رفتن به محتوای اصلی

فدرال دموکراسی آذربایجان و بحران چند راهی
13.09.2010 - 13:01

بدون شک یکی از عارضه های قرار گرفتن بر سر چند راهی و بلاتکلیفی های ناشی از آن بی عملی و سرگردانی فکری سیاسی میباشد. در شرایطی که دوستان فدرال دموکرات آذربایجان را همچنان هیجان مسابقات تراکتورسازی از این بلاتکلیفی در آورده و به آنها آرامش فکری میدهد، کسی نیست از این عزیزان بپرسد در میدان مبارزه جهانی بر علیه سنگسار و برای ازادی خانم آذربایجانی سکینه محمّدی آشتیانی مادر دو فرزند و ساکن تبریز شما دوستان کجای کار قرار دارید؟ در ادبیات سیاسی شما جایگاه مبارزه بخاطر آزادی انسانی و از تبعیضهای غیر انسانی و برخورداری طبیعی انسانی از حقوق بشر چه جایگاهی دارد؟ واقعیّت امر این است که این شما و دوستان رادیکال شما نبوده و نیستند که آزادی این خانم آذربایجانی را از طریق زبانهای رئیس جمهورها و وزرای خارجه ، دبیرکّل سازمان ملل، رهبر کاتولیکهای جهان و غیره پیش میبرند. آیا این امر سوالی در ذهن شما ایجاد میکند که کجای کار قرار دارید؟

بی عملی دوستان فدرال دموکرات آذربایجان

بیشتر از یکسال و نیم میباشد که ما از یک طرف شاهد سرگردانی فلسفی سیاسی و از طرف دیگر بی عملی دوستان فدرال دموکرات آذربایجان در لحظات حسّاس مبارزات میلیونی آزادیخواهانه میباشیم. در طول تمامی مبارزات قهرمانانه ضّد استبدادی و آزادیخواهانه یکسال و نیم گذشته زنان، جوانان و سایر اقشار و طبقات تحت ستم و تبعیض، این دوستان ما با توجیهات تار عنکبوتی خود نه فقط عدم شرکت فعّال خود را توجیه کرده اند، بلکه از اتحّاد عمل با سایر سازمانهای سیاسی سکولار و دموکراتیک دیگر به بهانه اینکه آنها سازمانهای متعلّق به ملّت فارس هستند دوری جسته اند. در شرایطی که میلیونها انسان آزاده ایرانی ندای آزادی خانم سکینه آشتیانی را سر میدهند، این دوستان ما با اصرار بر ادبیاّت من در آوردی خویش تخم نفرت ناسیونالیستی را میکارند. گویا برجستگی هوّیت وجودی این دوستان از طریق تخم نفاق و ضدّیت با ملّیتهای دیگر قدرت و قوّت میگیرد و تعریف میشود.

مقاله جالبی از طرف جناب یونس شاملی در مورد مقوله ( اینتر سکشنالیزم) نوشته شده بود که باعث شد ضمن پرداختن به آن به چندین موضوع حاشیه ای دیگر نیز بپردازم. میدانیم که مفهوم فارسی اصطلاح بالا " تقاطع" و یا "دو راهی" و در نهایت " تقاطع چندگانه" میباشد. اینکه چنین اصطلاح سیاسی فلسفی نظر دوستمان را به خود جلب کرده است، خود گویای وضعیّت روحی سیاسی فلسفی میباشد که دود آن هم به چشم مردم آذربایجان و هم تمامی جنبش سکولار دموکراتیک مردم ایران میرود.

کشف جدید "اینترسکشنالیسم"

در شرایطی که طّی یکسال و نیم گذشته با اصرار تمام این جریان فکری مانع از اتحاّد عمل بخشهایی از نیروهای فعّال و دموکرات آذربایجان با جنبش سرتاسری شده و خود از هر گونه اتحّاد عملی با دیگر سازمانهای سیاسی سکولار، آزاده و دموکرات خود داری ورزیده است، ناگهان به یک کشف جدیدی نائل میگردد. "اینترسکشنالیسم" به ما می آموزد که مسائل اجتماعی سیاسی را چند بعدی در نظر بگیریم، لذا بیائیم و فوائد این مبارزه را از طریق کار ترویجی به ملّت فارس انتقال دهیم و از آن طریق اهرم فشار به جنبش ملّی را بکاهیم. ما به این نبوغ سیاسی در شرایطی نائل می آییم که همه آن سازمانهای سیاسی که که که میخواهیم آنها را آگاه بکنیم، در خلاء سکوت ما جهت آزادی زندانیان آذربایجانی حنجره های خود را پاره میکنند.

ایشان با پرداختن به زاویه "فمینیستی" این بینش فلسفی از یکطرف به این امر اشاره میکنند که یک زن سیاه پوست کارگر، میتواند مشمول همه ستمهای جنسی، نژادی و طبقاتی در آن واحد بشود. با بسط این مساله به مساله ملّیتها به این نتیجه میرسند که ممکن است زن کارگر آذربایجانی هم مشمول ستمهای جنسی، ملّیتی و طبقاتی بشوند. از این زاویه تلاش میکنند مساله دموکراسی در اندرون ملّیتها را تشریح کرده به چند بعدی بودن آن بپردازند. امّا ایشان با اصرار لجوجانه ای از بسط و مطابقت دادن این فلسفه به تمامی مردمی که در چهار چوبه کشور ایران زندگی میکنند امتناع کرده و امکان آنرا بکّلی انکار میکنند.

چهارچوبه تنگ ملّیتها بحران فکری

آیا در دنیا کشوری بنام ایران با ترکیبی از ملّیتهای، طبقات، مذاهب و گروههای اجتماعی مختلف وجود خارجی دارد که در آن همگی مردم به نوعی از انواع و اقسام تبعیضهای مختلف مّلی، طبقاتی، جنسی، مذهبی، نژادی، سیاسی و غیره رنج میبرند. اگر وجود خارجی دارد، چرا این پردایم فلسفی سیاسی ایشان فقط در مورد ملّیت آذربایجانی صدق میکند، ولی در مورد کشوری هفتاد میلیونی با ملّیتهای متناوب مثل ایران صدق نمیکند؟ این بافت و اندیشه "فدرال دموکراسی" ایشان در کدام چهارچوبه جغرافیایی پیاده شده و شکل خواهد گرفت؟ پردایم فلسفی ایشان در باره ملّیت آذربایجان صدق میکند، ولی در مورد انباشت ملّیتهای ایران در چهارچوبه کشوری ایران صدق نمیکند. به همین دلیل ایشان تعریف حقوق بشر را هم در چهارچوبه تنگ ملّیتها اسیر میکنند.

اندیشه ای که از یکطرف افسوس آن را میخورد که چرا دیگر کنفرانسهایی مشابه کنفرانس ایتالیا تشکیل نمیشود تا همگی نیروهای آزاده به تبادل نظر مشترک با همدیگر بپردازند، از طرف دیگر از افتخارات جریانهایی مثل جریان فکری خودشان در زمینه اختراع کلمات سیاسی جدیدی صحبت میکند که بجز تخم نفاق و کینه چیزی نمی آفرینند. "اینتر سکشنالیسم" شما در عمل همطراز با بحران فکری در تقاطع چند راهی قرار گرفتن شما میباشد. بحرانی که نه ابعاد چند جانبه تبعیضات اجتماعی را در نظر میگیرد و نه با پرداختن به اتحّاد عمل با نیروهای تحت تبعیض قرار گرفته به بر چیدن آنها اقدام میکند. در کنجی نشسته و به مسابقه فوتبال تراکتورسازی تماشا میکند. این در شرایطی است که همان کسانی که ایشان آنها را با کلمات زیبای ادبیاّت نفاق افکنانه خود مزین میکنند، آزادی زندانیان آذربایجانی را به یک مبارزه جهانی تبدیل کرده اند.

ادبیات سیاسی اختراعی خودتان که با مباهات تمام بر این می بالید که یکی از کشفیّات آن این میباشد که حکومت جمهوری اسلامی ایران و ساختار حکومتی استبداد قرون وسطایی ولایت فقیه را " استبداد دولتی فارس" و یا "استعمار فارس" مینامید، با سرخ روئی تمام پرده بر روی این واقعّیت میکشد که اکثریّت غالب دست اندرکاران درجه اوّل این حکومت خفّاشان تاریکی سی ساله را همین همشهریهای اذربایجانی ما تشکیل میدهند. این در شرایطی میباشد که شما از یکطرف در اندرون تارهای عنکبوتی مسلسل وار با کلمات من در آوردی اختراعات سیاسی خود از قبیل " دولت فارس" ، " شوینیسم فارس" ، " استعمار داخلی فارس" ، " استبداد دولتی فارس" مثل چطر حفاظی از حکومت کودتایی ولایت فقیه حفاظت میکنید و فرصت پاره کردن حنجره خود جهت آزادی سکینه محمّدی آشتیانی ها را پیدا نمیکنید، از طرف دیگر حسرت کنفرانس ایتالیا را میخورید. یک بام و دو هوا که نمیشود.

البّته از آنجا که ایشان خیلی تلاش میکنند از این مخمصه فکری خود را بیرون بکشند، اقرار میکنند " امکان آن وجود دارد که" دولت فارس"، ( بگو آذربایجانیهای قدرتمدار در حکومت جمهوری اسلامی ایران) با "ملّت فارس"، ( بگو تمامی ملیّتهای ساکن ایران) در تعارض قرار بگیرد. لذا بقول شما میشود این احتمال را داد که دولت فارس فعلی در تعارض با ملّت فارس بوده و آنها را نمایندگی نمیکند. از اینجا میشود نتیجه گرفت که دوستان فدرال دموکرات ما ممکن است، آنهم فقط ممکن است با ملّت فارس و نمایندگان سیاسی آن در رفع این تعارض " اینتر سکشنی" داشته باشند. با این تحوّل فکری لاکپشتی شما انسان امید خود را کلّا از دست میدهد و فکر میکنم ما حالا حالاها باید شاهد تقلّای شماها در جهت خلاص کردن خود از این مغلطه های سیاسی تارعنکبوتی من در اوردیتان باشیم.

در اندرون این تقّلاها ایشان به رهنمود دادن به سایر فعالّین دموکرات ملّیتهای دیگر میپردازند. ایشان مینویسند که "استفاده از مفاهیم دولت استبدادی ایران، به جای دولت استبدادی فارس ایران خطای بزرگی میباشد". اینرا همه ما میدانیم که اگر اکثریّت غالب رهبران جمهوری اسلامی ایران را گردگیری بکنیم، اکثرا آذربایجانی ترک از آب در خواهند آمد. نمیدانم شما چرا اینقدر اصرار دارید این تحفه ننگین ما به تاریخ بشرّیت را به ملّت فارس بچسبانید. گوشمان از تحلیلهای سیاسی شما ها در زمینه سیستم سیاسی تاریخی استعمار حکومتی فارس پر شده است. ولی دیگر تا کی میخواهید آذربایجانیهایی مثل " خامنه ایها"، "موسویها"،"خلخالیها"، "مشکینی ها" ، " موسوی اردبیلیها" و دهها شخصیّت درجه اوّل حکومت ولایت فقیه را بزک کرده بعنوان فارس جا بزنید؟

بالاخره در آخر ایشان ماهیّت حکومت حاکم در ایران را در ترکیبی از سه نوع استبداد دینی، نژادی و طبقاتی ارزیابی میکنند. حالا فهمیدم چرا در مورد سنگسار خانم آشتیانی این دوستان ما سکوت میکنند، چون در تحلیل آنها جایی برای استبداد جنسی وجود ندارد، یا صدای فریادهای آزادیخواهانه "ندا آقا سلطانها" را هم نشنیده اند. گرچه مقاله خود را با تحلیلی فمینیستی شروع کرده اند، فرض را بر این میگذاریم که مسائله تبیعض جنسی در تحلیل "چند جانبه" ایشان از قلم افتاده است.

ایشان مبارزه سیاسی در ایران را به دو صورت فورمولبندی میکنند. یکی- مبارزه ملّت فارس جهت دموکراتیزه کردن حکومت فارس حاکم، دوّم- مبارزه ملیّتهای غیر فارس جهت تشکیل حکومت ملّی خویش. سپس ایشان از این تحلیل چنین نتیجه میگیرند که جانفشانیهای یکسال و نیم گذشته در مسیر تحوّل دموکراتیک و عبور از جمهوری اسلامی ایران چیزی جز جایگزین کردن یک استبداد، با استبداد دیگر نیست. اینجا دیکر باید به این نبوغ سیاسی دست بر مریزاد گفت. پس از این نتیجه گیری ایشان به این میپردازند که ذهنیّت جامعه سیاسی روشنفکری فارس ایران نسبت به فعاّلین سیاسی دموکرات ملّیتهای غیر فارس مسموم است و در نتیجه آن بصورتی عکس العمل گونه چنین ذهنیّتی در فعاّلین سیاسی دموکرات ملّیتهای غیر فارس بوجود آمده است. آشفته فکری و پراکنده گویی هم حدّی دارد.

آخر الامر ایشان از نفی پدیده استبداد بصورت عاّم بدون ذکر ویژگیهای بالایی که به آنها پرداختند صحبت میکنند و کلّا ادبیات سیاسیی که به آن افتخار میکردند و به روشنفکران سیاسی دیگر ملّیتها آموزش میدادند، کنار میکشند و حسرت و آرزوی کنفرانسهای مشابه کنفرانس ایتالیا را میخورند. دیگر اینجا کاملا ادبیات سیاسی نوین دموکراتیک را بکار میگیرند و از عقب راندن مشترک جمهوری اسلامی ایران با تشکیل جبهه وسیع علیه جمهوری اسلامی ایران بعنوان گامهای اولّیه در تکوین جمهوری فدراتیو و دموکراتیک فراهم میسازند، صحبت میکنند.

راهکار استقرار شرایط دموکراتیک و آزاد برای همه ملّیتهای ساکن ایران از طریق عبور متحّد تمامی نیروهای جبهه تحوّل عمیق دموکراتیک و ضّد تبعیض از نظام قرون وسطایی ولایت فقیه میباشد. برای رسیدن به چنین هدفی همگی نیروهایی که در راستای بر چیده شدن ستمهای مّلی، جنسی، طبقاتی، سیاسی، فرهنگی، اجتماعی و مذهبی تلاش میکنند، باید با احترام به حقوق طبیعی فردی و اجتماعی بشری تعریف شده در منشورهای بین المللی به دیالوگ مشترک با همدیگر بپردازند. منفعل گردن بخشهایی از این جبهه عظیم کاروان تحوّل عمیق دموکراتیک با هر بهانه و تحلیل سیاسی و ادبیات اختراعی جدیدی هم صورت بگیرد، جز خدمت به کودتاگران ولایت فقیه معنا و مفهوم دیگری ندارد.

 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

ایران گلوبال

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.