رفتن به محتوای اصلی

به مناسب ایام زیبای شب یلدا و کریسمس
18.12.2009 - 17:18

دگردیسی زمینی و خندان اسطوره مسیح و میترا!

به مناسبت تولد دوباره مسیح و میترا در این روزها !

به مناسب ایام زیبای شب یلدا و کریسمس، من مقاله ذیل را که برای اولین بار پنج سال پیش نوشته شده و در وبلاگم منتشر شد، دوباره با برخی تصحیحات، تغییرات و نکات اندک نو بازنویسی و منتشر می‌کنم. زیرا اصل موضوع و مطلب به باورم هنوز بسیار نو و جدید است. این متن به حالت آفوریسمی و به مثابه قطعه یافت شده‌ و با روایتی نو از انجیل نوشته شده است. هم‌چنین اینجا لینک مقاله‌ای دیگر از خویش را می‌زنم که در آن به نقد پیوند بینامتنی «مسیح و میترا» و به ضرورت ایجاد روایاتی نو از این متون و آیین‌های باروری و نوزایی کهن می‌پردازد. همین‌جا نیز این عیدهای مقدس و باشکوه را به همه هموطنان ایرانی و نیز به هموطنان مسیحی ایرانی تبریک می‌گویم.

لینک مقاله در باب « رابطه بینامتنی مسیح، میترا و ما ایرانیان»

http://zamaaneh.com/idea/2007/12/post_226.html

گناه مسيح و تکه دوباره یافت شده از انجيل!

ـ آنگاه مسيح خواست به خاطرعشق اش به مردم و انسان خويش را قربانی کند، تا گناهان اين مردم را به جان خرد و ایشان را شفا بخشد * با آن که ميدانست که حتی حواريونش پيش از سومين خواندن خروس او را نفی خواهند کرد و آن مردم نجات باراباس قاتل و دزد و هلاک او را خواهند طلبید*. زيرا برای ایشان باراباس از جنس خویش بود ومسيح بيگانه و غريبهای بود که او را از دور میتوان دوست داشت و يا در تصویری نگه داشت وبرايش نذر و دعا کرد* اما ديدن و حس او در نزديکی برای ایشان چنان دردناک و سنگين است که همان به که مصلوب شود*. مسيح همه اينها را مي‌دانست و از روی عشق اش خويش را دلداری مي‌داد که «ایشان نمي‌دانند چه ميکنند» و انگاه که مرگ او و عشق او را به خويش ببينند، سرانجام بر هراس خويش چيره مي‌شوند و به مسيحيای ديگر و فرزندان ديگر خدا تبديل ميشوند.*

« پس والی بدیشان متوجه شده گفت کدام یک از این دونفر را بخواهید بجهت شما رها کنم گفتند برابا را* پیلاطس بدیشان گفت پس با عیسی مشهور به مسیح چکنم گفتند مصلوب شود* والی گفت چرا چه بدی کرده است. ایشان بیشتر فریاد زده گفتند مصلوب شود* چون پیلاطس دید ثمری ندارد بلکه اشوب زیاده میگردد اب طلبیده پیش مردم دست خود شسته گفت من بری هستم از خون این شخص عادل شما به ببینید* تمام قوم در جواب گفتند خون او بر ما و فرزندان ما باد* انگاه برابا را برای ایشان ازاد کرد و عیسی را تازیانه زد سپرد تا او را مصلوب کنند.*( انجیل متی 37)

_ آن‌گاه مسیح سراپا اميد و عشق به انسان و زندگی تن به صليب داد* اما بر صليب و در دمادم مرگ از بالا به انسان و اين مردم نگريست و خردش چشمش را بينا کرد و دید که چگونه اين مردم نه تنها او را و عشق اش را نخواهند فهميد، بلکه مرگش را نيز وسيله ای برای حفظ جهان پلشت خويش ميکنند و او با شهادتش تنها عمر و قدمت جهان انها را افزوده است.* زيرا اکنون ایشان در نام او دست به قتل زندگی و عشق مي‌زنند، خويش‌آزاری و ديگرازاری مي‌کنند، ديگران را در جنگ صليبی به مسلخ مي‌کشند و در نام او به تقدس درد و بيماری، به تقدس پلشتی و آدمک بودن خويش می‌پردازند.* مسيح قلبش از ديدن اين حقيقت به درد امد و پی برد که چگونه گول اين آدمک‌ها را خورده است و چگونه عشق نابالغش او را به مرگی بی ثمر و به شکست خواست و آرمانش وادار کرده است*. پس او دردمند از نيزه در جگر و از درد بينايی در اخرين لحظه با تمامی وجودش فرياد زده گفت: « ایلی ایلی لما سبقتني، لماسبقتني، یعنی خدايا خدايا مرا چرا ترک کردي*.»

« و همچنین ان دو دزد نیز که با وی مصلوب بودند او را دشنام میدادند* و از ساعت ششم تا ساعت نهم تاریکی تمام زمین را فرو گرفت* و نزدیک بساعت نهم عیسی باواز بلند صدا زده گفت ایلی ایلی لماسبقتنی یعنی الهی الهی مرا چرا ترک کردی* اما بعضی از حاضرین چون اینرا شنیدیند گفتنتد که او الیاس را میخواند*... و دیگران گفتند بگذار ببینیم که ایا الیاس میاید او را برهاند* (انجیل متی 38)»

_ و خدا خندان جواب داد:« پسرم اين من نيستم که تو را ترک کردم، تويی که مرا ترک کردی و از ياد بردی که کار تو نجات مردم و فداکردن خويش برای ایشان نبود.* مگر خود نمي‌توانستم اين آدمک‌ها را نجات دهم که ديگر فرزندان منند.* چرا از ياد بردی که ایشان نيز خدايي هستند و از اين‌زو تا آن‌زمان که از حيات آدمک وارشان دست برندارند و خود نخواهند، نمی توانند خدا شوند وشفا يابند.* انها خود راه را برخود بسته اند واز اين‌رو تنها خود مي‌توانند اين راه را ديگر بار بازکنند و شفا يابند.* می‌بینی حتی از مرگ تو نیز برای ارضای کنجکاوی و خیالات خویش استفاده می‌کنند تا ببینند آیا من معجزه ای می‌کنم. باور کن اگر این شرارتشان بزرگتر بود، آن‌گاه از راه شرارت خندانشان نیز به من می‌رسیدند.* کار تو نه نجات انها، بلکه اجرا و لمس زندگی خدايی و لذت خدايی خود بود. تو بایستی از انچه من به تو اعطا کردم، از اين زمين و اين لذايذ و تمناهای ان مي‌چشیدی، لذت می بردی، در آغوش ماريا ماگدلنا و زنان ديگر عشق زمينی را می‌چشیدی و با يارانت رقص عشق، خنده و جشن ستايش من و زندگی را برپا مي‌کردی، تو بایستی زندگی عاشقانه و خندان ، خرد شاد و عشق خندان را زندگی می‌کردی و به یارانت یاد می‌دادی که مرتب روایاتی نو از زندگی، از عشق و از ایمان، از من بیافرینند.* من اين‌همه لذت و خنده زمینی را برای تو فراهم کردم و تو به خاطر عشق جوانت به انسان‌ها بر همه آنها چشم پوشيدي. کار تو ان بود که از جهانت لذت ببری ، سالم و زيبا شوی و با اين جسم و روح خندان و زيبايت مردم را، برادران و خواهرانت را به اين جهان و خويش شدن نوین وسوسه کني.*

کار تو اين بود، سعادت خويش بدست آوری و ایشان را اينگونه به سعادت زمینی/خدایی و به آفرینش روایات مختلف این سعادت وسوسه کني، زیرا هر کس از مسیر خویش و با زبان خویش می‌تواند با من به گفتگو نشیند و به گونه خویش جهان و من را ببیند. کار تو اين بود، با همه قدرت و شور خويش با معشوقانت و همراهانت زندگی کنی و روایتی نو، راهی نو از ایمان و عشق خندان بیافرینی ، تا جهان آدمک‌ها و سعادت‌های انها در برابر خوشبختی تو و یارانت رنگ بازد و ایشان به بحران گرفتار شوند و به خویش و جهانشان شک اغاز کنند.* و به لذت تو حسادت برند و اينگونه تشنه و مشتاق در پی سعادتی مشابه سعادت تو، سرانجام به خويش و زوایت خویش، به جهان و سعادت زمنیی دست يابند و از این طریق هر چه بیشتر به تصویر من و هستی تبدیل شوند، به تبلور عشق خندان و خرد شاد تبدیل شوند و با من و دیگران به گفت‌و‌گوی شوخ‌چشمانه و بازی‌گوشانه بنشینند.* کار تو آن بود ایشان را مسحور جهان خويش با کلام و رقص انديشه ات سازی و سرور آنها شوي، تا ایشان، اينگونه مسحور شده و زير فشار بحران فکری خويش و بنا به ميل سرور شدنشان، مانند تو ديگربار به خويش دست يابند و بر پلشتی آدمک وار خويش چيره شوند* اما تو تنها بدبختيشان را با مرگت طولاني‌تز کردي، تا آن روز که مسيحی دیگر بیاید، خندان و اغواگر.

مسیحی نو که از سرنوشت تو اين نيای خويش ياد گرفته باشد و جهان آدمک‌ها را با عشق اغواگر و عقل خندان خويش بهم ریزد.* آن‌کسی که چون یک «هيچی بزرگ» ابتدا همه هستی آنها را به کويری تبديل ميکند و همه جهان آنها و خوشبختي‌های آنها را تمسخر‌آمیز و تهوع انگيز می‌سازد و آنگاه بر روی اين کوير هيچی و خرابه جهان ‌آدمک‌ها، جهان اغواگر و سبکبال خويش را مي‌آفریند.* باری بيا عزيز دلم، ديگر زجر نکش، تو کارت را به پايان بردي.*

_ مسیح غمناک گفت: پس همه هستی من خطا بوده است.*

_ خدا خندان پاسخ داد: باری فرزندم حتی خطا نیز راهی بسوی ما است. شايد مهم‌ترین ثمره کار تو اماده کردن زمین برای ظهور این مسيح خندان باشد.* بدان که روزگاری داناترین این مردمان در پی آن خواهند بود که بدانند ایا همه چیز تصادف است یا سرنوشت و آیا من تاس می‌اندازم و یا نمی‌اندازم.* برای رهایی تو از غم و گناه بر تو این راز آشکار می‌کنم که حتی من نیز نمی‌دانم که فردا دقیق چه گونه خواهد شد و یا من و یا تو کجا خواهیم بود. تنها می‌دانم که زندگی و من و تو از چه چیز بافته شده ایم. می‌دانم که زندگی با شورعشق و قدرت و میل دست‌یابی به تمنای نو، عشق و خرد نو، روایات نو، با تمنای دست‌یابی به درجه والاتری از بازی عشق و قدرت و گفت‌وگو بافته شده است. از آن‌رو می‌دانستم یا تو موفق خواهی شد و مردم را به خدایی وسوسه می‌کنی و یا خطا خواهی کرد و مردم باید این جهان و روایت کوچک خویش را قرن‌ها بچشند تا خود به خطای خویش پی ببرند و خاک آنها برای بذر مسیح خندان اماده شود*. آری من تاس می‌اندارم ولی میدانم حاصل تاس هرچه باشد دیر یا زود به آن تبدیل خواهد شد که ما می‌خواهیم. زیرا تصادف نام دیگر سرنوشت است و سرنوشت همیشه خویش را در قالب تصادف نشان می‌دهد. زیرا همه این بازی‌ها و حتی بازی آدمک‌ها نیز بازی عشق و قدرت و حالتی از این شور عشق و قدرت است و این شور ذاتی مرتب بیشتر و بیشتر می‌طلبد و انسان و هستی را به خلق جهان و روایات نو وامی‌دارد. پس خندان و سبکبال از خطابت و به هدر دادن زندگیت باش. اینگونه دیگربار پا به بهشت خندان می‌گذاری و در کنار من جای خود می‌یابی.*

_ مسيح پرسيد: پس بگو پدر چگونه از اين درد و اين زجر دانايی رها شوم و فراموش کنم و عروج کنم؟

_ خدا خندان گفت: همانگونه که گفتم بشو انچه که هستی و برای عروج به قول دیگر فرزند خندانم، چنان سبکبال و بی اراده و تمناطلب شو ، تا در همان لحظه که ميل عروج می‌کنی، عروج کرده باشی و به پايين نگاه کني.* باری بيا تا شاهد جشن مسيح خندان باشيم، زيرا در آن بالا فاصله ای ميان ديروز، امروز و فردا نيست و هز سه همیشه در یکدیگر حضور دارند. * بيا سری به گذشته زنيم و در جشنی زمينی آینده عروج تو را و خندان شدنت را جشن گيريم و تولد جهان نو و انجيل نو را.*

سحرگاهان که شاگردان و حواریون مسیح برای دزدیدن و قایم کردن جسد عیسی مسیح امدند تا افسانه عروج اورا خلق کنند، جسد مسیح را درازکشیده و سبکبال با لبخندی بر لب بر سنگ قبر خویش بازیافتند و دست چپ او مشت شده بود و تنها انگشت میانی به بالا نشانه رفته بود ( یعنی به فارسی خر خودتانید، به زبان عبری و زبانهای دیگر خود ترجمان کنید).*

« اين‌گونه امسال در شب يلدا ميترای خندان بدنيا ميايد و اين بار او گاو خويش يا تن خويش را نمي‌کشد، بلکه با او يکی ميشود، حيوان خندان و خدای روی زمین می‌شود، شیرخندانف غزال خندان و یا ساتور خندان می گردد. این بار میترا به سان غول زمینی، عاشق و عارف زمینی بدنیا می اید واين بار مسيح به سان مسیح خندان متولد ميشود و ديگر به صليب کشيده نمي‌شود و جسم خويش و لذت زمينی اش را نمي‌کشد و هردو بر پای خويش و زندگی جهان کهن و سنگین را به قتل مي‌رسانند، تا زمين و زندگی ديگرباره نو و تازه و خندان شود.

این بار آیین باروری میترا و مسیح، آیین نوزایی زندگی شب یلدا و روز کریسمس، با آری گویی به جسم و به زندگی، با آری‌گویی به روایات مختلف از این سعادت زمینی، از این عشق خندان و خرد شاد صورت می‌گیرد. هم‌زمان راز و متن دیگر نهته در تصویر مسیح و شک او در لحظه آخر، این بار قدرت خویش را نشان می‌دهد. زیرا در فریاد «خدایا خدایا چرا مرا ترک کردی»، در واقع مسیح به انسان نشان می‌دهد که عشق بزرگ و ایمان بزرگ همیشه با شک همراه است، زیرا ما هیچ‌گاه به تصویر و راز نهایی «خدا و دیگری» پی نخواهیم برد و همیشه مجبوریم حدس و گمان درباره خویش و دیگری بزنیم. اینجاست که از ترکیب عشق و خرد، ایمان و شک، ابدیت و لحظه، اسطوره و علم، احساس پارادکس و زیبای بشری به وجود می‌آید. اکنون روایات مختلف و همیشه ناتمام از عشق خندان، ایمان سبکبال و خرد شاد به وجود می‌آید. اکنون هزار شکل و حالت از سخن گفتن و دیالوگ با «دیگری»، با معشوق، رقیب و یا با خدا، به وجود می‌آید و این بازی خلاقیت و دیالوگ را پایانی نیست.

اين بار اسطوره و واقعيت يکی مي‌شوند و ما سرانجام به سان ميترا و مسيح خندان به بهشت زمينی خويش پا مي‌گذاریم و جشن زندگی اغاز مي‌کنیم.

باری دوستان متبرک باد اين روزها و شما و اين هستی نو و خندان من و شما. هر هستی و جهان انسانی با ما و تفسیر نوی ما اغاز ميشود. تفسیری که با اندیشه نو و شور عشق نو اغاز شده و با جوهر احساس و شور جان در روح و روان، قلب و جسم حک می‌شود و سرانجام عاشق خردمند با پا گذاشتن به درون تفسیر نوی خویش و حالت نوی خویش آن را به شکل واقعیت نو درمی اید و دگردیسی خویش و جهانش را کامل می‌‌کند. باری متبرک باد اين روزها و تولد همه ما و زایش هستی به سان جان و وجود عاشق، خردمند، قدرتمند، سبکبال و خندان، به سان ميترايان و مسيحان خندان و سبکبال، به سان عاشقان و عارفان زميني و رقصان».

 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

ایران گلوبال

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.