رفتن به محتوای اصلی

رابطه متناقض میان «ده فرمان» و خلاقیت و سعادت بشری
19.03.2010 - 18:02

یک عیدی به همه دوستان و به امیدی سالی پربار برای همه دوستان و ایرانیان

«بگذاریم اگر آقای موسوی گرامی امسال را سال «استقامت و صبر» جنبش سبز اعلام کرده‌اند، ما آن را به سال «استقامت خندان و پرشور»، با توانایی به بازی مدنی پارادوکس و با قلبی گرم و مغزی سرد تبدیل کنیم و در عین وحدت با کل جنبش، مهر و نشان خویش را بر آن بزنیم. زیرا ما می‌بینیم و می‌دانیم که تحول نوین ملت ایرانی و دولت مدرن ایران وارد مرحله نهایی آن و پوست‌اندازی نهایی شده است. ازین‌رو ما ایرانیان با خنده و شادی و در پیوند با یکدیگر، در یک «وحدت در کثرت» نوین ملی و ساختاری، این تولد «ملت رنگارنگ ایرانی،دولت مدرن ایرانی، فردیت ایرانی» را جشن می‌گیریم و به پیش می‌بریم.»

یک «طنز روان‌کاوانه و خنده اندیشمندانه»

همه ما «ده فرمان موسی» را می شناسیم. تقریبا همه مذاهب و در نهایت همه اخلاقیات بشری بر پایه این موازین و فرمان‌های پایه‌ای ساخته شده‌اند. یکایک ما نیز می دانیم که اخلاق جزو ضروری روابط بشری است و تنظیم کننده این روابط است تا این روابط بشری و سعادت بشری ممکن گردند. اساس همه اخلاقیات و مذاهب را می‌توان به این اصل اخلاقی خلاصه کرد که « آنچه بر خود نمی‌پسندی، بر دیگران مپسند» و این اصل خوبی برای ایجاد ارتباط عادلانه با دیگران و احترام به مرزهای دیگران است. آزادی بدون مرز ممکن نیست و معنا ندارد.

با این حال این ده فرمان و کلا فرمانهای اخلاقی بایستی به وجود آمده باشند، زیرا انسانها به گونه دیگری عمل می‌کرده و می‌کنند وگرنه نیازی به این فرمانهای اخلاقی نبود. تا دزدی و میل دزدی نباشد که فرمان بدبودن دزدی به وجود نمی آید. علت این تناقض چیست؟ چرا گناه و اخلاق لازم و ملزوم یکدیگرند؟

سوال مهمتر اما این است که آیا این فرمانهای اخلاقی در تناقض با «ذات تمناطلب و آرزومند، عاشق و خراباتی» بشری نیست. بشری که مرتب در جستجوی بهشت گمشده ای می گردد یا می خواهد مرتب چیزی نو بوجود آورد. چیزی که هیچگاه کامل بدست نمی آید و ازینرو خلاقیت بشری نیز هیچگاه پایان نمی‌یابد. رابطه میان خواست خلاقیت و پیشرفت در بشر و این ده فرمان چیست؟ رابطه میان حالت تمنامند بشری و این فرمانهای اخلاقی چیست؟ آیا این فرمانها در جهت حفظ و ارضای این خلاقیت‌ها و تمناهای بشری عمل می‌کنند و یا می‌خواهند مانع آن شوند؟ و آیا اصولا جلوگیری از این حالت‌های بشری ممکن است؟ آیا خواست چیرگی بر این تمناها و خواست‌های بشری باعث و بانی جنگ جاودانه اخلاق/گناه نبوده است؟

برای دست‌یابی به جوابی خندان و خردمندانه به این سوالها به سراغ « ده فرمان» می‌رویم و رابطه آنها را با خلاقیت هنری و علمی بشری، با تمنا و سعادت زمینی بشری بررسی می‌کنیم.:

1/ فرمان اخلاقی اول: «تو باید یکتاپرست باشی و در کنار من خدایی دیگر نپرستی». اگر اینجا تک‌خدایی را به معنای تک‌مذهبی، تک‌راهی، وفاداری به یک حقیقت و یک اخلاق بدانیم، آنگاه براحتی می‌بینیم که این خواست مخالفت خلاقیت و سعادت بشری بوده و هست. زیرا خلاقیت بشری ناشی از این بوده است که هیچگاه به یک راه و یک نگاه و یک حقیقت و یک سیستم وفادار نبوده است و هر هنرمند خلاق، هر متفکر خلاقی به خدا و راه خویش خیانت کرده است و خدا و راهی نو، نگرشی نو را آفریده است. حتی همینکه می شود از یک خدای واحد و مذهب واحد، روایات مختلف ایجاد کرد، باعث پروتستانیسم مذهبی و تحول مداوم مذهب و مفهوم خدا شده است. همانطور که سعادت بشری همیشه اول یک سعادت فردی است و به معنای خیانت و پشت کردن به راه جمعی و خواست خانواده و جمع و جستجوی عشق و حقیقت فردی است. بنابراین این اصل اول مخالف خلاقیت و سعادت بشری است. به زبان نیچه دموکراسی به معنای حکومت خدایان است و نه حکومت تک خدایی.

2/. فرمان دوم: « تو حق نداری تصویری از خدای دروغین بیافرینی». این فرمان نیز مخالف شدید خلاقیت هنری است. هر خلاقیت هنری دقیقا با شکستن تصویر کهن و ایجاد تصاویر نو از خدا و زندگی، از همه چیز، از عشق تا اروتیسم، از تنهایی تا افسردگی و جنگ و غیره به وجود آمده است. بدون توانایی به ایجاد این تصویر و روایات نو از همه چیز، آنگاه بشر و خلاقیت بشری محکوم به سترونی و تکرار است. محکوم به مرگ است.

3/ فرمان سوم: « تو حق نداری از نام خدایت سوء‌استفاده کنی». بخش اعظم پیشرفت‌های علمی و سیاسی و یا غیره همراه با سوءاستفاده از این یا آن ایده و خدا بوده است. تازه مشکل وقتی بیشتر و «انسانی تر» می‌شود که پی می‌بری حتی همان نام اول و مفهوم اول از خدا یا زندگی نیز فقط یک «کپی یا المثنی»، یک «روایت» و در نهایت یک خطا و سوءاستفاده بوده است. آنموقع دیگر این «فرمان اخلاقی» اصلا کاربرد ندارد. یعنی وقتی وارد جهان و نگاه پسامدرن می‌شوی. به قول لکان هر شناختی از یک خطا نشات می‌گیرد. ثانیا سوءاستفاده از نظرات و یا از دیگران کار زشتی است اما سوال این است که چرا این کار آن قدر لذت‌بخش است که هر کسی در زندگیش، چه دوستانه یا از روی دشمنی و کین‌جویی، چه از روی خنده و یا از روی خشم، حدااقل یکبار این کار را کرده است و مداوم وسوسه آن را در خویش احساس می کند، به خصوص وقتی انسان با آدمهای کودنی روبرو می شود که تازه ادعاهایشان اونجای جهان را نیز پاره می کند. خود خدا هم که باشی ، این موقع کف دستت می خاره برای اینکه سرش کلاه بذاری و بهش بخندی. یا تبدیلش کنی به « موضوع جوک و شوخی» محفل دوستان. این خصلت خدایی از کجا می آید؟ یعنی خدا فرزندانش را که تصویر خود او هستند، خوب می شناخت که این فرمان را داد و یا می‌خواست با این فرمان کاری کند که متوجه این «شوخ‌چشمی و حیله‌گری» خویش شوند، اما آن را زیبا سازند، تعالی بخشند، این شوخ‌چشمی را خدایی و خندان سازند، به جای اینکه به یک سوء استفاده کن زشت و پست تبدیل شوند. شاید منظور او اینها بوده است، یعنی بنیادگرایان. زیرا بهرحال به زندگی عمیق بنگری یک «شوخی باحال» بیش نیست که مرتب با آرزوها و امیدهای ما بازی می‌کند و از ما سوءاستفاده می‌کند تا به چیزی دل ببندیم و بعد نشون میده که اکثر این آرزوها سرابی بیش نیست و به ما می خنده، اما خنده‌ای دوستانه.

4/ «روزهای احیای مقدس مذهبی را بجا آور»: این اصل خوبی است اما اینجا نیز بشر هر وقت تونسته، این روزهای مقدس را به روزهای زمینی خودش تبدیل کرده و یا روایات نو از آن ساخته وگرنه شاید اصلا به این روزها اهمیت زیادی نمی‌داد. مثلا فکر کنید به رقص زنجیرزنی و سنج‌زنی جنوبی‌های ایران در روزهای عاشورا و تاسوا با این ریتم « تک آس، تک خشت». یا قرار گذاشتن جفتها در این مراسم و رد وبدل کردن عشقهای الهی و زمینی در این روزها در کنار خوردن « پلو قیمه خوشمزه نذری». همین موضوع و ایجاد روایات نو را در همه اقوام و ملتهای دیگر به شیوه‌ های مختلف می‌توان دید. یک نمونه هنری آن ، نقاشیهای هنری مارک شاگال از این روزهای مذهبی است و ویولون زدن یک خر شاد و غیره. بنابراین این اصل با « یک پاراگراف و یک ولاکن» با خلاقیت بشری و آرزومندی بشری همسو است.

5/ فرمان پنجم:« به پدر و مادرت احترام بگذار». این اصل زیبا و خوبی است، اما بشرطی که پدرها و مادرها نیز احترام ما فرزندان را بجا بیاورند. جاده یکطرفه که نیست. اما این اصل با خلاقیت بشری و نیز با سعادت بشری ( به ویژه از سنین جوانی و شروع شور عشقی/ اروتیکی و جستجوی حقیقت فردی) در تناقضه و شما هر جا یک کار بزرگ هنری، یک رمان بزرگ، نقاشی یا موسیقی بزرگ یا یک فکر بزرگ می‌بینی، همیشه ته اون این جدال میان «پدران/مادران و فرزندان»، میان پدر/پسر، مادر/دختر و یا بالعکس و حالات چندسودایی این جنگ و جدال را می‌بینی. اصلا بدون این جنگ سهراب/رستم، ادیپ/ پدرش، نه شاهنامه ارزشی داشت و نه فروید و روانکاوی به وجود می‌آمد. بنابراین این اصل نیز با «اما و اگر» با خلاقیت و تمنای بشری همسو است.

یعنی اگر احترام به پدر و مادر آنقدر شدید بشه که فرد اصلا بترسه از آنها جدا بشه، بترسه از آنها و گذشتگان عبور بکنه، پس اون فرد و یا اون ملت بدبخته و محکوم به «اختگی و سترونی» است. محکوم به این است که هفت ساله نشده، هزارساله و پیر و زمین گیر بشه. اما اگر هم در روابط خانوادگی پدر ومادرش را دوست بدارد و به آنها احترام بگذاره و هم در ذهنش بگه، خوب حالا تو هنر و تو علم حسابتونو می‌رسم، ازتون جلو می‌زنم و نشون میدم که شانس آوردید منو بدنیا آوردید، آنموقع این فرمان اخلاقی می تواند با خلاقیت و تمنای بشری کنار بیاید. در عشق هم همینطوره. اینجا احترام درونی زیاد باعث میشه که فرد همش همسر و یا دوست زن یا مردی را انتخاب بکند که عین مادر یا پدرش هستند و یا اگر از آنها خشمگین باشد مرتب نقطه مقابل آنها را انتخاب کند، اما در نهایت اسیر رابطه با آنها باقی می‌ ماند. پس اینجا نیز احترام با حفظ این ضابطه خوبه که بگی «خدا نکنه همسر و عشقم، مثل اونها بشه. اگه هوسه، یک بار بسه». یعنی عشقت به پدر ومادر، به استاد، به خدا و وطن و در کل به «دیگری و غیر» یک عشق و رابطه پارادوکس همراه با عشق و علاقه/نقد و طنز باشه.

6/ فرمان ششم: «تو حق نداری کسی را بکشی». با این فرمان موافقم. اما چرا اکثر کسانی که دست به کشتار می‌زنند، قبلا حسابی اخلاقی بودند و حال یکدفعه می‌ترکند و ازینور به اونور می‌افتند؟ یا به اسم دین و ایدئولوژی راحت دست به کشتار می‌زنند؟ موضوع مهم اما اینه که فکر کنید اگر تو فیلم‌ها و تو کتابها کسی را نمی‌کشتند، پس باید کل هنر فیلم و بخشی مهم از ادبیات و هنر را بدور می‌انداختیم. ازین جهت این فرمان اخلاقی دقیقا دشمن هنر سینما و فیلم و کارگردانانی چون هیچکاک، اسکورسیزی و فیلم‌های «پدرخوانده» و غیره است و موسی موقعی که این فرمان را می‌نوشت، اصلا به فکر این نبود که روزی هنری به اسم هنر هفتم زاییده می‌شود که همه معتادش می‌شوند. بنابراین اینجا نیز موضوع «چگونه کشتن» است.

هنرمندان، متفکران، انسان‌های خلاق هنری و علمی، همیشه قاتلند. زیرا آنها همیشه برای ایجاد تصویر و نگاهی نو، شروع به کشتن نگاه و تفکر گذشته می‌کنند. همین‌ طور آدمهایی که می‌توانند از روابط غلط عشقی و احساسی بیرون بیایند و رابطه غلط را بکشند، آنها نیز خوش‌بخترند. زیرا کسانی که نمی‌تونند این کار را بکنند، یا آخر خودشون یا همسرشونو می‌کشند و به آتش می‌کشند و یا به جاش «غذا و شیرینی‌ها» را می‌خورند و می‌کشند و حسابی چاق می‌شوند و از چربی زیاد سکته می‌کنند و می‌میرند. بنابراین این اصل اخلاقی را بایستی به این شیوه نو بیان کن: «که تو حق داری هر سیستم فکری و اخلاقیات غلط، هر ساختار سیاسی و حقوقی غلط، هر رابطه عشقی و دوستی غلط و بیمار را بکشی و خودت و ملتت را از آن رها سازی. اصلا بدون اینکار به سعادتت دست نمی‌یابی. بنابراین به جای کشتن آدمها، افکار و روابط غلط را بکش، تصویر آنها را در درون خودت بکش تا راحت بشی به جای اینکه اسیر آنها بمانی و آخر از خشم بترکی و باعث قتل خودت یا دیگری شوی و از طرف دیگر باعث ایجاد این فرمان اخلاقی شوی. یعنی آفریننده خندان و قاتل الواح و روایات کهن بشو».

7/ فرمان هفتم:« تو نباید به هوی و هوست تن دهی». این اصل دقیقا قاتل هر هنر اروتیکی، هر سعادت و تمنای اروتیکی بشری است و فکر کنید اگر هنرمندان و متفکران به این اصل تن می‌دادند، چه بلایی بر سر هنر و ادبیات و فیلم جهانی، بر سر تمامی تفکرات مدرن و پسامدرن در عرصه تن و اروتیک و اغواگری می‌آمد. فکر کنید اگر ساد، ناباکوف، اسکار وایلد، ژان بودریار، سیمون دوبوار و غیره به این فرمان تن می‌دادند، ما امروز با چه فقر فرهنگی و علمی روبرو بودیم و چه بدبختی آدمها در روابط زناشویی و عشقیشان باید می‌کشیدند. از همه بدتر این است که این فرمان باعث می‌شود که مومنانی که به این اصل باور می‌کنند، همینکه از خانه بیرون می‌زنند، با دیدن اولین دختر در خیابان دچار وسوسه و هوی و هوس میشند و مجبورند به خانه برگردند و طهارت کنند و به کار و زندگیشان نمی‌رسند. وقتی انسان تشنه جنسی شود که دیگر اصلا کودک و بزرگ برایش فرق نمی‌کند و مثل فیلم «جویندگان طلای» چارلی چاپلین با دیدن کفش به یاد مرغ سوخاری می‌افتد. حال وضعیت تراژیک/کمیک این دوستان را با دیدن این همه وسوسه کوچک و بزرگ در خیابان ببینید. زیرا مشکل این است که وقتی وسوسه را حتی زیر چادر می‌کنی، تازه صدا و وسوسه‌اش بلندتر می‌شود و اگر قبلا بایستی کامل لخت یا نیمه لخت می‌بود تا شخص وسوسه یا اغوا شود، حال یک تار مو کافیست که سریع مجبور شوی به خانه برگردی و طهارت کنی و یا اسیر این وسوسه نابکار شوی و بعد هی توبه کنی، هی تکرار.

سازنده این فرمان اخلاقی اگر نوزده قرن صبر می‌کرد تا زمانی که «ساحل لختی‌ها» در کشورهای مدرن بوجود می آمد، بعد می‌فهمید که بهترین کار برای کشتن هوی و هوس، ترویج «لختی کامل» است. به این دلیل آدمهایی که در این جزایر راه می‌روند و آفتاب می‌گیرند، آنگار تو اداره هستند و بغل دستی شان نیز یک آدم و حوای لخت و بدون برگ انجیر نیست بلکه انگار صدتا لباس تنشه. این موضوع راز جسم و اروتیک را نیز برملا می کنه. زیرا جسم انسانی یک «جسم نمادین» و سمبولیک است و همان «حجاب و رازورزی» این جسم، آن را زیبا و اروتیکی می‌کند. ازینرو نیز نیمه لخت همیشه از لخت تمام و کمال، اروتیکی تر است. ازین‌رو هر چی بیشتر زیر حجاب قرارش می‌دی، بیشتر اغواگر میشه و هی شخص می‌خواد ببینه اون زیر چه خبره. ازینرو اروتیسم بشری همیشه با راز و حجابی همراه است که می‌خواهد کشف شود.

بنابراین این فرمان اخلاقی نیز اصولا ضد انسان است و موضوع نیز اینجا این است که «وسوسه‌ات» را از سناریوی وسوسه/گناه بیرون بیاوری، آن را به «اغوا و اروتیک زیبا و فانی بشری» تبدیل کنی و لذتشو ببری. یا اینکه به بلوغ بیشتری دست یابی و ببینی که چرا جسمت و تمنای عشقی و یا اروتیکی ات، دارای «اخلاق» است و به این دلیل جسم و تن من و شما به هر کسی راه نمی‌دهد، از هر کسی خوشش نمی آید و نمی‌تواند با هر کسی بخوابد، مگر اینکه از تشنگی دیگر توانایی انتخاب را از دست داده باشد و کفش را مرغ سوخاری ببیند و چشماش تبدیل به « دوربین رونتگن» شده باشند که حتی از روی چادر ضخیم، وزن و پیچ و خم کمر دختر را از دویست متری حدس می‌زند و حال می‌کند. بی‌دلیل نیست که از قدیم گفته‌اند، آدم گرسنه دین و ایمان ندارد. جسم و تمنا دارای اخلاق است ازین‌ رو وقتی به کسی که دوستش داری، درد می‌آوری، قلب و وجود خودت نیز درد می‌گیرد. اما همین جسم و تمنا حاضر به خیانت خندان است وقتی می‌بیند که رابطه یا دیگری قدرش را نمی‌داند. بقول نیچه « روزی به زنی گفتند که تو با «زناکاری» عهد عشق و زناشوی را شکستی. زن جواب داد که ابتدا این عشق و زناشویی بود که کمر مرا شکاند». ازینرو زبان انسان متفکر و یا هنرمند، زبان انسان خلاق همیشه یک «زبان خائن، کام‌پرست و اغواگر» است. هر چشم‌انداز نوی هنری یا فکری در واقع اغوا و تمنایی نو نیز هست، برای چشیدن و دیدن جهان و دیگری به شکلی نو و با لذتی نو.

8/ فرمان هشتم: «تو نباید دزدی بکنی». موافقم، بشرطی که شرایط مالی و اقتصادی را برای انسانها نیز فراهم آورند که نیاز کمتری به دزدی داشته باشند وگرنه به آدم گرسنه گفتن اینکه دزدی نکن و آدم باش، خوب حماقت است. اول که سیر شد، بعد آدمیت ‌اش می‌تواند خودنمایی کند و توبه کند. اما این فرمان فطرتا و ذاتا با آفرینش هنری و علمی در تناقض است. زیرا نوابغ هنری و علمی همیشه دزدی کرده‌اند. آنها نگاه‌های دیگران را گرفته‌اند اما ترکیبی نو و جدید آفریده‌اند. پس اینجا باید این فرمان را تصحیح کرد و گفت که «کپی کردن» نگاه دیگری بدون بیان اسم و نام او بد است، اما برای دست‌یابی به نبوغ هنری و فکری به قول نیچه بایستی «دزدی خوب» را یاد گرفت. زیرا نابغه چیزی جز یک «دزد خوب» نیست. چه برسد به اینکه انسان یا متفکر و هنرمند اصلا جهان و متون را بسان «متون بینامتنی و هایپرتکستی» ببیند که اونموقع دیگر دزدی اصل است و نبوغ فرع. زیرا با چنین نگاهی می دانیم که هر چه بخواهیم بگوییم قبلا و به گونه ای گفته شده است و در پیوند با متونی دیگر است. ما می‌توانیم بر اساس این متون نگارش فردی و متفاوت خویش را ایجاد کنیم. یعنی «دزدی خوب و خائنی شریف و نابغه باشیم».

9/ فرمان نهم: «تو نباید پشت همسایه‌ات حرف بد بزنی و غیبت کنی». با این اصل نیز موافقم. غیبت کردن قاتل رابطه و دوستی است. بایستی جرات داشت جلوی روی همسایه نظرمان را به او بگوییم و یا جرات داشت جلوی رویش از او غیبت کرد و بد گفت.( البته در موقع چنین قهرمان بازی لازم است که حتما چندتا دوست قلدر همراه داشته باشید و همسایه بهتر است تنها و بیکس باشد و دوستانتان بایستی دورش را گرفته باشند تا شما بتوانید رودرو بهش حرفتان را بزنید).

اما در عرصه هنری و فیلم اگر این غیبت‌ها و دروغگوییها نبود، اصولا بخش اعظم فیلم‌های جنایی، خانوادگی و حتی فیلم‌های هندی با پندهای اخلاقی به وجود نمی‌آمد. «هالیوود و بالی‌وود» وجودشان به همین غیبت‌ها زنده است. فکر کنید که اگر روزانه این همه روزنامه شهری درباره زندگی انسانهای مشهور نمی‌نوشتند، غیبت نمی‌کردند، غلو نمی‌کردند، و مردم هر روز حریصانه این اخبار جنجالی را نمی‌خواندند، آنگاه چه بلایی سر اقتصاد کشورها می‌آمد و چقدر دعواهای خانوادگی و شهری زیادتر می‌شد. زیرا اگر این غیبت درباره دیگران و همسایه نبود، آنگاه آدمها مجبور بودند به مشکلات عشقی، خانوادگی، کاری و ملی خودشون بپردازند و تعداد جنایات و کتک کاری‌ها، اخراجیها بیشتر می‌شد. بنابراین اینجا نیز با قبول اصل و نیت خوب فرمان اخلاقی بالا، بایستی آن را با «ضمیمه» در زندگی انسانی قبول کرد. یعنی غیبت بگیم، اما غیبت خندان و با شوخ‌چشمی. بد دیگران را نخواهیم. خوشحال بشیم که آدمهای مشهور هم گاه زمین بخورند و یا عشقشون ولشون کنه، اما «سمی» نشیم و بدبختی نهایی هیچکس را نخواهیم .به ویژه وقتی خودمان شکست عشقی یا مالی خورده‌ایم، خواندن این جنجالها مفید است. ( من در این شرایط در دوران جوانی کتاب « تراژدی سرخ پوستان» را می‌خواندم و به خودم دلداری می‌دادم که ببین بدبخت تر از تو نیز بوده و خواهد بود.). از همه مهمتر اینه که یاد بگیریم درباره خودمون هم غیبت کنیم و بد بگیم. یعنی مهم اینه که «غیبت کردن» را زیبا کنیم و تعالی بخشیم. آن را خندان و شاد کنیم.

10/ فرمان ده: «تو نباید خانه همسایه و زن همسایه و یا ملکی دیگر از او را بطلبی و یواشکی بخواهی». خوب این اصل اخلاقی دیگر واقعا خیلی ضد انسانی و ضد هنر و پیشرفت است. زیرا «حسادت» و اینکه «همیشه مرغ همسایه غاز» است، یکی از مهمترین رانش‌ها و انگیزه‌های بشری برای پیشرفت از دیگری و از همسایه و برای فانتزیهای یواشکی انسانی است. بیرون کردن حسادت از انسان و میل بهتر بودن از دیگری و به ویژه از همسایه مثل این است که اصلا به او بگویی انسان نباش. بی‌دلیل نیست که این فرمان، فرمان نهایی و اصلی است. زیرا انگار موسی نیز می‌دانسته است که همینکه با ده فرمان از کوه به پایین بیاد، می‌بینه که قوم یهود در غیابش به همسایه و خدایانش حسادت کرده و حتی چندروز دوام نیاورده و «گاو سامری» را ساخته و در حال عبادت کردن آن و خوشگذرانی است.

یا فکر کنید حسادت را از عشق و روابط دوستی بیرون کنید، از اون عشق چی میمونه. انسان سنتی و مدرن نیز ندارد. همه حسودند، هر کدام به شکلی. تفاوت در اینه که انسان سنتی به خاطر حسادت ممکنه خودش، عشقش و کل شهرو به آتش بکشه و خون ناموسی جلوی چشمشو بگیره، اما آدم مدرن حدااکثر فریاد میزنه، لیوانی را می‌شکند، مدتی الکلی می‌شود یا سعی می‌کند در ماجراجوییهای عشقی جدید حسادت و غمشو حل و گم کنه، بعضی وقتا هم خودشو یا معشوقو می‌کشه. اما بعد از این دوران میشینه و شروع میکنه به نوشتن این حوادث و ازش یک «رمان جدید» و موفق ایجاد می‌کنه که سریع نیز ازش فیلم ساخته میشه. یعنی باز هم هالیوود و بالی‌وود بدون حسادت به دیگری و به ویژه طلب و تمنای یواشکی «زن همسایه و دختر همسایه و همکار» یکی از موتیوهای اساسی خویش را از دست می‌دهند. سینمای ایرانی نیز که جای خود دارد، بدون این موتیو که نمی‌تونه آخر اکثر فیلمهاش پند اخلاقی بده و بگه، دیدید گفتم به زن همسایه و مال همسایه نگاه نکن، تا از راه بدر نشی و بدبخت نشی، پات به کمیته و شلاق خوردن نکشه. یا آخر فیلم آدم مومن میشه و می‌فهمه « غاز همسایه، مرغ یخزده است».

بنابراین اینجا نیز اصل سعادت و خلاقیت بشری «چگونه حسودشدن، چگونه هیزی کردن» است. زیرا یک حسود خوب و خندان یک عاشق خوب و شرور است و یک «هیز خوب» یک هنرمند، فیلم‌ساز و متفکر خوب. مگر می‌شود تا هوس نکنی مرتب از «سوراخ کلید»، داخل «اطاق ممنوعه» و روابط ممنوعه را ببینی، بتونی یک متفکر و هنرمند خوب بشوی. متفکر خوب و هنرمند خوب و از همه بیشتر روانکاو خوب دارای این حالات «هیزی و کنجکاوی خندان است وگرنه کی حوصله دارد که از صبح تا شب از بدبختیهای دیگران در خانه، در رختخواب و غیره بشنود و دیوانه نشود.

جمع‌بندی نهایی

بنابراین اساس زندگی و خلاقیت و سعادت بشری این است که چگونه ما تمناها و حالات انسانی خویش را «زیبا و تعالی بخشیم». یا اگر بالغ‌تر باشیم، ببینیم و لمس کنیم که این تمناها و حالات انسانی دارای خرد و منطق و «اخلاق» هستند. آنها به قول لکان دارای «اخلاق تمنا» هستند و «قدرت سمبولیک» ما، حقیقت ما محسوب می‌شوند. حقیقت و قدرتی که مرتب ما با حالت و تمنایی نو از آن در خواب و بیداری آشنا می‌شویم و باید آن را به قدرت و یار خویش تبدیل کنیم وگرنه محکوم به آنیم که اسیر « حالات نابالغانه و یا بیمارگونه» این تمتع و رانش باشیم. یا مثل انسان اخلاقی اسیر جنگ وسوسه/گناه باشیم. ده فرمان اخلاقی به خودمان بدهیم و همان لحظه که این فرمان را می‌دهیم، ازش عبور کنیم و تن به هوی و هوس دهیم و سپس توبه کنیم تا وسوسه و چرخه گناه/وسوسه بعدی.

یا می توانیم به کمک نگاه دلوز/گواتاری پی ببریم که اصولا زندگی، جسم و هر حرکت بشری یک «ماشین تولید آرزو و اشتیاق» است و زندگی خلاق و آرزومند است. مرتب آرزو و تمنای نو تولید می‌کند و هر ارتباطی با دیگری، چه با فانتزی خود و یا با دیگری، باعث ایجاد خلاقیت‌های نو و تمناهای نو می‌شود. بنابراین نمی توان با هیچ فرمان اخلاقی این زندگی و تمنای بشری را سرکوب کرد و یا همیشه به بند کشید. زیرا سرکوب این خلاقیت و تولید تمنا به معنای سرکوب زندگی و رشد بیماری و در نهایت بی‌اخلاقی است. ازین‌رو اخلاق مقدس و مطلق همیشه دشمن خویش و انسان بی‌اخلاق و بی‌مرز را می‌‌آفریند. زیرا این اخلاق خود نیز در خفا لذت‌پرست و بی‌مرز و مطلق‌پرست است و وقتی ایمانش را از دست می‌دهد، از آنرو هیچ مرز و احترامی نیز دیگر نمی‌شناسد و از «کاهن اخلاقی» به «کاهن لجام‌گسیخته» تبدیل می‌شود.

باری به باور من با قبول «ذات آرزومند بشری»، با لمس «اخلاق و منطق تمنا و جسم»، با درک « حالت درون‌بودی تولید تمنا و اشتیاق در زندگی و انسان»، با درک اهمیت این تمناها برای خلاقیت و پیشرفت و سعادت بشری است که انسان می‌تواند سرانجام از چنگ این اخلاقیات کهن و مقدس بیرون آید و به اخلاق جسم و زندگی تن دهد. به اخلاقی که مرتب قابل تحول و چشم‌اندازی است. اخلاقی که همزمان سخت‌گیر است و قدر عشق و دوستی و اهمیت احترام به دیگری را می‌داند زیرا دیگری، خود اوست. نیمه گمشده اوست. نیمه گمشده‌ای که هیچگاه کامل بدست نمی‌آید و ازینرو می‌توان مرتب روایاتی نو از زندگی و هنر و علم آفرید و نیز عشق و دوستی‌های نو. یا مرتب می تواند روابط قدیمی را به مرحله و لمس درجه جدیدی از عشق و تمنا رساند. برای اینکار اما عشق به زندگی، باور به زندگی و به خویش و «خنده و طنز» لازم است و امیدوارم این «روانکاوی خندان» شما را در دست‌یابی به سعادت فردی و جمعی تان یاور باشد.

پس‌گفتار:

راستی برای کسانی که با این مباحث آشنا هستند، شاید قابل رویت باشد که در این مطلب من هم از یک «فیلم مستند» درباره رابطه خلاقیت و ده فرمان استفاده و یا سوءاستفاده کرده‌ام، هم از نگاه نیچه و ماکیاولی دزدی کرده‌ام و هم از عبید زاکانی و مقاله «اخلاق الاشراف» او یواشکی طنزهایی بلند کرده‌ام و به کارهایش دید زده‌ام. اما همزمان می‌توان دید که چیزی نو بوجود آورده ام و این نوشته یک طنز شیرین و یک «دزدی خوب» است و چنان ماهرانه در همه اندیشه ها و نگاهها دستکاری کرده‌ام، چیزهای جدید و اورژینالی به آنها اضافه کرده‌ام و آنها را به خدمت نگاه و طنز خویش درآورده ام که حتی خود نیچه و ماکیاولی نیز نمی‌توانند دقیق جمله‌ای را پیدا کنند که از آنها دزدیده‌ام. مگر آنجا که برای ردگم‌کنی نامشان را برده‌ام. باری « دزد» هم «دزد خودمانی و ایرانی» که همه، از لباس تا جالباسی، را با هم می‌برد و تازه طلبکار هم هست و می‌گوید:« آقا دزد جد و آبادته. حرف دهنتو بفهم».

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

ایران گلوبال

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.