رفتن به محتوای اصلی

سخنی با روشنفکران دینی
30.01.2010 - 16:19

مشکلی دارم ز دانشمند مجلس بازپرس

توبه فرمایان چرا خود توبه کمترمی‌کنند؟

پیش از آغاز بحث، به اصطلاح رایج، نخست موضعم را روشن کنم: من در گستره‌ای که به پسندهای سیاسی و اجتماعی مربوط می‌شود یک سوسیال دموکرات چپ هستم. بر این اعتقاد که تئوری‌های نولیبرال درهای توهشی نوین را بر بشریت می‌گشاید و قانون جنگل را به شکلی دیگرگون مجددا بر حیات اجتماعی انسانها چه در عرصۀ ملی و چه در عرصۀ بین‌المللی چیره می‌سازد. به این برآورد رسیده‌ام که مالکیت خصوصی و به ویژه بی‌حد ومرزش تنها می‌تواند بر آنچه‌هائی اعمال شود که قابل بازتولید هستند: خودرو، پوشاک، وسائل زندگی و...... و نه عرصه‌هائی که فضای زیست مجموع ساکنان زمین را تشکیل می‌دهد: یعنی زمین، آب و هوا. در این زمینه‌ها همۀ ما ساکنان زمین اجاره‌دارانی با اجازۀ بهره‌برداری محدود می‌توانیم باشیم و نه مالکانی با حق اسقاط کردن و گنداندن و به پلیدی آغشتن و نیز محروم کردن دیگر ساکنان زمین از حق حیات.

به این برآورد رسیده‌ام که انسان حیطۀ قوانین طبیعی را در بسیاری عرصه‌ها ترک گفته‌است. در گلۀ شیران هیچ شیر نری بدان خاطر که رقیبش را کشته است، حتی سرزنش نمی‌شود، بلکه گلۀ شیران سروری او را می‌پذیرد. در جهان انسان نه از آنجا که چنین چیزی اخلاقا از ازل منفور بوده‌است، بلکه از آنجا به عنوان جنایت تعریف و حتی با مجازات مرگ یا قصاص پادافره داده شده‌است که اگر در بر پاشنۀ ضعیف‌کشی بچرخد، سنگ بر سنگ نظمی که آدمیان برای خود به وجود آورده‌اند، تا در پناه یکدیگر و در سایۀ تقسیم کار بزنید، بند نخواهد شد. بنا بر این نمی‌توان هیچ سازوکاری از جهان انسان را به حکمیت خرد حسی آنچنان که اسپینوزا تعریف می‌کند یا خرد کسبی یا معیشتی یا جزوی آنچنان که قدمای خود ما تعریفش کرده‌اند وانهاد. انسان به ناگزیر نظمی را به وجود آورده‌است که مابه‌ازائی در حیات وحش ندارد. او ناگزیر است این نظم را در جهت خرد منطقی اسپینوزائی یا عقل سلیم قدمائی خود ما سامان دهد. گرچه نمی‌تواند خرد معیشتی یا کسبی یا حسی را به دور بیندازد؛ چرا که انسان با این که انسان است، اما همۀ غزائز یک حیوان شکارگر را نیز در خود دارد. رسیدن به تعادل میان این دو گونه خرد و رسانیدن جامعه به میانگینی از این دو تنها بهشت ممکن در جهان مادی‌ست. من نمی‌دانم در جهان مینوی چه بر انسان خواهد گذشت. اما ظاهرا پیامبران نیز وجود غریزه و فرمایشاتش در بهشت را حتی نفی نکرده‌اند: حور و قلمان و جوی شیر و شراب و سایۀ طوبی نه مگر در خدمت برآوردن غرایز آدمی‌اند؟ و اما آیا جنگ همۀ صالحین با ضالین در تمام تاریخ انسان بر سر القای لزوم رعایت تقدم خرد منطقی بر کسبی نبوده‌است؟ به گمان من جز این نیست. جامعۀ انسان بر خلاف گله‌های حیوان نمی‌تواند بر مبنای سروری قوی‌تر و یعنی تنها بر مبنای الزامات خرد معیشتی بقا یابد: نقسیم کار، تعاون و هم‌یاری انسان‌ها تنها ضامن بقای جامعۀ انسان است و اینها تنها در سایۀ برتری نهادن خرد منطقی بر خرد حسی یا کسبی ممکن می‌شوند.

باری انسان ناگزیر از ساماندهی جامعۀ خویش است.

با این همه، سازوکارهای این ساماندهی نمی‌تواند چنان باشد که کشندۀ ابتکارات و خلاقیت‌های فردی بشود. دامنۀ هوش در میان افراد همۀ انواع زیندگان ناهمگون است؛ اما از آنجا که انسان از بنیاد، بخشی نیز محصول کار و اندیشۀ خود است و دیگر یک موجود صد درصد طبیعی نیست، این نابرابری بسیار پردامنه‌تر شده‌است؛ و روشن است، اگر افراد باهوشتر نتوانند از بهرۀ هوشی خود چنان بهره برند که نفعی نیز به کل جامعه برسد، اگر نه همۀ آنها، دست کم بخش بزرگیشان هوش خود را در راه شیادی و رذالت و باندبازی و توطئه برای گرفتن سهم‌ بیشتر و یعنی تباه‌گری اجتماعی خرج خواهند کرد. به گمانم همۀ مصلحانی که کوشیدند با نصایح اخلاقی و انقلاب فرهنگی جلوی این دژپوئی‌ها را بگیرند، بسیار خوش‌باور بودند و انسان را نمی‌شناختند. خود دستگاه نصیحت‌گر (نهی از منکر و امر به معروف) اگر داوخواهانه نباشد، اگر متکی بر قدرت حکومتی باشد یا در تیول آن، کانالی خواهد شد برای گنداندن. زرنگ‌هائی این نهادها را قبضه خواهند کرد تا که تبدیلشان کنند به دم و دستگاه‌هائی برای عوام‌فریبی و گرفتن سهم بزرگتری از مادیات به نفع خویش: آنها توبه‌فرمایانی خواهند بود که خود هرگز توبه نمی‌کنند و اما، برای برآوردن خواست‌های غریزی‌شان و توبه‌فرمائی‌های ریاکارانه‌شان از پهن کردن بساط داغ و درفش و بر دار کردن حسنک وزیر خردمند وسنگسار حسین‌بن منصور حلاج و صدور فتوای ارتداد حافظ شیراز و زنده در آتش سوزاندن دانمشندی همچون جیوردانو برونوهم ابا ندارند. آنان توبه‌فرمایانی خواهند شد همچون شیخ یزدی و هاشمی شاهرودی و لاریجانی‌ها و شخص ولی امر مسلمین جهان.

و

در میان فرمایشات غریزه، در جهان انسان، سهمگین‌ترین و خطربارترین‌ها نه نیاز ساده به مادیات بیشتر، بلکه، نیاز به احترام از سوی هم‌نوعان است. زخم تنهائی هراس‌بار فرد انسان که از اندیشندگی او ناشی می‌شود و پی بردن به حتمیت مرگ که چون مغاکی تیره برابر او دهان گشوده دارد، اگر در معاشرت و هم‌سخنی و هم‌دردی متقابل و مهرورزی و شفقت و مهرپذیری با، و از دیگر انسان‌ها درمان و مرهمی نیابد، می‌تواند به تمایل به در اختیار گرفتن آنها و خدائی کردن بر آنها برروید. هیچ صاحب قدرتی اگر قابل عزل نباشد، از این بلیه مصون نیست: گو خود امام راحل باشد. از بنیاد این خود بلاعزل بودن است که او را بر همۀ هم‌نوعان سروری می‌بخشد و از آنان دورش می‌کند تا دیگر از آنها نه هم‌دردی و هم‌سخنی که مدح و ثنا بشنود و کم‌کم بخواهد هم. او نیمچه‌خدا شده‌است و این را نیز هدیۀ خدا می‌داند به نفس میرای امارۀ خویش. او در نشئۀ انباز شدن با خدا در توهم جاودانگی، حتی اگر نخواهد هم، بدل به آیه‌ای از تنهائی و دهشت خواهد شد. به گمان من دیو آز برگردانی از دیو قدرت است. اگر نه در شاه شدن، در سوپر ملیاردر شدن است که فرد جدا افتاده از اصل خویش، می‌تواند دمی بر زخم‌ گرانبار درون مرهمی تسکینی و گاه با اثرات بسیار تباه‌گرانه بنهد. و این گرایش به سوپرملیاردر شدن اما نه برای بهره‌وری از مادیات بیشتر، که از حدی بیشتر فرد اصلا امکان مصرفشان را ندارد، که بل، وسیله‌ای برای اعمال سروری بر هم‌نوعان است و وای اگر که دیو قدرت و آز به اشتراک بر نفس اماره چیره شوند. سوپردیوهائی پدید خواهند آمد از دست آقامجتبی و پدر گران‌سایه‌شان که تباه‌گری و فساد فی‌الارض خود را حکومت الهی می‌نامد.

و اما مواضع دیگرم:

من یک لاادرایم؛ نمی‌دانم که آیا انسان غایتی دارد یا نه. اما یقین دارم که هیچ غایتی با گنداندن هستی این جهانی دست نخواهد داد مگر غایتی شیطانی باشد. من بیشترین سعادت را برای بیشترین مردم می‌خواهم و اعتقاد دارم اگر پاداشی آن‌جهانی ممکن باشد، تنها از این راه فراهم خواهد شد؛ که اگر خدائی این انسان‌ها را خلق کرده‌است، خدمت به مخلوق خویش را خدمت به خود خواهد دانست. اعتقاد دارم که در هم‌سخنی و هم‌راهی و هم‌پیمانی این چندگاهۀ هست، وظیفۀ هر انسانی کاستن از درد و رنج هم‌نوعان است. من یک سوسیال‌دموکرات چپم. سوسیال‌دموکراتی که معتقد است اما، دموکراسی بر سوسیالیسم مقدم است و از بنیاد سوسیالیسم نمی‌تواند جز از راه تعمیق هرچه بیشتر دموکراسی جایگزین شود. همچون برنشتین معتقدم که سوسیالیسم تنها با دموکراتیزه شدن عرصۀ اقتصاد می‌تواند به وجود آید و نه با اعمال مالکیت دولتی و نفی دموکراسی به نام طبقۀ کارگر.

به این دریافت رسیده‌ام که گرچه در طول تاریخ انسان، همۀ رژیِم‌های دیکتاتوری به فساد و تباهی و سرانجام انسداد و زوال رسیده‌اند، اما، در دوران تولید نیمه‌معیشتی مبتنی بر انرژی عضلانی انسان و حیوان، به رغم دیکتاتوری در رأس، همبودهای تولیدگر ناگزیر از رعایت خرد منطقی بودند، چرا که تداوم تولید در گرو تداوم هستی گروه تولیدگر بود. و از همین رو، اگر حاکم دیکتاتور خیلی طماع نمی‌بود و با مالیات گزاف، هم‌بودهای تولیدگر را به زانو در نمی‌آورد (کاری که مثلا نادرشاه در تمام گسترۀ فرمان‌فرمائی‌اش کرد) به رغم دیکتاتوری در رأس، امکان شکوفائی اقتصادی و برجائی تمدن وجود می‌داشت (مثال بارز دورۀ شاه‌عباس کبیر است). اما، در دوران تولید کالائی مبتنی بر ماشین و تولید انبوه که به ناگزیر تولید تنها برای فروش است، حتی برای کوتاه مدت نیز جز با کنترل دموکراتیک و آزادی‌های مصرحه در منشور جهانی حقوق بشر، دستگاه اقتصادی به سمت مافیائی شدن، رانت‌خواری و فعالیت‌های انگلی و غیر مولد خواهد رفت. تجربه‌های تاریخ معاصر حکایت از آن دارند که گرچه زدودن بازدارنده‌های پیشاسرمایه‌داری (فئودالی) با اعمال دیکتاتوری‌های بیسمارک‌گونه ممکن است، اما از آن پس، ایجاد رشد پایدار یا باید با توسعۀ بازار داخلی (قدرت خرید داخلی) توأم باشد و یا با صادرات و به تبع آن کوشش برای فراچنگ آوردن فضای حیاتی. حتی در جوامع به لحاظ فرهنگی و اتنیکی یک‌دستی همچون ژاپن و آلمان که شوری پاتریوتیستی توانست جایگزین کنترل دموکراتیک شود، از آنجا که توسعۀ صنعتی و گسترش بازار فروشنده (Verkäufermarkt) با گسترش بازار خرندۀ (Käufermarkt) داخلی همراه نبود، توسعۀ صنعتی سرریز تولیدی همواره را به همراه داشت و عدم وجود بازاراعتبارزا (Gütermarkt) که بتواند این سرریز تولید را در داخل با بالابردن مصرف تا حدی جبران کند کار را از سوئی (مارکس) به اندیشۀ انقلاب پرولتری و تحمبل خرد منطقی بر جامعه و از سوی دیگر به سوداهای جهان‌خوارانه و فاشیسم کشانید. و اما، مکتب کینز توانست، تا حدودی خرد منطقی را بر جوامع توسعه‌یافتۀ غربی حاکم کند. دولتها آموختند که در سایۀ دیکتاتوری تنها سرمایه‌داران چاق و چله خواهند شد و اما به بهای لاغرتر شدن اقتصاد ملی. احزاب آموختند که اگر به بهای خانه‌خرابی کاگران یعنی بالا بردن میزان استثمار رشدی موقت با جذب سرمایه ایجاد کنند، بلافاصله بازار اعتبارزای ملی مخدوش می‌شود و آرای کارگران و مصرف‌کنندکان که آنها را بر سریر قدرت می‌نشاند از دست خواهد رفت؛ آنها آموختند که حیله‌های نواستثماری هم در دراز مدت کارائی نخواهند دااشت چرا که جهان پیرامونی ویران شده چیزی برای مبادله ندارد. این را گرهارد شرودر در آغاز دورۀ صدارتش در یک سخنرانی گفت: ما نباید در پی چاپیدن جهان سوم باشیم: اگر آنها خانه‌خراب شوند. ما هم شده‌ایم. آنها آموختند که باج‌دهی به کلان‌سرمایه‌داران اگر چه ناگزیر است، اما بی‌کران نمی‌تواند باشد. دولتهای رفاه این آموزۀ کینز را که بالا بردن قدرت خرید و آنگاه گرفتن مالیات باید هدف دولتها باشد و نه پس‌انداز، این آموزۀ او را که دولتها باید اشتغال ایجاد کنند حتی اگر غیر مولد باشد. تا حدودی آویزۀ گوش کردند.

اما، جهان امروز گرفتاری‌های نوینی پیدا کرده‌است. اتوماتیدن (اتوماتیزاسیون) نقش و اهمیت کار بدنی را بسیار کاهش داده است. سالن‌های تولید به سالن اشباح بدل شده‌اند. انسان کارورز جهان صنعتی به کالائی بدل شده‌است که روز به روز از اهمیتش کاسته می‌شود. برده‌داری نوینی که در برخی نقاط جهان تحت حاکمیت‌های آزادی‌کش پدید آمده‌است راه‌بندهائی را که دموکراسی برابر سرمایه برافراشته بود کنار زده‌اند. و سرمایه تنها یک هدف را می‌تواند بازشناسد: سود و سود هرچه بیشتر را و این به تمایل عاطفی و انسانی صاحب سرمایه چندان ربطی ندارد. اگر او بخواهد این کوررنگی را جبران کند، سرمایه‌اش از دستش برون خواهد رفت.

دهه‌ها دموکراسی و سرمایه‌داری این‌همان انگاشته شدند. مارکسیسم با علم کردن اصطلاح لایتچسبک دموکراسی بورژوائی سهم اصلی را در این میان داشت. اصطلاح رازآمیز و تعریف ناشدۀ امپریالیزم که حتی چرچیل نیز آن را در مورد کشور متبوعش (در نامه‌ای به روزولت) به کار برد، جایگزین مفاهیم بی‌دردسر شناخته شده و تعریف شدۀ استعمار و استعمار نو گشت. باید امروز در این باره دیگر به روشنی سخن گفت: دموکراسی و سرمایه‌داری دو وجه تضاد بنیادینی هستند که تمدن‌های صنعتی را حاصل کرده‌است: با همۀ تناقض‌ها، کاستی‌ها و نژندی‌ها و اما، عظمت و انسان‌گرائی مدرنشان. تمدن‌های صنعتی پناه‌گاه همۀ ما رانده‌شدگان سرزمین‌هائی نیز هستند که در رویای ایجاد بهشت، به دامگاه دوزخ‌های آدمی‌کش گرفتار آمده‌اند. حذف دموکراسی تحت هر نامی که باشد، سرمایه‌داری را به سمت مافیائی شدن و کردن همۀ عرصه‌های زندگی جامعه خواهد راند. این آن دترمینیسم کوری‌ست که بایدش شناخت. این که مالکیت خصوصی تا کجا می‌تواند مجاز شمرده شود پرسشی‌ست که تنها تعمیق دموکرسی و دموکراتیک شدن روندهای اقتصادی می‌تواند پاسخش را بدهد. اما، دیگر تردیدی نباید داشت که تحدید دموکراسی تحت هر نامی به خلع ید ساکنان زمین از فضای حیاتیشان به نفع گروه‌های رانت‌خوار و اهل زد و بند خواهد انجامید: به سیاهۀ قصرهای ذوب‌شدگان در ولایت امر مسلمین جهان، از جمله رئیس پیشین قوۀ قضایئه آقای شاهرودی نگاهی بنیدازید تا عمق فاجعه را دریابید. به راستی آیا حضرتشان حاضر خواهند شد از آن جایگاه رفیع فرود آیند؟ دست شستن از حمایت از ولایت جائرانۀ خامنه‌ای بهای سنگینی برای این ذوب‌شدگان در کورۀ زباله‌سازی ولایت فقیه دارد.

و تحدید دموکراسی تحت هر نامی: پرولتاریا، خلق، ملت بزرگ و.... همواره در همۀ تجربه‌های تاریخ معاصر یک معنا داشته‌است: آزاد شدن نیروهای کور، تحدید نشریات و رسانه‌های همگانی و مافیائی شدن سازوکارهای اقتصادی و آنگاه گندیدگی رأس.

خانم‌ها و آقایانی که به نام روشنفکران دینی خود را معرفی می‌کنید و شناخته می‌شوید!

منظورتان را از دموکراسی دینی روشن کنید: اگر مردم ایران دین‌مدارند و دین‌گرا دموکرسی آنها نیز دموکراسی دینی خواهد بود، بی ‌این که نیازی به متصف کردن و تأکیدی ویژه در میان باشد. اگر منظور شما این است که یک نهاد دینی باید بر روندهای سیاسی جامعه نظارت داشته ‌باشد، در کشوری همچون ایران این نهاد تنها می‌تواند شورائی باشد از راهبران همۀ نحله‌های مذهبی: شیعه‌ها، سنی‌ها، مسیحی‌ها، یهودی‌ها، یزیدی‌ها، اهل حق، بهائی‌ها و .... تا حتی لائیک‌ها. و این می‌شود همان مجلس شورای ملی. اگر سایۀ نحس ساواک و شورای نگهبان و وزارت اطلاعات و سپاه و امثالشان از سر انتخاباتش رفع شود و واقعا نمایندگان مردم در آن را ه یابند. در غیر این صورت، به محض این که دین را در این درخواست «دموکراسی دینی»‌تان تعریف مشخص کنید، یعنی بگوئید مثلا شیعۀ اثنی‌عشری مورد نظر است، به اعمال آپارتاید مذهبی در یک جامعۀ چندمذهبی و چندفرهنگی روی‌آور شده‌اید و یعنی مقدمات فروپاشی جامعۀ دین‌گرای ایرن را فراهم کرده‌اید. اگر منظورتان از دموکراسی دینی اعمال تنگناها و بازدارش‌هائی در راه آزادی زنان است، تا نتوانند مالک جسم و عواطف خود شمرده ‌شوند، که باز سر از همین جهنم جمهوری اسلامی در می‌آورید.

خانم‌ها و آقایان. جهان اسلام با یک ملیارد و سی‌صد ملیون جمعیت، درآمد سالانه‌ای دارد معادل حدود یک ششم درآمد ملی آمریکا و نزدیک به نیم درآمد ملی آلمان. به راستی نباید به این بیندیشیم که چرا: آیا مسئلۀ آزادی زنان گره‌گاه اصلی جهان اسلام نیست؟ نه تنها بدین خاطر که زنان نیمی‌ از جمعیت‌اند و دست‌بستگی و خانه‌نشینی آنها عاطل ماندن نیمی از نیروی انسانی، بلکه بدین خاطر نیز که در جامعه‌ای که در برابر آزادی زنان مقاومتی بالا وجود داشته باشد، هیچ آزادی دیگری (احزاب، مطبوعات و...) نمی‌تواند نهادینه شود. و آیا دموکراسی دینی شما روشنفکران تنها بر همین راه‌بند نیست که بنیاد می‌شود.

من در این نوشتار کوشیدم وجوهی کلی را با شما خانم‌ها و آقایان در میان بگذارم. تنها این نکته را می‌افزایم و سخن و نیز پرسشم را پایان می‌دهم: آیا انسان راهی برای برون‌رفت از بن‌بست‌های بسیاری خواهد یافت که تولید صنعتی، تولید برای فروش و با انگیزۀ سود به وجود آورده‌اند؟ من امیدوارم هر چند خیلی هم خوش‌‌بین نیستم. با این همه، تا در بر پاشنۀ این گونه از تولید می‌چرخد، بشریت تنها یک راه برای کمی بهتر کردن و انسانی‌تر کردن روندها یافته‌است: دموکراسی و همۀ آزادی‌هائی که هم‌راه و هم‌پای آنند. اگر راه برون‌رفتی ممکن باشد، تنها از این مفر است. این مفر را به شرط و شروط و اوصاف ناروشن و مبهم مخدوش نکنیم.

 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

ایران گلوبال

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.