
و من در پیچ وُ تاب وُ شعله ور در آن
وقتی که بالِ شکستۀ رؤیا
می سوخت به حسرتِ پروازِ واپسین
آسیمه سر کنارِ پنجره رفتم
بارانِ بی صدا
در پشتِ پنجرۀ بسته می گریست
خوابگرد دختری در کوچه با چراغ
در چشمِ حیرتم نگریست
برهنه پای وُ دیوانه وار
دویدم به سانِ برقی به برزنِ باران...
مانندِ برگِ تک افتاده ای که آب
می بَرَدش سبکبال وُ خسته جو به جو
از پیچِ کوچه های هیچ بازآمدم ز جستجو
دختری خوابگرد وُ بی قرار
کنارِ پنجره ایستاده بود با چراغ
2014 / 4 / 9
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید