رفتن به محتوای اصلی

گره‌گاه و مشکل محوری ما ایرانیان در مسیر دگردیسی مدرن چیست؟
24.09.2010 - 17:01

می‌توان از مشکلات مختلف اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و غیره ما ایرانیان سخن گفت و بایستی سخن گفت. می‌توان گفت که اصولا ایرانیان یک تکثر هستند و نمیتوان همه را به یک شکل دید و بررسی کرد، بایستی به تفاوتها نگریست و این نیز درست است و بایستی به آنها توجه کرد و معضلات را مشخص بررسی کرد. می‌توان گفت که مشکلات ما ایرانیان یکی دو تا نیستند و فقط با یک راه حل سیاسی یا فرهنگی و یا فردی حل نمی‌شوند و این نیز درست است و ازینرو بایستی یاد گرفت که هر پدیده و معضل مشخص جامعه ما، از معضل دموکراسی تا معضل ناموسی یا فردی را، چندفاکتوری و چندچشم‌اندازی نگریست. اصولا همه این مباحث می‌توانند باعث ایجاد یک تفکر چندچشم‌اندازی، یک قدرت چندصدایی شود، می‌توانند به انواع و اشکال مختلف به وحدت در کثرت مدرن و یا کثرت در وحدت چندصدایی پسامدرن جامعه و هنر و اندیشه مدرن ما مدد رسانند اما چرا این اتفاق نمی‌افتد؟ دلیل این ناتوانی به دگردیسی فردی و یا جمعی مدرن نیز طبیعتا چندفاکتوری است. زیرا چنین تحول بنیادین هم احتیاج به ساختار حقوقی/سیاسی مدرن دارد که امکان این وحدت در کثرت را و این چالش و دیالوگ را بر بستر رواداری مدرن بوجود آورد و هم احتیاج به فرهنگ و اقتصاد متناسب با آن دارد. با اینحال می‌توان در ناتوانی از دست‌یابی به این وحدت در کثرت، در این ناتوانی از ورود به عرصه این قدرت و خلاقیت نو و چندجانبه، دقیقا نکات محوری و اساسی را دید که چون گره‌گاهی همه این زنجیره‌ها را به هم پیوند میدهند. یا چون خط قرمزی همه این عرصه ها را دربر می‌گیرند. این نکات اساسی را می‌توان به دو مبحث ذیل خلاصه کرد:

ا/ اول اینکه انسان ایرانی و جامعه ایرانی یک انسان بینابینی و جامعه بینابینی است و بنابراین هم با موضوعات مدرنیت کلاسیک و اولیه روبرو است و هم با جهان پسامدرن و اینترنتی امروزی. هم با درگیریهای دوران رنسانس و رهایی از اخلاقیات و آرمانهای مطلق، رودررویی با گیتی گرایی اولیه و خردگرایی روبروست و هم با مباحث جهان معاصر و پسامدرنی. چنین حالت بینابینی باعث می‌شود که او نه بتواند این روند چندصدساله را یکدفعه طی کند و نه بتواند شناختی عمیق و اساسی از این روند طولانی برای خویش ایجاد کند و آن را در خویش و جامعه اش نهادینه سازد. حاصل چنین حالت بحران‌زا آنگاه فرد و جامعه ای است، رئیس جمهور و از طرف دیگر حتی اپوزیسیونی است که هر کدام به شیوه خویش و در حد خویش، از یک سو از کلمات مدرن و منابع مدرن استفاده می‌کنند و همزمان برای مثال عقب مانده ترین تئوریهای توطئه و غرب ستیزی یا سنت ستیزی را مطرح می‌کنند و رفتار و نگاهشان چندپاره، دوپاره یا متناقض است. حاصل این تناقض حالت چندپاره و بینابینی یکایک ماست. این حالت بینابینی اما می‌تواند و بایستی همزمان نکته قوت و اساس خلاقیت ما باشد ، او بایستی در واقع بحران ضروری و مسیر دگردیسی ما، تخته پرش ما به سوی یک جهان نو، مدرن و چندلایه ایرانی و هنر و اندیشه مدرن و تلفیقی ایرانی باشد. این تحول اما به شرطی صورت می‌گیرد که حدااقل این دو اصل ذیل در جامعه و در فرد ایرانی هر چه بیشتر نهادینه شوند:

1/1 اول اینکه ما مجبوریم برای شناخت دقیق جهان مدرن و تحول مدرن هم خطوط اصلی این تحولات را یاد بگیریم هم به ویژگی و حالات فرهنگی و بینابینی خویش توجه کنیم. موضوع شناخت مبانی مدرنیت و پذیرش ترمیزی یا نمادین آنها در آن فرهنگ و رشته مشخص کاری خویش، در عرصه سیاست و هنر و فرهنگ کشور خویش و دستیابی به یک رنسانس فرهنگی و یا فردی است. بنابراین موضوع اول یک معضل شناختی در عرصه های مختلف است. موضوع این است که هر ایرانی در هر رشته کاری خویش بایستی بناچار و برای اینکه بتواند به خلاقیت متفاوت و قدرت نقد و سازندگی مدرن خویش دست یابد، به این شناخت دقیق از تحول چند نسلی و چندمرحله ای در عرصه کاری و تخصصی خویش دست یابد و اینگونه یک سیستم در ذهن خویش ایجاد کند. او بایستی از این ذهن و نگاه کلی نگر و همه چیزدان عبور کند و هر چه بیشتر تخصصی بیاندیشد، هر چه بیشتر تن به بررسی تخصصی مباحث دهد، چه مباحث سیاسی یا فرهنگی و غیره. زیرا ابتدا با توانایی داشتن چنین نگاه سیستماتیک است که می‌توان آنگاه به نگاه غیر سیستماتیک دست یافت. ابتدا با درک ساختارگرایی است که می‌توان به ساختارشکنی دست یافت. ابتدا با مدرن شدن است که میتوان به پسامدرنیت و نقد مدرنیت دست یافت وگرنه حاصل همان آش شله قلمکار دکتر شریعتی و مارکسیست مذهبی خسروگلسرخی و دیگران به اشکال جدید و با استفاده از اسامی و ایده های پسامدرن و مد روز است.

توانایی چنین نگاه مدرن و متفاوتی خویش را از یک سو در شناخت دقیق مباحث تئوریک در عرصه کاری خویش و از سوی دیگر در توانایی به نقد مشخص مباحث و معضلات و یافتن راه حلهای مناسب برای رفع سوالات و معضلات مختلف اجتماعی نشان می‌دهد. یا این قدرت نو از طریق توانایی ایجاد اندیشه و خلاقیت هنری متفاوت و مدرن خویش را نشان می‌دهد. تنها با چنین توانایی تخصصی و با شناخت تفکیک حوزهها و قبول محدودیت حوزه و نگاه خویش است که حال می‌توان هم به نگاهی چندفاکتوری و در پیوند با متخصصان دیگر دست یافت؛ یاد گرفت که به شکل تیمی یا گروهی کار کرد و به یک پدیده، از نقد یک فیلم تا کار علمی و تخصصی در زمینه های مختلف، از جوانب مختلف نگریست و چالش و دیالوگ یا اجماع جمعی ایجاد کرد. هم از یک سو دانست که همیشه راه و نگاهی دیگر، چشم‌اندازی دیگر ممکن است و هم به نگرشهای بینامتنی، بینادیسپلینی دست یافت. وگرنه این فرد و جامعه مجبور است به حالت نوینی از تخصص گریزی، علم گریزی و خودبزرگ بینی سنتی و به ناتوانی از عدم دیالوگ و چالش مدرن مبتلا شود و دیگر بار دچار «هاله نور» گردد. گرایش به دستیابی به خودبزرگ‌بینی دروغین و «هاله نوری» که اساس معضل نارسیستی جامعه و فرهنگ و دولت ماست و هم گره حقارت فرهنگی ما و همزمان تلاش برای پاسخگویی به بحران فردی و جمعی خویش را به وسیله دروغها و خودفریبی‌های فردی و یا جمعی تراژیک یا تراژيک/کمیک نشان می‌دهد. اینجاست که برای مثال با مد روز یکدفعه جامعه فوکوگرا یا دلوزگرا می‌شود و این تحولات انفجاری یا هیجانی به ناچار حتی قدرتها، زحمات و تواناییهای نسلها و افراد مختلف برای دستیابی به تفکر نو و هنر متفاوت را کم‌اثر می‌سازند و نمی‌گذارند این نگاه و قدرت نو بنیادین شود و مرتب حالات و سناریوهای فرهنگی و تفکری مشابه ای در عرصه های مختلف سیاسی، هنری و یا تفکر مدرن ایرانی تکرار می‌شوند.

2/2 مشکل عمیقتر اما این است که عبور از این حالت بینابینی و چندپارگی بدون دست یابی به « وسط و میانه» یا به «مرکز و محور» فردی و فرهنگی خویش غیر ممکن است. به نقطه و حالتی که هم خودت و جهانت را دوست بداری و بتوانی در خویش و جهانت بیاسایی و همزمان این مرکزیت بسته و مطلق نباشد و یک میانگی و مرکزیت باز و در چالش با دیگری باشد، نیازمند به دیگری باشد و مرتب برای دستیابی به تمنای نوی خویش قادر به دگردیسی به حالتی نو و قدرتی نو باشد. نه از یک سو دچار خودبزرگ‌بینی تراژیک و دروغین «هنر نزد ایرانیان و یا نزد این یا آن قوم و ملت جدید عرب و ترک ایرانی» شود و نه دچار گره حقارت و تقلید کور و تراژیک/کمیک جهان مدرن تراژیک/کمیک شود یا یکشبه پسامدرن شود. بدون دستیابی به این «مرکزیت باز» و اشکال مختلف فردی و جمعی آن مثل یک احساس وحدت در کثرت درونی یا ملی، تحول و دگردیسی و دستیابی به فردیت مدرن خویش و یا دستیابی به یک هویت ملی و همزمان رنگارنگ غیر ممکن است. هم اینجاست که می‌توان معضل عمیقتر و احساسی جامعه ما را بویژه مشاهده و لمس کرد و گرایش فرد و جامعه ما به افراط/تفریط در همه عرصه ها و گرفتاری در حالات پارانوییا یا خشم نسبت به هم، چه به عنوان روشنفکر یا هنرمند، چه به عنوان اقوام و یا به عنوان گروهها و اقشار. زیرا جامعه و فردی که به این «میانگی و مرکز باز » خویش دست نیافته است، مرتب در حال رنجش و جستجو و گرفتار در یک ناآرامی عمیق است و نمی‌تواند به این حالت و قدرت پارادکس دست یابد که هم از یکطرف آرامش و اعتماد اساسی به زندگی و به خویش داشته باشد و از طرف دیگر حاضر به پذیرش ناآرامی و بحرانهای زندگی باشد و آنها را به تخته پرش تحولات فردی و جمعی خویش تبدیل کند.

جامعه مدرن نیز برای دستیابی به این قدرت و میانه خویش قرنها در حرکت بوده است و از انسان رنسانس تا انسان پسامدرن ایرانی، از «من مدرن» تا « سوژه منقسم لکان و یا جسم هزارگستره دلوز» و پسامدرن راهی طولانی طی کرده است. جامعه و فرد ما چون امکان این تحول را نداشته است، حال یکدفعه می‌خواهد بدون گذراندن دوران «من مدرن» و لمس قدرت و توان این «ساختار» برای مثال یکدفعه لکانی یا دلوزی شود، ازینرو بناچار در لحن کلامش و در حالتش آنگاه این جسم نو و بدن نو دلوزی، این سوژه نوی لکانی بیشتر دچار همان حالات مالیخولیایی، عارفانه و نارسیستی« راوی و یا لکاته» بوف کور است تا قدرت و توان این سوژه و جسم خندان و یا تراژیک/کمیک. ازینرو بایستی هم جامعه ما و هم فرد این جامعه به اشکال مختلف و به شیوه خویش این تحول و مراحل مختلف آن را انجام دهد تا بتواند به یک « بدن و قدرت نو، فردیت نو» تبدیل شود و همزمان قادر به تحول مداوم باشد. از آنرو که این تحول و فردشدن، بدن شدن تنها در چهارچوب زبان و بستر فرهنگی ممکن است، بایستی این تحول بگونه ای باشد که قادر به یک رنسانس فرهنگی و فردی و ایجاد هویتها و قدرتهای نو و این «میانه و مرکز» نو برای فرد و جامعه باشد، وسط و مرکزی نو، مدرن و همزمان متفاوت تا بتواند از یکطرف احساس کند که سرانجام به «خانه و کاشانه اش» رسیده است و به درکی نو از هویت و جهان ایرانیش، به نگاه و قدرتی تلفیقی دست یافته است و حال میتواند دیگربار با غرور و اعتماد بنفس به جهان بنگرد و جهان را بدست بگیرد و بسنجد و هم بر پایه چنین غرور بازی توانایی چالش برابر با «دیگری و غیر» دارد و دیگر نه نیازی به غرب ستیزی یا غرب شیفتگی دارد بلکه وارد رابطه پارادکس همراه با احترام و علاقه و نقد با غرب میشود. زیرا غرب همان تمنای خود اوست در پی آزادی و مدرنیت و همزمان این جهان مدرن او بایستی ویژگیهای فرهنگی خویش را داشته باشد و به هزار روایت مدرن و متفاوت از این تلفیق دست یابد و مرتب قادر به تحولی نو و خلاقیتی نو، شکوهی نو باشد و یافتن پاسخی بهتر برای پاسخگویی به معضلات فردی و جمعی، سیاسی و اقتصادی، فرهنگی یا روانی..

2/ با چنین تحول دوگانه ایست که آنگاه ما می‌توانیم هم سیاستمدارانی داشته باشیم که قادر به چالش مدرن و سیاست مدرن، با استفاده از نگاه و قدرت ماکیاولی تا سیاست پسامدرن امروز باشند و همزمان بتوانند با رقیب خویش پس از هر چالش به رستورانی روند و با یکدیگر بخندند و سخن بگویند، زیرا میان عرصه ها و کارها تفکیک قائلند و می‌دانند هیچکدام حقیقت نهایی را در دست ندارند، هردو رقیب سیاسی یکدیگر هستند و همزمان هر دو به فکر کشورشان هستند به شیوه خویش. زیرا یکایک آنها کم یا بیش به این آرامش در تحول، به این «وسط و میانه» خویش دست یافته است و بدنبال یک ناجی نو و بهشت مطلق نو نمی گردد و در دیگری یک «دشمن خونی یا ناموسی» نمی‌بیند. با این دگردیسی است که وحدت در کثرت این سیاستمداران نوین بر پایه حفظ منافع مشترک ملی و مدرن جامعه ایران می‌تواند بوجود بیاید. با چنین تحولی است که جریان روشنفکری یا هنرمند ایرانی هر چه بیشتر هم قادر به خلاقیت نو و متفاوت و چندلایه میشود و هم قادر به نقد خویش و دیگری، قادر به چالش پرشور و خندان با دیگری و همزمان قادر است با رقیب فکری و یا هنرمند دیگر پس از چالش به پارتی رود و بخندد، با یکدیگر از زندگی لذت ببرند و هیچکس احساس نکند که وجود دیگری جای او را پر کرده است. اینجاست که رقابت و چالش خندان بوجود می آید و نیز امکان ورود به والاترین هنر که همان هنر خندیدن به بزرگترین قدرت، اندیشه و هنر خویش است، امکان ورود هر چه بیشتر به جهان خندان و پارادکس «عارفان زمینی و عاشقان زمینی، خردمندان شاد و اندیشه و هنر همیشه ناتمام»..

تا با این تحول دوگانه فردی و جمعی هر چه بیشتر در این جامعه هم چالش نظرات و رقابت برای یافتن بهترین و قویترین پاسخها برای حل معضلات و سوالهای اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و یا علمی بوجود آید و هم ایرانیان دیگر برای هیچ اندیشه و نظری بر روی هم اسلحه نکشند و برادرکشی راه نیاندازند. زیرا عمیقا یاد گرفته اند که هیچ اندیشه و آرمانی ارزش آن را ندارد که به خاطر آن انسانی را کشت و یا جسم خویش و دیگری، زمین و زندگی را داغان کرد. تا ایرانیان عمیقا از هر اندیشه و نگاهی بدشان آید که می‌خواهد با خون و نفرت و جستجوی مقصر درستیش را اثبات کند. تا ایرانیان بتوانند با جسم و تن خویش، با زمین و روابط خویش هر اندیشه و هر آرمانی را بو بکشند، بسنجند و تنها به اندیشه و نگاهی تن بدهند که جسم و زمین آنها را، فرهنگ و کشور آنها را به اوج سلامت نو، به لمس تمناهای خویش و به اوج بازی عشق و قدرت زندگی می رساند، به مرحله جدیدی از خلاقیت و« نظربازی». زیرا زندگی همیشه یک « بازی پرشور» و چالش انسانی همیشه در نهایت یک «نظربازی شوخ چشمانه، رندانه یا دیونیزوسی» است و ما بازیگران خندان این بازی پرشور و همزمان تراژیک/کمیک هستیم..

باری کافی است که یک لحظه به واقعیتهای روزمره خویش در ایران، در زندگی فردی خویش، در همین فضای اینترنتی و یا فیس بوک، در فضای سیاسی یا هنری و اندیشه ایرانیان بنگریم و اگر با خودمان صادق باشیم، می‌توانیم به راحتی کمبود این تحول نهایی و پایه ای و ضرورت دستیابی هر چه بیشتر به این مباحث و قدرت نو را در همه زمینه‌ها و گفتگوها حس کنیم. به این دلیل نیز نه یکایک ما و نه گفتگوهای ما، نه خلاقیت و تحول سیاسی یا فرهنگی ما به این جهان خندان و همزمان پرحرکت، به این آرامش در تحول، به این وحدت در کثرت هنوز دست نمی یابیم و نمی‌یابند. یا کم به آن دست می یابیم و نمی‌توانیم به آنچیزی دست یابیم که حق یکایک ما و فرهنگ ماست.، یعنی به شکوه و رنسانس نو و به یک حس برادری و یگانگی در رنگارنگی نو و همیشه متفاوت دست بیابیم. به این توانایی وسعادت دیگربار دست بیابیم که در خانه و کاشانه خویش واقعی و نمادین خویش بنشینیم و در کنار دیگر شهروندان رنگارنگ خویش از جهان نو و مدرن ایرانی خویش لذت ببریم و همزمان تن دادن به چالش و دیالوگ مدرن و خندان ایرانی بدهیم. در نهایت چنین قدرت نوینی نیز می‌تواند دقیقا جوابی بهتر برای همه این مشکلات سیاسی و اقتصادی بیابد و به این بحران پایان دهد؛ بداند چگونه می‌تواند از این بحران عبور کند و چگونه در عرصه مدنی، در عرصه سیاست و یا تفکر بر رقیب سنتی چیره شود. زیرا این رقیب سنتی، گذشته خود او و هراسهای خود او نیز هست و آن چیزی است که او از آن عبور کرده است و راه عبور فردی و یا جمعی از آن را می‌شناسد. حالت و تاکتیکهای سیاسی یا فرهنگیش را می‌شناسد و چگونگی چیرگی خندان، مدنی و مدرن بر او را می‌شناسد. زیرا او دارای قدرت، تفکر، خلاقیت و خنده و طنز است و همزمان میداند که همیشه به دیگری، به یار و رقیب نیازمند است. زیرا زندگی یک بازی عشق و قدرت جاودانه و یک نظربازی است. بنابراین با هر پیروزی خواهان رقیبی نو و بهتر است تا بازی جاودانه و چالش جاودانه عشق و قدرت ادامه یابد و امکانی نو برای تحول و ایجاد هزار روایت نو و شاد از همه چیز بوجود آید و امکان بازی عشق و قدرت نو و نظربازی نو.

 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

ایران گلوبال

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.