اندیشار نیک (که به غلط پندار نیک نامش دادهاند، گفتار نیک و کردار نیک.) این سه ظاهرا شناخته شدهترین وجوه فلسفۀ زردشتاند. همان غول اندیشگی شگفتیانگیزی که در ابتدای یکجانشینی و بنای تمدن، چیزهائی گفت که هنوز نیز تازهاند. اما بنمایۀ فلسفۀ او چنان که شهرستانی در المللوالنحل میگوید در این حکم خلاصه میشود: «افعال نور به قصد و اختیار است و افعال ظلمت به خبط و اتفاق و ظلمت جاهل اعماست و زایش نور از ظلمت نیز به اتفاق است نه به اختیار.»
قصد و اختیار را اگر خواهائی و گزینائی معنی کنیم و خبط و اتفاق را تباهگری و رخدادواری شاید دریافت منظور آسانتر باشد. نور نمایندۀ سپهر یا مینوی اهورائیست (سپندارمینو) و ظلمت نمایندۀ سپهر یا مینوی اهریمنی (گناک مینو یا انگره مینو). بنا براین، زردشت میگوید کنشهای خدائی آنهائی هستند که رو به مقصودی دارند یعنی با خواهائی انجام میشوند و بنابراین و لاجرم به اختیار گزیده میشوند و اما کنشهای شیطانی از جنس خبط هستند (لگدمال و تباه کردن از سر عمد) و لاجرم جز به اتفاق رخ نمیدهند.
چرا؟
برای ساختن و آبادانیدن باید اختیار داشت، انتخاب کرد، مقصودی را در نظر داشت. اما آن کس که به عمد تباه میکند بیاختیار است چرا که باید نخست چیزی را برای تباه کردن بیابد و بنا براین عمل او نیز یک اتفاق است زیرا که اگر چیزی برای تباهگری بر سر راهش نیابد نمیتواند هم تباه کند. و اما زردشت به این نیز توجه داشته است که از تباهگری نیز ممکن است خیری سر بزند و روشنائی برآید. شاید بهترین مثال را در این باره بتوان از کاپیتال مارکس ذکر کرد: مارکس میگوید «دزدی باعث و بانی صنعت قفلسازی شد» یعنی از یک گونه از تباهگری یک صنعت شکل گرفت.
بگذارید از خود زردشت مثالهای دیگری بخواهیم: قطعا خواهد گفت: برای آباد کردن یک زمین بایر باید کاریز کند، باید شخم زد و کرتبندی کرد و کشت و پرورد تا برسیم به برداشت محصول. همۀ اینها با قصد و اختیار انجام میشوند. اما غارتگرانی که از راه میرسند و محصول را چپاول میکنند و هرچه هست را نابود، نه کنشی که متضمن مقصود باشد انجام دادهاند (با این که از سر عمد تباه کردهاند) و نه قدرت انتخاب داشتهاند: آنها آنچه را نابود کردهاند که دیگری آباد کرده بودهاست؛ اگر آن دیگری آباد نمیکرد، تباهگران چیزی برای غارت و تباه کردن نمییافتند. همچنین است کنش کسی که از کنار باغچهای که میگذرد شاخهگلی را میکند بی این که قصد بوئیدن آن را داشته باشد؛ فقط مچالهاش میکند و دورش میاندازد یا از سایهسار درختی پربرگ که میگذرد شاخهای را از برگ تهی میکند بیهیچ مقصودی و......
باری و اما،
من با زردشت بزرگ سر مجادله دارم: ای بسا آنچه به ظاهر و در کوتاه مدت عملی از سر قصد و اختیار باشد در باطن و در بلندمدت چنان تباهیهائی به بار آورد که که با بهرههای اندک آغازین قابل قیاس نباشد؛ گو در آغاز کار نیتی خیر و مقصودمند در کار بودهباشد یعنی انگیزه از قصد و اختیار ناشی شده باشد.
حتما زردشت بزرگ چینی بر جبین خواهدت افکند و با نگاهی عاقل اندر سفیه به من خواهد نگریست و به تلخی
خواهد گفت: مثال!:
میگویم کشاندن آب به یک زمین بایر و آباد کردن آن چیست زردشت؟
از سر بیحوصلهگی دست و سری تکان خواهد داد: معلوم است قصد و اختیار.
میگویم: سدی روی رودخانهای میزنیم تا آبش را بکشانیم به زمینهای حاصلخیزی که اما به خاطر نبود آب بایر ماندهاند؛ این زمینها هزارها نفر را کار و خوراک خواهند داد؛ روستاها در آن زمینها بنا خواهند شد و شاید حتی یک شهر بزرگ با خیابانها و بازاری زیبا و مردمانی راضی و دانشدوست که دانشگاهی نیز به نام زردشت بنیاد مینهند. باری، همۀ اینها خوب است ولی در پی ساختن سد، یک دریاچۀ آب شور که آبگیریاش از همان رود بودهاست خشک میشود. خشکی دریاچه که به شورهزار تبدیل شدهاست یک فاجعۀ بزرگ است؛ بادها خواهند وزید و نمکهای رسوب کرده را به سوی همان زمینهائی خواهند روفت که ما با بنای سد آباد کردهایم؛ لایه به لایه، و آنقدر نمک بر آن زمینها خواهند پاشید که دیگر قابل کشت نباشند. غیر از این که با خشک کردن دریاچه ما انواع آبزیانش را کشتهایم و پرندگان مهاجری را نیز که دریاچه اطراقگاهشان بود نابود کردهایم.
میبینی زردشت بزرگ؟!
چینهای جبینش باز درهم خواهند رفت. دستی به ریشش خواهد کشید و پرسان نگاهم خواهد کرد.
به او یادآوری میکنم که این فاجعه در زادگاه او، آذربایجان، دارد رخ میدهد و میپرسم: زردشت بزرگ به من بگو آنچه از ما سر زدهاست قصد و اختیار بودهاست یا خبط و اتفاق؟
لختی خواهد اندیشید؛ سرانگشتی بر پیشانیاش خواهد زد و خشمناک بر من خواهد غرید: در دوران من ما نمیتوانستیم چنین غلطهائی بکنیم. داری مرا به شک میاندازی..... دیگر چه؟
ترسان و لرزان عرض میکنم: هزاران سال پس از تو داروئی کشف یا اختراع شد که عفونتها را میخشکاند و دست کم سه بار زندگی خود من را نجات دادهاست.
خواهد گفت: بهبه! چه کار مبارکی! چندین تن از دوستان من در اثر عفونی شدن زخمهایشان یا چرک ریههاشان نابهجا مردند.
به این میگویند قصد و اختیار.
عرض میکنم: گرامی! اما همین دارو باعث شد که جمعیت کرۀ زمین به یکباره ترکمان بزند. چرا که دیگر کسی از وبا و طاعون و عفونت ریه و زخم نمرد. من به این نتیجه رسیدهام که کشف این داروها بزرگترین جنایات علیه بشریت بودهاند. یعنی به قول عربها عند خبط و اتفاق؛ گرچه اگر کشف یا اختراع نمیشدند من باید چهل سالی پیش از تبی که مرا چون کوره گداخته بود میمردم و اگرنه نه هم دو بار دیگر دستکم و ادامه میدهم: ما جنگلها را نابود میکنیم تا کشتزار بنا کنیم، چاه میکنیم و سفرههای آب زیرزمینی را تهی میکنیم طوری که سرزمینها نشست میکنند و به احتمال زیاد در برابر امواج زمینلرزه آسیبپذیرتر میشوند. کویرزائی در بخشهائی از جهان دارد سرسامآور میشود و تازه اینها مثالهائی کوچکند. شما زردشت! از روشنائی به عنوان مظهری از جهان اهورائی یاد میکنید؛ اما با کمال تاسف باید خدمتتان عرض کنم که روشنائی شهرهایمان که شب را زایل کردهاند بلای جانمان شدهاست. دارد زیستبوم را به نابودی میکشاند چرا که حشراتی که کار گردهافشانی را پیش میبرند شب و روز را گم میکنند و نابود میشوند؛ نوزادهای لاکپشتهای دریائی که تنها دشمن طبیعی عروسهای زهرآگین و ماهی کش دریاها (کوالنها) هستند به دریا نمیرسند چرا که نور پشت سرشان شدیدتر از نور دریاست. دانشمندان ما از اختراعاتشان پشیمان میشوند از جمله آلفرد نوبل که دینامیت را اختراع کرد تا انسان دل زمین را بتواند برای حفر تونل و بهرهبرداری از معدن، آسانتر بشکافد و اما انسانها با اختراع او شروع به کشتن یکدیگر کردند.
کلافه نگاهم خواهد کرد و به طعنه خواهد گفت: پس یعنی این هم خبط و اتفاق بودهاست؟! همین حالا از این که آدمها کمتر میمیرند شکوه کردی. چه شکوهای داری از این که یکدیگر را بکشند؟
میگویم: زردشت! من راضی نیستم یک کودک یک جوان، یا حتی پیری که هنوز عمرش به دنیاست بمیرد یا کشته شود. سر مرغ را هم نمیتوانم ببرم. اما توجه کن که خوشبختترین قربانیان در جنگها کشتهها هستند؛ شل و پلها، ناقص یا کور و کر شدهها، بیپاها و بیدستها بدبختترین قربانیانند.
موجیها و شیمیائیها و رادیواکتیویها را درز میگیرم چرا که میدانم باید کلی توضیح بدهم و خستهترش خواهم کرد.
خواهد غرید: بنابراین به نظر تو هیچ کاری در این جهان نیست که قصد و اختیار باشد؟ یعنی جهان انسان یکسره در اختیار شیطان است؟ یعنی….
میگویم :شرمندهام زردشت اینها تازه کمترینهایش بودند. انسان ستمگر بزرگیست و بیشترین ستم را نیز بر خود روا میدارد. راست خواهی اگر از جایگاه ملکوتیات نگاهی بیتفاوت و به دور از همراهی و همدردی با انسان به این سیاره بیندازی به این نتیجه خواهی رسید که نوع بشر یک پارازیت است؛ یک انگل هستیسوز و هستیکش. ما نه فقط رودخانهها و دریاچهها که حتی دریاها و اقیانوسها را گنداندهایم. جو زمین را چنان آلودهایم که به هیچ تندبادی پاک نمیشود. روزانه در وسعتی بیش از زادگاه تو که ما آذربایجانش مینامیم، جنگل نابود میشود و بیش از آن به گسترۀ کویرها افزوده میگردد: قائنات نامیست که بعدها بر سرزمین سرسبز و خرمی گذاشتند که تو در سفرت به خاور از آنجا گذر کردی و این سرزمین امروزه شورهزاری بیش نیست.
سخنم را قطع خواهد کرد:
ای شاگرد اهریمن! این انگلی که تو یاد میکنی شرف هستیست؛ اشرف مخلوقات. بدون او میخواهم هستی جز دوزخی دودآلوده و چرکین نباشد.
ترسان و لرزان میگویم: اجازه ده تا اشارهای نیز بکنم به گسلهائی که این اشرف مخلوقات در خویش، در جهان خویش، برابر خود کندهاست و دارد با سر در آنها سقوط میکند و بعد حکم کن که من کهام: شاگرد اهریمن یا نظارهگری که کوشید کمی از دور بنگرد؟
خواهد گفت: چنان دلم را آشوب کردهای که دیگر امروز شنیدن نمیتوانم؛ گم شو و روزی دیگر باز به سراغم بیا. میخواهم به درگاه اهورامزدا نماز بگذارم و در دئنایم با اوسخن گویم.
........................
دئنا (وجدان) ریشۀ اوستائی دین عربیست
بخش های قبلی را می توانید در لینک های زیر جستجو نمائید:
پایان فاصلۀ برزخی شیطان و خدا_(بخش سوم)
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید