رفتن به محتوای اصلی

ادبیاتی که تبعیض فرهنگی جامعه را در خود منعکس نکند ادبیات نیست
26.08.2014 - 04:27

باخیشیم یاساقدیر
وارلیغیم یاساق
وارلیغیمی آچیق- لامام یاساق.

دویغوم دوشونجم، اؤیره نمم یاساق
گلجکیم گئچمیشیم، ایندیم یاساق.

اؤزومو آنلییارکن سئوزومو یاساق
آغزیمی دیلیمی قئفئلدا گؤردوم.
یاساق، داوات کاغاغذی 
الیمی قلمی زنجیرده گؤوردم.
 

نگاهم ممنوع
 توضیح هستی و
 هستیم ممنوع ست.

احساس و 
درک و یادگیریم
                  ممنوع
گذشته و حال و آینده ام
                       ممنوع ست.

تا جایی که به خاطر میاورم
سخنم را
ممنوع

 دهان و زبانم را
درقفل 

دوات و کاغذ را
قدغن

و دست و قلمم را
          در زنجیر دیده ام .

 

ادبیات زبان فارسی-در شعر و نثر- در صد سال اخیر به جای پیمودن راه «ادبیات دموکراتیک و بشری»، «ناسیونالیستی» ست. انسان گرایی شاملو، سیمین بهبهانی، و دیگران همه -منهای استثنا ها- دارای دید و محتوای ناسیونالیسم فارسی ست. حتی جنبش زنان هم جنبش زنان فارسی زبان است. بدیهی ست که این راه برای ادبیات و هم برای جنبش زنان نادرست است. این ناسیونالیسم فارسی در دیدگاه چپ ایران هم به صورت بارز وجود دارد و یکی از عوامل فلج شدن اندیشه چپ است.

بازتاب این شرایط در بین ملیت ها نیز فرهنگ ناسیونالیسم ملی را موجب شده است.
راه درست هنر و ادبیات و سیاست ، زدودن رگه های ناسیونالیسم است. ایران نیاز به فرهنگ و سیاست و جنبش با دید بشری دارد ، که از حق و حقوق انسانها در مقابل تبعیض و دیکتاتوری و بیعدالتی دفاع نماید.
بهتر است فرهنگ سازان ملیتها راه خود را به روی فرهنگ بشری باز کنند.و از سرنوشت ناسیونالیستی فرهنگ زبان فارسی بیاموزید.

ادبیات زبان فارسی در سده ی اخیر چشم اش را به روی «تبعیض فرهنگی اکثریت مردم »ایران بسته است. منهای استثناها. چنین ادبیاتی هر چند خود را «دموکراتیک و انسان دوست» بنامد، با کمال تأسف حقیقتاً فرهنگی ناسیونالیستی ست. رهایی از این دید و نگرش ضرورت ادبیات فارسی ست.
لازم است رهروان ادبیات امروز خود را از این تنگ نظریها برهانند. اگر میخواهند براستی ادبیاتی «دموکراتیک و بشری» بیافرینند.

بدون تصویر تبعیض فرهنگی اکثریت مردم جامعه در شعر و داستان تنها میتوانی فرهنگ شووینیستی و ناسیونالیستی تولید کنی.
بدون ادبیات براستی دموکراتیک -که در حقیقت ذات و سرشت ادبیات دموکراتیک است-نمی توان فرهنگ انسانی آفرید.
از نویسندگان فارسی زبان مشروطیت بگیرید : دهخدا و...تا نیما و صادق هدایت و چوبک و صادقی و احمد محمود و محمود دولت آبادی و به آذین و فروغ و فرخزاد و شاملو و نادرپور و مشیری و سهراب سپهری و دیگران و دیگران تا همین امروز، همه چشمشان را به تبعیض فرهنگی اکثریت مردم جامعه خود بسته اند.
منهای آل احمد که تحت تأثیر صمد بهرنگی و غلام حسین ساعدی در یک مقاله از آن سخن گفته است.

بله ، سخن از چشم فروبستن ادبیات نوین زبان فارسی و حتی کانون نویسندگان اش به روی درد و ستم فرهنگی اکثریت مردم است. با جرئت بیان میکنم ادبیاتی که تبعیض فرهنگی جامعه را منعکس نکند ادبیات نیست.
سخن در مورد بررسی و نقد ادبیات زبان فارسی از این زاویه زیاد است و نیاز به کتابها دارد. من تنها به کلیات اشاره میکنم تا تکلیف صد ساله ادبیات این زبان درجامعه روشن شود.

همه انسانها در روی زمین از یک ریشه اند و چیزی به نام نژاد و جود ندارد. تفاوتهای ظاهری افراد ریشه در محیط جغرافیایی و شرایط زیست آنان دارد. نه «ابر انسانی» هست و نه می توان آن را ساخت. همه این چیزها بیهوده گویی های راسیستی ست. ادبیات در شعر و نثر، عرصه بازتاب هنری درد و آرزو ها ، غم و شادی، و تلاش و مبارزه ی انسان در راستای بهزیستی ست. عرصه «اعتراض هنری»ست. نه «سکوت». اما ادبیات زبان فارسی در این تلاش هنری یا مداح شاهان و قدرتمندان بوده و یا انعکاس درد را «فارسی» کرده است؛ بجای «بشری» نمودن. ادبیات فارسی «ذات ادبیات را نفی کرده» و از اینرو نیز ادبیات نیست. چرا که دموکراتیک نیست.

در هیچ شعری، در هیچ داستانی از این نویسندگان نامدار زبان فارسی نمی توانی مطلبی پیدا کنی که «تبعیض فرهنگی»، این کشتارگاه روحی و حتی گاهی جسمی میلیونها انسان، که بیشترین مردم ایران را تشکیل میدهند ، بازتاب داده شده باشد. این زبان زبان خود بین است و دگر نبین. و از این رو نیز نویسندگانش خود به نوعی تبعیض گر اند. و همراه تبعیض گران بوده اند. و با تبعیض گری لاس زده اند. ادبیات زبان فارسی را عمیقاً بررسی نموده و از تاریخ آن آگاهی کافی دارم . براساس این پژوهش، به عنوان یک «تبعیض دیده ی فرهنگی» اهل آذربایجان، علیه این ادبیات و نویسندگانش اعلان «جرم» هنری میکنم. و میگویم که شما و ادبیات تان «مجرم» اید. شما «به جای اعتراض سکوت» کرده اید. و با سکوت و عدم اعتراض خود با تبعیض گری همراهی نموده اید . حتی در یک برگ از این ادبیات نمی توان «اعتراض هنری» در مورد «تبعیض فرهنگی» مشاهده کرد.

بله، از «هنر متعهد» و مستقل سخن میگویم. از هنر متعهد به «اعتراض» علیه ستم. و دفاع از «انسان دوستی و آزادی». و دفاع از «ذات دموکراتیک ادبیات». شما و ادبیات تان نه متعرض بوده اید و نه «انسان دوست». و نه دموکراتیک. آفریده های شما براین پایه ادبیات به معنی درست کلمه ادبیات نیست. چرا درسطح جهانی، ادبیات جهانی توجهی به ادبیات فارسی ندارد و آنرا قابل طرح نمیداند. دولت آبادی و شاملو و نادر و نادرپور و مانندهایشان می توانند در صف « نوبل» منتظر بمانند، اما در جهان ادبیات به جوانب «عموم بشری و اعتراض» ، و بازتاب هنری آنها، توجه میشود و شما از این زاویه مردودید که هیچ حتی مجرم اید. این ادبیات با این ویژگی هرگز نمی تواند در ردیف ادبیات عموم بشری قرار بگیرد.

کانون نویسندگان ایران در داخل و خارج ، لازم است سکوت بی دلیل خود را در مورد ادبیات همه خلقها ، پیرامون «تبعیض فرهنگی مردمان گوناگون ایران» بشکند و در تولیدات خود مسئله را در نظر گیرد و یا مجرم هنری بودن خود را بپذیرد و به روش تاکنونی ادبیات فارسی ادامه بدهد. و اگر چیزی برای دفاع از خود دارند منتشر کنند. من احترام زیادی برای این کانون یا کانونها دارم ولی این مانع آن نمیشود که از نقد بیرحمانه ی خود در مورد عمل کرد آنها و ادبیات فارسی دریغ ورزم.

شما اشک را فارسی کرده اید
و لبخند را!
شما ابر و باد را
فارسی کرده اید
و خاک را!
چگونه میسازید این وطن را
با اشک و آه خویش؟
شما اشک و آه را
فارسی کرده اید!

ساوالاندا هفته درم-درم قارگلیر
تفتاندا ارییب دولور بولاق لارا
گول آچیر راژانین چنلی بئلینده.

گؤزلویور 
«شیرین- فرهادی»

«لیلی- مجنونی»
گوزلویور
«اصلی - کرمی»
 دماوندین  بوزیاماجلاریندا
سئوگی ایله آچان 
           قارچیچکی.

  لیلی سو وریر 
          یانیق مجنونا
شیرینین اتگیندن 
            آخان
             داش بولاق لاردا.

فرهادین کولونگوندن 
             قور داشلانیر
اصلی نی یاندیریر 
           کرمین اودونا.

برف سنگینی  که 
بر ساوالان می بارد  
آب  میشود بر چشمه های تفتان
گل میدهد بر کمره مه آلود راژان.

چشم براه شرین و فرهاد 
لیلی و مجنون است
چشم براه
اصلی و کرم است
در  کوهپانه های  سرد دماوند
گل یخ
شکفته با عشق.

لیلی به مجنون تشنه  آب میدهد 
از چشمه های سنگی 
که بر دامن شیرین جاری اند.
آتشپاره ای که 
از نوک کلنک فرهاد  برمی جهد 
خاکستر میکند اصلی را 
در شیفتگی کرم.

----------

کرمKərəm ، قهرمان داستان فولکلوریک آذربایجانی " اصلی و کرم" است. قصه ی  دلباختگی اصلی-دختر ارمنی- و کرم -پسر آذربایجانی-ست.
 که در پایان داستان هر دو -یکی پس از دیگری- فروزان شده و به خاکستر تبدیل میشوند. عشق. 
اصلی چهل روز خاکستر کرم را به دوش خود حمل میکند با این امید که او از خاکستر خود برخیزد. 
روز سی و نهم فریب سخن پیرزنی را میخورد و خاکستر را که در حال جان گرفتن بود بر زمین میگذارد. 
وقتی امیدش را از دست میدهد خود نیز شعله ور میشود. امید به عشق را.

راژان ، نام کوه و منطقه در آذربایجان غربی - کرد نشین.


دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

آ. ائلیار

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.