حلقههای ضعیف تقسیم کار تولید کالائی جهانی به تمدنهای شکسته تبدیل خواهند شد. این اصطلاح حلقههای ضعیف شاید آشنایان به ادبیات مارکسیستلنینیستی را یاد حلقههای ضعیف امپریالیسم بیندازد که لنین به این نتیجه رسید که بر خلاف نظر مارکس و انگلس انقلاب سوسویالیستی در آغاز در آنها رخ خواهد داد. اما انقلاباتی که تحت هژمونی احزاب مارکسیست لنینیست رخ دادند، غیر از انقلاب روسیه که تا حدودی صنعتی شده بود و البته به مدد 50 ملیون مارک اهدائی آلمان قیصری سامان داده شد، نه در حلقههای ضعیف زنجیره امپریالیستی، بلکه عمدتا در سامانههای زراعی رخ دادند. در سامانههائی که هنوز مناسبات پیشاسرمایهداری در آنها حاکم و یا غالب بودند و هنوز چرخۀ تولید و توزیع را انرژی عضلانی انسان و حیوان در آنها به چرخش در میآورد.
مارکس پیشبینی کرد که کارگران صنعتی (پرولتاریا) روز به روز فقیرتر خواهند شد. اما، از انقلاب روسیه به این سو، آنچه در جهان رخ داد نه فقیرتر شدن کارگران صنعتی در حلقههای قوی زنجیرۀ امپریالیستی (و من البته این اصطلاح را غیرشفاف میدانم) که بل ژرفش هر چه بیشتر شکاف طبقاتی جهانی بود؛ منظور به هیچ رو این نیست که در کشورهای فقیر طبقات دارا وجود ندارند یا در کشورهای غنی بیخانمان و فقیری یافت نمیشود. منظور شکاف گاه به نظر غیر قابل جبران بهرهوری کار و درآمد سرانه است: از چند صد دلار در فقیرترینها تا بالای 30 هزار دلار در ثروتمندها: در هیچ دوران دیگری در تاریخ چنین شکاف طبقاتیای میان سرزمینهای مختلف وجود نداشته است. چرا چنین شدهاست؟
پاسخ به گمان من پیچیده نیست: تمدن زراعی مبتنی بر انرژی عضلانی در همهجای جهان یا زوال یافته است و یا در حال زوال است و اما بخش بزرگی از جهان ما نتوانستهاست وارد تقسیم کار کالائی جهانی شود. کالا برای فروش تولید میشود؛ برای خرید کالا باید چیزی برای مبادله در اختیار داشت. اگر کارگران کشورهای صنعتی جز نیروی کارشان چیز دیگری برای فروش ندارند، مردمان سرزمینهای فقیر دیگر هیچ چیز برای مبادله ندارند؛ حتی نیروی کارشان را. آنها دیگر در ناکجاآباد زندگی میکنند.
قلب هر تمدنی دستگاه تولید و بازتولید مادیات است: اقتصاد ملی؛ در این سرزمینها اقتصاد ملی زراعی-دامداری به قدری بیرمق شده است که قادر به تامین قوت لایموت مردمان نیست و اما آنها نتوانستهاند جایگاهی در تقسیم جهانی تولید کالائی بیابند؛ این بحران را به گمان من نه دیگر بحران اقتصادی و نه حتی بحران ساختاری اقتصادی که باید بحران تمدن و در بدترین حالتها شکستگی تمدن نام نهاد. بخش عمدهای از آفریقا، آمریکای جنوبی و آسیا در بحران یا در شکستگی تمدن به سر میبرد. ظاهرا بوی بهبودی هم از اوضاع این جهان به مشام نمیرسد.
در این سرزمینها گونهای خلاء قدرت نیز مشاهده میشود. همهی آنها دارای حکومتی هستند و دم و دستگاهی به نام دولت. اما قدرت اصلی در بسیاری از این سرزمینها در دست اقتدارهای غیررسمی مافیائیست که نه استثمار بلکه برداهداری و غارت میکنند. کنگو یک نمونۀ تیپیک از این تمدنهای شکستهاست با اکثریتی از زنان که در اثر تجاوزهای مکرر گرفتار فیستول (پارگی حجاب میان مقعد و واژن) شدهاند.
ایران اواخر دوران پهلوی داشت تا حدودی در تقسیم کار تولید کالائی جهانی، غیر از نفت و گاز ، جائی هرچند هنوز بسیار پریدهرنگ و غیر قطعی مییافت، اما امروز به مدد 30 سال ویرانگری و بیسیاستی مافیای حکومتی، یکی از تمدنهای به شدت بحرانی جهان است: با این تفاوت: نفت و گاز حجاب ظاهری ویرانی باطن است. به هیچ یک از آمارهای رسمی نمیتوان اطمینان قطعی کرد. اما بهتر نیست بدون استناد به آمار اذعان کنیم که مردم ایران نفت میخورند، نفت مینوشند، نفت میپوشند و در نفت میزیند. به راستی اگر دیرک نفت و گاز از بیخۀ دیوارها و پایۀ سقفهای این تمدن پس کشیده شود چه خواهد شد؟
زمین زیر پای آن مردم فقرزده دهان باز خواهد کرد، اما نه تا ببلعدشان، بلکه تا نتوانند راه از چاه تشخیص دهند: آنان به سپاهی از نیروی کور تبدیل خواهند شد، آماده برای سازمیانیابی نوع مافیائی؛ تا چه شود؟ ببلعند پیش از آن که بلعیده شوند. تفاوت میان ایران و بنگلادش یا افغانستان در این نکتۀ ظریف نهفته است که.در آنجاها، با همۀ سیاهروزیها هنوز سفرۀ مشترکی هست که چند مرغ و چند دام و چند هکتار زمین در خدمت آنند. یعنی در بنگلادش یا افغانستان مردمان در تولید کالائی مستحیل نشدهاند. اما در ایران چنین نیست. حتی در روستاهای ایران بخشی از درآمد نفت است که به صورت کالا بر سر سفرههای مردم قرار میگیرد. مثلا با کار فصلی مردان کار در ساختمانسازی شهرها. بر این واقعیت دردبار این بختک را نیز باید افزود که سیر کویرزائی در ایران به شکلی تصاعدی دارد فزونی مییابد. بنا بر آمارها سالی نزددیک به یک ملیون و پانصدهزار هکتار بر گسترۀ کویرها در ایران افزوده میشود. حوزۀ سپیدرود به کل خشکیدهاست. دریاچۀ ارومیه در حال خشکیدن است که گفته میشود جایش را یک بمب هشتصد ملیون تنی نمک خواهد گرفت. بمبی که اگر بترکد (در اثر وقوع گردباها و طوفانها) بخش عمدهای از منطقه را به شورهزار تبدیل خواهد کرد.
دستگاههای مافیائی برای سربازگیری، قطعا مردم را به خودی و غیر خودی تقسیم خواهند کرد: نخست اعضای خانواده عضوگیری میشوند، آنگاه بچهمحلیهای همزبان و همفرهنگ تا پس از بلیدنها و بلعیده شدنها تشکیلاتهایشان سراسری شود. برای بلعیدن، نخست باید دگرباش را از مرتبۀ آدمی فرود آورد. اگر ترک آدم حساب شود کشتنش مشکل است. اما ترک خر را میتوان راحت کشت.خر است دیگر. برای کشتن کرد باید نادان و عقبماندهاش دانست: کرد خر، لر خر، عرب خر، بلوچ خر و حتما هم فارس خر؛ همگان تا گرگ یکدیگر شوند نخست خر خواهند شد. برای خر شمردن دگرباشان زبانی و فرهنگی بهترین راه تقدیس اسطورههای خودی (در حد جعل یا وامگیری یک اسطوره) و به سخره گرفتن زبان و آداب و رسوم و باری و در نهایت اسطورههای غیر خودیست: تقدیس فروهر و توهین به بوزقورت یا به عکس. دشنام به کوروش و تقلید زوزۀ گرگ. این آغاز سرگیجه است.
اگر کوتاه آمدنی از این جنگ نامبارک هنوز میسر باشد، باید همگان در آن به یکدیگر یاری رسانند. شووینیستهای آریائی باید به فریاد درد دکتر براهنی توجه کنند. بس کنید حضرات! با این آریابازیهاتان دارید دل و رودۀ همگان را بالا میآرید. سر همهمان را بخورد آن مقبرهای که حاضرید مردم فارس از تشنگی لهله بزنند، اما سیوند آبگیری نشود. چرا؟ به خاطر آن که شما را وهم برداشتهاست که نکند آب سیوند از عمق 35 متری و فاصله 15 کیلومتری بدان نشست کند و بخیساندش. کسی نمیگوید که باستان را باید حذف کرد؛ مثل آنچه طالبان با مجسمههای بامیان کرد مثلا، نه! از باستانگرائی شووینیستی دست باید برداشت. ایران یک موزائیک زبانی، فرهنگی و اتنیکیست. دست بردارید از این که برای ترک شدن مردم آذربایجان تاریخ بتراشید. ترک نبودهاند؟ آیا راست است که روزی تاتزبان بودهاند؟ باشد؛ و اما شدهاند و کنون باید فریادشان را شنید: هارای هارای من ترکم.
و.....
پیرامون نماد بوزقورت بسیار در این سایت از مخالف و موافق خواندیم: خود نوشتم که این نماد با خیزگاه نژادگرایانه و جنگستایانهاش و آنگاه سوءاستفادهای که فاشیستهای پانترک ترکیه از آن کردهاند، بهتر است کنار گذاشته شود. اما ایا این دیگر دست کسی هست؟
نمیدانم که تا چه حد روشنگران سیاسی ترک ایرانی و حتی غیر ایرانی توان مبارزه برای کنار زدن این نماد را دارند. اگر ندارند توصیۀ من این است که مدام توضیح دهند. از مردم آذربایجان بخواهند که از این نماد نه برای اعلام برتری نژادی، زبانی و فرهنگی خود بر دیگران که صرفا به مثابه نمادی برای زبان ترکی استفاده شود. در مطلبی که تحت عنوان «بحثی در بارۀ بوزقورد» در سایت گذاشتم. آقای تبریزلی در کامنتی نوشتند که جوانانی که این نماد را حمل میکنند یا دست بوزقورتی میگیرند حتی نمیدانند که زمینۀ اسطورهای این نماد یا پیشینۀ سیاسی آن در ترکیه چه بودهاست. به و قول رشتیها «دِ بدتر!». بگذارید بدانند که دست کم آگاهانه دست بوزقورتی بگیرند و در استادیومها زوزۀ گرگی بکشند. بگذارید اگر این نماد و آن زوزه میرود که تودهگیر شود، نتواند دستاویز پاکسازی قومی بشود در آن سرزمین در همتنیدۀ اتنیکی و فرهنگی و زبانی.
با این دعا که نمیدانم از کیست و با این که مذهبی نیستم به دلم نشستهاست پایان میبرم این وجیزه را و اما کامنت آقای آ ائلیار را که از پای همان «بحثی در بارۀ بوزقورت» کپی کردهام پینوشت این نوشته میکنم. و اما دعا که فکر میکنم آقای آ ائلیار نیز نیازمند زمزمۀ آن باشند:
خدایا!
دلیریای به من بخش که بتوانم تغییر دهم آنچه را تغییرپذیر است
و آرامشی که بتوانم کنار آیم با آنچه تغییرناپذیر است
و دانشی که این دو را از یکدیگر بازبتوانم بشناسم.
آمین!
.......................................
و کامنت آقای ائلیار:
اژدهای خفته
دردا و دریغا! که روزهای بسیار تلخی در انتظار ماست.
ما برای گذار از این آتش، از جهنم عبور خواهیم کرد!
آیا در آنسوی جهنم، روی آزادی و صلح و دوستی و زندگی مسالمت آمیز را خواهیم دید، یا باز در آتش و جهنمی دیگر گرفتار خواهیم شد؟
پرسشی ست که پاسخی به آن ندارم. ولی میدانم بعضی ها هستند که بعد از گذار از جهنم دیگر قادر به زندگی در بهشت نیستند.
و من از این دسته ام.
*
دیر یا زود بحرانی ویرانگر همه چیز را در هم خواهد کوبید.
چه نیرو هایی توان کنترول آنرا خواهند داشت؟
- اوپوزیسیون سکولار - دموکرات؟
- جنبشهای ملی- دموکراتیک؟
- بقایای سلطنت و نیروهای خارجی؟
- بقایای جلد عوض کردۀ رژیم و اصلاح طلبان؟
همیشه حلقۀ همبستگی عملی نیروهای مترقی در این محاسبات غایب بوده و دردا که باز هم غایب و گمشده خواهد ماند.
اما نیروهای مرتجع با تکیه به حمایت خارجی و عقب مانده ترین بخشهای جامعه، سریعاً متشکل شده و خواهند کوشید که کنترول اوضاع را در دست گیرند.
دراین میان نیروهای مترقی، جنبشهای ملی هر کدام جدا جدا و بدون همبستگی با دیگران اهداف خود را دنبال خواهند کرد.
بحران و جنگ داخلی تمام عرصه های سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و امنیتی جامعه را در هم خواهد شکست و زمینه را برای رشد نیروهای راسیستی و فاشیستی و استبدادی بخوبی فراهم خواهد ساخت.
نیروهای مترقی در میان دو سنگ آسیا، فاشیسم و استبداد، قرار خواهند گرفت.
آیا امکانی برای کنترول اوضاع خواهند داشت؟ به تلخی باید گفت: نه!
همان امکانی را خواهند داشت که نیروهای مترقی در آلمان نازی داشتند. قربانی شدن!
چه باید کرد؟
من راه حلم را بار ها اینجا و آنجا نوشته ام و دیگر از تکرار آن در اینجا خوداری میکنم.
پیشرفت اندیشه اپوزیسیون هنوز در مرحله چاره گری نیست. و تا به این مرحله برسد بحران بر سرش فرود آمده است!
*
چیزیکه در این میان بعد از توضیح بنیان مسئله، میخوام مطرح کنم:
"تسلط نیروهای افراطی بر جنبشهای ملی" ست.
این امر با سوء تفاهماتی که نماد و نشان و نقشه و پرچمها ایجاد میکنند بسیار راحتر صورت میگیرد.
مسئله تنها به جنبش آذربایجان مربوط نمیشود. من روی سخنم با همه جنبشهای ملی- دموکراتیک است.
افراطیگری با نامهای گوناگون در بین تمام جنبشهای موجود هست. این نیرو در شرایط بحرانی قدرت آنرا دارد که از "ماری به اژدها" تبدیل شود. این اژدها قدرت آنرا دارد که تمام نیروهای مترقی را به راحتی ببلعد.
برای هدایت یک حرکت مترقی و آزادیخواهانه، و توضیح پیام آن در میان توده های مردم اصلی هست که در تمام جهان انقلابیون رعایت میکنند:
نماد و نشان و پرچم آن، و پیام انسانی و آزادیخواهانه اش نباید طوری باشد که ایجاد سوء تفاهم کند و یا توسط طرف مقابل مورد بهره برداری قرار گیرد. یعنی نماد و نشان باید با پیام خوانایی عمیق داشته باشد.
استفاده از پرچم و نشانهای بدنام و آلوده کرده شده و یا شبهه بر انگیز درست نیست و به آسانی مورد سوءاستفاده قرار میگیرند. و فرصت طلبان حرکت را منحرف میکنند. در ایران هم از قدیم مبارزان به این مسئله توجه کرده اند.
*
اگر جنبشهای آذربایجان و کردستان و دیگر جاها میخواهند به اهداف انسانی خودشان برسند و توسط مارهای اژدها شده در بحران بلعیده نشوند باید درون خود را از افراطی گیریها پاک کنند.
من آذربایجانی نمیخواهم فردا با کردستانی رو در رو قرار بگیرم و برای راحتی و آزادی خودم راحتی و آزادی دیگری را نقض کنم. متقابلاً دوست دارم دیگری هم همین رفتار را با من داشته باشد.
آزادیی که با نقض آزادی دیگری بدست آید آزادی نیست، بندگی ست. این بند ها و بندگیها را باید پاره کرد و دور ریخت.
آقای داریوش همایون مناطق چند ملیتی را بهانه کرده از درگیری کرد و ترک وغیره سخن میگویند و با فدرالیسم مبارزه میکنند.
مناطق چند ملیتی را مردم خودشان چند ملیتی اداره میکنند. راه حل شهرهای خود مختار هم هست. و دیگر راه حلها. نیازی به هیچ درگیری نیست.
در مسئله حل مشکلات بین خلقها نباید لبخندی از لبان معصوم هیچ کودکی زدوده شود. هرگاه اشکی بر گونه کودکی نشست باید بدانیم که به خطا رفته ایم.
آنان که راه اشک و خون پیشنهاد میکنند نباید جایی در جنبشهاداشته باشند.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید