ای کاش بال پروازی می بود
و من
پرمی کشیدم به سوی رویاهای آزاد مردمی
تا غخمواری سرمستان سیر را بیدار می کردم.
پر می کشیدم بر بالا بالاهای مهرِ انسان
تا دشمنی ها را رسوا می کردم
تا "حسرتچشمی" های حقیر ملی را ویار می کردم
تا شمشیر خونین عقیدتی را
بیکار می کردم.
ای کاش بال پروازی می بود
پر می کشیدم بر سقف بلند آبی آزادگی
تا زنجیریان نخوت را از خودخواهی جدا می کردم.
تا "همنوعدوستی" را ز بند رشک ها رها می کردم.
و پر می کشیدم بر اعماق درد نداران
پر می کشیدم به سوی نجاتِ نان
برای خوشبختی نوع انسان.
پر می کشیدم بر خرابه های ظلم و مظلومان
و بی پناهان و جگرسوختگان دنیا را با اشک هایم نوازش می کردم
و زندگی ام و نانم را با همگان تقسیم می کردم.
من اینجا مانده ام تنها
نه از درد دل دوست گم شده ام خبری ست
و نه از روزهای موعد بهاری مادرم.
اما،
کلاغان سیاهِ سیه کردار
بر موج های امید فردای بهتر ایران و جهان
همچنان،
آوای تفریق می سرایند.
و من
در هیچ دیاری چنین بی کس و غریبه نبوده ام
اما، ای کاش بال پروازی می بود
تا بر گُله گُله های دیاران رنگین جهان، بالی می کشیدم
نه به نام " لـُر" و یا هر که
تنها با نام انسان
و انسانیت دریده ی کشور و جهانم را
تیمار می کردم.
بهنام چنگائی 16 مرداد 1393
با دوست
آ.ائلیار
تو
لامکان
پرنده ی عشق
برخاسته از شاخسار بهار
گسترده است
بالهای پروازت
بر کودکان فقر
در سرزمین آزادی!
نگاه کن !
اوین شهرها،
کمونها ،
کوچه های قدیمی شهر،
رد پاها
بر کمره ی مه آلود و برفپوش کوهسار،
وطن
غربت
کوبانی؛
آواز میدهند
دریا را.
ببین چگونه
ذوب میشوند
یخها.
آه !دوست من ،
پروازت را می بویم
بوی بهار میاید.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید