رفتن به محتوای اصلی

بازی زندگی، بازی انسانی و دگردیسی به بازیگر خندان
12.11.2010 - 13:03

جالبی زندگی انسانی و جسم انسانی در این است که دارای منطق و خردی عمیق، نظمی ژرف است، نظمی در درون هرج و مرج، سرنوشتی در تصادف. این نظم عمیق باعث میشود که هر کلکی هم بزنی، باز نتوانی از بحرانها و تمناهایت فرار کنی و مجبوری دوباره با آنها روبرو بشوی. زیرا «ضمیر ناخودآگاه بازمی گردد». میتوانی تصادفا در قرعه کشی ببری و پولدار شوی اما نمیتوانی هیچگاه تصادفا و یا با کلک از تمنایت و بحرانت در بروی. مجبوری با او دیر یا زود روبرو بشوی. به قول معروف دیر و زود دارد اما سوخت و سوز ندارد.

به این دلیل لکان میگفت که «نامه همیشه به دست گیرنده میرسد» و هیچوقت گم نمیشود، چیزی که دریدا هیچگاه درست نفهمید و اعتراض میکرد که نامه می‌تواند در مسیر راه گم شود و هیچ قانون جهانشمولی وجود ندارد. اما موضوع دقیقا همین است که ما نمی توانیم از تمناها و بحرانهای خویش فرار کنیم. ما نمیتوانیم به زندگی کلک بزنیم و آنکه این کار را بکند، مجبور است مثل سیزیف که میخواست به خدایان کلک بزند، به عذابی بدون پایان دچار شود.

زیرا گیرنده نامه های ما کسی جز خود ما نیستند. طرف نهایی ما و آن دیگری پنهان که ما با او در خیال و رویا و یا با لجبازیهایمان سخن می گوییم، در نهایت کسی جز خود ما نیست.دیالوگی با خویش است. ازینرو بزرگترین صحنه بلوغ انسانی، صحنه رودردرویی با خویش، با ترسهای خویش است. صحنه ای که همزمان هراسناکترین نیز هست. ازینرو نیز آدمها از تنهایی یا از روان درمانی هراس دارند، زیرا بایستی حال با خویش روبرو شوند، با آن چیز ترسناک و همزمان جذاب.، با آن هیچی همه چیز.

آنکه به این شناخت عمیق اما دست یافت، آنگاه چه به عنوان روان درمانگر، روشنفکر یا روشنگر، عاشق یا کام‌پرست در واقع یک «اغواگر» است زیرا او میداند که مردمش، دیگری، بیمارش، دختر همسایه ای که میخواهد اغوایش کند، نمیتواند از تمناهایش در برود؛ او نمی‌تواند از مراحل و هفت خوان بلوغش فرار کند بلکه تنها می تواند با قبول ضرورت یا سرنوشت فردی یا جمعی، روایت فردی یا گروهی متفاوت خویش را بیافریند. همزمان این اغواگر و روشنفکر نو می داند که هراس از این دیدار یک امر انسانی، بس انسانی است. یا ناتوانی از استماع و درک تمنا یا تمناهای خویش یک امر انسانی است. زیرا دیدن تمنای خویش همزمان به معنای ساختن او، آفرینش تمنای خویش نیز است. زیرا بحران و یا تمنای ما در عین داشتن یک منطق و حالت و آرزو دارای شکل و روایت نهایی نیست. ازینرو هر کس می تواند از دیدار با ترس یا شور اروتیکی اش، بنا به قدرتش و شرایطش، روایتی متفاوت و حالتی متفاوت از خویش و ترسش یا خشمش، شور اروتیکی اش بیافریند.

روان درمانگر خوب یا روشنفکر قوی قادر به این شناخت «پارادکس» است و هم تمنای دیگری و هم هراسش، بهانه ها و کلکهایش برای فرار از تمنایش، یا راههای اغواگری او را می شناسد که به وسیله آنها میخواهد دیگران را در خدمت تمتع یا طلبش بگیرد. او با این شناخت و قدرت پارادکس وارد جهان و بازی دیگری، چه بیمار یا یک ملت، یا یک قشر و یا یک جنس مخالف یا موافق در بازی عشق و قدرت میشود و بازی را با کمک شناخت و شرارت خندانش چنان سامان میدهد و تغییر مسیر میدهد که دیگری هر چه بیشتر مجبور به دیدار خویش و تمنایش و قبول رازش، سرنوشتش شود و شروع به ساختن روایت خویش از آن کند. یک اغواگر خوب دقیقا اغوا و تمنای عمیق دیگری را می فهمد و کاری میکند که دیگری هر چه بیشتر نه تنها از هراسش بگذرد و تن به تمنای عاشقانه، نارسیستی، اروتیکی یا قدرت طلبانه خویش دهد بلکه بخواهد برای دستیابی به تمنای خویش هر چه بیشتر تن به دیالوگ و چالش و شوخ چشمی با این اغواگر نو دهد. یعنی اغواگر خوب کاری می کند که دیگری احساس کند برای دست یابی به تمنایش،برای دیدار با خویش، بایستی تن به دیدار با این روشنگر نو، هنرمند نو، کازانوای نو یا روان درمانگر نو و قوی دهد. همانطور که این روشنگر و اغواگر نو به کمک شناخت پارادکسش میداند که هر سوءاستفاده از دیگری، در واقع به معنای هراس از دیدار با تمنای خویش و دیگری است و حاصلش بحرانی و دروغی در رابطه و یا سطحی بودن رابطه خواهد بود. زیرا به زندگی نمیتوان کلک زد و ضمیر ناخودآگاه باز می گردد.

هر بیمار یا انسان، یا هر ملتی میتواند با کمک این شناخت نو، یا به کمک این اغواگر نو و روان درمانگر نو، روشنفکر نو، اکنون شروع به ساختن روایت نو و قوی خویش از بازی عشق و قدرتت بکند، به جای اینکه اسیر تمتع و لذت بیمارگونه بازی بیمارگونه خویش به عنوان بیمار روانی، به عنوان روشنفکر مالیخولیایی، هنرمند چندپاره یا به عنوان یار از یک سو بشدت اخلاقی و از سوی دیگر به شدت لکاته یا بی اخلاق شود.

روان درمانگر توانا، روشنگر و اغواگر قوی با قدرت پارادکس خویش وارد این جهان و سیستم بحران زده فرد بیمار یا دیسکورس بیمار میشود و این سناریو را با خنده و شرارت و دانش قوی خویش گام به گام تغییر میدهد، با شناخت تمناهای عمیق دیگری، هر چه بیشتر این تمنا را به درون دیسکورس بیمار به اشکال مختلف و چون یک «ویروس پرشور و قادر به دگردیسی و تغییر لباس» وارد میکند و هر هراس دیگری را، هر تاکتیک دفاعی دیگری را به وسیله ای برای دیداری نو با تمنای عمیق دیگری و یا اغوای خویش تبدیل می کند. تا دیگری هر چه بیشتر با خویش و تمنایش درگیر شود و از طریق اشتیاق به وصال با تمنای خویش هر چه بیشتر بر ترسها و موانع درونی و برونی اش پیروز شود و سناریویی نو، رابطه ای نو، دیسکورسی نو بیافریند. این خردمند خندان و روان درمانگر خندان در یک چالش و دیالوگ خندان و همراه با احترام به قدرت دیگری، با درک «انتقال احساسی» در بازی انسانی و استفاده قوی از این بازی «انتقال احساسی و اغوای متقابل»، صحنه و امکانی برای دیدار فرد با تمنای خویش ایجاد میکند. او با چالش نظری و احساسی، یا به کمک ایجاد یک دیالوگ قوی و متقابل، از طریق یک بازی عشق و قدرت قوی و متقابل، این دیدار با تمنای فردی یا جمعی و امکان تفاوت سازی نو، روایت سازی نو را بوجود می آورد.

بنابراین این روان درمانگر یا روشنگر خندان و شوخ چشم، به جای تلاش برای «اقناع» دیگری، در واقع هر تلاش دیگری برای فرار از دیدار با خویش و تمنایش، با معضلاتش را به وسیله ای و راهی تبدیل میکند تا او سرانجام مجبور به دیدار با سرنوشت و تمنایش شود. یعنی او باهر تغییر صحنه بازی و هر تغییر دیالوگ، حالت خویش را طوری تغییر میدهد که حال باز هم سناریو و دیدار به دیدار به تمنای خویش تبدیل شود، یا به یک دیالوگ پرشور و متقابل تبدیل شود. به جای آنکه به یک چوس ناله و یا غرغر زدن الکی، به یک آه و ناله بی نتیجه، به یک بازی مظلوم نمایی بی ثمر و یا به یک بازی بیمار مسحور و دکتر مراد و بزرگ تبدیل شود.

چنین روان درمانگر قوی میتواند هر دیدار فرد با خویش را، مثل دیدار یک بیمار دچار فوبی با فوبی خویش مثل هراس از مار را، در واقع به یک صحنه «هایپرتکست» و بینامتنی تبدیل کند. او همراه بیمار خویش ابتدا وارد صحنه و تصویر ذهنی هراسناک دیدار با مار میکند و همزمان توجه اش به «انتقال احساسی» و بازی عشق و قدرت میان بیمار و خویش است که در واقع معضل اصلی بیمار در ارتباط با جهانش را نشان میدهد. او با چنین قدرت بازیگری و همزمان با توانایی لمس و درک انسانی بودن این حالات، حال میتواند این امکان را بوجود آورد که چگونه از صحنه دیدار با مار و از طریق گفتگو، آنگاه متون زیرین و همپیوند، چون دیدار با هراسهای اروتیکی یا خشماگین خویش، معضلات ادیپال خویش، یا معضلات خانوادگی خویش، باز شوند. روان درمانگر به بیمار کمک میکند از این هفت خوان بگذرد و حال با مفهوم و تصویر هراسناک مار،ارتباطی نو ایجاد کند ،به او معنایی نو بدهد. یا معنای نهفته و قدرتمند در تصویر مار را درک کند که همان تمنایی از اوست و همزمان آن را بیافریند، پیوندش را با متون دیگر درون خویش ایجاد کند و حال سناریویی نو بیافریند؛ چه در درون خویش و چه در برون و از طریق نزدیکی تدریجی به مار یا صحنه هر اسناک.

روان درمانی یک بازی پرشور و انسانی است، یک دیالوگ پرشور همراه با کلک متقابل، اغوای متقابل و همزمان احترام عمیق متقابل به عنوان دو انسان توانا و دارای تجارب فراوان، در کنار قبول رابطه روان درمان/بیمار. با چنین توانایی است که یک بیمار میتواند در حد توان خویش بر فوبی خویش چیره شود و بیمار دیگری میتواند جلوتر رود و اصولا مار را به قدرت و تمنایی نو، روایتی نو از خویش تبدیل کند. صاحب مهره مار شود.

یا این روشنگر باهوش و پارادکس وقتی می بیند که چگونه جمع مورد نظر او به جای ارتباط عمیقتر با خویش و دیگری، سعی در یک بازی سطحی میکنند و دچار مد روز میشوند، یکدفعه دلوزگرا یا پسامدرن، سراپا تن اندیش یا از طرف دیگر سراپا مصرفی و حسابگر میشوند، آنگاه او همین مدگرایی را، مصرفی بودن را، پسامدرن شدن سینه چاکانه را چون نمادی از این تمنا و هراس از تمنای خویش می بیند و از آن امکانی ایجاد میکند تا هر چه بیشتر این دیدار با تمنا ایجاد شود و همزمان خندیدن به این حالات افراطی و دروغهای نهفته در آن رشد کند. او از هر حالت و حرکتی، حتی از قهرکردن طرف و مثل فیلم هندی خویش را پشت درختی پنهان کردن و با عشوه نه گفتن، استفاده میکند تا دیالوگی جدید و بازی جدید و وصالی نو را ممکن سازد. او بازیگر بازی و نقد خندان و پرشور است و خالق عشق خندان، نقد خندان و روان درمانی خندان و پرشور است. او هر دروغ فردی یا جمعی را با نقد و خنده خویش به راهی و فضایی تبدیل میکند که این فرد یا جامعه بحران زده با خویش و راهشان بیشتر روبرو شوند و با عبور از دروغشان و هراسشان، حال قادر به ایجاد روایتهای نو و مدرن از دیسکورس، از مذهب یا سنت، از زندگی فردی خویش یا از هنر خویش شوند.

یا او با خنده زیرکانه کاری میکند که آنها این بازی سطحی را هر چه بیشتر ادامه دهند تا بیشتر تشنه شوند و دچار چندپارگی بیشتر و مجبور شوند که سرانجام به آن فضایی وارد شوند و به آن دیداری تن دهند که او در تمام وقت در برابرشان گذاشته بود. آنکه واقعا راز بلوغ و بازی انسانی را فهمیده باشد، میداند که این بازی یک بازی پرشور و اغواگرانه است و دارای منطق و خرد است موضوع دستیابی به تمنای خویش و قبول سرنوشت خویش از طریق تن دادن به بازی است، با تبدیل شدن به بازیگر خندان زندگی.

این روان درمانگر نو و این روشنگر خندان و نو، این اغواگر و کازانوای نو، عاشق و عارف نو، در نهایت با کمک به تحول دیگری، خود نیز تحول می‌یابد و مرتب بر ترسهای خویش چیره میشود و به درجه جدیدی از بازی عشق و قدرت، به درجه جدیدی از چالش خندان و پرشور دست می یابد. زیرا دیگری، خود اوست و او برای دستیابی به اوج بازی عشق و قدرت به یاران قوی و پرشور نیاز دارد. برای دستیابی به یک روان درمانی شفادهنده و قوی به بیماران قوی و پرشور احتیاج دارد. برای دستیابی به یک دیسکورس نو و قوی به روشنفکران و هنرمندان و یا سرمایه داران، چپها و لیبرالها یا راستهای قوی و پرشور احتیاج دارد. برای دستیابی به یک عشق و چالش نو و قوی، نیاز به دیگری، نیاز به معشوق و یار و یا رقیب خویش دارد. باری این یک بازی جاودانه و مرتب تفاوت ساز (دیفرانس دریدا) و یک دیالوگ چرخان بدون تکرار است. یک فالوس بدون فالوس است.( زیرا فالوس به عنوان اسم دلالت کستراسیون به معنای قبول ناتوانی از دست یابی به فالوس و قدرت مطلق و قبول تفاوت سازی مداوم و بدون انتها است. به معنای قبول نیاز خویش به دیگری و غیر است که تمنای ما را می سازد.)

برای ایجاد چنین قدرت و توانایی، اصولا بایستی بی محابا به تمنا و سرنوشت خویش عشق ورزید، حاضر به رفتن به هزار بیراهه و تبدیل هر ضعف خویش به قدرت نوی داشت، یعنی بایستی عمیقا به لمس این موضوع رسیده باشید که «ضمیر ناخودآگاه بازمی گردد» و آنگاه با ترس و هراس به دیدار با ترس و هراس و تمنایتان بروید و در این مسیر هم خودتان به بازیگر نو تبدیل شوید و هم ترستان به ترس شیرین. این قدرت نو و توانایی نو مهمترین تفاوت نگاه و راه من برای نگاه روانشناختی و روان درمانگری با دیگر روان درمانگران ایرانی قبل یا همعصر من است، همانطور که قبول این تفاوت به معنای نفی قدرتهای آنها نیست. روانکاوی یا روان درمانی نیز دارای هزار روایت و امکان است و همیشه ناتمام. فقط تا آنزمان که یک روانکاو یا روان درمانگر، با هر مکتب یا مسلکی چون روانکاوی فروید یا لکان، خانواده درمانی، گشتالت تراپی و غیره، به این توانایی پارادکس دست نیافته باشد و به این توانایی بازیگری و شناخت بازیگرانه و پرشور، آنگاه او هیچگاه نمیتواند در عرصه کاری خویش به یک رفتاردرمانگر قوی، به یک روانکاو قوی یا یک خانواده درمانگر قوی تبدیل شود. زیرا اینجا نیز این اصل حاکم است که ضمیر ناخودآگاه برمیگردد و ناتوانی یک روان درمانگر دیر یا زود خویش را لو میدهد، در تپق هایش، در خودبزرگ بینیهایش و یا در قضاوتهای عجولانه اش، در رابطه نابرابر و مراد/مریدی با بیمارش و غیره.

راز عمیقتر این بازی انسانی و دگردیسی به بازیگر خندان این است که برای تحول دیگری همیشه بایستی ابتدا نگاه خودتان را به دیگری تغییر دهید، همانطور که برای تغییر خویش احتیاج دارید که نگاه دیگری به خویش را تغییر دهید. زیرا اینجا نیز یک رابطه متقابل و پارادکس میان فرد/دیگری، میان بیمار/بیماریش، روشنفکر/فرهنگش، عاشق/معشوقش وجود دارد. بنابراین یک بیمار یا یک جامعه بیمار وقتی می تواند بر ترسها و بحرانهای هولناک و اهریمنی اش پیروز شود که پی ببرد نه او اهورامزدایی و نه ترسش اهریمنی است بلکه او یک انسان و جسم است و دیگری تمنایش و قدرتش است، نیمه پنهان دیگرش که بدون او هیچگاه به اوج بازی عشق و قدرت دست نمی یابد، همانطور که هیچگاه به حالت نهایی این دیگری پی نمی برد که خود اوست. ازینرو همیشه بازی و روایتی دیگر ممکن است و چالشی دیگر، روایتی دیگر از این بازی جاودانه و بدون تکرار.

برای درک و لمس عمیق چنین شناختی بایستی، در کنار یادگیری از تجارب خویش و زندگی روزمره انسانی، ابتدا مکتب ترانس اکسیون آنالیز و کتاب معروف «بازیهای انسانی» را یاد بگیرید و بخوانید تا پیوند متقابل بازی میان دزد/پلیس، ظالم /مظلوم، معتاد و همراه هالو یا خشمگین را حس کنید و سپس با شناخت مباحث پسامدرنی چون همپیوندی دیسکورسیو مفاهیم نزد فوکو یا همیپوندی مباحث نزد دریدا، حال به سراغ لکان بروید تا به این شناخت و قدرت بزرگ پی ببرید که چگونه با تغییر بازی و حالت خویش، دیگری را وادار به تغییر حالتش و بازی اش کنید. زیرا همیشه یک سناریو و بازی متقابل است و اگر میخواهی حس کنی که مرغ و خروس نمی‌توانند تو را بخورند، کافی نیست که مثلا پی ببری که تو «دانه گندم» نیستی و انسان هستی، بلکه همچنین بایستی پی ببری و حس کنی که مرغ و خروس هم پی برده اند که تو گندم نیستی بلکه انسانی. یعنی بایستی سناریوی رابطه و بازی قدرت میان خویش و دیگری را تغییر بدهی.

همانطور که برای شکست سناریو دیکتاتورمنشانه کافی نیست که شما بخواهید مدنی و مدرن باشید بلکه بایستی به دیگری اصلا به چشم دیکتاتور ننگرید و به او بگویید تو رئیس جمهور هستی پس اصلا به خودت اجازه دیکتاتور بودن نده، چون این چیزها دوره اش گذشته. زیرا با این تغییر سناریو و تغییر نقشهای متقابل از دیکتاتور/مظلوم یا تحت ستم به رئیس جمهور/جامعه مدنی، حال راحتتر می توانید با رئیس جمهوری که دیکتاتوربازی میکند و به رای مردم تن نمیدهد و یا به سیستمی که اجازه تقلب را میدهد، برخورد کنید و راههای عوض کردنش را بیابید. به جای اینکه با اولین تقلب دوباره کامل وارد بازی کهن شوید و بگویید، دیدید گفتم این دیکتاتوریه و خیال کنید که افشا کرده اید. یا مظلومانه بگویید ببین من مدنی هستم، ترا خدا تو هم خودتو تغییر بده. من چیز زیادی که نمیخوام. در حالیکه به وسیله این بازیها شما دوباره سیستم کهن را و بازی کهن را حاکم کرده اید و اسیر بازی و اغوای بنیادگرایان شده اند که متخصص این بازی کهن و صحنه کهن هستند، با همه چیزهای آن از اعترافات تلویزیونی و غیره.

باری موضوع لمس و شناخت بازی زندگی و توانایی ایجاد روایات نو از آن از طریق بازیگری و اغوا است. یک روان درمانگر خوب، یک روشنفکر خوب در واقع تمنا و ضرورت تحول در یک انسان، در یک خانواده و یا یک زمانه و ملت را حس می‌کند و با این شناخت و بازی پارادکس و شرور و خندان خویش کمک می‌کند که دیگری، چه فرد یا ملت، از بحران خویش عبور کند و به روایت نوی خویش، به داستان نو و قوی خویش از عشق و زندگی و سلامت دست یابد، به دیدار نوی خویش با دیگری و ایجاد وحدت در کثرتی نو یا کثرت در وحدتی نو.

سخن پایانی

موضوع این است دوستان! از سرباز سنتی و ناموسی و از هنرپیشه مدرن بگذرید و به این «بازیگر پرشور و خندان»، به این عاشق خردمند و خردمند عاشق و قدرتمند دگردیسی یابید. زیرا شما همیشه در بازی خویش، در بازی زندگی هستید و یا به روایتی نو از آن دست می یابید و یا اسیر تمنا و بحران خویش می‌مانید و پژمرده می شوید. زیرا تمنای شما، جسم و ضمیر ناخوآگاه شما باز می‌گردد.

حتی اگر او را از پنجره و فکرتان بیرون کنید، از خانه تان بیرون کنید، تبعیدش کنید، آنگاه او ، تمنایتان و آرزویتان، با لباسی نو، با استعاره و مجازی نو، از طریق خواب و رویاهایتان، تپقهایتان، از طریق افراط و تفریطتان، از طریق درد تنهایی، از طریق سکون و بحران جمعی، ملی، اقتصادی و یا فرهنگی بازمیگردد و به شما میگوید:« یا مرا ببین، خودت را ببین و با من دیالوگی داشته باش، مرا به بخشی از خودت وبه قدرتی از خویش تبدیل کن و یا من با خشم بیشتری بازمیگردم، چون ارواحی خشمگین و هولناک و جهانت را پریشان می‌سازم. یا مرا و خودت را به روایتی نو از زندگی و از بازی عشق و قدرت برسان، به داستان و صحنه ای نو و سالمتر از این بازی جاودانه و یا اسیر من به عنوان یک بازی عشق و قدرت بیمارگونه بمان، چون بیماری روانی، بیماری فرهنگی، حکومت دیکتاتوری و غیره بمان».

باری «ضمیر ناخودآگاه و تمناهای ما بازمی‌گردند» و نامه همیشه به دست گیرنده میرسد که همان فرستنده است. راز زندگی و منطق نهفته در هرج و مرج زندگی این است. کسی که اسیر ترس از مار است، در واقع با ترسش به خویش نامه ای می نویسد و از تمنای خویش سخن میگوید که همزمان از آن می ترسد و آنگاه که با این تمنا روبرو شد و آن را پذیرفت و به او روایت و حالتی بخشید، آنگاه مار به مهره مار و به قدرت نو و یا حدااقل به توانایی نزدیک شدن به مار، رهایی از فوبی یا از هر حالت مارگونه میشود و در حالات والاتر به توانایی دگردیسی به مار خندان، جسم خندان و بازیگوش و پرشور و لمس نزدیکی بهشت انسانی، به شعر و داستانی مارگونه و جذاب دست مییابد زیرا در ضمیر ناخودآگاه همه چیز با هم در پیوند است و می توان مرتب روایتی نو از این قدرت و تمنای جدید خویش ساخت، از یک تاتوی زیبا و اغواگر بر تن تا توانایی دگردیسی به جسم خندان و پرشور، به مار خندان و لمس گستره و بدنی نو از جهان هزارگستره انسانی و از هزار بازی عشق و قدرت انسانی . زیرا به قول نیچه« خردمندان می‌دانند آنجا که ماران هستند، بهشت نیز بایستی در همان نزدیکیها باشد». ازینرو این روشنگران نوین، این عاشقان و عارفان زمینی و خندان مهره مار دارند و قادر به دگردیسی و پوست اندازی مداوم هستند.

 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

ایران گلوبال

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.