رفتن به محتوای اصلی

گزارشی از ۱۳ آبان در تهران
04.11.2009 - 19:03

صبح ساعت نه از خونه بیرون اومدم تمام خیابان شریعتی و طالقانی گاردی ها بودند. مسافر اولی به دومی گفته چه خبره؟ راننده گفت نمی دونی؟ تظاهراته واسه اونا وایسادن.

سومی گفت اینقدر وایسن تا جونشون دربره.

در خیابان سمیه بسیجی های جوان بودند اما این بار بدون چوب و روی شانه هایشان هم دو نوار پهن نارنجی بود (بعضی هم آبی). تعداد ده نفری پسر دانش آموز لاغر و نوجوان پرچم ایران در دست داشتند و مرد چاق ریشویی به آنها گفت: "به به چه جوونایی برومندی".

تضاد فضا باعث شده که همه مسافران تاکسی بزنند زیر خنده.

در خیابان ولی عصر ماشین هایی پر گاردی سوار و پیاده می شدند. آنچه که غیر قابل توضیح است، نگاه های گریزان انها هنگام تصادف با چشمهای مردم است. پیامی که رد و بدل می شود بسیار غریب است. نگاهشان مخلوطی بود از شرم و دستپاچگی و تلاش برای ایجاد خشونت و بی اعتنایی... کلا خیلی درهم ریخته بودند.

در خیابان طالقانی اتوبوسهای بسیج دانش آموزی در حال تخلیه نوجوانان بودند که یکی دو تا از انها سرشان را از پنجره بیرون کرده بودند و پرچم ایران تکان می دادند.

در خیابان ولی عصر به تدریج حضور مردم دیده می شد. موبایلها قطع نشده بود و همه در حال هماهنگی با یکدیگر بودند.

از ولی عصر به طرف هفت تیر جمعیت مدام بیشتر شد و گاردی ها هم بیشتر. هیچکس هنوز شعار نمی داد. تا سر خردمند که خودشان شروع کردند . اول شعار مرگ بر منافق می دادند و وقتی مردم در جواب گفتند مرگ بر دیکتاتور انگار که رمز حمله بود. مردم فرار کردند به داخل خردمند. چند زن چادری از بسیج خواهران یک اداره از ماشینشان پیاده شده بودند که با منظره کتک خوردن جوانان روبرو شدند. زنان پرچم امریکا و شعار ها در دستشان بود. خیلی جا خوردند و یکی از انها سر گاردها داد می زد: چرا می زنید جوان مردم را ... و گاردی گیج مانده بود که این خانم کدام طرفی است؟

گاز اشک آور زدن و به درون یکی از کوچه ها که بن بست بود رفتیم. مردم در را باز کرده بودند. دو سه تا دختر را می زدند و مردم آنها را به دورن خانه ها فراری دادند. مردی بسیجی چندین بار دختر را از پشت بغل می زد و به سمت کوچه می کشاند. کاملا مشخص بود که از این کار لذت می برد و این مردم را عصبانی تر کرد که ریختند روی سرش و دختر را نجات دادند.

از یک فرعی به سمت مفتح رفتم. باز هم مردم بودند و گروه 20 نفره ای که با بلندگو حرکت می کردند. گاردی ها باز هم پسری را گرفتند و مردم هم باز رهایش کردند که البته بیشتر این مردم زنان بودند.

در میدان هفت تیر از همه جا شلوغ تر بود. گاز اشک آور چشم دانش اموزانی که در اتوبوس بودند را می سوزاند و آنان با هیجان از دیدن این مناظر فیلم می گرفتند. مردم در اطراف میدان می چرخیدند و گاردی ها هم به دنبالشان... موش و گربه ای بود... بعض وقتها مردم فرار می کردند و عده ای زیر دست و پا می ماندند. شعار یا حسین میر حسین و مرگ بر دیکتاتور هر از گاهی شنیده می شد. بعضی به خاطر گاز بالا می آوردند. صورت دختری یک گوشت قرمز شده بود از اسپری... گاردی ها به محل شعار ها حمله می کردند. به سر قائم مقام رفتم . آنجا مردم دست می زدند و راه می رفتند. گاردی ها حمله کردند و یکی از آنها باتوم را به میان رانهای دختر می کوبید. دختر از درد روی زمین افتاد. دیگری باز هم دختری را گرفته بود و مادرش فریاد می زد که نمی گذارم به بدن دخترم دست بزنی... پسری را مردم نتوانستند نجات بدهند و به دورن ماشین بردندش.

یک نیروی انتظامی به مهربانی به من می گفت که دور شوم. دستان خودش را که قرمز بود نشان می داد و می گفت مرا زدند می خواهید شما را نزنند؟

حالا دیگر در خیابان کریمخان بودیم و مدام دنبالمان می کردند. بلند گو شعار مرگ بر امریکا می داد و مردم شعار مرگ بر روسیه ... بلندگو شعارش را عوض کرد اما در جواب هر شعاری که می داد مردم می گفتند مرگ بر روسیه...

چندین نفر از دوستان را دیدم... پیک نیک شده بود. همه در حال احوالپرسی... زنی میانسال یک گاردی را نصحیت می کرد که اینا مردم همین کشورن چرا می زنیشون... مرد معذب می خندید.

سر حافظ نیروهای تازه نفس موتوری از راه رسیدند. می زدند. زنی روی پله های ساختمان نوساز سر حافظ افتاده بود بدون حجاب و بقیه شانه هایشان را می مالیدند. پسر همراهش را برده بودند و او ترسیده بود مردم دلداری می دادند که پسرک از دست مامورها فرار کرده است. مسئولان ساختمان اجازه نمی دادند او را داخل ببریم اما وقتی یک گاردی که در جوب افتاده بود را آوردند به سرعت وارد ساختمانش کردند.

دوباره حمله کردند گاردی ها اما وقتی دیدند زن افتاده اون وسط فقط به نرده ها کوبیدند... زنی فریاد می زد چند باز می زنید ما را چقدر می کشید ما را. گاردی گفت که زن تازه به هوش امده را از آنجا ببریم و وقتی سرش هم داد زدند می گفت : نباید می اومد تو خیابون من می دونم این واسه چی اومده.

زن به هوش آمده دچار حمله عصبی شد بود دوید جلوی گارد ها داد می زد: چرا اومدم بگو چرا اومدم بگو... به زور مردم کشیدنش کنار و بهش آب دادن که دوباره حمله کردند. با این زن به سمت پایین دویدم که از دو طرف آمدند. همه زن بودیم و همه را زدند. به چشمان مردی که با باتوم به بازو و کمرم می کوبید نگاه می کردم. رویش را بر می گرداند و دوباره می زد. ترحم بر انگیز بود وقتی متوجه شدند که از دو طرف دارند می زند و به همین علت است که نمی توانیم فرار کنیم خودشان راه دادند که برویم... احساس بدی داشتند...

وارد حافظ شدم و از آنجا به خیابان ویلا. بعضی از بچه ها را دیدم که از بالا می آمدند و می گفتند همینطور شلوغ است... همه جا مردم در جنگ و گریز بودند. به سمت هفت تیر دوباره شلوغ بود و همچنان مردم شعار می دادند. در وسط میدان ماشین شعار در محاصره گاردی ها شعار می داد. طنز بامزه ای داشت... مردم هو می کردند...

مردی در ورودی پیاده رو هفت تیر ایستاده بود و به صورتی ما که از زیر جان پناه ساختمان خارج می شدیم اسپری فلفل پاشید. چشمانم سوخت و بقیه ماجرا راندیدم اما گویا مردم او را گرفته و کتک زده بودند.

هنوز اسپری فلفل داشت می سوزاند که گاز اشک آور هم خوردم... سوزش باتوم ها هم تازه شروع شده بود... شهر آشوب زده را به مردم و گاردی ها سپردم و دوان دوان به دنبال آتش رفتم... پشت سرم هنوز صدای شعار وکف زدن می آمد...

 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

ایران گلوبال
برگرفته از:
bahmanagha.blogspot.com

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.