رفتن به محتوای اصلی

ناسيوناليسم، از هر سنخی که‌ باشد، مضر است!
23.06.2010 - 18:40

آقای ناصر کرمی تلاشگر، ضمن درود به‌ شما و سپاس از زحمتتان برای ارسال بخش پايانی تحليل سياسی اخيرتان تحت عنوان "به احزاب و سازمانهای سياسی ملّت فرهنگی کُرد" اجازه‌ می‌خواهم مطالبی را نامه‌وار و به‌ اجمال به‌ عرضتان برسانم.

بنده‌ آگاهانه‌ وارد جزئيات مطلب شما نمی‌شوم. بخشهايی از آن را قابل تأمل دانستم، لذا همه‌ی آنرا تخطئه‌ نمی‌کنم. اما حقيقتش، بخشهای عمده‌ای از آن از نظر من آنچنان درست و اصولی و تعيين‌کننده و دست کم مفيد و کارساز‌ نيستند.

به‌ هر حال، پيام محوری بحث شما اين است که‌ "ملت فارس" وجود خارجی ندارد و طرف مقابل نيز می‌گويد که‌ "ملت ايران" موجوديت عينی نداشته‌ و ندارد. به‌ اجمال گفته‌ شود که‌ بيشتر مخاطبان شما بر آنند که‌ ايران نه‌ "ملت فرهنگی" است که‌ تشکيل‌دهندگان آن يک فرهنگ واحد داشته‌ باشند و نه‌ ملت سياسی است که‌ از شهروندان برابر حقوق تشکيل شده‌ باشد. اين نيز موضع بنده‌ بوده‌ است، اما با همه‌ی اين اوصاف بحث من نه‌ يک بحث مردم‌شناسی و تاريخی، که‌ بيشتر حقوقی بوده‌ است. دعوای من بر سر خاک نيست، بلکه‌ بر سر حق است.

آری، آقای کرمی عزيز، بنده‌ خود را يک کرد ايرانی سوسيال دمکرات هومانيست می‌دانم. برای خاک، حال تحت هر عنوانی که‌ باشد (چون ايران، کردستان، تماميت ارضی، چهارچوب جغرافيايی)، فی‌النفسه‌ ارزش درجه‌ اول قائل نيستم. از نظر من پراهميت‌ترين و قابل‌دفاع‌ترين ارزشها حق برابر، احساس تعلق برابر، احساس سعادت برابر در کشور‌ است. و تاکنون اين درک و احساس را نداشته‌ام که‌ اين کشور متعلق به‌ من است، چرا که‌ عملا و قانونا برابر حقوق نبوده‌ام. حتی هنگامی که‌ با کسانی که‌ بر سر ايران با من مجادله‌ داشته‌ام سخن گفته‌ام و به‌ قول خودشان از "ايران" دفاع نموده‌اند و تقريبا همه‌ هم همزمان کرد را ايرانی‌تبار و بخشی از خانواده‌ی ايرانی ناميده‌اند و از من و امثال من چون کرد دلجويی نموده‌اند، چنين احساس تعلق مشترکی به‌ بنده‌ دست نداده‌ است؛ تازه‌ برعکس آن صادق بوده‌ است: در ضمير آنها نوعی از زبان گفتگو و موضع مشاهده‌ نموده‌ام که‌ تنها می‌تواند بر مبنای به‌ اصطلاح "اصل بودن" آنها و "فرع بودن"و "حاشيه‌ای بودن" مخاطبانشان شکل گرفته‌ باشد. طبيعی است که‌ اين قضيه بيشتر‌ آنتی‌پاتی و بدبينی و سوءظن ايجاد می‌کند تا اعتماد و تفاهم. به‌ گونه‌ی شما سخن گفتن را هم چندان کارساز نمی‌دانم.

موضع من در ارتباط با مقوله‌ی کردستان و ايران تاکنون چنين بوده‌ است:

1- من به‌ مثابه‌ی کرد ايرانی‌تبار بوده‌ام و هستم و خواهم ماند، آن هم صرف‌نظر از اينکه‌ در کدام چهارچوب جغرافيايی زيست کنم (همانطور که‌ افغان و کرد عراق و ترکيه‌ و سوريه و بسی بيشتر در آسيای صغير‌ نيز خود را ايرانی‌تبار می‌دانند، بدون اينکه‌ تعلق سياسی به‌ کشور ايران داشته‌ باشند، همانطور که‌ آلمانی‌های اتريش و سويس و ايتاليا و بلژيک و لهستان و بسی کشور ديگر خود را آلمانی می‌دانند، بدون اينکه‌ تعلق سياسی به‌ کشور آلمان داشته‌ باشند).

2- با اين وصف حق تعيين سرنوشت سياسی برای کردستان ايران (و همچنين عراق و ترکيه‌ و سوريه‌) قائل بوده‌ام و هستم. اين حق می‌تواند ماندن در چهارچوب اين کشورها باشد يا نباشد. به‌ عبارتی باز هم صريح‌تر: من تشکيل دولت ملی کردستان را نه‌ تنها اتهام و جرم و جنايت و فاجعه‌ نمی‌دانم، بلکه‌ يک امر و حق طبيعی می‌دانم (عجيب می‌بود که‌ من ايرانی اين حق را بر فلسطين 4 ميليونی قائل باشم، اما برای کردستان 40 ميليونی نه‌!).

3- اما، همانطور که‌ می‌دانيم، داشتن حق مسأله‌ای است و استفاده‌ از آن مسأله‌ای ديگر. بنده‌ داوطلبانه‌ و به‌ ميل و اراده‌ی خود و با تشخيص مصالح ملی مردم کردستان و به‌ دلايل عديده‌ی ديگر ماندن در چهارچوب ايران را به‌ هر گزينه‌ی ديگری ترجيح می‌دهم. رک و پوست کنده‌: سعادت و خوشبختی خودم را در ايران جستجو می‌کنم. البته‌ اين احساس و درک طبق برداشت من برای قاطبه‌ی مردم کردستان و احزاب آن (حتی در آن سوی مرزهای سياسی ايران) صدق می‌کند. (روزی يکی از فعالان سياسی وقت کردستان عراق و يکی از مسؤولين بلندپايه‌ی اکنون حکومت اقليم کردستان به‌ من گفت که‌ اگر حق انتخاب داشته‌ باشد، می‌خواهد يک کردستان خودمختار در ايران (و نه‌ در عراق) داشته‌ باشد، چون به‌ گفته‌ی خودش بسيار به‌ فرهنگ و ادب و مردم ايران علاقمند است، اما چه‌ می‌شود کرد که‌ سرنوشت وی را در آن سوی مرزهای مورد علاقه‌اش قرار داده‌ است.)

4- خوب، پرسش اين است: ‌ حال که‌ گزينه‌ و هدف من تحقق آرمانهايم در چهارچوب سياسی اکنون ايران است، چه‌ ضرورتی دارد به‌ تأکيد بر حق تعيين سرنوشت سياسی کردستان و تأسيس دولت ملی کردستان؟ پاسخ من اين است که‌ استفاده‌ از اين حق می‌تواند زمانی موضوعيت پيدا ‌کند، و آن هم آن زمان که در ايران‌ فردا همچنان شهروند درجه‌ دو و سه‌ باقی بمانم، حق مديريت سياسی خود در ديار خود را از من بگيرند، در مديريت سياسی کشوری که‌ ادعا می‌شود متعلق به‌ من هم هست، مشارکت داده‌ نشوم. آری، چنانچه‌ بر ملتم چنين رود، آنطور که‌ در دو نظام شاهنشاهی و جمهوری اسلامی رفته‌ است، ديگر برای رهائی چاره‌ای جز تلاش برای جدايی کردستان از ايران نخواهم داشت. بي‌خود نيست که‌ چندين بار گفته‌ و نوشته‌ام که‌ تصميم در مورد جدايی کردستان و به‌ قول گفتمان و ترمنولوژی رايج و غالب "تجزيه‌ی ايران" را ـ دست کم در مورد کردستان ـ نه‌ کردها، که‌ نظام حاکم و تفکر حامی آن در بين اپوزيسيون می‌گيرند.

آری، دولت ايران مدتهاست که‌ کردستان را از ايران تجزيه‌ نموده‌ است، منتها بدون اينکه‌ اين کار رسمی صورت گرفته‌ باشد. جدائی از ايران تنها به‌ آن صورت رسمی می‌بخشد و در عين حال به‌ مردم آن خطه‌ حقوقی را نيز اعطا می‌کند. دست کم استعمار داخلی و ستم ملی ديگر در کار نخواهد بود.

در ضمن من تصور نمی‌کنم که‌ تلاشهای "کتانه‌ سلطانی"‌ها و داريوش همايون‌ها ذره‌ای کردستان را به‌ ايران نزديک کرده‌ باشند. بر عکس: با هر فعال کردستانی که صحبت می‌کنم و‌ از موضع ماندن در ايران در چهارچوب يک نظام فدرال دفاع می‌کنم، اين پاسخ را می‌شنوم که‌ "اينها به‌ موضوع کردستان که‌ می‌رسند، فرقی با رژيم ندارند. ببين آقای همايون فلان و بهمان جا چه‌ گفته‌ است و حتی از گرويدن به‌ صف پاسداران جنايتکار رژيم برای مقابله‌ با کردستان و به‌ قول خودش "دفاع از تماميت ارضی ايران" و اعلام آن نيز ابايی ندارد." آری، به‌ جد، بدترين ضربات را به‌ وحدت ايران همين حاميان اشتباهی آن می‌زنند و نه جنبشهای ملی ـ دمکراتيک‌ خلقهای ايران.

به‌ هر تقدير، سخن اول و آخر من اين است که‌ دفاع از "تماميت ارضی ايران" ـ ترمنولوژی که‌ بشدت بار منفی و ضددمکراتيک گرفته‌ است ـ تنها زمانی می‌تواند برای من ـ و مطمئن هستم برای قاطبه‌ی مردم و احزاب کردستان ايران ـ البته‌ تحت نام و عنوانی ديگر، معنی و ارزش پيدا ‌کند که‌ حق شهروندی و صدالبته‌ کلکتيو من محفوظ بماند، کردستان به‌ لحاظ سياسی (سه‌ قوه‌)، امنيتی، اقتصادی و فرهنگی خودمختار باشد، و همچنين در اداره‌ی کشوری که‌ از جمله‌ به‌ کرد تعلق دارد، سهيم باشد (و اينها از‌ مؤلفه‌های اصلی فدراليسم هستند). آنگاه‌ ديگر ايران، ايران من نيز خواهد بود. دفاع غيرکردهای ايران از کردستان تنها می‌تواند به‌ چنين امری خدمت کند.

آقای کرمی عزيز، شما به‌ فعالان کردستان پيام می‌دهيد و مطالبه‌ی مشخصی از آنها داريد. بنده‌ هم به‌ سهم خود وعده‌ می‌دهم که‌ گفته‌های شما را مورد تأمل قرار دهم. راقم اين سطور نه‌ به‌ دليل اينکه‌ خود را عددی بداند، بلکه‌ تنها به‌ عنوان يک شهروند کرد ايرانی که‌ خود را مخاطب ديده‌ است، برای شما يک پيام دارد: جای شما دفاع از کردستان است، البته‌ از منظر و موضع و با ادبياتی دگر. آن هم به‌ دو دليل عمده‌: نخست اينکه‌ تمام خواسته‌های دمکراتيک اکنون مردم ايران بيش از سه‌ دهه‌ است که‌ سرلوحه‌ی مبارزات مردم کردستان و احزاب آن بوده‌ است. لذا مبارزه‌ی مردم کردستان در ذات خود و مابه‌ازای خود برای رهائی مردم ايران از جور و ستم و استبداد حکومت اسلامی نيز بوده‌ است و دوم اينکه‌ کردهای ايران از ايرانی‌بودن کم نياورده‌اند و دين خود را از ديرباز به‌ ايران ادا نموده‌اند.

اين ايرانی‌های غيرکرد هستند که‌ ـ غير از عده‌ای فداکار غالبا چپ و سوسياليست ـ در خدمت به‌ "هم‌تباران" ايرانی خود آن چنان که‌ بايسته‌ و شايسته‌ است ادای دين نکرده‌اند. دو کفه‌ی ترازوی خدمات ايرانيان به‌ کردستان (در کليت خود) و کردها به‌ ايران متأسفانه‌ برابر نبوده‌اند، آن هم چه‌ در عرصه‌ی سياست، چه‌ در زمينه‌ی فرهنگ، ادبيات و موسيقی؛ خدمات برای نمونه‌ مترجم کرد محمد قاضی، رمان‌نويس کرد دولت‌آبادی، موسيقی‌دان کرد ناظری و ... به‌ فرهنگ و ادبيات فارسی بر کسی پوشيده‌ نيست.

پاسخ طرف مقابل، اما، تاکنون ممنوعيت تحصيل زبان کردی بوده‌ است. حاکمان ناجوانمرد و شووينيست حتی اجازه‌ی‌ انتشار نشريه‌ای لوکال به‌ زبان کردی را هم در شهری چون کرمانشاه به‌ کرد نمی‌دهند. حکومتهای رنگارنگ ايران چه‌ بسا در سرکوب کردهای آن سوی مرزها نيز از کمک و خدمت به‌ دولتهای به‌ قول شما "ترک" و "عرب" و به‌ قول بنده‌ ترکيه‌ و عراق نيز الحق دريغ نکرده‌اند. آيا چنين ايرانی می‌تواند به‌ کردها تعلق داشته‌ باشد؟ اين فهرست بسيار دور و دراز است. خود شما هم به‌ بخشی از آنها اشاره‌ فرموده‌ايد. لذا انداختن گناه‌ سازندگان "ملت" مجعول "ايران" بر اساس يک زبان (فارسی) و يک دين (اسلام) و حتی يک مذهب (شيعه‌) گردن "ترکها" قدری هم از بی‌انصافی بيشتر است و کمکی به‌ حل معضل نمی‌کند. خامنه‌ای همانقذر ترک است که‌ اوزال کرد بود.

يقين داشته‌ باشيد که‌ نگرش تقدس خاک و پاک ‌پنداشتن خودی و پليد معرفی کردن ديگران نيز خود محصول "ناسيوناليسم" است و "ناسيوناليسم" از هر منشأی که‌ باشد، هر نامی که‌ بر آن بگذاريم ("ناسيوناليسم کرد"، "ناسيوناليسم فارس"، "ناسيوناليسم ترک"، "ناسيوناليسم عرب"، "ناسيوناليسم ايرانی") و با هر انگيزه‌ای که‌ پيش برده‌ شود، سم است و چون دين "افيون توده‌ها". از شما هم استدعا می‌کنم که‌ در برخورد با مردم غيرپارس ايران خويشتنداری بيشتری پيشه‌ کنيد. کرد و فارس و ترک و عرب و بلوچ دشمن مادرزادی هم نبوده‌اند و نيستند، اين ايدئولوژيها هستند که‌ از آنها دشمن می‌سازند. من شمای فارس را دشمن کرد نمی‌دانم و معرفی نمی‌کنم و برای دوستی با مردم و روشنفکران آذربايجان نيز به‌ ويژه‌ به‌ خاطر همجواری و هم‌ميهن بودن ارزش ويژه‌ای قائل هستم. برخوردهای از گونه‌ی شما ـ هر چند که‌ در به‌ اصطلاح "دفاع" از من کرد هم باشند ـ کمکی به‌ وحدت ايران که گويا‌ نگرانی محوری شماست، نمی‌کند.

با احترامات فائقه‌

ناصر ايرانپور

آلمان، 20 ژوئن 2010

 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

ایران گلوبال

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.