این شعر را پس از شنیدن دوباره نطق کارگر آزاده , اسانلوی عزیز در جلو سندیکا سروده و تقدیم به ایشان می کنم.
داشت باورمان میشد که ظلم ابدیست
و خبرها هم بوی مرگ می داد و یاس
و دلاوران نیز در انتظار دار بودند که به وسعت ایران برپا بود
و گوشه های عزلت که بسیاری را سایبان بود
و در این راستا بودند زنانی و مردانی که در قلب تاریکی فریاد می زدند
باور نمی کنید
که همه خلق مرده اند
و اکنون در میان چشمهای ناباور این جهان
سینه های ستیزی می بینی که چون کوه استوارند
و کوبندگی عزم آهنین شان
قلبهای کوچک بسیاری را
چنان لرزاند که امروز
جهان فریاد می زند
ظلم ابدی نیست
این عزم آهنین می رود
تا نظم دیگری را بر جهان مستولی کند
حال ای هم رزم و هم سنگر
به پا خیز
که امروز
روز نبرد تاریخ سازان جهان عدالت جوست
ما سوگند می خوریم
که جهان را آزاد و آباد خواهیم کرد
زیرا که رزم مان
برای انسانهایی است
که نان و شراب و خنده را
از او به یغما برده اند
دشمن و دزدان واقعی را میشناسید
به پا خیزید
به پا خیزید
گوشه هایی از سخنرانی منصور اسانلو در جلو سندیکا
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید