رفتن به محتوای اصلی

سوتی شادی صدر در برنامه پارازیت و « راز سوژه»
14.03.2011 - 15:10

دوستان آیا دیدید که چطور شادی صدر این هفته در برنامه پارازایت دوباره «سوتی» داد و یک بار دیگر حرف دلش را زد؟ خانم صدر گفت که از هفتاد درصد مردان ایران بیزار یا متنفر است. زیرا به قول او هفتاد درصد از مردان ایرانی به زنانشان خشونت ناموسی اعمال می کنند هستند. موضوع مضحکانه در سخنان و رفتار خانم شادی صدر این است که او بشخصه تمام وقت در حال برخورد ناموسی به مردان است و اسیر خشم و کینه ناموسی است. نتیجه بیسوادی و درست نفهیمدن مسائل و با خود و کمپلکسهای خویش روراست نبودن همین است. زن و مرد هم ندارد.

من و دیگران قبلا این حالات او را نقد کرده ایم و نیازی به تکرار آنها نیست. این حالات او بر همه به نوعی آشکار است. اما حال می خواهم با استفاده از سوتی جدید او هر چه بیشتر به موضوع « زبان و سخن گفتن» و به چگونگی بیان تمناهای ناخودآگاه (ناآگاه) فرد در رفتار و سخنانش بپردازم و هر چه بیشتر مفهوم و حالت «سوژه و روشنفکر» از منظر روانکاوی را باز بکنم و در کنار آن به برخی از نکات مهم روانشناختی وارد شوم که شناخت آنها به باور من برای یکایک ما و برای تحول فردی و جمعی ما مهم است. یعنی اکنون اینجا حالت و برخورد شادی صدر در این مصاحبه به سان یک «پدیده» مورد نقد علمی قرار می گیرد، سنجیده می شود و به کمک نقد حالات او در واقع مباحث عمیق روانشناختی و انسانی مطرح می شود. روش و حالت نقد علمی که متاسفانه خانم شادی صدر در برخورد به پدیده « مردان» ناتوان از آن است و شیوه استدلال او در واقع شبیه مخالفان اصول گرا و بنیادگرایش است که بر اساس چند آمار آنگاه به ارزش گذاری اخلاقی و احساسی دست می زنند و عرصه ها را با هم قاطی می کنند تا به اشتیاق خویش دست یابند که همان جستجوی یک مقصر و فتنه گر برای معضلات اجتماعی و سیاسی است.

زیبایی «سخن گفتن» همین است که به قول روانکاوی «سوژه در هر کلام و سخنش همیشه بیشتر یا کمتر از آنچه می خواهد می گوید.1». سوژه در کلامش و یا با رفتارش، با زبان جسمش همیشه در نهایت راز دلش را بیان می کند. حتی وقتی سوژه بخواهد راز دلش را بپوشاند و دروغ بگوید، اما باز هم این راز را با «زبان جسمش»، با لحن کلامش، با سوتی دادنهایش بیان می کند. ازینرو سوژه همیشه در هر گفتارو کردارش بیشتر یا کمتر از آنکه می خواهد بیان می کند. سوژه یا فرد همیشه بیش از آنچه می خواهد سخن می گوید و رازهای دلش را بر ملا می سازد. این خصلت زبان است که چه بخواهیم یا نخواهیم حرفهای دل گوینده را، حرفهای دل من و تو را بر ملا می سازد و آنکه بتواند خوب بشنود، براحتی می تواند این حرفهای اصلی و ناخودآگاه سوژه را در لابلای گفته های سوژه، در لحن کلام سوژه و یا در سوتی دادنهایش، در تپق زدنهایش بشنود. یا در رفتار و «زبان جسمش» این تمناها و نیتهای واقعی سوژه و دیگری را حس و لمس بکند. زیرا جسم انسانی نیز یک «جسم سمبولیک» یعنی یک جسم در چهارچوب زبان، یک جسم زبانمند است. ازینرو به قول لکان ضمیر ناخودآگاه آنجاست که چیزی در زبان و یا گفتار ، یا در رفتار خودنمایی می کند، سوتی می دهد، تپق می زند.

در زبان و گفتار خانم صدر و حتی در (زبان جسم او) نیز این حالات و گرههای حقارت و نارسیستی نسبت به مردان، خشم و کینه نارسیستی نسبت به مردان چنان شدید است که دیگر نیازی به روانکاو نیست و هرکسی که کمی دقت کند، مثل کامبیز حسینی، متوجه این نفرت افراطی و در واقع خنده دار و تراژیک/کمیک می شود. (به لبخند کامبیز حسینی در موقع تکرار و بازتاب نفرت شادی صدر به مردان توجه کنید و نیز اینکه او به صدر می گوید که البته خانم صدر زیبا است و فمینیست زشت نیست. با اینکار در واقع او نیز می خواهد حرف دلش را نزند که می زند. زیرا سوژه همیشه حرف دلش را می زند و اگر با کلام نگوید با لحن کلام و با لبخند بر لب می گوید و یا با نفی اینکه او زشت نیست.)

موضوع جالب اما این است که اینجا بار دیگر این نکته مهم روانکاوانه درستی خویش را نشان می دهد که «میان انسانی که به چیزی بشدت کینه می ورزد و آنچه مورد کینه اوست، یک پیوند درونی عمیق و متقابل وجود دارد». یعنی انسان کین جو و یا دل آزرده در واقع درونا شباهت عمیق به آن چیزی دارد که از آن متنفر است. مثل «شاه کشان یا پدرکشانی» که چنان از پدر و شاه و دیکتاتور متنفرند که وقتی سر کار می آیند به قتل آنها دست می زنند، به اعمال بی قانونی دست می زنند و گام به گام حکومتی شبیه آن چیزی می آفرینند که از آن متنفرند.

در برخورد شادی صدر نیز این پبوند عمیق درونی او با «مرد ناموسی و دیکتاتور» کاملا مشهود است. خانم شادی صدر بشدت نگاه و حالتی «ناموسی» دارد. زیرا حالت ناموسی تنها به شکل «مرد نگهبان ناموس و از طرف دیگر عاشق دلخسته مادر و زن پشت چادر» نیست بلکه رابطه ی ناموسی یک سناریو است و زن نیز در این بازی ناموسی حالتی متقابل دارد. نقش زن این است که یا نقش مادر خوب و یا نقش زن آفتاب ندیده و سحرآمیز را بازی بکند. یا اینکه مرتب کینه این مرد نگهبان ناموس را بدل داشته باشد و بخواهد حساب او را برسد. یعنی همان حالت لکاته در کتاب بوف کور هدایت را داشته باشد. اما همانطور که هدایت به زیبایی نشان می دهد چه راوی بوف کور و چه لکاته، چه مادر و یا پدر، همه و همه تکرار یکدیگر و اجزای یک بازی تراژیک ناموسی ایرانی هستند و تنها کسی که این چرخه و تکرار و این بازی متقابل را ببیند، می تواند از این بازی ناموسی/بی ناموسی بگذرد، از برخوردهای افراطی بگذرد و تحول عمیق بوجود آورد.

بدبختی کار اما این است که اگر قادر به دیدار با این معضلات عمیق ناموسی و با این ارثیه فرهنگی نباشی، آنگاه دچار این تناقض درونی میشوی که اگر از یک طرف برای برابری حقوقی جنسیتی مثل خانم شادی صدر مبارزه می کنی و زحمت می کشی، اما همزمان با هر حرفت و عملت عملا این بازی و چرخه ناموسی را ادامه می دهی و بناچار دقیقا پشت پا می زنی به آنچه می خواهی به آن برسی و آن را بدست نمی آوری. زیرا این قاعده زندگی و انسان است که هر تحولی همیشه یک تحول چندجانبه درونی و برونی، فرهنگی و ساختاری است. اما تحول گفتمانی و رفتاری، تحول درونی و تغییر در نوع رابطه با دیگری تحول نهایی و اساسی است و تا معضلات درونی و نوع گفتمان با دیگری تحول نیابد، هر تحول ساختاری و هر ایده ی نو محکوم به شکست نهایی و محکوم به تهی شدن از درون است.

ازینرو خانم شادی صدر در واقع بهترین حافظ سیستم ناموسی است که یا نگهبانهای جدید ناموس می آفریند و یا زنان و مردان خشمگین و افراطی که حال می خواهند باصطلاح بی ناموس باشند، دق دل خالی کنند، یا حساب جنس مخالف و یا دیکتاتور سابق را برسند و متوجه نیستند که دقیقا این خشم و کینه های درونی آنها به دیگری اساس و پایه و حافظ این سیستم ناموسی است. همانطور که آنها در خشم و کینه عمیق خویش به دیگری مثل خانم شادی صدر و نمونه های دیگر آن متوجه نیستند که اصولا فرهنگ و جامعه بدون «ناموس» وجود ندارد؛ که همین فرهنگ مدرنی که الان او دارد از آن دم می زند و روابط مدرن زن و مرد بر اساس نوعی «رابطه ی ناموسی» حکمفرما است. موضوع نفی «ناموس»نیست بلکه موضوع چگونگی و حالت «رابطه ناموسی میان زن/مرد، اولیا/فززندان در یک جامعه است که تفاوت میان ناموس بالغانه و بیمارگونه را ایجاد می کند. در حالت «رابطه ی ناموسی بالغانه یا سمبولیک» آنگاه زن و مرد در عین اینکه به هم در رابطه تعهد عشقی و جنسی دارند، اما به تفاوتهای یکدیگر نیز اهمیت و اجازه بیان می دهند و هر چه بیشتر رابطه ای بر اساس «برابری در عین تفاوت و تعهد متقابل» بوجود می آید و یا میان اولیا و فرزندان، برادران و خواهران چنین رابطه ناموسی بالغانه ای بوجود می آید که هم پشت یکدیگر باشند و هم به استقلال و راه فردی یکدیگر اجازه بیان بدهند و دیگر قتل ناموسی لازم نباشد. قتلی که توسط آن در نهایت هم زندگی یک زن و یک مرد و یک خانواده، یک خواهر مقتول و یک برادر قاتل از هم پاشیده می شود.

اما وقتی در درونت، در برخوردت به جنس مخالف یا به «دیگری» به این تحول عمیق و بالغانه دست نیافته باشی، آنگاه زبان و کلامت، رفتارت مرتب رازت را بر ملا می سازد و سوتی می دهی و در واقع از همین حالا نشان می دهی که تو « ناموس طلب و غیرتی ایرانی» بعدی هستی و این بار برای حفظ غیرت و نفس زنان به جنگ مردان ناموس طلب می روی و می خواهی این بی ناموسان را به زیر بکشی و حسابشان را برسی و اینگونه گام به گام مثل خانم شادی صدر به آیت الله جدید خشم ناموسی زنان علیه مردان تبدیل می شوی.

یا اینکه حال فکر می کنی که بایستی مرتب بی ناموس باشی و در همه اعمال و رفتارهایت این بی ناموسی را نشان دهی و حتی به جسم و تن خویش نیاندیشی و با هر کس حال بکنی و خیال بکنی که این «هرجنسیتی بودن، هر جنسی بودن» و یا به هر افراطی تن دادن، نماد گذار از حالت ناموسی ایرانی است. در حالیکه دقیقا این حالات افراطی نماد گرفتاری در همان بازی و گفتمان «ناموسی/بی ناموسی» است .زیرا انسان ناموسی همیشه اسیر جنگ و وسوسه بین ناموس/ بی ناموسی است. از جنگ درونی داش آکل نسبت به مرجان گرفته تا جنگ درونی هر انسان ناموسی دیگر که در خفا همش دلش در پی بی ناموسی و دیدن پشت چادر است. نمونه دیگر این حالات افراطی و خشم به پدر یا به مرد را می توانید در اشعار برخی شاعران زن ایرانی مثل شعر خنده دار «جاکشان» مینا اسدی، یا در شعر «مادر مادرم» از «ساقی قهرمان» بیابید. پیشنهاد می کنم برای درک عمیق تر این موضوع و مفهوم ناموس به نقد قدیمی من بر این شعر در لینک ذیل مراجعه کنید. آنجا نیز می توانید بهتر به مفهوم ناموس از نگاه روانکاوی مدرن پی ببرید. البته این نقد به شعری از ساقی قهرمان به معنای نفی قدرتهای او نیست بلکه دقیقا در پی بیان معضلاتی است که در نهایت به خلاقیت کسانی چون شادی صدر و ساقی قهرمان و امثالهم ضربه می زندو آنها را اسیر همان گذشته و پدری نگه می دارد که تمامی وقت در حال مبارزه با او و سرنگونی او هستند. سرنوشت آنها، سرنوشت تراژیک/کمیک همه قهرمانانی است که بر علیه پدر و برای رهایی مادر می جنگند و در نهایت اما به بهترین حافظان همان سیستم پدرسالارانه/مادرمحوری تبدیل می شوند.

زیرا عبور واقعی از پدر به معنای عبور از مادر و از چرخه پدرکشی/پسرکشی یا دخترکشی نیز هست، به معنای عبور از سیستم ناموس/بی ناموسی و کینه و نفرت و دل آزردگی متقابل است. به معنای عبور از معضل نارسیستی رابطه خشم و نفرتی با دیگری است که اساس رابطه ناموسی بیمارگونه ایران است و به معنای ورود به رابطه ی سمبولیک و پارادوکس همراه با علاقه/نقد با دیگری، با جنس مخالف یا موافق است. دقیقا ناتوانی از دست یابی به این دیالوگ و ارتباط پارادوکس با دیگری، دقیقا گرفتاری در این حالت خشم/ترس، عشق/نفرت نارسیستی نسبت به دیگری اساس مشکل نگاه شادی صدر و همه حافظان سیستم ناموسی، چه مرد ناموسی یا زن ناموسی است. ازینرو اگر باز هم دقیقتر به نگاه شادی صدر یا امثالهم بنگریم، بخوبی می بینیم که این خشم کور و این نفرت در واقع در پی نفی عشق و اهمیتی است که مرد برای آنها دارد و آنها تمام وقت در حال بازی و جدل نارسیستی با مرد و جنس دیگری هستند. ازینرو همانطور که در نقدی دیگر بر سخنان شادی صدر گفتم، اگر شادی صدر و یا زنانی این گونه تن به رابطه لزبینی نیز بدهند، آنگاه این عملشان نه از روی علاقه و عشق به رابطه لزبینی بلکه عمدتا از روی خشم به مرد است و اینکه به مردان بگوید که ببین به تو احتیاج ندارم. اما چون حرکتشان از روی درگیری با مرد است،آنگاه به ناچار و معمولا یک پارتنر لزبینی را انتخاب می کنند که بسیار شبیه مردان است و در واقع بنوعی جایگزین همان مرد است و در این حالت انتخابشان هم خشم به مرد و هم عشق به مرد نهفته است. زیرا کسی به زندگی نمی تواند کلک بزند و به خویش کلک بزند و ضمیر ناآگاه یا ناخوآگاه همیشه بر می گردد و سوژه در رفتار و عملش همیشه خودش را نشان می دهد، حتی اگر این نشان دادن به شکل حالات تراژیک/کمیک و سوتی دادنهای مداوم شادی صدر باشد. (خوبی خارج از کشور این است که حال چون این دوستان خیال می کنند که می توانند حرف دلشان را آزادانه بزنند، همزمان به ناچار واقعا «حرف دلشان را می زنند و آن چیزهایی را رو می کنند که خوب دوست ندارند رو بکنند».)

باری همانطور که در پشت هر قتل ناموسی همیشه یک عشق کور و نارسیستی مرد به زن، برادر به خواهر وجود دارد. در پشت این نفرت و خشم زنانه نیز، عشق جواب نگرفته و عشق پنهان به دیگری نهفته است و دقیقا همین خشم و نفرت همچنان آنها را وابسته به مرد و دیگری می کند، همانطور که قبلا عشق نارسیستی شان آنها را وابسته کرده بود. همانطور که عشق نارسیستی و مرید/مرادی می تواند فردا به نفرت نارسیستی از عشق و دیگری تبدیل شود، همانطور نیز این نفرت و کینه نارسیستی می تواند فردا به عشق نارسیستی جدید به مردی دیگر تبدیل شود.

یا این معضل نارسیستی باعث می شود که خانم شادی صدر در این مصاحبه اول از یک آمار خشونت در ایران حرکت بکند و از این آمار درست یا غلط، ما بگوییم آمار درست درباره خشونت مردان به زنان، به این نتیجه گیری احساسی برسد که پس مردان ایران در کل حاملان خشونت جنسی به زنانشان هستند و یا از همه بدتر به این نتیجه برسد که او خوب از این «مردان بیزار است». شکاف و تناقض عمیق میان یک آمار علمی و نتیجه گیری و ارزش گذاری احساسی واخلاقی و ناتوانی از برخورد علمی به موضوع و شکافتن علل متفاوت این خشونت، ناتوانی از یک تحلیل علمی و حقوقی معضل ناموس و این ساده سازی مسئله برای بیان خشم خویش به مردان، دقیقا نماد دیگری از این معضلات نارسیستی و مشکلات حل نشده خانم صدر با دیگری و با مردان است. این نتیجه گیریهای اخلاقی و ارزشی و این احکام قصاص بر اساس این برخوردهای غیر علمی نمادی دیگر از نگاه ناموسی است که به ویژه بنیادگرایان ایرانی از آن استفاده می کنند .این سیستم استدلالی کسانی چون احمدی نژاد و سیستم ولایت فقیه است که با استفاده از چند آمار یکدفعه به نتایج عجیب و غریب اخلاقی و بنیادگرایانه می رسند و چقدر دردناک است که می بینیم یک نیروی مدرن ایرانی به همین سیستم استدلالی کهن و تراژیک گرفتار است.بی دلیل نیست که او لقب «آیت الله صدر» را گرفته است. در این طنز یک حقیقت تراژیک/کمیک نهفته است.

باری به زعم روانکاوی «سوژه همیشه بیشتر از آنچه می خواهد، بیان می کند» و راز دلش را می گوید. ازبنرو به زعم روانکاوی بایستی سوژه دقیقا به بازتاب صدا و سخن خویش گوش دهد، بازتابی که توسط دیگری چون من و دیگران به او انتقال داده می شود، تا دقیقا بفهمد که چه گفته است و بتواند با خویش روبرو شود. ازینرو ما به دیگری احتیاج داریم تا به شناخت خودمان نائل آییم. زیرا باز هم به زعم روانکاوی وقتی ما سخن می گوییم، این سخن «حامل پیامی است که به گیرنده آن پیام می رسد و در در واقع گیرنده سخن ما در نهایت خود ما هستیم2.» برای اینکه اما سخن و پیام ضمیر ناآگاهمان به خانه ما برسد،احتیاج به دیگری داریم، احتیاج به شنیدن سخنان نهفته در کلام خویش و استماع این سخنان داریم. احتیاج به نقد دیگری داریم تا بفهمیم که چه گفته ایم و پیاممان به خودمان برسد. تا پیام ضمیر ناآگاهمان به ما برسد که می خواهد به ما بگوید:« یا این معضل را حل می کنی و یا بناچار محکوم به آنی که دقیقا به تکرار آن چیزی تبدیل شوی که بر علیه اش می جنگی. زیرا این دیگری خطرناک که از آن متنفری، در واقع «دیگری درون» تو و خود تو نیز هست. دیگری تو هست. پس با این «تمنای دیگر » خویش به جای رابطه ی عشق و نفرتی وارد دیدار و دیالوگ پارادکس و همراه با علاقه و نقد بشو تا بتوانی هم درونا به پیوند قدرتهای مردانه و زنانه خویش دست یابی و هم در بیرون بتوانی با دیگری صاحب این دیدار بالغانه شوی و به تحولی دست یابی که می طلبی.»

حالت سوژگی و حالت بالغانه روشنفکری

با توجه به این موضاعات مطرح شده است که حال می توانیم به دو موضوع مهم «فردیت یا سوژگی» و نیز روشنفکری ایران نگاهی نو بیاندازیم. زیرا در نگاه روانکاوانه سوژه یا سوژگی، فردیت یک «تیپ شخصیت» و یا یک استعدادی نیست که آدمی یکبار به آن دست می یابد. سوژگی یک «نقش و مقام در ساختار سمبولیک ارتباط فرد با دیگری» است. یعنی وقتی فرد، وقتی من و تو با دیگری،با تمناهای خویش، با معشوق یا رقیب، با اخلاق دیدار و گفتگو یا چالش می کنیم، وقتی به عنوان متفکر یا متخصص با یک «پدیده» برخورد و شروع به سنجش می کنیم، آنگاه سوژگی و حالت سمبولیک و بالغانه سوژه دقیقا این «ارتباط پارادوکس و تثلیثی با دیگری» است که باعث می شود هم قدرت پدیده و تمنای دیگری را حس بکنی و هم قادر به نقدش باشی و همزمان از ضلع سوم مرتب به خویش و نقدت بنگری و بتوانی نقدت را و روابطت را زیر سوال ببری و یا از نقد دیگری استفاده بکنی و تحول بکنی. اگر به نقش و مقام سمبولیک سوژه دست نیابی، آنگاه گرفتار حالات نارسیستی و رئال ارتباط با دیگری میشوی، گرفتار حالت نارسیستی سیاه/سفیدی میشوی و فردیت ات و سوژگی ات را کمرنگ می کنی و یا در حال رئال دچار خشم و خشونت ناموسی به دیگری می شوی، اسیر یک آرمان می شوی و فردیت ات و سوژگیت را از دست می دهی. این نگاه به سوژه نیز باعث میشود که ما بدانیم که فردیت و سوژگی به معنای «هشیاری دائمی» است زیرا یکایک ما می توانیم در عرصه ای به این مقام و حالت سوژه دست یابیم و در برخورد به پدیده و حالتی دیگر دچار حالت نارسیستی باشیم. همانطور که این حالت سوژه به معنای آن است که سوژه و سوژگی همیشه آن «دیگری متفاوت» است که می داند همیشه راه و نگاهی دیگر ممکن است. ازینرو این ضعفهای نارسیستی شادی صدر به معنای نقی قدرتهای سمبولیک او در آنجا نیست که به دفاع از حقوق برابر زنان بر می خیزد بلکه به این معناست که چون در این عرصه او به سوژگی و فردیت بهتر و به رابطه پارادوکس با دیگری دست نیافته است، محکوم به ایجاد شکست خواست خویش است. زیرا اساس رابطه اش با مرد و دیگری یک رابطه نارسیستی است. این رابطه نارسیستی گره گاه اصلی و حالت اصلی «ارتباط و دیالوگ او با دیگری» و به ویژه در عرصه مباحث جنسیتی و معضل اوست. او با این برخورد نارسیستی خویش به دیگری بناچار خویش و حالت خویش را می آفریند و خود را به یک هوادار نابالغ و معضل دار مباحث جنسیتی تبدیل می کند .او با نوع نگاه کین جویانه اش به مردان، حالت خویش را به سان زن و حالت فمینیستی خویش را می آفریند که در هر دو حالت به شکل نابالغانه ای رادیکال و افراطی است. زیرا ما انسانها با هر نوع نگاهمان به جنس مخالف یا موافق، دقیقا حالت خویش به سان مرد یا زن را می آفرینیم. زیرا میان این حالات متقابل پیوند دیسکورسیو و متقابل وجود دارد.

با چنین نگاهی نیز می توان به معنای روشنفکری و روشنفکری ایران نگاهی دقیقتر انداخت. زیرا در این معنا روشنفکری یک تیپ شخصیت نیست و یا به معنای تابوشکنی های نمایشی و افراطی نیست. روشنفکری یک خصلت مادرزادی و مداوم نیست و یک روشنفکر می تواند در عرصه دیگر یک فرد عامی یا معمولی باشد. همانطور که معنای نهایی روشنفکری هیچگاه قابل فهم نیست و بخشی از معنای آن مرتب قادر به تحول است. بخشی از مفهوم آن مثل هر کلمه دیگر همیشه نامفهوم باقی می ماند و باعث ایجاد روایات نو می شود. روشنفکری دقیقا حالت سوژه به عنوان «دیگری متفاوت» است. این دیگری متفاوت هم بر اساس ضرورتهای جامعه بوجود آمده است و بیانگر حقایق و واقعیتهای سرکوب شده است و هم بیانگر امکانات تحولات نوین در جامعه است. روشنفکری در این معنای عمیق روانکاوانه از این رو یک «عمل سمبولیک» است. زیرا کار اصلی روشنفکر با زبان و تئوری است و زبان عرصه نمادین و سمبولیک است. ازینرو روشنفکر به نقد واقعیتهای اجتماعی و فرهنگی می نشیند و به سان «دیگری بزرگ یا متفاوت» به نقد آن می نشیند و راههای نو و امکانات نوی تحول فرهنگی،سیاسی، اقتصادی و غیره را نشان می دهد. این حالت سمبولیک روشنفکر به این معناست که او حتی در حین نقد رادیکالش جزوی از گفتمان و واقعیت سمبولیک است و مثل ژیژک و غیره در بهترین حالت یک «کالای فرهنگی متفاوت» است. یعنی او هم جزوی از دیسکورس است و همزمان نقاد این گفتمان و دیسکورس است و «دیگری متفاوت» است که با خویش حضور واقعیات نو، امکانات نو و تحولات نو در دیسکورس و فرهنگ را مطرح می کند و سعی در ایجاد تفاوت سازی در گفتمان و دیسکورس می کند.

روشنفکر در این حالت سمبولیک خویش دقیقا نماد «نام پدر» است که همیشه به معنای این است که «راهی دیگر ممکن است». روشنفکر در این خصلت بنیادین خویش ضرورت تحول جامعه و فرهنگ و دستیابی به حالتی نو و قدرتی نو است. ازینرو روشنفکر حتی وقتی فقط سوال می کند در هر سوالش نیز تصور یک امکان و جهان دیگر وجود دارد وگرنه نمی تواند سوال بکند.

از طرف دیگر روشنفکر به معنای حضور مداوم شکست هر روایت و حالت نمادین نیز هست. زیرا روشنفکر همان دیگری متفاوت است که مرتب بر مرز فرهنگها می زید و مرتب نشان می دهد که امکانی دیگر وجود دارد و یا قدرتها و حالاتی نو را، کلامهایی متفاوت و نو را به درون جامعه و فرهنگ خویش قاچاق می کند و تفاوت می آفریند. در این حالت روشنفکر به حالت یک «گرگ بیابان» و یا یک «ناسازه» است. یا او در این حالت انقلابی و رادیکال خویش در واقع نماد « حالت واقع یا رئال در معنای لکانی» است، یک «روشنفکر رئال» است که مرتب باور عمومی و ایمان عمومی را می شکند، دروغ و هیچی نهفته در این باور جمعی را نشان می دهد و ابتدا کویر می آفریند. او ازین جهت برای جامعه گاه به حالت یک «تراومای خطرناک» بروز می کند که جهانش را زیر سوال می برد و الواحش را می شکند و به جای آن هیچی و کویر می گذارد. اما اگر روشنفکر کار خویش را، اصل روشنفکری را فقط «ایجاد ترواما و شکست قواعد و قوانین» بداند، آنگاه او در واقع اسیر لذت و تمتع خشن این حالت رئال شده است . آنگاه حالت او دقیقا حالت برخی از روشنفکری ایرانی است که فکر می کنند هر چه بیشتر افراطی شوند و زیر هر قاعده ای بزنند و حتی به بدن و جسم خویش و تمنای خویش توجه نکنند، آنگاه روشنفکرتر هستند و مستقل تر. اما در این حالت روشنفکری ایرانی دقیقا میل دستیابی به تمتع «فراقانونی» نهفته است که اساس ساحت رئال است. زیرا ساحت رئال به قول لکان نه تنها کویر و شکست هر ساحت نمادین است، ساحت رئال نه تنها مرز هر روایت سمبولیک است بلکه او عرصه «تمتع محض و بی مرز» نیز هست. ازینرو ساحت رئال با خشونت و تمتع جنسی و تمتع مرگ پیوند تنگاتنگ دارد. ازینرو حالت این ساحت رئال، حالت خراباتی و مالیخولیایی جنسی و روحی است. ازینرو زبان و کلام این روشنفکر افراطی و در پی ایجاد «تراوما و جنجال» آلوده به خشونت جنسی و گرفتار تمتع خشونت سادومازوخیستی، خراباتی و یا مالیخولیایی است. او اسیر این تمتع است که رو بسوی رانش مرگ دارد و نمی تواند واقعا «تفاوت» بیافریند یا زمینه ساز ایجاد تفاوتها و زبان نو باشد. جهان و زبان این روشنفکر گرفتار حالات رئال، زبان و جهان هذیان آلود، افراطی و چون لباس چهل تکه ای است که در آن همه چیز بر اساس این تمتع رئال و خودنمایی رئال و افراطی به یکدیگر پیوند خورده اند. بدون هیچ تحول عمیق و تفاوت نوین.

روشنفکر می تواند دارای حالات «نارسیستی و نمایشی» نیز باشد. زیرا هر روشنفکر ی در نوع کلام و نگاهش در حال اجرای یک نمایش برای جلب توجه دیگران و برای مسحور کردن دیگران نیز هست اما اگر این میل نارسیستی و نمایشی در نگاه روشنفکر نقش اول را بازی بکند آنگاه او دچار حالات هیاهو طلبی و نون به نرخ روز خوردن برخی روشنفکران ایرانی می شود، اسیر حالات سیاه/سفیدی می شود و از طرف دیگر به «روشنفکر مالیخولیایی و خراباتی» ایرانی تبدیل می شود که یک معضل مهم روشنفکری ایرانی است. آنگاه نگارش و حالت این روشنفکر در واقع در پی «مرعوب کردن و مسحور کردن دیگری» به کمک سیتادهای پرطمطراق و ارجاعهای فراوان به دهها فیلسوف و متن متفاوت در یک یا چند جمله است و اینگونه او فقط حرف می زند برای اینکه جلب توجه بکند و در نهایت او دهان باز می کند، بی آنکه چیزی بگوید یا بیافریند. ترجمه های نارس، تفکرات و نگارش التقاطی که در آن از لکان تا دلوز و فوکو تا دهها فیلسوف دیگر به سادگی در کنار یکدیگر قرار می گیرند و به هم پیوند داده می شوند تا جنس و مطلب «پرطمطراقتر و با جلال و ارعاب بزرگتری» باشد، نماد این روشنفکری نارسیستی ایرانی است که در نهایت قدرت خلاق خویش را فدای این تمتع های نارسیستی و خودبزرگ بینهای نارسیستی و هورای هواداران کوچک خویش می کند. گروه بندیهای روشنفکری ایرانی و اینکه هر گروه چشم دیدن گروه دیگر و متفاوت را ندارد، نمادی از این معضل نارسیستی روشنفکری و یا هنرمند ایرانی است.

به باور من در بهترین حالت روشنفکر دقیقا «حالت پارادوکس ارتباط با پدیده و دیگری» است، ارتباط پارادکس با جامعه و فرهنگ خویش است و اینگونه حالت روشنفکری دقیقا حالت «دیگری متفاوتی» است که همیشه بخشا متفاوت باقی می ماند و سوال ایجاد می کند. روشنفکری در این معنا اساسا یک حالت «سمبولیک» است همراه با جذبه ها و قدرتهای نارسیستی و یا رئال و تابوشکنانه خویش. اما او بدنبال تابوشکنی و یا هیاهوی نارسیستی نیست. حتی او بدنبال ایجاد ترواما نیست بلکه نگاه متفاوت او این کویر و تراوما را ایجاد می کند. روشنفکری در این معنا حتی وقتی « روشنفکر رئال» است و کویر ایجاد می کند، خطر می کند و جامعه را بهم می ریزد، آنگاه حالت رئال او ، حالت رئال در معنای دلوزی است. زیرا در معنای دلوزی ساحت رئال محل حضور «مجازهای واقعی، واقعیتهای پتانسیل، بدنهای نو، روایات نو» هستند که حال می خواهند واقعیت و بدن حاکم را کنار بزنند و به «واقعیت اکتوئل» تبدیل شوند. هر عمل روشنفکری در نهایت در پی ایجاد یک روایت نو و حالت نو و واقعیت نو، بدن نو است و ازینرو حتی وقتی تابو می شکند یا کویر ایجاد می کند، قصد او ایجاد کویر نیست بلکه این کویر پیش درآمدی برای یک بازی نو، روایت نو و جهان سمبولیک نو، قانون نو است. حتی وقتی روشنفکر نداند که دقیقا چه می خواهد و فقط قصدش شکاندن روایت کهن و جهان کهن است، آنگاه او در واقع می خواهد با ایجاد یک فضای نو به امکانات و نگاههای نویی اجازه بیان و دیالوگ بدهد که می توانند راهها و واقعیات نو بسازند. مگر آنکه این روشنفکری گرفتار تمتع «خراب کردن محض و شکاندن هر قانون» و لمس قدرت مطلق و هیچی مطلق باشد که آنگاه او در نهایت یک روشنفکر بیمار است که می خواهد به لذت «پدر جبار» دست یابد. در این حالت این روشنفکر در واقع به حالت یک «منحرف جنسی» است. زیرا منحرف جنسی نیز در نهایت فقط « یک حالت و نقش سوژه در ارتباط با دیگری» است. حالت و ارتباطی بیمارگونه توسط سوژه که می خواهد به تمتع و لمس قدرت «دیگری و پدر جبار و بی مرزی» دست یابد که ورای هر قانونی است و می خواهد مثل او خود را ماورای هر قانون و هرحالت نمادین احساس بکند. یا اینکه خود را به ابزار تمتع این پدر جبار و خشن تبدیل بکند و دیگران را به ابزار تمتع جنسی و روحی بی مرز و افراطی خویش تبدیل بکند، چه بدن خویش و یا بدن دیگری و یا افکار عمومی.

در حالت بالغانه روشنفکری، اندیشیدن و زیستن برای روشنفکر یک «آزمون و آزمایش نمادین» برای ایجاد روایت و جهانی نو، بدنی نو است. ازینرو این آزمون و سیستم نگرشی او، مرتب حالات نو و یا سوالات نو و روایات نو مطرح می کند، یا مازاد و اکسس ایجاد می کند. در حالت روشنفکری نابالغانه و یا نارسیستی/رئال، آنگاه این حالات افراطی در نهایت «سترون و یک هنرپیشگی دست دوم و هیاهوی توخالی» است و به جای ایجاد روایات نو و همزمان ایجاد «مازاد یا اکسسی» که دیگران را به جستجوی تمناهای نو و نگاههای نو وادارد، در واقع اسیر یک سری بازیهای نمایشی و افراطی و اسیر تکرار می شوند و در این افراط و تکرار خلاقیت خویش را و امکانات خویش را فدای تمتع های نارسیستی و رئال خویش می کنند. آنها دقیقا همان تکرار «راوی بوف کور و لکاته بوف کور» به اشکال نوین هستند، آنها در نهایت همان «رجاله ها» هستند که دهانی بزرگ دارد که به دستگاه تناسلی وصل می شود.زیرا راوی بوف کور و لکاته یا رجاله ها فقط حالات متفاوت یک بازی نارسیستی/رئال و در نهایت بازتولید کنندگان دیسکورس کهن هستند.

باری روشنفکری نیز یک «نقش و مقام در دیدار و ارتباط با دیگری» است. یک پرفورمانس و حالت است و هیچکس همیشه روشنفکر نیست و در هر حالتی روشنفکر نیست و نمی تواند باشد. روشنفکری و هر روشنفکر نیز مثل هر پدیده دیگر دارای سه حالت سمبولیک/نارسیسی یا خیالی/ رئال یا واقع است اما موضوع مهم آن است که عنصر اصلی و اولیه او این «عنصر نمادین و سمبولیک» باشد که با ارتباط سمبولیک و پارادکس با دیگری، پدیدهها را نقد می کند و به حضور پدیده ها و فضاهای نو، تحولات نو امکان می دهد و این حضور دیگری را نمادین و سمبولیک می سازد، متحقق می سازد و در گفتمان تحول بوجود می آورد. این قدرت سمبولیک نو به حالات همراه رئال و یا نارسیستی خویش نیز احتیاج دارد اما آنها نبایستی به قدرت اول و اصلی تبدیل شوند. هر روشنفکری بنا به تاریخ شخصی خویش، حالتی متفاوت از تلفیق این سه قدرت و ساحت خویش بوجود می آورد یا بشکلی نو بوجود خواهد آورد.، با درجات مختلف از حالات نمایشی، کابوس وار یا تابو شکنانه و سمبولیک یا نمادین خویش. اما تنها حالت روشنفکری سمبولیک و قادر به ارتباط پارادکس با دیگری می تواند نماد «دیگری متفاوت و در حال زایش تفاوت» باشد که خصلت بنیادین و اصیل روشنفکری است. بقیه در نهایت فقط می خواهند به ایجاد تفاوت تظاهر بکنند و هر چه بیشتر در این تمتع نارسیستی یا رئال خویش غرق می شوند و فردیت خویش، قدرت خویش را از دست می دهند.

سخن نهایی

باری امیدوارم که خانم شادی صدر یکبار با ارجاع به نقد دیگران به دیدار با سخنان و رازهای خویش دست یابند. زیرا ایشان بار دیگر حسابی فضل نمایی کردند، صحبت کردند و ما را با دنیای تراژیک/کمدی شان بیشتر آشنا کردند. امان از دست این روانکاوی و دیگری و نقد متقابل مدرن. بی دلیل نیست که بینادگرایان نارسیستی و ناموسی دشمن خونی «نقد و حضور دیگری نقاد و متفاوت» و دگراندیشی هستند. راستی فکر می کنید اگر شادی صدر به این دیدار عمیق با خویش و دیگری خویش دست نیابد، آنگاه در «شهر زنان و دنیای آینده و خیالی فمینیستی خانم شادی صدر» چه بلایی سر این روانکاوی فضول، دیگران فضولی و به ویژه مردان فضولی بیاورند که هی این سوتیها را می بیند و نشان می دهد که شخص واقعا چه گفته است؟

لینک مقاله «روانکاوی ناموس و شعر «مادر مادرم» از ساقی قهرمان»

http://zamaaneh.com/idea/2008/01/post_242.html

لینک مصاحبه کامل شادی صدر با پارازیت

http://www.facebook.com/

پایان

ادبیات:

1-2 Zizek: Liebe dein symptom wie Dich selbst. S.32- 28

 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

ایران گلوبال

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.