رفتن به محتوای اصلی

"حق تعیین سرنوشت" برابر با دیوارکشی های هیتلری میان مردم یک سرزمین نیست!
01.08.2014 - 04:46

از آغاز پیدایش تاریخ همواره سرزمین های گوناگون از سوی کشورگشایانی که با زور بر سرزمینی چیره می شدند مرزبندی می شدند و خواست مردم آن سرزمین ها در مرزبندی های گوناگون جائی نداشت! در زمان باستان و در نبردهای آشوری ها و مصری ها و یونانی ها و ایرانی ها و رومی ها و ..... همواره سرزمین های گوناگون دست به دست میان کشورگشایان می گشتند و آن چه که مرزهای میان دو سرزمین را می ساخت پیروزی کشورگشایان بود نه خواست مردم سرزمین های مرزبندی شده! هنگام کشورگشائی های اسکندر خواست مردم کشورهای گرفته شده از سوی اسکندر در مرزبندی ها جائی نداشت، هنگام فرمانروائی اشکانیان و ساسانیان در ایران و در نبردهای ایران و روم چند سرزمین میان ایران و روم بارها جا به جا شدند! اگر ایرانی ها در نبرد با روم پیروز می شدند سرزمین های گرفته شده از آن پادشاهان ایرانی و اگر رومی ها در نبرد پیروز می شدند مرزبندی به سود پادشاهان رومی بود و در این میان خواست مردم سرزمین های یاد شده در مرزبندی ها جائی نداشت!

پس از پیدایش دین اسلام و تاختن عرب ها به سرزمین های دیگر با دستاویزی به نام دین اسلام این کشورگشائی عرب ها بود که سرزمین ها را مرزبندی می کرد نه خواست مردم آن سرزمین ها ! کشورگشائی محمود غزنوی یکی از پادشاهان ایران و تاختن وی به سرزمین هند بود که دو سرزمین ایران و هند را مرزبندی می کرد نه خواست مردم ایران و مردم هند! پس از تاختن چنگیزخان مغول به ایران مردم ایران در مرزبندی سرزمینی که در آن می زیستند هیچ کاره بودند! در تاخت و تازهای تیمورلنگ خواست مردم سرزمین های گرفته شده به دست تیمورلنگ در مرزبندی سرزمین هائی که در آنها می زیستند جائی نداشت! در زمان فرمانروائی پادشاهان صفوی در ایران و در نبرد با کشورهای عثمانی و ازبکستان بارها چند سرزمین میان ایران و کشورهای دیگر دست به دست شدند و گاهی آن سرزمین ها از آن کشورگشایان ایرانی و گاهی از آن دیگران می شدند بی آن که خواست مردم آن سرزمین ها در مرزبندی سرزمینشان جائی داشته باشد! هنگام تاخت و تاز نادرشاه افشار مردم سرزمین های افغانستان و هند و ازبکستان و عثمانی در مرزبندی سرزمین هائی که در آنها می زیستند هیچ کاره بودند!

در چین و پس از تاختن مغول ها به آن سرزمین و از میان رفتن فرمانروائی پادشاهان سونگ و به فرمانروائی رسیدن پادشاهان یوآن که مغول بودند خواست مردم چین در مرزبندی سرزمینی که در آن می زیستند جائی نداشت و پس از به روی کار آمدن پادشاهانی که چینی بودند و به مغولستان تاختند و آن سرزمین را گرفتند مردم سرزمین مغولستان در مرزبندی سرزمینی که در آن می زیستند کاره ای نبودند! به سرزمین کره گاهی چینی ها و گاهی مغول ها و گاهی ژاپنی ها می تاختند و در آنجا فرمانروائی می کردند بی آن که خواست مردم کره در مرزبندی سرزمینشان جائی داشته باشد!

در اروپا و پس از انقلاب بزرگ فرانسه و به روی کار آمدن ناپلئون بناپارت ناسیونالیست که نام رژیمش را با پیروی از دیدگاه های نیکلا شوون رژیم شوونیست گذاشته بود و در نبردهای ناپلئون بناپارت با کشورهای اروپائی مردم سرزمین های اتریش و پروس و ایتالیا و بلژیک و هلند و روسیه و ..... در مرزبندی سرزمینی که در آن می زیستند هیچ کاره بودند! و پس از شکست های سنگین ناپلئون بناپارت مردم فرانسه در مرزبندی سرزمینشان هیچ کاره بودند و این رژیم ها و دولت های اروپائی بودند که فرانسه را مرزبندی می کردند! در جنگ جهانی یکم دولت های پیروز در جنگ بودند که کشورهای گوناگون را مرزبندی می کردند نه مردمی که در آن کشورها می زیستند و پس از پایان جنگ جهانی دوم به جز دولت های پیروز در جنگ خواست مردم کشورهای گوناگون در مرزبندی سرزمینی که در آن می زیستند جائی نداشت!

همواره کشورگشایان با لشکرکشی به سرزمین های دیگر کشورگشائی نمی کردند و گاه با رخنه گام به گام به نام آباد کردن سرزمین های دیگر کشورگشائی می کردند! این کشورگشایان نخست با برپائی پایگاه های درمانی، فرهنگی، آموزشی، کشاورزی، بازرگانی و ..... در سرزمین های دیگران جای پائی برای خود درست می کردند، سپس به بهانه نگهبانی از دارائی ها و بنیادهایشان نیروی جنگی به آن سرزمین ها می فرستادند، پس از آن با به روی کار آوردن دولت های دست نشانده در آن سرزمین ها فرمانروائی می کردند! این کشورگشایان همه این کارها را با دستاویز آباد کردن و آبادگری انجام می دادند! پس از کشورگشائی های گسترده با این روش واژه آبادگری (Colonialism) چم خودش را از دست داد و برابر شد با رخنه گام به گام در یک سرزمین و گرفتن آن! و واژه آبادگر (Colonialist) نیز برابر شد با کشورگشا ! و واژه آباد شده (Colony) نیز برابر شد با سرزمینی که کشوری دیگر آن را با این روش گرفته و در آنجا فرمانروائی می کند!

پایان دادن به کشورگشائی و پیدایش حق تعیین سرنوشت

آریاپرستی پلیدترین و زهرآگین ترین چهره بوم گرائی در همه جهان و همه تاریخ بوده است! جنگ جهانی یکم با چهارده میلیون کشته ریشه در شاخه ای از آریاپرستی به نام پان ژرمنیسم داشت و جنگ جهانی دوم با پنجاه و پنج میلیون کشته ریشه در شاخه ای از آریاپرستی به نام نازیسم داشت! پس از جنگ های جهانی یکم و دوم و پس از کشته و زخمی و آواره شدن صدها میلیون تن در این جنگ های خانمانسوز جهانیان به این هوده رسیدند که به جای مرزپرستی و خاک پرستی ناسیونالیستی خاک و مرز را ابزاری برای انسان ها و زندگی انسان ها دانستن نه جنگ های خانمانسوزی مانند جنگ جهانی یکم و دوم را در پی خواهد داشت و نه کشته و زخمی و آواره شدن صدها میلیون تن! از این روی سازمان های جهانی به نمایندگی از مردم سراسر جهان ارج نهادن به خواست مردم سرزمین های گوناگون برای مرزبندی سرزمینی که در آن زندگی می کنند را در برنامه کار خود گنجاندند و پدیده ای به نام "حق تعیین سرنوشت" که برابر بود با مرزبندی سرزمین های گوناگون بر پایه خواسته های مردم سرزمینی که در آن می زیستند در سازمان های جهانی پیدا شد.

نخستین کاری که سازمان های جهانی انجام دادند پایان دادن به لشکرکشی و کشورگشائی بود، از این روی هیچ کشوری نمی توانست به کشورهای دیگر لشکرکشی کرده و آن را بگیرد و اگر دست به چنین کاری می زد سازمان های جهانی از کشورهای دیگر می خواستند که با به کارگیری زور کشورگشایان را از کشور دیگران بیرون برانند! نمونه به کارگیری زور در این باره و بیرون کردن کشورگشا از کشور دیگران داستان گرفتن کویت از سوی صدام حسین دیکتاتور ناسیونالیست و پان عرب عراق بود، صدام حسین از یک سو خود را پان عرب می نامید و نیروی جنگی ویژه ای به نام جیش الشعبی یا ارتش ناسیونالیستی برپا کرده بود و از سوی دیگر به کویت عرب نشین تاخته و پس از کشته و زخمی و آواره کردن صدها هزار عرب کویتی مانند کشورگشایان باستانی کویت را گرفته و آن را یکی از استان های عراق نامیده بود! سرانجام نیروهای جنگی چند کشور با درخواست سازمان های جهانی به نیروهای صدام حسین تاختند و کویت را آزاد کردند!

کار دیگر سازمان های جهانی پایان دادن به کشورگشائی با روش آبادگری (Colonialism) بود، مردم سرزمین هائی که کشورهای دیگر با نام آبادگری گرفته بودند می توانستند کشور جداگانه ای برپا کنند و یا به کشوری دیگر پیوسته و سرزمینشان بخشی از آن کشور شود، برای نمونه هنگ کنگ سرزمینی بود که انگلستان آن را با روش آبادگری گرفته بود اما مردم هنگ کنگ خواستار پیوستن به چین بودند و هنگ کنگ به چین پیوست و بخشی از خاک چین شد، ماکائو نیز سرزمینی بود که پرتغال آن را با روش آبادگری گرفته بود، مردم ماکائو نیز مانند مردم هنگ کنگ خواستار پیوستن سرزمینشان به کشور چین بودند و ماکائو نیز بخشی از خاک چین شد، مردمی که در هنگ کنگ و ماکائو زندگی می کنند از نژادهای گوناگون هستند نه از یک نژاد و خواست مردم هنگ کنگ و مردم ماکائو در پیوستن به چین برای نژادپرستی و زبان پرستی نبود، سرزمین هائی نیز بودند که در آنها کشورهای جداگانه ای برپا شدند و به کشورهای دیگر نپیوستند، مانند برخی از سرزمین های آفریقائی و آسیائی.

جدا شدن از یک کشور بر پایه حق تعیین سرنوشت

گاهی مردم بخشی از یک کشور بدون انگیزه های زهرآگین ناسیونالیستی مانند نژادپرستی و زبان پرستی و خاک پرستی و مرزپرستی و برای رهیدن از گرفتاری های گوناگونی که رژیم های دیکتاتوری و ناکارآمد به بار آورده اند از آن کشور جدا شده و کشور دیگری را برپا می کنند و این چنین نیست که جدائی خواهی ریشه در ناسیونالیسم و پان های رنگارنگ ناسیونالیستی داشته باشد! از سوی دیگر هرگز جدائی خواهی در کشورهائی که با خردورزی گردانده می شوند جائی ندارد و همواره در کشورهائی که رژیم های ناکارآمد بر سر کارند کسانی پیدا شده و خواستار جدائی از آن کشور می شوند! برای نمونه ژاپن از چهار آبخوست کیوشو، شیکوکو، هوکایدو و هونشو برپا شده است اما هرگز دیده نشده است که کسانی در ژاپن پیدا شده و خواستار برپائی کشور کیوشو، کشور شیکوکو، کشور هوکایدو و کشور هونشو از گنگاب ژاپن شوند چون ژاپن با خردورزی گردانده می شود.

فیلیپین نیز مانند ژاپن گنگاب است و تا زمانی که فردیناند مارکوس دیکتاتور پیشین فیلیپین در آنجا فرمانروائی می کرد و مردم فیلیپین در آتش ستم های بی شمار فردیناند مارکوس می سوختند کسانی در گنگاب فیلیپین و به ویژه در بخشی از فیلیپین به نام میندانائو پیدا شده و خواستار جدائی از فیلیپین بودند اما پس از آن که بانوئی دلاور به نام کورازون آکینو با برپائی خیزشی بزرگ در فیلیپین رژیم دیکتاتوری فردیناند مارکوس را سرنگون کرد و مردم فیلیپین دیدند که خانم کورازون آکینو مانند فردیناند مارکوس زورگو و ستمگر و دزد و آدمکش نیست جدائی خواهی در فیلیپین هم از میان رفت! مردم فیلیپین با بیش از صد زبان مادری و گویش های گوناگون سخن می گویند اما هم اکنون در فیلیپین هیچکس با هیچ دستاویزی به ویژه با دستاویزهای ناسیونالیستی که یکی از آنها هم زبان مادری است خواستار جدائی از این کشور نیست و هم اکنون که در فیلیپین رژیم ناکارآمد فردیناند مارکوس جای خود را به مردم سالاری و خودگردانی داده است انگیزه برای جدائی خواهی در فیلیپین نیز از میان رفته است.

اما در بنگلادش رویدادها مانند فیلیپین پیش نرفتند! بنگلادش زمانی بخشی از پاکستان بود و به این سرزمین پاکستان خاوری نیز گفته می شد اما رژیم پاکستان تنها کاری که در بنگلادش می کرد بیدادگری بود و کارگزاران رژیم پاکستان هم در دست درازی به ناموس و جان و دارائی مردم بنگلادش هر کاری که می خواستند می کردند و ستمگرانی که در بنگلادش مردم را با آتش ستم هایشان می سوزاندند از سوی رژیم پاکستان کیفر نمی دیدند و رژیم پاکستان با مردم بنگلادش رفتاری مانند جانوران داشت! سرانجام پاکستان خاوری یا بنگلادش کنونی برای گندکاری های فراوان رژیم دیکتاتوری و ناکارآمد پاکستان از آن کشور جدا شد اما پندارهای ناسیونالیستی مانند نژادپرستی و زبان پرستی در جدائی بنگلادش از پاکستان جائی نداشتند، در بنگلادش نژادهای گوناگون و زبان های گوناگون یافت می شوند اما همه مردم بنگلادش از هر نژاد و زبانی خواستار جدائی از پاکستان و آسودگی از ستم های رژیم ناکارآمد پاکستان شدند نه برای نژادپرستی و سخن گفتن به این زبان و آن زبان!

بحرین زمانی بخشی از خاک ایران بود اما محمدرضا پهلوی سردمدار ناکارآمد رژیم پادشاهی ایران با دیوانه بازی های فراوان کاری کرد که مردم بحرین امیدشان را از رژیم پادشاهی بریدند و خواستار جدائی از ایران شدند! محمدرضا پهلوی در سال ۱۳٤۶ با هزینه های گزاف جشن تاجگذاری را برپا کرد و در سال ۱۳۵۰ هم بحرین از ایران جدا شد اما محمدرضا پهلوی به جای پندآموزی از جدائی بحرین دست به دیوانه بازی دیگری زد و آن برگزاری جشن های دوهزار و پانصدمین سالگرد شاهنشاهی با هزینه های سرسام آور و باور نکردنی بود! پس از این دیوانه بازی ها کار دیگر محمدرضا پهلوی و بهتر است گفته شود دیوانه بازی پهلوی بر باد ده محمدرضا پهلوی که به سرنگونی رژیم پادشاهی انجامید تک حزبی کردن ایران با برپائی حزب شاه فرموده "رستاخیز" بود! البته پس از سرنگونی رژیم پهلوی شب تاریک مردم ایران روز نشد و مردم ایران در سال ۱۳۵۷ به جای انقلاب دست به انتحار اسلامی زدند و به جای زندان آریامهری خود را در دوزخی بی همتا در جهان به نام ایران آخوندی گرفتار کردند! به هر روی در رویداد جدائی بحرین از ایران انگیزه های ناسیونالیستی مانند نژادپرستی و زبان پرستی جائی نداشتند!

لیتوانی، لتونی و استونی سه کشور بودند که رژیم شوروی پیشین آنها را با زور گرفته بود، پس از فروپاشی رژیم شوروی پیشین و رژیم های کشورهای پیمان ورشو سه کشور لیتوانی، لتونی و استونی با رژیم ها و دولت هائی نوین برپا شدند و برپا شدن این سه کشور هیچ پیوندی با ناسیونالیسم و پندارهای ناسیونالیستی مانند نژادپرستی و زبان پرستی نداشت! برای نمونه چون جمهوری لیتوانی با پندارهای زهرآگین ناسیونالیستی مانند نژادپرستی و زبان پرستی و خاک پرستی و مرزپرستی گردانده نمی شود تا کنون ده ها هزار تن از کسانی که در کشورهای دیگر زاده شده اند و نژاد و زبان آنها با نژاد و زبان مردم لیتوانی یکی نیست به لیتوانی کوچ کرده اند و در آنجا کار و زندگی می کنند.

دستاویز شدن حق تعیین سرنوشت از سوی ناسیونالیست ها

ناسیونالیست ها در همه جهان و همه تاریخ نخستین کاری که می کنند دیوارکشی میان خودشان و دیگرانی است که آنها را خودی نمی دانند و این دیوارکشی های ناسیونالیستی با بهانه تراشی های گوناگونی مانند تبار، نژاد، زبان، نیاکان، رنگ پوست و ..... انجام می شوند! سپس ناسیونالیست ها دیگرانی را که خودی نیستند و در درون سرزمین های دیوارکشی شده گیر افتاده اند و از نژاد خودی و تبار خودی و زبان خودی و ..... نیستند یا می کشند و یا می رانند! برای نمونه زبان ابزاری برای پیوند میان انسان هاست و جز این ارزش دیگری ندارد اما ناسیونالیست ها از زبان بتی ساخته و آن را بهانه ای برای دیوارکشی میان مردم یک سرزمین می کنند و یا نژاد تنها یک پدیده زیست شناسی است و وابستگی به این نژاد و آن نژاد نشانه برتری هیچکس در هیچ کجای جهان نیست اما ناسیونالیست ها در همه جهان و همه تاریخ نژاد انسان ها را دستاویزی برای دیوارکشی میان انسان ها کرده اند و در همه جهان و همه تاریخ حتی یک ناسیونالیست را نمی توان پیدا کرد که نژادپرست نباشد و نژادپرستی از اندام های جدا نشدنی ناسیونالیسم است!

دستاویز دیگر ناسیونالیست ها برای دیوارکشی میان خودشان و دیگران فدرالیسم است! خودگردانی در سرتاسر جهان کنونی ابزاری برای مردم سالاری و گرداندن بخش های گوناگون یک کشور از سوی مردمی است که در همان بخش زندگی می کنند اما برای ناسیونالیست ها در گفته ها و نوشته هایشان فدرالیسم دستاویزی برای دیوارکشی های ناسیونالیستی میان مردم یک سرزمین است! فدرالیسمی که در جهان کنونی همگان پذیرفته اند که ابزاری برای مردم سالاری باشد هیچ پیوندی با پندارهای زهرآگین ناسیونالیستی ندارد! برای نمونه پنجاه استان آمریکا که همگی خودگردان هستند از دیوارکشی به گرداگرد پنجاه نژاد برپا نشده اند و در کشورهای دیگری مانند چین، فیلیپین، مکزیک، آلمان و ..... که با روش فدرالی گردانده می شوند پندارهای زهرآگین ناسیونالیستی مانند نژادپرستی هیچ جایگاهی در فدرالیسم آن کشورها ندارند و فدرالیسمی که ناسیونالیست ها از آن سخن می گویند جز دیوارکشی های هیتلری میان مردم یک سرزمین و برپائی یک رژیم بومشاهی چیز دیگری نیست!

تا اینجا روشن شد که حق تعیین سرنوشتی که سازمان های جهانی از آن سخن می گویند کوچکترین پیوندی با پندارهای زهرآگین ناسیونالیستی مانند نژادپرستی، زبان پرستی، خاک پرستی، مرزپرستی و ..... ندارد و حق تعیین سرنوشتی که سازمان های جهانی از آن سخن می گویند ابزاری برای مردم سالاری و ارجمند دانستن خواست مردم یک سرزمین برای مرزبندی سرزمینی است که در آن زندگی می کنند اما بوم گرایان که از چیزهائی مانند نژاد و زبان و فدرالیسم دستاویزی برای دیوارکشی میان مردم یک سرزمین می سازند از جستاری به نام حق تعیین سرنوشت نیز دستاویزی برای دیوارکشی میان خودشان و دیگران ساخته اند! یکی از کسانی که جستاری به نام حق تعیین سرنوشت را دستاویزی برای دیوارکشی های ناسیونالیستی میان مردم یک سرزمین کرد و با این کار او راه برای آغاز جنگ جهانی دوم هموار شد آدولف هیتلر بود!

داستان این چنین است که یکی از پیامدهای جنگ جهانی یکم جدا شدن بخش هائی از سرزمین آلمان از این کشور بود و سرزمین هائی مانند چکسلواکی و لهستان از آلمان جدا شدند! پس از آن که آدولف هیتلر در آلمان به روی کار آمد با دستاویز کردن حق تعیین سرنوشت و این که در بخشی از چکسلواکی گروهی آلمانی زندگی می کنند خواستار پیوستن آن بخش از خاک چکسلواکی به خاک آلمان شد! کشورهائی مانند فرانسه و انگلستان برای پیشگیری از جنگ درخواست آدولف هیتلر را پذیرفتند و آدولف هیتلر نخست آن بخش از چکسلواکی را گرفت و سپس به سرتاسر خاک چکسلواکی دست اندازی کرد و همه چکسلواکی را گرفت! آدولف هیتلر سپس با دستاویز کردن حق تعیین سرنوشت خواستار پیوستن بخش هائی از خاک لهستان به خاک آلمان شد! کشورهای دیگر که می دیدند آدولف هیتلر حق تعیین سرنوشت را دستاویزی برای کشورگشائی کرده است درخواست آدولف هیتلر را نپذیرفتند، آدولف هیتلر نیز با دستاویز کردن حق تعیین سرنوشت به لهستان تاخت و جنگ جهانی دوم آغاز شد!

صدام حسین دیکتاتور پان عرب و ناسیونالیست عراق نیز یکی از کسانی بود که با دستاویز کردن حق تعیین سرنوشت نخست جنگ ایران و عراق را آغاز کرد و سپس به کویت تاخت! صدام حسین نخست همه ایرانیانی را که در عراق می زیستند از عراق راند! سپس گفت که چون در خوزستان عرب ها زندگی می کنند باید خوزستان بر پایه حق تعیین سرنوشت بخشی از خاک عراق شود و با این دستاویز روز دوشنبه سی و یکم شهریور ۱۳۵۹ به ایران تاخت! البته در نبردی که صدام حسین پان عرب آغازگر آن بود بیشترین آسیب را نیز همان عرب هائی دیدند که صدام حسین به نام آنها به ایران تاخته بود! پس از آن که صدام حسین از جنگ با ایران که هشت سال به درازا کشید سودی نبرد با دستاویز کردن حق تعیین سرنوشت و این که هم عراقی ها عرب هستند و هم کویتی ها عرب هستند و کویت یکی از استان های عراق است به کویت تاخت! سازمان های جهانی نیز که دیدند صدام حسین با دستاویز کردن حق تعیین سرنوشت می خواهد مانند آدولف هیتلر کشورگشائی کند به یاری نیروهای جنگی چند کشور نیروهای جنگی صدام حسین را درهم کوبیدند و کویت را آزاد کردند!

اسلوبودان میلوشوویچ دیکتاتور ناسیونالیست یوگوسلاوی یکی دیگر از کسانی است که با دستاویز کردن حق تعیین سرنوشت در یوگوسلاوی سیل خون به راه انداخت و سرانجام یوگوسلاوی از نقشه جغرافیا پاک شد! برای اسلوبودان میلوشوویچ حق تعیین سرنوشت برابر بود با دیوارکشی های ناسیونالیستی میان صرب های یوگوسلاوی که وی آنها را خودی می دانست و کسانی که صرب نبودند و سپس سرکوب و یا راندن همه کسانی که در بخش های دیوارکشی شده یوگوسلاوی گیر افتاده اند! دیگرانی که صرب نبودند و می دیدند گرفتار رژیم دیکتاتور دیوانه ای شده اند که با پندارهای زهرآگین ناسیونالیستی مغزش از کار افتاده است خواستند از یوگوسلاوی جدا شده و خودشان را از ستم ها و ددمنشی های اسلوبودان میلوشوویچ برهانند اما دیکتاتور ناسیونالیست یوگوسلاوی به آنها تاخت و جنگ بزرگی برپا شد و در یوگوسلاوی سیل خون به راه افتاد و سرانجام سازمان های جهانی که می دیدند ددمنشی های اسلوبودان میلوشوویچ پایانی ندارد نیروهای جنگی وی را سرکوب کردند!

همچنان که دیده می شود حق تعیین سرنوشتی که سازمان های جهانی از آن سخن می گویند برابر است با ارجمند دانستن خواست مردم یک سرزمین در مرزبندی سرزمینی که در آن زندگی می کنند اما حق تعیین سرنوشتی که ناسیونالیست ها از آن سخن می گویند برابر است با دیوارکشی های نژادپرستانه و زبان پرستانه میان مردم یک سرزمین و سپس سرکوب و یا راندن کسانی که از نژاد خودی و زبان خودی نیستند و در سرزمین دیوارکشی شده گیر افتاده اند! جهانیان و سازمان های جهانی هم اکنون با پندآموزی از چگونگی آغاز جنگ جهانی دوم با دستاویز شدن حق تعیین سرنوشت به دست آدولف هیتلر هرگز به ناسیونالیست هائی که مغزشان با پندارهای زهرآگین ناسیونالیستی در شش هزار سال پیش و در زمان برده داری یخ زده است پرک نمی دهند که میان مردم سرزمین های گوناگون دیوارکشی کرده و یا جنگی را برای کشورگشائی با دستاویز کردن حق تعیین سرنوشت برپا کنند!

حق تعیین سرنوشت من درآوردی ناسیونالیست های ایرانی!

ناسیونالیسم پندار پلیدی است که در شش هزار سال پیش و در زمان برده داری پیدا شده است و اکنون هیچ خردمندی در جهان پیرو ناسیونالیسم و پندارهای زهرآگین ناسیونالیستی مانند نژادپرستی و زبان پرستی و کهنه پرستی و مرده پرستی نیست اما در میان ایرانیان و در سده بیست و یکم کسانی پیدا شده اند که مغزشان با پندارهای زهرآگین ناسیونالیستی در شش هزار سال پیش و در زمان برده داری یخ زده است! در زمان رژیم پادشاهی و پس از دیوانه بازی های محمدرضا پهلوی و رسیدن ایران به جایگاهی شکننده مردم ایران به جای انقلاب دست به انتحار زدند و در سایه انتحار اسلامی از زندان آریامهری دوزخی بی همتا در جهان به نام جمهوری اسلامی ایران ساخته شد! سازمان های سیاسی گوناگون نیز توان نابودی رژیم آخوندی را نداشتند و این رژیم تا کنون پا بر جا مانده است و هم اکنون در شوره زار خاموشی و نا امیدی مردم و نبود نیروی سیاسی کارآمد برای براندازی رژیم دوزخی ولایت فقیه کسانی سر برآورده اند که با پندارهای زهرآگین ناسیونالیستی بهترین و بیشترین سودها را به رژیم گدایان مفت خور آخوندی می رسانند!

برای ناسیونالیست های ایرانی زبان بتی است که باید در برابر آن به خاک افتاد نه ابزاری برای پیوند میان انسان ها ! و فدرالیسم نیز برای ناسیونالیست های ایرانی دستاویزی برای دیوارکشی های هیتلری بر پایه نژاد و تبار و زبان میان مردم ایران و برپائی یک رژیم بومشاهی مانند زمان های باستان است نه ابزاری برای مردم سالاری! آیا چنین فدرالیسمی در جهان کنونی پیاده شدنی است؟ در جهان کنونی که مرزبندی های ناسیونالیستی دارند از میان می روند روشن است که فدرالیسم را ابزاری برای دیوارکشی های ناسیونالیستی میان مردم یک سرزمین دانستن برابر است با باختن! دستاویز دیگر ناسیونالیست های ایرانی برای دیوارکشی های هیتلری میان ترک و پارس و کرد و عرب حق تعیین سرنوشت است! ناسیونالیست های ایرانی پیاپی در نوشته ها و گفته هایشان از حق تعیین سرنوشت یاد می کنند بی آن که چنین حق تعیین سرنوشتی با آن چه که سازمان های جهانی آن را ابزاری برای مردم سالاری در بخش هائی از جهان می دانند کوچکترین پیوندی داشته باشد! آن حق تعیین سرنوشتی که ناسیونالیست های ایرانی از آن سخن می گویند همان حق تعیین سرنوشتی است که آدولف هیتلر با دستاویز کردن آن جنگ جهانی دوم را با پنجاه و پنج میلیون کشته آغاز کرد!

برای نمونه برخی از ناسیونالیست های پان آریا می گویند که چون ترک تباران و عرب تباران از سرزمین های دیگر به ایران آمده و سرزمین اهورائی آریائیان را گرفته اند پس بر پایه حق تعیین سرنوشت همه ترک تباران باید از همه ایران گردآوری شده و به آذربایجان فرستاده شوند و همه عرب تباران نیز باید به خوزستان کوچانده شوند! پس با این روال همه فارس تباران نیز باید از آذربایجان و اردبیل و خوزستان به فارسستان کوچانده شوند! و همه کرد تباران حتی کردهای خراسان که صدها سال است در آنجا زندگی می کنند نیز باید به کردستان کوچانده شوند! و همه بلوچ تباران نیز باید به بلوچستان کوچانده شوند و ..... پس حتما پس از این کوچاندن های تباری چون خوزستان سرزمین اهورائی آریائی هاست عرب تباران یا باید گورشان را گم کنند و به عربستان بازگردند و یا باید کشته شوند و لاشه آنها سوزانده شود تا نژاد اهورائی آریائی ها با نژادها و تبارهای دیگر آلوده نشود! و چون آذربایجان سرزمین اهورائی آریائی ها بوده و آتشکده آذرگشسب در آن جای دارد ترک تباران یا باید گورشان را گم کنند و به ترکستان در شمال باختری چین برگردند و یا باید کشته شوند و لاشه آنها سوزانده شود تا نژاد اهورائی آریائی ها با نژادها و تبارهای دیگر آلوده نشود!

آیا این دیوارکشی های هیتلری میان کرد و پارس و ترک و عرب و این حق تعیین سرنوشت من درآوردی که برخی از ناسیونالیست های پان آریا از آن سخن می گویند برابر با آن چیزی است که در سازمان های جهانی با نام حق تعیین سرنوشت آن هم در سده بیست و یکم از آن یاد می شود؟ از سوی دیگر ناسیونالیست های ترک که فتوکپی ناسیونالیست های پان آریا هستند نیز همانند چنین سخنانی را به فراوانی می گویند و می نویسند! برای نمونه ناسیونالیست های ترک به فراوانی می گویند و می نویسند که بر پایه حق تعیین سرنوشت باید میان ترک های ایرانی و کسانی که ترک نیستند دیوارکشی شود و ترک های ایران بر پایه حق تعیین سرنوشت باید حق داشته باشند که از ایران جدا شده و کشوری دیگر را برپا کنند! نخست آن که اگر جدائی خواهی حقی همگانی بوده و همه مردم جهان بر پایه حق تعیین سرنوشت می توانند از کشوری بزرگتر جدا شده و کشوری دیگر را برپا کنند پس از برپائی کشوری ویژه ترک ها دیگرانی که ترک نیستند و در این کشور نوپا زندگی می کنند نیز آیا باید بر پایه حق تعیین سرنوشت من درآوردی ناسیونالیست های ترک حق جدا شدن از این کشور نوپای ترک را داشته باشند یا نه؟

اگر جدائی خواهی حق همه مردم جهان است پس همه باید از این حق برخوردار باشند و این حق نمی تواند تنها برای گروهی همچون یک خیابان یک سویه باشد! اگر ناسیونالیست های ترک ایرانی بر پایه پندارهای زهرآگین ناسیونالیستی و حق تعیین سرنوشت من درآوردی که هیچ پیوندی با حق تعیین سرنوشتی که سازمان های جهانی از آن سخن می گویند ندارد می خواهند از ایران جدا شوند بر پایه همان حق تعیین سرنوشت من درآوردی خودشان در کشور نوینی که از کشور پیشین جدا شده است باید جدائی خواهی برای کسانی که ترک نیستند نیز یک حق باشد یا نه؟ آیا اگر آذربایجان بر پایه حق تعیین سرنوشت من درآوردی ناسیونالیست های ترک ایرانی باید از ایران جدا شود کردهای آذربایجان، ارمنی های آذربایجان، آشوری های آذربایجان، فارس های آذربایجان، دو رگه های آذربایجان، چند رگه های آذربایجان و ..... نیز باید از چنین حقی برخوردار باشند یا نه؟ البته با حق تعیین سرنوشت من درآوردی ناسیونالیست های ایرانی روشن نیست که چگونه باید بخش های گوناگون ایران را مرزبندی کرد؟

برای نمونه ترک های ایران تنها در آذربایجان زندگی نمی کنند و در بخش های گوناگون ایران می توان انبوهی از مردم ترک را یافت که صدها سال است در آن بخش ها زندگی می کنند! مانند بسیاری از شیرازی ها که ترک هائی هستند که صدها سال است در شیراز زندگی می کنند و حافظ چامه ای را که در آن می گوید: "اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را / به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را" برای یک دختر خانم ترک شیرازی سروده است و حافظ نگفته است که: "اگر آن ترک تبریزی به دست آرد دل ما را / به یک لبخند او بخشم لهستان و کانادا را !" همچنین بخش هائی از استان پارس صد درصد ترک نشین هستند و قشقائی ها که در استان پارس زندگی می کنند صد درصد ترک هستند و صدها هزار ترک در بخش های گوناگون استان پارس صدها سال است که زندگی می کنند! و یا استان همدان پر از ترک هائی است که صدها سال است در آنجا زندگی می کنند و استان خراسان که بسیار دورتر از آذربایجان است پر از ترک های خراسانی است که صدها سال است در آنجا زندگی می کنند و نمونه ای از ترک های خراسان نادرشاه افشار وابسته به خاندان ترک افشار است و ترکان افشار و ترک های دیگر صدها سال است که زیستگاهشان در خراسان است نه در آذربایجان!

به جز ترکمن ها انبوهی از مردم ترک صدها سال است که در استان های گیلان و مازندران زندگی می کنند که نمونه ای از آنان آقامحمدخان قاجار است که سردار جنگی شایسته ای وابسته به خاندان ترک قاجار بود و زیستگاه قاجاریان مازندران است نه آذربایجان! و یا میرزا مهدی خان استرآبادی که از ترکان مازندران و از کارگزاران نادرشاه افشار بوده و ترک خراسانی است نسکی به نام: "تاریخ جهانگشای نادری" را به زبان پارسی نوشته است نه به زبان ترکی! هزاران تن از ترک های خلج صدها سال است که در اراک و قم و چند شهر دیگر زندگی می کنند و ترک های کردستان، ترک های کرمانشاه، ترک های اصفهان، ترک های قزوین، ترک های زنجان و ..... صدها سال است در آنجاها زندگی می کنند! این ترک ها باید چه کنند؟ آیا باید این ترک ها برای زبان، زبان کردن ناسیونالیست های ترک پان نامه نویس هست و نیست خود را رها کنند و از آن بخش های ایران که صدها سال است در آنجا زندگی می کنند به آذربایجان بکوچند تا ترک ها با دیگران درنیامیزند و آلودگی زبانی و نژادی که ناسیونالیست های وابسته به زرسالاری پیاپی در آن باره می گویند و می نویسند پیش نیاید؟

مردم ایران با کدام انگیزه باید خواستار دیوارکشی های هیتلری شوند؟

روشن نیست که دیوارکشی های ناسیونالیستی و جدائی بخش های گوناگون ایران بر پایه پندارهای زهرآگین ناسیونالیستی مانند نژادپرستی و زبان پرستی چگونه می تواند انجام شود؟ و این جدائی و دیوارکشی های ناسیونالیستی میان مردم ایران بر پایه ناهمسانی های نژادی و زبانی چگونه می تواند با آن حق تعیین سرنوشتی که سازمان های جهانی از آن سخن می گویند سازگار باشد؟ و مرزبندی های ناسیونالیستی میان ترک ها و فارس ها و کردها و عرب ها و ..... با کدام برنامه و چگونه شدنی است؟ اما پرسش بزرگ و بنیادین این است که سودی که به مردم دردمند و درمانده و گرسنه ایران با دیوارکشی های هیتلری بر پایه نژاد و زبان خواهد رسید در این میان چیست؟ و مردم گرسنه ایران برای چه انگیزه ای باید با چنین برنامه هائی هماواز باشند؟ برای آن که کسانی در یک کشور پیدا شوند تا بخشی از آن را جدا کنند باید انگیزه ای پرتوان در کار باشد تا جدائی بخشی از یک سرزمین شدنی باشد و همچنان که گفته شد در سرزمین هائی مانند بنگلادش و بحرین و لیتوانی و لتونی و استونی و ..... بدون انگیزه ای پرتوان جدائی از کشورهای دیگر شدنی نبود اما در این میان انگیزه پرتوانی که مردم ایران را برای دیوارکشی های هیتلری و جدائی بخش هائی از آن به تکان آورد کجاست؟

چرا و برای کدام انگیزه و برای رسیدن به کدام سود مردم گرسنه ایران که حتی برای خریدن نان ساده پول ندارند باید برای زبان، زبان کردن ناسیونالیست های زرسالار فرامرزنشین به جان هم بیفتند و همدیگر را بکشند تا ایران تکه پاره شود؟ و در این میان سودی که به مردم گرسنه ایران خواهد رسید چه خواهد بود که باید برای آن همدیگر را لت و پار کنند تا میلیاردرزاده های زرسالار که خوراکی جز بوقلمون سرخ کرده و جوجه کباب و فیله ماهی و خاویار را نمی پسندند سوار هواپیما شده و به ایران بیایند و برای مردم گرسنه فرمانفرمائی کنند؟ برای نمونه به ترک های گرسنه چه سودی خواهد رسید از این که کردها و فارس های گرسنه را بکشند و خودشان نیز کشته شوند و پس از جدائی آذربایجان از ایران دبستان هائی به زبان مادری و زبان پدری و زبان عمه ای و زبان خاله ای ناسیونالیست های زرسالار آغاز به کار کنند؟ و چرا باید مردم گرسنه ترک و فارس و کرد و عرب با همدیگر بجنگند و همدیگر را لت و پار کنند تا کسانی که حتی یک بار نیز بیل و کلنگ و داس و چکش به دست نگرفته و کار نکرده اند به فرمانروائی برسند؟

مردم شهرهای چند زبانه چه باید بکنند؟ برای نمونه اورمیه شهری چند زبانه است و زبان های کردی و ترکی و آشوری و ارمنی و فارسی و ..... در آنجا گویشور دارند، آیا باید کردهای اورمیه، ترک های اورمیه، آشوری های اورمیه، ارمنی های اورمیه، فارس های اورمیه و ..... برای زبان، زبان کردن ناسیونالیست های میلیاردرزاده مفت خور که در فرامرز نشسته اند و روزگارشان را با خوشگذرانی می گذرانند به جان هم بیفتند و همدیگر را بکشند؟ همچنان که دیده می شود جدائی بخش های گوناگون ایران بر پایه حق تعیین سرنوشت من درآوردی ناسیونالیست های ایرانی جز بن بست فرجامی ندارد! و با این نمونه ها هر خردورزی به سادگی می فهمد که ناسیونالیسم و پندارهای زهرآگین ناسیونالیستی نه تنها در هیچ کجای جهان درمان درد نیستند بلکه زهر کشنده ای به نام ناسیونالیسم و اندام های گوناگون آن مانند نژادپرستی و زبان پرستی و خاک پرستی و مرزپرستی و کهنه پرستی و مرده پرستی دردهای بی درمانی هستند که همه خردمندان در همه جهان آنها را دور ریخته و خود را آسوده کرده اند!

★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★

سرگذشت جستاری به نام حق تعیین سرنوشت این است که سازمان های جهانی برای ارج نهادن به خواست مردم جهان در مرزبندی سرزمینی که در آن زندگی می کنند به مردم سرزمین های گوناگون این توان را دادند که در مرزبندی سرزمینی که در آن زندگی می کنند دیدگاهشان را به کار بندند اما ناسیونالیست هائی مانند آدولف هیتلر حق تعیین سرنوشتی که سازمان های جهانی از آن سخن می گفتند را دستاویزی برای کشورگشائی کردند! جهانیان نیز با پندآموزی از دستاویز شدن حق تعیین سرنوشت برای دیوارکشی های هیتلری میان مردم یک سرزمین و رخ دادن جنگ های خانمانسوزی مانند جنگ جهانی دوم با پنجاه و پنج میلیون کشته از خواب بیدار شده اند و دستاویز شدن حق تعیین سرنوشت از سوی ناسیونالیست های نژادپرست و زبان پرست و کهنه پرست و مرده پرست در جهان کنونی ناشدنی است!

هم اکنون و در سده بیست و یکم که مرزبندی های ناسیونالیستی میان کشورهای گوناگون دارند از میان می روند و جهان و جهانیان در راه برپائی یک کشور در جهان به نام کره زمین گام گذاشته اند با دیدبانی سازمان های جهانی و همه مردم جهان تاختن به کشورهای دیگر و کشورگشائی مانند روزگار باستان ناشدنی است و کشورگشائی با روش آبادگری (Colonialism) نیز مانند روزگاران گذشته ناشدنی است و حق تعیین سرنوشت دموکراتیکی که سازمان های جهانی از آن سخن می گویند پس از روشن شدن چگونگی مرزبندی های بخش های گوناگون جهان کاربرد چندانی ندارد و ناسیونالیست هائی که در جهان کنونی با الگوبرداری خنده دار از آدولف هیتلر می خواهند با دستاویز کردن حق تعیین سرنوشت میان مردم یک سرزمین دیوارکشی کنند دارند خودشان را خسته می کنند چرا که "حق تعیین سرنوشت" برابر با دیوارکشی های هیتلری میان مردم یک سرزمین نیست!

★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★

واژه های پارسی که به جای واژه های ناپارسی در این نوشتار به کار برده شده اند:

آبادگری = استعمار

آبخوست = جزیره

بومشاهی = ملوک الطوایفی

بوم گرا = ناسیونالیست

بوم گرائی = ناسیونالیسم

پرک = اجازه

جستار = مطلب، موضوع

چام، چامه، چکامه = شعر، نظم

چم = ترجمه، معنی

خودگردانی = فدرالیسم

زرسالار = بورژوا

زرسالاری = بورژوازی

گنگاب = مجمع الجزایر

نسک = کتاب

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

تبریزی

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.