رفتن به محتوای اصلی

تراژدی فردی، فرهنگی در «پنج بخش»
04.12.2010 - 18:03

نگاهی غیر متعارف به اعدام شهلا جاهد و به سوگواری و واکنش عمومی

باز یکی اعدام شد تا سیل مرگنامه ها، سوگواریها و تحلیلهای مختلف و عمدتا تک‌ساحتی و مطلق‌گرایانه شروع شود. یا میدانی جدید برای نظرات پارانویید و تئوری توطئه. اینکه انسانها از قتل تراژیک شهلا جاهد به درد آیند، سوگواری و عزادارای کنند یا به نقد علل آن بپردازند،یک پروسه طبیعی است اما اینکه حالا مرتب شهلا به سان قربانی نو یک ظالم و مقصری نگریسته شود و یا اینکه مثل آخرین تحلیلی که دیدم، علت اعدامش را سیاسی و بدستور مستقیم خامنه ای بیان کنند، دقیقا حالات خاص ما ایرانیهاست که علاقه عجیبی به مرگ و مرده سالاری، جستجوی مقصر و برخوردهای افراطی و عمدتا تراژیک/کمیک داریم.

ازینرو کمتر تحلیل جامعی دیدم که این سناریوی تراژیک فردی و فرهنگی و حقوقی را باز کند که در آن همه بدرجات مختلف هم مسئول و عامل این تراژدی و هم قربانی آن هستند. از شهلا تا لاله و ناصر و مادر لاله تا دستگاه قضایی، فرهنگ قصاص و ناموسی و تا هیزی عمومی برای دنبال کردن این پرونده.

همانطور که کمتر تحلیلی دیدم که در عین نقد این موضوع بر بستر فرهنگ و شرایط ایرانی از یاد نبرد که این حوادث در همه جای دنیا اتفاق می افتد و همزمان حالات خاص ایرانی آن را بررسی کند؛ به ویژه این حالت دردناک که فرزند لاله صندلی را بایستی از زیر پای شهلا بکشد. اینگونه زندگی این کودک و مرد آینده از همین حال داغان شده است و با یک تراوما و خشونت روحی پیوند خورده است و چرخه ناموسی ادامه یافته است و خواهد یافت. وظیفه ای که به احتمال زیاد به ویژه مادر لاله خواهان اجرای آن توسط فرزند دخترش بوده است.

همانطور که معمولا مادران در جامعه پدرسالار و ناموسی در دست فرزندان پسر چاقو را می گذارند تا حساب خواهر باصطلاح رسوایش را برسد و آبروی خانواده را نجات دهد. زیرا در یک جامعه ناموسی مرد و پدر اجراکننده «ناموس و قانون ناموسی» است و بایستی حاضر باشد برای حفظ آبروی ناموسی حتی سر خواهر و همسر خویش را ببرد یا تمناهای خویش را سر ببرد، خود را روحا و جسما «اخته» کند. اما زن و مادر « نماینده و تبلور ناموس» در یک نظام ناموسی است و ازینرو او می‌گوید که کجا ناموس و آبرو از بین رفته و یا در خطر است و با نگاهش و یا اشکش از دیگری می‌خواهد که به وظیفه اش عمل بکند.( همانطور که مادر لاله این وظیفه طلب قصاص را در دادگاه دقیقا عمل می کند)

ازین تراژدی فرهنگی و حوادث آن یک فیلم ویدئویی چهاربخشی بوجود آمده است که دیدنی و دردناک است. حال یک بار این ویدئوی چهاربخشی را با این نگاه دیسکورسیو و روانکاوانه بنگرید که چگونه همه این افراد در یک سناریوی تراژیک/کمیک قرار دارند و هر حرکت آنها در پیوند متقابل با حرکت و رفتار طرف متقابل است. از رفتار شهلا که عاشق مردی بزرگتر از خویش است و زندگی با او را حق خویش میداند و احساس می کند که آنچه به لاله تعلق دارد، از خانه و ناصر و غیره، در واقع به او بایستی تعلق داشته باشد و به او کینه می ورزد.

تا لاله که در مصاحبه ای از ناصر گله میکند که هیچ وقت با او مسافرت نمیرود و همزمان بایستی حدس زده باشد که ناصر زیرآبی می رود اما به خاطر سودهای مالی و غیره و یا گرفتاری در نقش مادر بودن و هراسهای فرهنگی ناتوان از پایان دادن یک رابطه دروغین است. تا ناصر که از یک سو میخواهد نقش یک قهرمان ملی را بازی کند و در خفا مالامال از عقدهها و احساسات سرکوب شده است، یواشکی تریاک می کشد، نقش بازی می کند و نه میتواند به عشقش به شهلا اعتراف کند و یا اینکه رابطه اش با زنش را درست کند.

همانطور که در نهایت فقط می خواهد ترسویانه جان خویش را نجات دهد و فرمان قصاص عشق و معشوقش را می طلبد با آنکه تا حدودی مشخص است که این کار او بخاطر هراس از دیگران و از نظام ناموسی است. تا مادر لاله که اکنون او نیز مالامال از نفرت و خشم و میل انتقامگیری است و حتی یک لحظه حاضر نیست خشم آشکارش را متوجه شوهر دخترش و یا مباحث دیگر بکند و مرتب فرزندان لاله را با خود به آنجا می اورد تا به اجرای حکم قصاص به هر شکل ممکن دست یابد و انتقام فرزندش را بگیرد و متوجه نیست چه ضربه ای به این کودکان می زند.

از رئیس دادگاه و دستگاه قضایی پدرسالارانه که در پی اجرای حکم ناموس و قصاص هستند، تا توجه عمومی به این موضوع و تراژدی که خود حکایت از یک جامعه گرفتار در بحران جنسی و روانی، در تشنگی جنسی و روانی می کند. زیرا این حادثه در واقع دورویی جامعه ای را برملا می‌سازد که در زیر ظاهر معنویش، مالامال از تشنگی جسمی و روحی و اسیر یک زندگی دورویانه، روان پریشانه و در واقع «اسکیزوفرنیک» است.

میتوان گفت که در این جامعه پدرسالار در واقع سرانجام مرد از مسئولیتش رها میشود و زن دچار ستم مضاعف است. به این دلیل نیز اینجا شهلا اعدام میشود و لاله به قتل میرسد اما ناصر زنده می ماند. اما ناصر چیست به جز یک مرد اخته شده، به جز کاریکاتوری از یک مرد و یک انسان که حال بایستی برای تسکین خویش به همان زندگی مخفی سابق به شکلی نو پناه ببرد. او در واقع نشان می دهد که چرا قهرمانان عمدتا آدمهایی ترسو هستند زیرا اسیر یک تصویرند. تصویری که دیگران از او دارند و او نمیتواند علیه این تصویر هیچگاه طغیان کند و حتی جرات نمیکند که بگوید لااقل شهلا را قصاص نکنید. چیزی که احتمالا می طلبد اما هراس از خشم خانواده لاله، قاضی و نگاه جمعی ناموس دارد، یا از خشم خانواده خویش و اخلاق ناموسی درون خویش.

شاید بتوان گفت که تنها فرزندان او قربانیان واقعی این موضوع هستند زیرا آنها فقط ضرر و ضربه خورده اند و مسئولیتی در این درامای خانوادگی و انسانی نداشته اند. آنها هم مادر را از دست داده اند و هم پدر را و هم کودکی خویش را .زیرا حال دستشان و نگاهشان به خون و فریاد زنی بر سر دار پیوند خورده است و چرخه ناموسی به تکرار مرگبارش ادامه میدهد.

اما بایستی امیدوار بود که لااقل روشنفکران و جامعه ما از این تراژدی درس لازم را بگیرد و با نقد جامع و همراه با احساس همدردی، به بیان معضل و اصل قضیه بپردازد. اینجاست که اما بخش عمده این تحلیلهای تک ساحتی و یا سینه سازیهای مدرن، ما را با بخش دیگر مشکل و بخش دیگر این سناریو و دیسکورس ناموسی روبرو می سازد. زیرا هر فرهنگ و دیسکورسی همزمان روشنفکران و منتقدان خویش را می آفریند. منتقدانی که با همه تفاوتشان باز هم در همان چرخه ناموسی و جستجوی مقصر و مرگ پرستی به نوعی می زیند و می اندیشند.

در واقع لااقل بایستی روشنفکران و اندیشمندان ما از این چرخه ناموسی و جستجوی مقصر رهایی یابند و یا از تکرار مضحک تئوریهای پارانویید و توطئه رهایی یابند. تئوریها و حرکات پارانویید مضحکانه ای که معمولا در این مواقع به عنوان المنتی دیگر از این سناریو و بازی تراژیک/کمدی بروز می‌کند. اما اگر به واکنشها نگاه کنیم، جدا از غم و همدردی انسانی و واکنشهای مدرن، ما شاهد نمادها و لایه ها و رنگهای فراوان از این حالات ناموسی یا تک ساحتی، از حالات جستجوی مقصر و یا گرفتاری در اشکالی نو از بازی توطئه و پارانوییای ایرانی هستیم و این خود بخش دیگر و نهایی این تراژدی و معضل فرهنگی است و سیاسی کردن این قتل. (حتی بخشی از تحلیلهای مدرن نیز در خویش دارای این لایه های ناموسی و تک ساحتی یا مرگ سالاری است.)

باری در غم این تراژدی سوگواری کنیم، «گریه اندیشمندانه» بکنیم و سناریو و دیسکورس نهفته در آن را ببینیم، به دقت این سناریو و اجزای آن را ببینیم و از این چرخه ناموسی بدر آییم. از این سناریوی تراژیک فرهنگی و فردی و حقوقی بدر آییم که همه اجزای یک سیستم و معضل هستند تا واقعا به درکی عمیقتر از معضل نایل آییم و به یافتن راههای چندجانبه برای عبور از این چنین تراژدیهایی دست یابیم.

همانطور که برای عبور ازین تراژدی فرهنگی و فردی، نه تنها ایجاد دیسکورس نوی فرهنگی، خانوادگی، فردی یا حقوقی و سیاسی لازم است بلکه رشد هر چه بیشتر نسل نقادان قادر به این نگاه چندجانبه و چند چشم اندازی لازم است. بایستی نقادان و نقادی جدید را نیز هر چه بیشتر آفرید و توانایی سوگواری اندیشمندانه، گریه اندیشمندانه را هر چه بیشتر بدست آورد.

همانطور که این شناخت و سوگواری اندیشمندانه به ما یاد خواهد داد که حتی اگر همه شرایط را بهتر و انسانی تر سازیم، باز هم چنین تراژدیهایی ممکن است. زیرا موضوع عشق و تمنای انسانی و عمیقترین احساسات و معضلات درونی و برونی بشری در میان است. زیرا رابطه انسانی و جهان انسانی، رانش انسانی همیشه در خویش بحرانی دارد. بحرانی که هم خلاقیت می آفریند و هم همیشه میتواند به اشکال نوین و البته با درجات کمتر تراوما و تراژدی بیافریند. همانطور که هیچ نگاه و آرمانی نمیتواند کل معضل و زندگی را بفهمد و در اختیار بگیرد. زیرا نگاه و نگرشهای ما همیشه یک جایش می لنگد و بنابراین همیشه تراوما و شوک جدیدی ممکن است و این نیز بخشی از زندگی و حیات انسانی است تا ما مرتب به شکست نگاه و نظرمان و خطای ساختار فردی یا جمعیمان پی ببریم و چیزی نو بیافرینم، چیزی نو و همیشه ناتمام.

باری حال از این چشم انداز و منظر نو به این چهار ویدئو بنگرید، با کمک فاصله درونی که این نقد ایجاد می کند، به این فیلم و حادثه و حوادث حول آن بنگرید . به حالتی که گویی که یک فیلمی را می بینید که در آن هر نقشی در پیوند با نقشی دیگر در ایجاد یک رخداد تراژیک است و اینکه این رخداد در واقع تحت این شرایط اجتناب ناپذیر است. با چنین نگاه و نگرشی آیا آنگاه این چهار بخش حکایت از یک تراژدی فرهنگی و انسانی نمی کنند که از جهاتی حتی مضحکانه و کمدی وار است؟ آیا حرکات یکایک بازیگران این نقش در کنار حالت انسانی، بس انسانی آن، باوجود صداقت نهفته در دردها و گریه ها و یا غمهای آنها، در عین حال از جهاتی نیز هیستریک، افراطی و همراه با دروغهای فراوان نیست؟

آیا عشق و وفاداری دو زن در اینجا، یا حالت مرد دو زنه و با زندگی مخفی یک قهرمان ملی، خودزنیهای یک مادر زخم خورده و هزاران صحفه سیاه شده در باب این حادثه تراژیک و کنجکاوی عمومی برای دیدن ویدئوهای خصوصی آنها، از جهاتی مضحکانه و خنده دار نیست؟ آیا این حالات متناقض دارای یک حالت افراطی و مازاد ( اکسسیو) نیست که دقیقا حکایت از یک لذت و تمتع سادومازوخیستی، هیستریک در کل این سناریو می‌کند؟ سناریو و تمتعی افراطی، لذتی افراطی که به ناچار رو به سوی رانش مرگ و بدبختی دارد. تمتع و خوشی دردآور( به قول لکان و ژیژک خوشی احمقانه) که هم مصیبت نامه و هم لذت از درد مصیبت نامه و سینه زنی می‌آفریند؟

آیا حتی بخش فراوانی از این نقدها و تحلیلهای تک ساحتی و یا مبالغه آمیز، بخش فراوانی از این سوگواری و سینه زنی مبالغه آمیز و در جستجوی شمر ذالجوشن، آیا تلاش برای سیاسی کردن این اعدام و تکرار تئوری توطئه، ( با آنکه طبیعتا حتی جهانی شدن و رسانه ای شدن این حادثه در روند آن تاثیر داشته است) در واقع «پرده و بخش پنجم» این تراژدی فرهنگی و حقوقی و روانی و مشارکت در این «تمتع و خوشی جمعی خطرناک و ناموسی» نیست؟ زیرا هر دیسکورس و سناریویی همزمان روشنفکران و نقادان خاص خویش را می پروراند که با تمامی تفاوتشان اما باز هم در همان چرخه و نگاه حاکم زندگی می کنند و می اندیشند و بناچار به بازتولید نگاه ناموسی و جستجوی مقصر می پردازند.

زیرا همه بدلیلی ( از جهاتی برحق و عینی) عصبانی و خشمگینند و تقاضای تقاص دارند. مثل شهلا، مادر لاله، ناصر، نگاه عمومی، قاضی و غیره. آنچه اما اینجا فانتسم و سناریوی مشترک است در واقع تکرار و بازتولید این تراژدی/کمدی فرهنگی و دیسکورسیو به اشکال مختلف است، تکرار مصیبت نامه به اشکال جدید است و بیانگر گرفتاری در «تمتع افراطی و بیمارگونه این بازی ناموسی» است و این مشکل اساسی و محوری است. زیرا مصیبت نامه همیشه به جستجوی مقصر و نبرد ظالم/مظلوم و جدال ناموسی می انجامد، از این سوگواری و مرگ پرستی و حالات ناموسی یک «خوشی و کیف سادومازوخیستی یا هیستریک بیمارگونه» می‌برد، حتی اگر این بار قربانی و مظلوم زن و ظالم مرد یا نظام پدرسالارانه ناموسی باشد.

در حالیکه «گریه اندیشمندانه» سرانجام به «خنده اندیشمندانه و شفابخش» منتهی میشود. همانطور که تراژدی_ در تناقض با مصیبت نامه_ به کمدی و یا به لمس حالت تراژیک/کمدی حیات انسانی منتهی می شود و یا به لمس امکان چشم اندازهای دیگر روایت و صحنه. همانطور که در این مسیر تحول آنگاه تمتع و خوشی افراطی، سوگواری افراطی و لذت افراطی از درد خویش و درد دیگری، به تمنای بشری تحول می‌یابد. به عزاداری و گریه در سوگ انسانهایی و در قتل دو زن و همزمان با توانایی تبدیل خشم و کینه به دادخواست قانونی و همراه با قبول مرز دیگری و دردهای دیگری. زیرا تمنا و قانون دو روی یک سکه هستند و هر دو قابل تحولند. همانطور که تمتع و بی مرزی، مصیبت نامه و خودآزاری و دیگرآزاری ناموسی دو روی یک سکه و همپیوند با یکدیگرند و یکدیگر را بازتولید می‌کنند.

 

 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

ایران گلوبال

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.